غلامرضا تختی از تولد تا جاودانگی به روایت تصویر - Gholamreza Takhti
غلامرضا تختی (۵ شهریور ۱۳۰۹ در تهران - ۱۷ دی ۱۳۴۶ در تهران )
غلامرضا تختی در 16 سالگی
هدف یک ورزشکار ، قهرمانی نیست . هر مردی با کم و بیش تمرین کردن میتواند قهرمان کشور شود ، اما قهرمانی به گردن خویش و گردن ملت مدال طلا می آویزد که وجودش سرشار از جوانمردی و خدمت به همنوع باشد
جهان پهلوان تختی
تختی در کودکی
من فرزند درد و رنج بودم و با این درد خو گرفتم، من همیشه مردمی را که مرا دوست می داشتند دوست می داشتم و امروز به دوستی آنها بی حد افتخار می کنم اما در همین زمان یک حرف، یک کنایه دیگر که در لفافه گفته می شد مرا شکنجه نمی داد، چون من راه خود را می دیدم. راهی بود روشن که در آن می شنیدم:
رضا! تو کاری با این حرف ها نداشته باش راه خود را بگیر و برو آینده مال توست، متعلق به کسی است که بیشتر از همه رنج برده است.
غلامرضا تختی
به نظر من تاریخ تولد و مرگ یک انسان ، همه زندگی او را تشکیل نمی دهد ،
آنچه که زندگی یک مرد را از نقطه آغاز ، از روز تولد تا لحظه مرگ می سازد
شخصیت ، روحیه جوانمردی ، صفا ، انسانیت و اخلاقیات اوست.
غلامرضا تختی
غلامرضا تختی با داریوش و پروانه فروهر
سند سجلی مرحوم زنده یاد غلامرضا تختی
شهرداری ایذه به دستور مسئولان حکومتی مجسمه تختی را برای آنکه نامحرم را تحریک نکند رنگ کرد .
وان
با این ترتیب در سرما و گرما در روی تشکی که حتی حیوانات هم حاضر نمی شدند بر روی آن تمرین کنند فعالیت خود را آغاز کردم. شاید شما هیچ باور نکنید اما این حقیقت محض است که من و امثال من مثل حیوان تمرین می کردیم و این ادعای مرا اهالی خیابان شاهپور که همیشه در ساعت معینی مثلاً دو بعدازظهر مرا مشاهده می کردند، تصدیق می کنند.
اما پس از یک سال تمرین کوچکترین موفقیتی به دست نیاوردم و علاوه بر اینکه گل نکردم حتی ضعیف تر هم شدم!
در اینجا و در همین موقع بود که باران استهزا و تمسخر بر سرم باریدن گرفت و همه به من می گفتند: “تو خود را بی سبب شکنجه می دهی، برو دنبال کارت. تو اصلاً به درد کشتی نمی خوری”.
این گفتارها، این تهمت ها، این ناسزاگویی ها آن هم در آن محیط که نه نشریه یی بود و نه دستگاهی مرا کاملاً از پای در آورد، حتی دیگر نصایح دوستانم را هم فراموش کردم. جوانی مایوس و دل شکسته بودم که لباسهای تمرینم را به دوش می کشیدم و با موتور سیکلت برادرم به خانه می رفتم، دیگر هیچکس وجود نداشت که قلب مرا از آن همه استهزا پاک کند.
نوشته های تختی به قلم خودش در سال ۱۳۳۸ کیهان ورزشی
بازیهای المپیک :
پنجاه و دو هلسینکی :مدال نقره ۷۹ کیلو گرم
پنجاه و شش ملبورن: مدال طلا ۸۷ کیلو گرم
شست رم: مدال نقره ۸۷ کیلو گرم
شست و چهار توکیو: چهارم۹۷ کیلو گرم
قهرمانی جهان :
پنجاه و یک هلسینکی: مدال نقره ۷۹ کیلو گرم
پنجاه و چهار توکیو: نفر پنجم ۸۷ کیلو گرم
شست و یک یوکوهاما: مدال طلا ۸۷ کیلو گرم
شست و دو تولیدو: مدال نقره ۹۷ کیلو گرم
بازیهای آسیایی:
پنجاه هشت توکیو: مدال طلا ۸۷ کیلو گرم
جمع مدالهای غلامرضا تختی: هشت، ۴ طلا، ۴ نقره
المپیک ۳ - جهانی ۴ - بازیهای آسیایی ۱
من کسی نیستم که قهرمان شدن و مدال آوردن را به هر قیمتی که شده است بخرم .
تختی و محمد علی فردین
ورزش ابتدا برای من نوعی سرگرمی و تفنن بود . مدتی خیال قهرمان شدن مرا به
وسوسه انداخت ، اما همیشه معتقد بودم که ورزش برای تندرستی و سلامتی جان و
تن با هم لازم است . با آنکه علاقه فراوانی به ورزش داشتم ، ولی محبور بودم
که در جستجوی کار برآیم . زندگی نان و آب لازم داشت .
غلامرضا تختی
من شخصا تجربه دارم که هر وقت حریفان خود را قوی و بزرگ حساب کرده ام ، برد
و پیروزی را آسانتر به چنگ آورده ام . من از کبر و غرور بیزارم و از
پیروزی بی جهت ، مغرور و گمراه نمی شوم . همیشه ده درصد خود را از حریفان ،
ضعیف تر حساب می کنم .
جهان پهلوان تختی
من فرزند درد و رنج بودم و با این درد خو گرفتم . من همیشه مردمی را که مرا
دوست می داشتند ، دوست داشتم و امروز به دوستی با آنها افتخار می کنم .
اما در همین زمان یک حرف ، یک کنایه در لفافه گفته می شد ، ولی مرا شکنجه
نمی داد ، چون راه خود را روشن می دیدم و می شنیدم "رضا ؛ تو کاری به این
حرفها نداشته باش . راه خود را بگیر و برو ، آینده مال توست .
فکر اینکه روزی قهرمان کشور و یا احتمالاً قهرمان جهان شوم، خجالتم می داد.
اصلاً من در این مورد کمتر فکر می کردم چون جرات آن را نداشتم فکر کنم و
پس از آن نتیجه بگیرم که فکر بچگانه یی بود و نباید با یاد آن دلخوش بود
غلامرضا تختی
•من هرگز پسر خوبی نبودم ، نه برای مردم و نه برای خانواده ام . دوست داشتم مهندس یا پزشک می شدم تا می توانستم از درآمد مشروع آن به همه کمک کنم . اما حالا می بینید که دستم خالی است . چه کنم ، مردم خیال می کنند من همه چیز دارم ، در حالیکه اینطور نیست . من پسر بد این مردم هستم که قادر نیستم کمکشان کنم .
غلامرضا تختی
تختی و آیت الله طالقانی
داریوش آشوری اما چند روز پس از درگذشت تختی در مقالهای با عنوان «مردی که محکوم به شکست بود» نوشت:
« تختی عالیترین تجلی یا آخرین تپش چراغ سنت پهلوانی ما بود که با خودکشی به مردن این چراغ قطعیت و صراحت و معنا داد . »
عکس تختی در ایام انقلاب سال 1357
تو اندر سینههای گرم خواهی زیست
تو با انبوه پاک مردمان خوبقلب شهر، خواهی ماند
نعمت آزرم
تو با انبوه پاک مردمان خوبقلب شهر، خواهی ماند
نعمت آزرم
جلال آل احمد در سال ۱۳۴۷ در اشاره به مراسم سوگواری تختی نوشت: « از آن
همه جماعت هیچ کس، حتا برای یک لحظه، به احتمال خودکشی فکر نمیکرد . »
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر