وحدیث پرامونیان هفت حصار
اسماعیل وفا یغمایی
اسماعیل وفا یغمایی
اشاره ای کوتاه به مقاله هفت حصار
چندی قبل با نوشتن «هفت حصار» کوشش کردم بدون دشمنکامی
تصویری از هفت حصار مختلف را در اختیار خوانندگان مقاله «هفت حصار» بگذارم
تا خوانندگان هریک بفراخور تجربیات خود بتوانند این ماکت یا نقشه رابا
دانسته های خود پر کنند و بدانند در طی سالهای گذشته من و ما در چه جهانی
به سر برده ایم؟، چرا سکوت کردیم؟ و چرا دیر سکوت خود راشکستیم؟ و چراحالا
به ترسیم گوشه هائی از واقعیت برخاسته ایم؟.
این حصارها واقعی بود، برخی در عالم واقعیت فرو ریخت و برخی
باقی ست. شمار زیادی هنوز و در برخی موارد با ایمان و افتخار، در درون
شماری از این حصارها بسر میبرند. عده ای از این حصارها خارج شده اند و راه
بجائی نبرده اند. جمعی کوشش میکنند راهی بجائی ببرند.گروهی اگرچه سالهاست
از حصارها گریخته اند ولی در عالم نمادین و در جهان ذهن هنوز در درون حصارهایند.بیش
از این در باره درون حصار نمینویسم و خوانندگانی را که نوشته «هفت حصار»
را نخوانده اند نخست به خواندن آن راهنمائی میکنم تا پس از آن این نوشته
یعنی بیرون از دیوارهای هفت حصار را بخوانند..... لینک هفت حصار اسماعیل وفا یغمائی
***
تبدیل تصویر ذهنی به تصویری عینی
برای درک مساله از شما میخواهم تصویر ذهنی هفت حصار را به تصویری عینی تبدیل کنید.
قلعه ای را در نظر آورید با هفت حصار تو در تو و نیرومند بر فراز کوهساری یا سینه دشتی با دروازه ای یا دروازه هائی فرو بسته، و دیوارهائی پیچاپیچ که سر بر ابر و صاعقه میسایند.فرض کنید این قلعه عظیم، درموجهای زمان مثلا قرن پانزدهم، و نه در قرن بیست و یکم خود را مینمایاند. درهر دژ و حصار، زندگی تنها در درون قلعه جریان ندارد . پیرامون قلعه نیز ازهیاهای زندگی سرشار است.
قلعه ای را در نظر آورید با هفت حصار تو در تو و نیرومند بر فراز کوهساری یا سینه دشتی با دروازه ای یا دروازه هائی فرو بسته، و دیوارهائی پیچاپیچ که سر بر ابر و صاعقه میسایند.فرض کنید این قلعه عظیم، درموجهای زمان مثلا قرن پانزدهم، و نه در قرن بیست و یکم خود را مینمایاند. درهر دژ و حصار، زندگی تنها در درون قلعه جریان ندارد . پیرامون قلعه نیز ازهیاهای زندگی سرشار است.
اشاره ای به پیرامونیان قلعه
در قلعه ای و حصاری معمولی، پیرامون قلعه، میتوان کسانی را
یافت که بود و زیستشان به حیات قلعه وابسته است. فرش فروشانی که آمده اند
تا کالای خود را بفروشند. معماران و بنایانی که کارشان ساختن و بساز و
بفروش است و در دژ کاری یافته اند. رمالان، فالگیران، شعبده کاران، و
امثالهم. . اینان با رمالی و فالگیری و تصویر سرنوشت روشن برای ساکنان
قلعه و پراکندن امید،و شعبده کاران با معلق زدن وکارهای جالب کردن مردم و
نیز ساکنان دژ را سرگرم میکنند و در هیاهای پیرامون دژ رزق و روزی خود را
میجویند.شاعران و مداحان و نوازندگان و رقصندگان را نیز میتوان در این جمع
یافت،اینان با سرودن شعری یا نواختن آهنگی از خوان کرم قلعه نشینان
برخوردار میشوند،هستند نومیدانی زده شده و رانده شده از همه جا، که خسته از
جهانی کوچک شده و مچاله شده ، صمیمانه امید را در اینجا میجویند و تمام
جهان را خلاصه شده در این دژ میبینند. برخی از اینان ایمانی محکم به قلعه
نشینان دارند و حتی حاضرند جان فدا کنند. برخی از پیرامونیان قلعه آشنائی
یا خویشاوندی زنده یا مرده در قلعه داشته اند یا دارند و بر این روال
میتوانید جمعیت قابل توجهی را که با رشته هائی پیدا و نا پیدا رشته
زندگیشان به رشته زندگی دژ وابسته است راببینید.
اینان فارغ از آنچه که در حصارها
میکذرد،فارغ از اعتقاد یا عدم اعتقاد به اعتقادات ساکنان حصار ،فارغ از
کشتگان و مردگانشان، فارغ از فرا کشیدنها و فروکشیدنها، فارغ از جنگهای
ساکنان دژ و شمار کشتگان بنوعی پیوندی بسیار مادی و نیرومند با ساکنان قلعه
دارند. اگر دژ نباشد آنان هم نخواهند بود و هویتی نخواهند داشت
. اینان کسانی هستند که اکثرشان را به ضرب تازیانه هم نمیتوان درلشکر
کشیهای صاحبان دژ بمیدان کشید! و باخود همراه کرد. کارنامه اکثرشان را که
بنگری حتی نشان و مهر یکروز خطر کردن در آن وجود ندارد!، چرا که دل از
خانمان و خانه و کارخانه و شرکت واهل و عیال و فرزندان کندن سخت است اما از
این گذشته و از آنجا که هست و نیستشان به هست و نیست ساکنان حصار و وجود
حصار وابسته است و بی وجود حصار هیچند و هیچ،هر نوع دفاعی از آن
میکنند.شعار میدهند. شعر مینویسند. زیر اطلاعیه ها را امضا میکنند.مقاله
مینویسند، و چنان پرشور مینویسند و چنان مخالفان و منتقدان و حصار نشستگان
را میکوبند که گاه خود حصاریان اینچنین نمیکوبند.
نیاز دو طرفه
در کشاکش روزگار و سیر حوادث گاه چنین میشود که نیاز حصاریان و پیرامونیان حصار به یکدیگر تفکیک این دو را از یکدیگر دشوار میسازد اما این دو سخت از هم دورند و تنها نیاز این دو گروه به یکدیگر است که این دو بخش ناشبیه را به هم وصل میکند و چرخه ناقص ظاهرا تبدیل به چرخه ای کامل میشود.
در کشاکش روزگار و سیر حوادث گاه چنین میشود که نیاز حصاریان و پیرامونیان حصار به یکدیگر تفکیک این دو را از یکدیگر دشوار میسازد اما این دو سخت از هم دورند و تنها نیاز این دو گروه به یکدیگر است که این دو بخش ناشبیه را به هم وصل میکند و چرخه ناقص ظاهرا تبدیل به چرخه ای کامل میشود.
در شرائط نیاز و تبدیل چرخه ناقص به کامل :
حصاریان نقائص پیرامونیان را عجالتا از یاد میبرند که مثلا فلان پیرامونی،که سخت قلم میزند و منتقدان را میکوبد روزگاری در خدمت دشمن بوده و با رئیس زبده جلادان مثلا دیدار داشته، یا دیگری سالها پیش با خائنی نامدار در قسطنطنیه نرد عشق باخته، یا دیگری در پرونده قتل خواننده ای نامدار رد پایش پیداست، یا کسی بخاطر کم کردن صد و پنجاه اشرفی از مواجبش توسط خان خانان، خان خانان را با توسل به بدترین کلمات، سخت دشنام داده، و دیگری پس از سفر با کاروانی که قصد دیاری دور را داشته پس از اقامتی چند ماهه در سرای خواجه ای گشاده دست و نامدار کوشش نموده در نبود خواجه در خانه با خاتون خواجه در آویزد وقس علیهذا.
حصاریان نقائص پیرامونیان را عجالتا از یاد میبرند که مثلا فلان پیرامونی،که سخت قلم میزند و منتقدان را میکوبد روزگاری در خدمت دشمن بوده و با رئیس زبده جلادان مثلا دیدار داشته، یا دیگری سالها پیش با خائنی نامدار در قسطنطنیه نرد عشق باخته، یا دیگری در پرونده قتل خواننده ای نامدار رد پایش پیداست، یا کسی بخاطر کم کردن صد و پنجاه اشرفی از مواجبش توسط خان خانان، خان خانان را با توسل به بدترین کلمات، سخت دشنام داده، و دیگری پس از سفر با کاروانی که قصد دیاری دور را داشته پس از اقامتی چند ماهه در سرای خواجه ای گشاده دست و نامدار کوشش نموده در نبود خواجه در خانه با خاتون خواجه در آویزد وقس علیهذا.
این کارنامه وضعیت برخی پیرامونیان است که به دلایل مختلف منجمله نیاز،بر این وضعیت توسط امیران حصار قلم عفو و ترقین کشیده میشود.
پیرامونیان نیز فراموش میکنند که قلعه نشینان گاه در گذشته چه رفتاری با آنان داشته اند و گاه حتی جایگاه پیرامونیان را از سگان ولگرد پیرامون فروتر قرار میداده اند.
پیرامونیان نیز فراموش میکنند که قلعه نشینان گاه در گذشته چه رفتاری با آنان داشته اند و گاه حتی جایگاه پیرامونیان را از سگان ولگرد پیرامون فروتر قرار میداده اند.
این اشارتی به وضعیت پیرامونیان است اما در پیرامون قلعه وضعیت یک دسته از پیرامونیان بسیار بسیار توجه بر انگیز است. آنچه در این نوشته بخصوص مورد نظر من است وضعیت این گروه و شناخت این جمع است.
***
قلعه نشینانی که به پیرامونیان پیوسته اند
در میان کسانی که نام بردیم جماعتی وجود دارند که سالها و
سالها در زمره قلعه نشینان و ساکنان هفت حصار بوده اند. سرباز یا سردار ،
نامدار یا گمنام تفاوت آنان با دیگر پیرامونیان این است که این گروه بر
خلاف پیرامونیان:
اولا: سالها در درون حصارها زیسته اند و
خمیره اندیشه شان سراپا، توسط خداوندگاران حصار ورزانده شده، ور آمده ،
به تنور چسبانده شده و آنچنان که خداوندگار می پسندیده و صلاح دانسته پخته
شده است.
ثانیا: در اغازبه دنبال آرزوها و
سوداهائی والاو انسانی ،سالها در خون و خطر زیسته اند و از همه چیز چشم
پوشیده اند ورنجها برده اند اما در پایان، به دلائل مختلف شرایط حصار را
تاب نیاورده و سرانجام به آرامی و بدون توهین و تحقیر یا در زیر باران
تحقیر و توهین از حصار خارج شده یا از حصار به بیرون رانده شده اند.
سرنوشت این گروه گوناگون است.
برخی:
پس از خروج از حصار دیر یا زود به کسانی که تا دیروز با
آنان در حال نبرد بوده اند یعنی دشمن بزرگ پیوسته اند و برای همیشه از حصار
و پیرامونش دور شده اند.
دسته ای:
سر در گریبان خویش کشیده و پس از سالیان دراز به اجبار و
با اندوه به دنبال زندگی خود شتافته و در گوشه و کنار صحرای بی پایان غربت
بی آنکه به دشمن بزرگ تن دهند به شرافت ستونی بر آورده و سقفی زده و به
تنهائی یا با کسی، به شادی و امید یا با اندوه و نومیدی، موفق در کار خویش
یا ناموفق روزگار میگذرانند و کاری با حصار نشینیان و نیز دشمن بزرگ
ندارند تا روزگار بسر آید و فرمان در رسد وبویحیی، (پدر زندگی که نام دیگر
عزرائیل است) زمان کوچ را ابلاغ کند.
گروهی:
پس از گریز از حصار نشینان چون میدانند دشمن بزرگ حقیقی
است، علیرغم غوطه ور بودن در امواج سرد و بیرحم غربتی تحمیل شده جان میکنند
و دل میسوزانند تا نخست ماجرای خود و حصارها رابه درستی باز خوانی کنند
ودر معرض دید و داوری قرار دهند و سپس راهی بجویند و دستی به کاری درست بر
آورند، که در سر زمین دور دستشان طناب های دارها در باد در نوسانند و
جلادان بر سریر قدرتند و ملتی به زنجیر کشیده شده است.
برای اینان سرگذشت حصار و حصار نشینان پس از سالها و رنجها در روشنائی قرار دارد و کمابیش بخشی عظیم از خویشتن غارت شده خود را باز یافته اند ودر هوائی دیگر تنفس میکنند آنچه که هست جستجوی راهی است که چون گذشته راه به بی سرانجامهای پیاپی نبرد.
برای اینان سرگذشت حصار و حصار نشینان پس از سالها و رنجها در روشنائی قرار دارد و کمابیش بخشی عظیم از خویشتن غارت شده خود را باز یافته اند ودر هوائی دیگر تنفس میکنند آنچه که هست جستجوی راهی است که چون گذشته راه به بی سرانجامهای پیاپی نبرد.
و شماری:
به دلایلی روشن یا نا روشن از حصارها گریخته اند ، نه به
دشمن پیوسته اند،نه خواسته اند یا توانسته اند سقفی و یا ستونی بر سر خود
بر آورندونه توانسته اند سایه های عظیم و مقدس و راز الود سالها زیستن در
حصارها را از ذهن خود پاک کنند و فضائی دیگر بجویند. تاکید من در این نوشته اینانند.
صادقان این گروه:
از حصارها خارج شده اند اما مرعوب و منکوب عظمت حصارها،آنچه
که در حصارها گذشته، سایه های هفت حصار را با خود به بیرون هفت حصار آورده
اند.
صادقان این گروه:
از آنجا که کنده شدنشان نه بمدد روشنای یک شناخت و نقد
درست خداوندگار و شناخت کارکردهای سیاسی وانسانی و مکتبی اودر طی سی
وپنجسال ،بلکه در اکثر موارد به دلیل آشفتگی و خستگی وکلافگی بوده پس از
خروج خود را گناهکار و بدهکار میدانند و در این گناهکاری و بدهکاری در
بسیاری موارد سنگینی اجساد کسان و آشنایان خود را بر شانه حس میکنند و برای
سبک کردن بار وجدان معذب، نهایتا سر شکسته وار در بال کشیده ، پس از ماهها
یا سالها باز میگردند و از حاشیه نشینان پیرامون حصار میشوند.
صادقان این گروه:
نتوانسته اند تکلیف خود را با خود یکسره کنند. چیزی را نفی
کرده اند اما نتوانسته اند پس از نفی چیزی را اثبات کنند. این گروه کوشیده
اند خداوندگار را نفی کنند اما هرگز نتوانسته اند خود را اثبات کنند، اینان
نخست از خداوندگار بریده اند اما به خویشتن خویش وصل نشده اند بنابر این:
میان بریدن از خداوندگار و بریدن از خویش سرگردانند و بنابر این در این تهی دردناک،تهی درناک درون خود(هویت درونی تلمبه زده شده و تخلیه شده)، و تهی بی سایه بیرون خویش(جهان سرد و سنگین خارج وواقعیت نایافته بیرونی)، به پرسه زنندگان پیرامون هفت حصار تبدیل شده اند.
میان بریدن از خداوندگار و بریدن از خویش سرگردانند و بنابر این در این تهی دردناک،تهی درناک درون خود(هویت درونی تلمبه زده شده و تخلیه شده)، و تهی بی سایه بیرون خویش(جهان سرد و سنگین خارج وواقعیت نایافته بیرونی)، به پرسه زنندگان پیرامون هفت حصار تبدیل شده اند.
صادقان این گروه:
اگر در سالهای سالخوردگی و میانسالی باشند میدانند که از
آنجا که طول راه باقیمانده و ادامه سفر عابران به طول زمان باقیمانده نیز
ارتباط دارد ، حس میکنند راهی دراز برای پیمودن آنها باقی نمانده و در این
میان حتی سایه های مبهم مرگ وابهام در سرنوشت خیالی آینده و شاید این که
حرفهای خداوندگار در باره جهان دیگر راست باشد، هراسان و شرمنده حالند واین
سودا آنان را بیشتر و بیشتر در بیراهی و گمشدگی و پرسه زدن در پیرامون
قلعه ترغیب میکند.
صادقان این گروه:
از بازیافتن خویش درمانده اند.
صادقان این گروه:
از بازیافتن خویش درمانده اند.
باز هم میتوان اندیشید و در شناخت آناتومی این انسانهای
اکثرا مظلومو در بسیاری موارد صادق ویران شده، پارامترهای دیگری را افزود
ولی نیازی نیست و تامل روی پارامتر بی هویتی و نیافتن هویتی تازه در پیوند
با جهان و تاریخ پیرامون و اینان رابه این شرایط کشانده است.
این گروه و جماعت اتفاقا پس از رجعت مجدد و
در سایه سار دیوارهای حصار نیمه هویتی، ظاهری و نه واقعی یافتن، بعنوان
آلت اعمال خواسته های خداوندگار،خداوندگاران تبدیل به پی گیرترین و بیرحم
ترین سرکوبگران گروهی میشوند که چنانکه قبل از این اشاره کردم :
پس از جدائی از حصار نشینان چون میدانند دشمن بزرگ
حقیقی است، علیرغم غوطه ور بودن در امواج سرد و بیرحم غربتی تحمیل شده جان
میکنند و دل میسوزانند تا نخست ماجرای خود و حصارها را باز خوانی کنند و
سپس راهی بجویند و دستی به کاری درست بر آورند که در سر زمین دور دستشان
طناب های دارها در باد در نوسانند و جلادان بر سریر قدرتند و ملتی به زنجیر
کشیده شده. برای اینان سرگذشت حصار و حصار نشینان پس از سالها و رنجها در
روشنائی قرار دارد و کمابیش بخشی عظیم از خویشتن غارت شده خود را باز یافته
اند ودر هوائی دیگر تنفس میکنند آنچه که هست جستجوی راهی است که چون گذشته
راه به بی سرانجامهای پیاپی نبرد.
اینچنین است که میبینیم کسی که بیست سال
قبل فرزند خود را به دندان گرفته و از میدانی که امروز دوباره سودای دفاع
آن را دارد گریخته، و بزرگواری که قریب به بیست سال است در نواحی شمالی ربع
مسکون مشغول عتیقه فروشی است، و دیگری که پس از هجده سال سر از شانه عیال
برداشته و بیاد این افتاده که باید از انقلاب دفاع کرد و... امثال اینها به
نحوی بیرحمانه و در عین حال مضحک میغرند ودندان میکروچند و تیغ میکشند وبا
گاه موهن ترین و پتیاره ترین کلمات در کوبیدن منتقد و مخالف، تبدیل به
خادمان فداکار خداوندگار میشوند.
سخن فرجام
سخن فرجام
حرفی و دریغی نیست! بتازند!. اما اگر همچنان در تهی بتازند بدانند راه بجائی نخواهند برد، و منجمله از دلایل راه بجائی نبردن این که:
مدافعان صدیق حصارهائی که روزگاری قرار بود دژ سر بفلک کشیده دفاع از شرف و هستی خلق باشد، ازدارا بودن مدافعانی شریف و صدیق چنان محروم مانده که شمایان! که در تهی خویشتن راه بجائی نبرده اید بایست برترین مدافعان آن باشید!. این چنین باد!.
اما علیرغم سردی و گستردگی دشتهای غربت و سالهای فراون سپری شده که اکثریت قریب به اتفاق عمر ما را ربود، به شما دوستانه یاد آوری میکنیم، تنها درندگی حکومت آخوندهای خون آشام و نفی آن نمیتواند موجب اثبات خطاها ی بنیان سوزی باشد که برترین و متشکلترین و گسترده ترین دژ مدافع منافع مردم را در سالهای پنجاه و هفت تا شصت به روزگاری بکشاند که امروزدر هیئت یک فرقه مذهبی - سیاسی و نه یک تشکل که نماینده عمومیت تمامی مردم ایران باشد، شاهد آنیم. در اینجا میپرسم:
گفته میشود خداوندگاران عالیترین رهبری را در طول سالهای گذشته تا بحال داشته اند! سئوال این است اگر بدترین رهبری را میکردند چه بر سر من و شما می آمد که امروز نیامده و این خود زمینه بحثی دیگر است.
اما در بیرون از ذهن ما اگر چه ما در غربت بپایان برسیم.میهنی وجود دارد که سده هاست تاریخ تولدش در دفتر تاریخ به ثبت رسیده است. در درون این میهن ملتی زیسته است و می زید که تاریخش نشان داده است در سخت ترین شرایط خود را از درون خویش زایانده است.ما ازسایه های هنوز مبهم رقصان بر دشتهای تاریخ نمی ترسیم تا تن به رجعت دهیم. ما میکوشیم و صبور میمانیم .شما هر چه میخواهید بتازید.ما دشمن شما نیستیم و اگر باور کنید از خواندن دشنامهایتان دچار رقت میشویم تا خشم و نفرت. ما باور داریم با ما و یا بدون ما دنیای نوین خواهد رسید دنیائی که با جاروهای آهنین و مهربانش حکومت خونین جلادان حاکم بر ایران را جارو خواهد کرد. اگر اندکی باور دارید که ما منتقدیم و نه دشمن شما هم اندکی به این جارو بیندیشید.
شیپورها از دورها بر بام میهن مینوازند
از دورها شیپورها تاریک و روشن مینوازند
مدافعان صدیق حصارهائی که روزگاری قرار بود دژ سر بفلک کشیده دفاع از شرف و هستی خلق باشد، ازدارا بودن مدافعانی شریف و صدیق چنان محروم مانده که شمایان! که در تهی خویشتن راه بجائی نبرده اید بایست برترین مدافعان آن باشید!. این چنین باد!.
اما علیرغم سردی و گستردگی دشتهای غربت و سالهای فراون سپری شده که اکثریت قریب به اتفاق عمر ما را ربود، به شما دوستانه یاد آوری میکنیم، تنها درندگی حکومت آخوندهای خون آشام و نفی آن نمیتواند موجب اثبات خطاها ی بنیان سوزی باشد که برترین و متشکلترین و گسترده ترین دژ مدافع منافع مردم را در سالهای پنجاه و هفت تا شصت به روزگاری بکشاند که امروزدر هیئت یک فرقه مذهبی - سیاسی و نه یک تشکل که نماینده عمومیت تمامی مردم ایران باشد، شاهد آنیم. در اینجا میپرسم:
گفته میشود خداوندگاران عالیترین رهبری را در طول سالهای گذشته تا بحال داشته اند! سئوال این است اگر بدترین رهبری را میکردند چه بر سر من و شما می آمد که امروز نیامده و این خود زمینه بحثی دیگر است.
اما در بیرون از ذهن ما اگر چه ما در غربت بپایان برسیم.میهنی وجود دارد که سده هاست تاریخ تولدش در دفتر تاریخ به ثبت رسیده است. در درون این میهن ملتی زیسته است و می زید که تاریخش نشان داده است در سخت ترین شرایط خود را از درون خویش زایانده است.ما ازسایه های هنوز مبهم رقصان بر دشتهای تاریخ نمی ترسیم تا تن به رجعت دهیم. ما میکوشیم و صبور میمانیم .شما هر چه میخواهید بتازید.ما دشمن شما نیستیم و اگر باور کنید از خواندن دشنامهایتان دچار رقت میشویم تا خشم و نفرت. ما باور داریم با ما و یا بدون ما دنیای نوین خواهد رسید دنیائی که با جاروهای آهنین و مهربانش حکومت خونین جلادان حاکم بر ایران را جارو خواهد کرد. اگر اندکی باور دارید که ما منتقدیم و نه دشمن شما هم اندکی به این جارو بیندیشید.
شیپورها از دورها بر بام میهن مینوازند
از دورها شیپورها تاریک و روشن مینوازند
اسماعیل وفا یغمائی
بیستم دسامبر 2013 میلادی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر