زندگی آلبر کامو
17 آبان 1392
ماهرخ غلامحسین پور
هفتم نوامبر امسال مصادف با صدمین سالروز تولد آلبر کامو، نویسنده، نمایشنامه نویس، خبرنگار و فیلسوف فرانسوی است که در سال 1960 زمانی که فقط46 سال داشت در یک تصادف مرگبار (و بنا به برخی روایتها مشکوک) جان سپرد.
کامو در سال 1913 از پدری فرانسوی و مادری اسپانیایی در الجزایر به دنیا آمد. او در خلق آثار مهمی همچون سقوط، بیگانه، کالیگولا، افسانه سیزیف، طاعون، بیگانه و حتی آخرین اثر ناتمامش «آدم اول» که نسخه دست نویس آن در کیفی سیاه رنگ در کنار جسدش پیدا شد، شدیدا متاثر از شخصیت زنان دور و اطرافش بوده است.
در بخشی از کتاب بیگانه نوشته آلبر کامو، زندانبان در تعریف فضای زندان آنجا را جایی می داند که در آن آزادی گم شده است چون به وجود هیچ زنی دسترسی ندارید؛ «بله آزادی همین است، شما را از آن محروم می کنند.» مورسو یا همان بیگانه در پاسخ به او می گوید: « بله درست است»؛ چون به باور او «در وجود زن تنبیهی وجود نخواهد داشت».
بهشت کامو
در ادامه داستان بیگانه، کامو مذهب را در مقابل دنیای زنانه به چالش می کشد. وقتی که قرار است مورسو اعدام شود و کشیشی می خواهد با او از خدای ربانی حرف بزند و برایش طلب بخشش کند او با بی حوصلگی برخورد می کند زیرا بر این باور است که «تمام باورهای او ارزش تار موی زنی را ندارد».
کامو در یکی از نامه هایش نوشته: «سالن پذیرایی با هشت یا ده نفر، که زنان جمع همگی فاسقانی داشته اند و صحبت با روح و مطایبه آمیزی در جریان است و نوشیدنی ملایمی هم پس از نیمه شب تعارف می شود، تنها جایی در جهان است که احساس آسایش کاملی به من می دهد.»
آیا از این منظر می توان گفت که زن از دریچه نگاه کامو معنای دیگر آزادی است؟ یا اینکه کامو مردی زن باره بوده است؟
متاسفانه به روشنی نمی شود به این سوال پاسخ داد زیرا زندگی خصوصی کامو تا پیش از اینکه الیور تاد (Oliver Todd) درباره او زندگینامه جدیدی بنگارد (یعنی اواخر دهه 90 میلادی) هنوز هم با ابهامات و پیچیدگی هایی روبرو بوده است و کمتر کسی برای گشودن این گره های کور به سراغ او رفته. همان طور که مرگ زود هنگام او در سن 46 سالگی کماکان با راز و رمز های بسیاری همراه است.
بیگانه و مادر
فارغ از مادربزرگ اش که زن سختگیر و خشنی بود و همواره برای تنبیه کودکان شلاق به دست داشت، نخستین زن اثرگذار در دنیای آلبر مادر او بود. کامو در هفتم نوامبر 1913 در "موندووی" الجزایر به دنیا آمد. مادرش "کاترین هلن سنتس" اسپانیایی الاصل و اهل جزیره مینورکا بود اما بی سواد و تقریبا کر و لال؛ پدرش "لوسین کامو" که به لشکر یکم شمال آفریقای ارتش فرانسه پیوسته بود، یکسال پس از به دنیا آمدن آلبر بر اثر اصابت خمپاره کشته شد و مادر برای نگهداری از کودکانش ناچار شد به الجزایر برگردد و در کارخانه مهمات سازی کارگری کند. او زن فقیری بود که برای گذران زندگی گاهی به خدمتکاری و رختشویی روی می آورد.
مادر آلبر سکوت غریبی داشت. درباره او نوشته اند که دایره لغاتی که می دانست از 400 کلمه فراتر نمی رفت و به همین دلیل هم کمتر با آلبر کوچک حرف می زد. این زن گرچه تباری اروپایی داشت اما برای آلبر همواره یادآور گرمای الجزایر بود. این حس تا پایان عمر در کامو باقی ماند و بخوبی می شود در آثارش رد پای شخصیت مادرش را دنبال کرد.
داستان بیگانه که بسیاری آن را شاهکار آلبر کامو می دانند به سرگذشت مرد جوانی به نام "مورسو" می پردازد که با خود و دنیای اطرافش و عرف های مرسوم انسانی بیگانه است و به همین دلیل است که حتی در مرگ مادرش قطره ای اشک نمی ریزد و همین مسلئه زمانی که به قتل متهم شده، مورد توجه بازجویانش قرار می گیرد. می توان گفت شخصیت اصلی داستان بیگانه در اصل کسی نیست جز قسمتی از وجود خود نویسنده، وجودی که دچار نوعی ابتذال و پوچگرایی شده است. "مورسو" حتی زمانی که مادرش فوت می کند هم احساس سوگواری یا ناراحتی از خویش نشان نمیدهد. این یکی از نخستین قدم های او برای شکستن هنجارهای اجتماعی است که حتی برای دادگاه از ارتکاب به قتل نابخشودنی تر است چرا که از هر دیدگاهی مادر وجود مقدسی است و رفتار با زندگی یا مرگ مادر اهمیت فراوان دارد. كامو درباره بيگانه ميگويد: «در جامعه ما هر آدمی كه در مراسم خاكسپاری مادرش اشك نريزد، خودش را در معرض خطر محکومیت به مرگ قرار می دهد.»
آلبر کامو همواره مادرش را ستایش می کرد. مادر گرچه بسیار کم حرف بود اما آلبر از همدلی با او لذت می برد. او آخرین کتابش «آدم اول» را که پس از مرگ کامو در اتومبیل اش پیدا شد به مادرش هدیه کرده و نوشته بود: «برای تو که هرگز این کتاب را نخواهی خواند.»
در روزهای پایانی عمرش در روستای لورماران بیش از همیشه به مادرش فکر می کرد. از او کپی یک چک و یادداشتی خطاب به مادرش باقی مانده است. مادر آلبر که سواد خواندن نداشت از یکی از همسایه ها درخواست می کرد تا نامه پسرش را برایش بخواند: « امیدوارم همواره به همین زیبایی بمانی و مثل همیشه بهترین قلب دنیا از آن تو باشد.» شاید یکی از دلایل این توجه زندگی دوگانه کامو در جوانی بود و حسی که نسبت به مادرش در آن زمان داشت. وقتی کامو با حمایت یکی از معلمانش به دبیرستان "بوژو" راه یافت، سعی می کرد به سر و وضعش اهمیت بدهد. روزها را با جوانان مرفه می گذراند و شب ها به خانه فقیرانه مادرش بازمی گشت. در این مدت بندرت وقتش را با مادر می گذراند و سالی یک بار که در جشن فارغ التحصیلی مدرسه، خانواده کامو لباس های نوشان را می پوشیدند و در باغچه زیبای چسبیده به تئاتر حاضر می شدند، باز هم وصله ناجوری بودند که کاموی جوان را دچار شرمساری می کرد.
سیمون هی؛ زنی با رابطه های جنسی متعدد
کامو در بیست و یک سالگی با دومین زن اثرگذار زندگی اش آشنا شد. او و دوستان هم دانشگاهی اش در ساحل مدیترانه خانه مشترکی اجاره کردند که اسم این خانه را «خانه ای روبروی جهان» گذاشته بودند. این دوره در زندگی کامو به بی بند و باری و لاقیدی گذشت. در همین دوران بود که با «سیمون هی» (Simone Hie) آشنا شد. تحت تاثیر رفتارهای متفاوت و آوانگارد سیمون قرار گرفت و در سال 1934 با او ازدواج کرد. اطلاعات اندک ما از این دوره زندگی کامو و سیمون او را به یکی از معماهای زندگی کامو تبدیل کرده است. گر چه کامو در بسیاری از نامه هایش به طور مستقیم و غیر مستقیم به او اشاره می کند.
آنچه می دانیم این است که سیمون زنی بسیار زیبایی بوده که به رابطه آزاد جنسی اعتقاد داشته و به مرفین و مواد مخدر معتاد بوده است. تخیلاتی که او تحت تاثیر مواد مخدر می بافته در آغاز راه برای کاموی جوان جذاب می نموده است. آنها مدت زمان زیادی با هم دوام نیاوردند. ضربه نهایی وقتی وارد شد که کامو متوجه شد سیمون با پزشکی که به او مورفین تجویز می کند رابطه دارد و در نهایت بعد از یک سال و اندی زندگی بر اثر خیانت های دو طرفه و تحمل ضربه های دردناک در سال 1936 و پس از بازگشت کامو از سفر اروپای شرقی از هم جدا شدند. تاثیر این ضربه ها را می شود در مقاله «مرگ روح» کامو دید. به هرحال، سیمون تا پایان عمر تاثیرش را به شهادت شخصیت های داستان ها و نمایشنامه های کامو در او حفظ کرد. کامو تا دوره های پایانی زندگی اش به سیمون کمک مالی می کرد.
پس از آن کامو گاه تنها و گاه با جمع بود. این دوره از زندگی او و یادهای «خانهای روبروی جهان» که مدتی در آنجا زندگی کرد در رمان مرگ خاموش به تصویر کشیده شده است.
فرانسین فور، آشفتگی و سقوط
در سوم دسامبر سال 1940 با فرانسین فور (Francine Faure) ازدواج کرد. می شود گفت که فرانسین تنها زنی بود که به طور رسمی هرگز از زندگی کامو بیرون نرفت و مادر دو فرزندش یعنی "کاترین" و "ژوآن" بود. فرانسین ریاضی خوانده بود و موزیسین بود و پیانو می نواخت. در آن شرایط فرانسین ناچار بود برای تامین مخارج زندگی مشترک در بیرون خانه کار کند و به همین دلیل هم به عنوان معلم حق التدریس استخدام شد.
آنها تا سال های متمادی برای رسمی شدن ازدواجشان با هم کشمکش داشتند. کامو زیر بار رسمی کردن این ازدواج نمی رفت. در سال 1942 فرانسین ناچار بود برای ادامه تدریس به الجزایر برگردد، ولی حضور نیروهای متفقین در سواحل الجزایر در هشتم نوامبر، اجازه نداد که کامو به الجزایر برگردد. آنها تا زمانی که فرانسه از اشغال نجات پیدا کرد یکدیگر را ندیدند. در آن شرایط کامو نمایشنامه سوءتفاهم را تحت تاثیر جدایی فرانسین نوشت.
این نمایشنامه ماجرای غمناک مادر و دختری است که با اداره کردن یک مسافرخانه ی کوچک امرار معاش می کنند. هنگامی که پسر و همسرش پس از سال ها نزد آنها برمی گردند برای غافلگیر کردنشان خود را آدمهای پولدار جا می زنند و به این ترتیب حس طمع مادر و دختر برانگیخته شده و در رؤیای پولدار شدن، مرد و زن بیچاره را به قتل می رسانند. تصویری که کامو در این نمایشنامه از انسان ارائه می دهد، سرنوشت آدم های بیگناهی است که تقدیرِ بی رحم از آنان جنایتکار می سازد. مفهوم کلی نمایشنامه سوءتفاهم ناسازگاری انسان با دنیایی ست که در آن زندگی می کند.
روزنامه گاردین از قول پیتر لنون می نویسد که آلبر کامو سوای کتاب، دوست داشت نامه های عاشقانه بنویسد: «کامو نویسنده ای زن باره بود که روابط مداوم عاشقانه اش سبب آشفتگی ذهنی همسرش شد.» اولیور تاد در زندگینامه جدیدی که درباره آلبر کامو نوشته، عشق های کامو و معشوقه های او را برملا می کند.
الیور تاد زمانی از ژان پل سارتر، دوست قدیم و دشمن سال های آخر عمر کامو پرسیده بود کدامیک از کتاب های کامو را بیشتر دوست دارد، سارتر جواب داده بود: «کتاب سقوط، چراکه کامو خودش را در زوایای این کتاب پنهان کرده است.»
سقوط در سال 1956 نوشته شده و مجموعه اعترافات یک وکیل برجسته پاریسی از ناتوانی در کمک به زنی ست که در آستانه غرق شدن است. درواقع این زن کسی نیست جز فرانسین، که دچار سقوط روحی شده بود. کامو نه تنها کمکی به او نمی کرد بلکه تصمیم گرفت رابطه خود با فرانسین را در حد رابطه خواهر و برادری پایین آورد. فرانسین سال ها در این وضعیت روحی آشفته زندگی کرد و سرانجام درهم شکست. اولیور تاد می گوید فرانسین به کامو درباره کتاب سقوط گفته بود که "تو این کتاب را مدیون من هستی"؛ و کامو هم این را تصدیق کرده بود.
دلباختگی شانزده ساله و دلبران دیگر
وقتی نمایشنامه سوء تفاهم در تئاتر "ماتورنها" در سال 1944 نمایش داده شد ،کامو به ماریا کاسارس (Maria Casares) هنرپیشه معروف آن روزها که بازیگر نقش اول زن این نمایشنامه بود دل باخت. ماریا کاسارس یکی از زن های عجیب و غریب و اغواگر عالم تئاتر و سینما بود که از او فیلم های درخشانی در دهه چهل باقی مانده است. کامو به مدت 16 سال با ماریا رابطه عاشقانه داشت و این را می شود از متن نامه های او که تب و تاب مداومی در آنها موج می زند فهمید.
الیور تاد در مورد ماریا کاسارس نوشته است: «اگر کامو یک دون ژوان بود بی تردید ماریا یک دون ژوانه بود.» ماریا در روزهای پایانی عمرش زندگینامه خود را نوشت و در آن صادقانه به رابطه خود با کامو که شهره شهر بود، پرداخت.
نامه های عاشقانه کامو به جز به ماریا به زنان مختلف دیگری نیز نوشته شده اند، خطاب به «می» نقاش ، «کاترین سلرز» هنرپیشه، و زنی آمریکایی به نام «پاتریشیا بلیک». در مستندی که در باره کامو ساخته شده این زنان از او سخن می گویند. این مستند تصویرهای کمیابی هم از مرگ کامو و خاکسپاری او دارد.
به هر حال با انتشار کتاب جدید زندگینامه آلبر کامو به قلم اولیور تاد، ناگفته هایی جدیدی درباره این نویسنده جوان الجزایری که در چهل و سه سالگی برنده جایزه نوبل ادبی شد، فاش شده است.
کامو در 46 سالگی به همان مرگی مرد که همیشه از آن واهمه داشت. غالبا به نزدیکانش می گفت: "هیچ چیز وحشتناکتر از مرگ یک کودک، و هیچ چیز پوچتر از مردن در یک تصادف اتومبیل نیست." شواهد نشان می دهد که کامو قصد داشت پس از پایان تعطیلات کریسمس با همسر و فرزندانش به خانه مشترک شان در پاریس بازگردد ولی از اتومبیل میشل گالیمار، دوست و ناشرش سر در آورد. ماشین در یک جاده یخ زده با درختی برخورد کرد و کامو در جا کشته شد و جهان را به بهت و حیرت فرو برد.
آنچه شگفتی ماجرا را بیشتر می کند متن نامه ای است که کامو چند روز پیش از تصادف برای ماریا کاسارس در مورد روز مرگش نوشته است: «به احتمال زیاد سه شنبه با احتساب اتفاقات پیش بینی نشده ای که در جاده رخ می دهد... .» جسد مچاله شده کامو در حالی که شیار عمیقی روی پیشانی اش افتاده بود از اتومبیل بیرون کشیده شد. درختی بزرگ ماشین را به دو نیم تقسیم کرده بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر