حقیقتأ کوتاه تر وفشرده تر از این نمی شد مقولهً جدٌی و کلاسیکِ مهم دولتِ استثنایی بورژوازی را در این چند صفحه تقریر کرد. باوجود این ازطولانی شدن اش پوزش می خواهم. به خوبی می دانم که ب
مفهوم مقوله ی دولتِ ایدئولوژیک
سیاری از اهٌم موضوع در اینجا نیامده، کمبودهایی در تفسیر و تشریح این نوع دولت ها دراین نوشته وجود دارد، و عمدتأ به حوزهً فرهنگی ایدئولوژیکِ دولتِ استثنایی پرداخته شده است . نوشتهً ذیل تنها قصد روشن کردن پاره ای کج فهمی ها در حوزهً فرهنگی ایدئولوژیک از مقولهً دولت ایدئولوژیک و پاسخگویی چکیده وار به آن ها را داشته است. از آنجا که عادت به سریال نویسی هم ندارم، سعی می کنم هرچه زودتر(تا جایی که مشغله های روزمره اجازه دهند) به تکمیل دست نوشته های چندی پیش پرداخته، و نسخهً جامعی از بررسی مقولهً مزبور درهمهً زمینه ها را به صورتِ کتابی جداگانه تقدیم عزیزان خواننده کنم.
مفهوم مقوله ی دولتِ ایدئولوژیک
در ادبیاتِ مارکسیستی، از دولت ها؛ و یا حکومت هایی که زاده ی بحران های اقتصادی و بن بست های سیاسی – ایدئولوژیک می باشند با حکومت های استثنایی نام بُرده شده است. این حکومت ها در واقع به عنوان راه حلٌ موقتی؛ وعلاج مُسٌکن وار بن بست ناشی از یک جنگِ مغلوبه ، یا توازن قوای نسبی وموقتی مابین طبقاتِ اصلی جامعهً بورژوازی ظاهر می شوند. نقش چنین حکومت هایی درابتدا، و ظاهرأ، همان میانجیگری مُصلحانه بین حاکمیٌتِ سرمایه و حاکمیٌتِ کار؛ و نیزآشتی مُنصفانه طبقاتی فی مابین؛ امٌا در واقع درخدمتِ طبقهً مسلٌط اقتصادی برای خلع سلاح طبقهً کارگر می باشد.
یکی از وجوه راز آلود و فریبکارانهً مضاعفِ موفقیٌتِ این دولت ها، میزان استقلال نسبی به مراتب بیشترشان در مقایسه با دولت های کلاسیکِ بورژوایی، از طبقاتِ اصلی جامعه می باشد.همین استقلال نسبی است که درترکیبِ فعٌال با ایدئولوژی های گوناگون تبعیض آلود نژادی، ناسیونالیستی، قومی، مذهبی و دیگر نحله های مزاحم و انحرافی درمبارزهً طبقاتی توده ها، زمینه ی اصلی مشروعیٌت یابی و یارگیری میلیونی ازتوده ها را برای حکومت های مذکور امکان پذیرمی سازد. ظهوریک دولتِ استثنایی بورژوایی، خواه ناشی از رشد و توسعهٌ ناموزون و مرکبِ بورژوازی؛ و خواه نتیجهً ناتوانی هژمونیکِ طبقاتِ اصلی جامعه برای حکومت باشد، نمی تواند بدون حمایت و پشتیبانی فعٌال وعملی توده ها، لااقل بخش متوهم آن، به وجود آید و ادامهً حیات دهد. ازمدرنیتهً بورژوازی نازیسم با به خط کردن میلیون ها توده ی جان برکفِ ناسیونالیست گرفته تا ضدمدرنیتهً«اسلامیسم» ایران با«بسیج میلیونی»اش؛ و از زیگزاگ های بناپارتیسم و دریبل زدن همزمان سلطنت و جمهوری و دهقانان ریز و درشت گرفته تا فاشیسم ایتالیا برگردهً توده های مصلوب به اخلاقیٌتِ مسیحی، جملگی بر پایه ی هنرایدئولوژیکِ تحمیق و جذب توده های فرودستِ سیٌال و به قول مارکس«لومپن پرولتاریا» یا به گفتهً لوکاچ و گرامشی«پابرهنه های مزدور»؛ و به کارگیری شان درتحکیم پایه های قدرتِ دولتِ استثنایی بورژوایی استوار بوده است.
یک دولتِ ایدئولوژیک– استثنایی اگرچه گاهی گردگیری هایی با وجوهی از ایدئولوژی طبقهً مسلط اقتصادی پیدا می کند، امٌا ازآن جا که خود حامل ایدئولوژی مترٌقی درخدمتِ تحقق مطالباتِ توده ای نمی باشد، حتی فرضأ اگر«مستضعف پناه» و«عدالت خواه و عدالت پرور»هم که باشد، خواه ناخواه و دیریا زود، درجهتِ خدمت به منافع بورژوازی دست به سرکوبِ توده ها خواهد زد. و این یعنی همانطور که ایدئولوژی عمومی، همان ایدئولوژی طبقهً حاکمه است، حکومت و دولت هم نمی تواند غیرطبقاتی بوده و فارغ از تعهداتِ مادٌی دترمینیستی اش با زیربنای جامعه ، خرخودش را براند.
بنابراین براساس رابطهً دیالکتیکی ومادٌی- طبقاتی زیربنا و روبنا، همهً حکومت های استثنایی بورژوایی هم بدون هیچ استثنایی، طبقاتی و بورژوایی می باشند. اطلاق لفظ و لقبِ استثنایی یا ایدئولوژیک، به هیچ وجه نافی ماهیٌتِ طبقاتی بورژوایی آنان نمی باشد. تأکید براستثنایی بودن شان دالٌ براهمیٌتِ نقش و تأثیر عملکرد ویژهً آن ها درتبادلاتِ میان طبقات؛ وخصوصأ برای یافتن راهکارها وتاکتیک های مناسب برای افشاء وخنثی کردن مانورهای عوامفریبانه شان؛ و پیشبُرد سریع تر و صحیح تر مبارزهً طبقاتی می باشد.
این خود بورژوازی نیست که دولتِ استثنایی وغیرمتعارف اش را به وجود می آورد. منتها تحت شرایط خاصیٌ که برایش حُکم مرگ و زندگی دارد، تبِ شراکت با خرده بورژوازی پُرنفوذ را برمرگِ به دستِ طبقهً کارگربه جان می خرد، تا وظایفی را که خود قادربه انجام شان نبوده از طریق مانوراقشارگوناگون تشنهً قدرت ومال اندوزی؛ وعوامفریب ومعبود عوام تحمیق شده عملی نماید. این پدیده،هم توسط مارکس؛ و هم توسط نیکوس پولانزاس در اثر درخشان چندجلدی اش ، به خوبی تشریح و استدلال شده؛ و تجربهً سی و پنج سال اخیرخودمان هم کارکرد عملی آن را برایمان ملموس کرده است. درهمه ی موارد مشابه، بر نقش بی چون وچرای ایدئولوژی دولتِ ایدئولوژیک درشکلگیری و تحکیم حکومتِ ماهیتأ بورژوایی تأکید شده است. این چنین دولت هایی به هیچ وجه فراطبقاتی نیستند و برخلافِ توهماتِ سرگردانی که آن ها را به فقط مَحمل قوانین و احکام مذهبی- اخلاقی وفرهنگی درهمان سطح روبنا تقلیل می دهد، سَرهای بی تن و بی پیکری نیستند که میان زمین و آسمان آویزان باشند. پولانزاس نوشت :«دولت های استثنایی سرمایه داری ازنوعی استقلال نسبی دررابطه با طبقاتِ مسٌلط اقتصادی برخوردارند.همین استقلال باعث می شود که آن ها با مانورهایی که درمتن بحران سیاسی امکان پذیر است،هژمونی و بلوکِ قدرتِ طبقاتِ مسٌلط را تجدید سازمان دهند».
پس کلٌ ماجرا مربوط به نوع خاصٌی از حکومت و دولتِ بورژوازی است که با اسامی دولتِ استثنایی و دولتِ غیرمتعارفِ بورژوازی متصٌف شده ؛ وبنابراین هیچ ارتباطی بین این پدیده وتئوری اش با واژه ها و اصطلاحاتِ من درآوردی و بی پایه و بی مایهً «بورژوازی“متعارف”و بورژوازی غیرمتعارف”»
وجود نداشته و منطقأ هم نمی تواند وجود داشته باشد. مگر بورژوازی در روند چپاول ارزش اضافه و انباشت سرمایه، با کسی تعارف هم دارد که نوع متعارف یا غیرمتعارف داشته باشد؟ اگرتطوٌری میان بخش های گوناگون صنعتی و تجاری و مالی وجود دارد درهمان چارچوبهً کل بورژوازی و تنوع حوزه های گوناگون آن است نه درماهیٌت عام آن؛ و نمی تواندهم خارج از منطق دیالکتیکی تئوری مارکسیستی که برای همهً این حوزه ها یکسان است قرار گیرد. آیا قوانین و سیستم خاصٌ و متفاوتی «بورژوازی متعارف» را از نوع«غیرمتعارف»اش جدا می کند!؟ درست همین تقسیم بندی گیج سرانهً ماهیتِ کلیٌ و عام بورژوازی است که در روند منطقی و قطعی خود به اختراع جدید دیگر«سرمایه ی اسلامی و شبه شریعتی»!(۱) می انجامد؛ و در ادامه هم منطقأ و قطعأ به توجیه مشروعیٌتِ«فرهنگِ اسلامی» و«حقوق بشر اسلامی» ختم «به خیر»می شود. این«سرمایه ی اسلامی و شبه شریعتی» چه خصلت و خصوصیتی دارد که نمی تواند درچارچوب تعریفِ بورژوازی تبیین شود؟ اصلأخود سرمایهً شریعتی چه هست که«شبه شریعتی»اش باشد؟ آیا این نیزهمان «بورژوازی غیرمتعارف»! است؟ حتیٌ خود رژیم ، علیرغم تقدٌس مالکیتِ خصوصی و مال اندوزی در اسلام، رغبتی به پوشاندن چنین عبایی بر بورژوایی خود نشان نمی دهد.
امٌا این بورژوازی نبوده که براثر انقلابِ توده ای ایران دچار دگردیسی؛ و به مثلأ «سرمایه ی اسلامی و شبه شریعتی»، و نمی دانم حلال و بسم اللهٌی و چه و چه تغییرماهیٌت داده، بلکه این آرایش سیاسی و مجموعهً روبنایی جامعه بوده که درقالبِ هویٌتِ جدیدی به مرکبِ تیزپای آن درآمده است. بورژوازی پَلشتِ ایران اگرچه براثردورهً انقلابی ۵۷ دچارفترتِ کوتاهی شد، امٌا به زودی از طریق محلٌل روبنای سیاسی ایدئولوژیکِ ضربتی وعقبگرایی که نه تنها تناقض عمیقی با پایه ی طبقاتی ومطالباتِ عمیق بدنهً انقلاب ، بَل ناهمسانی هایی با خود بورژوازی داشت، به ترمیم سریع و ضربتی خود دست زد.
تغییراتی درهیئتِ مالکان پیش آمد. تازه به دوران رسیده هایی می آمدند تاجای خالی شدهً مالکان فراری را مصادره کنند. امٌا با وجود این که درماهیٌتِ نظام اقتصادی واستثماری بورژوازی تغییری پیش نیامد، تداوم حیاتِ کلٌ بورژوازی از طریق حکومتِ به سیاق سابق؛ و بدون تغییراتِ اساسی در روبنای سیاسی – ایدئولوژیکِ دولت ناممکن بود. بورژوازی، حضورشانه به شانه ی این مالکان تازهً حریص «بوگندوی بی فرهنگ» را کنارخود خوش نداشت، امٌا درعمل چارهً دیگری هم نداشت جزتحملٌ و پذیرش موجودیٌتِ آنان. چون دست های درهم تنیدهً میلیونی پابرهنه ها و اقشارخواهان دمکراسی حقیقی را برگلوی خود داشت. تازه به دوران رسیده هاهم که با پیشینهً متفاوت و درهم ملاٌکی وخرده بورژوازی وحاشیهً شهری سر برآورده بودند، اگرچه کینه و حسادتِ مالکان برجا مانده را به دل داشتند، امٌا بدون وجود وهمراهی آن ها و نظام حسرت آورشان، قادر به حفظ حکومتِ به چنگ گرفته شان نمی بودند. چون تودهً انقلاب کرده ای که درانتظارلمس نتایج انقلابش بود را برابرخود داشتند. پس مالکان باقیمانده به همراه تازه به دوران رسیده ها، برای حفظ خود و دست نخوردن پایه های زیربنایی، به ناچار می بایست به یک توافق عملی دست می یافتند، و یافتند. در واقع اگر این تازه به دوران رسیده های حکومتدار، حتی دستی در مالکیت و شراکت هم نداشتند؛ یا پیدا نمی کردند، باز دراصل بورژوا بودن وماهیٌت بورژوایی حکومتِ شان تغییری پدید نمی آمد. دولتی که درعصرکنونی نخواهد و نتواند در خدمتِ طبقه ی مسلٌط اقتصادی قرارگیرد، عمرطولانی نداشته؛ وشاید حتی بعد ازچندماه سَقط شود.
امٌا بر سرتوده ها چه آمد؟ آیا می شد«این خیل بیشمار» وانقلابِ سراسری فراگیرش را با سرکوب و استبداد نظامی و شکل و روش تجربه شدهً دولت های کلاسیک و متعارف، عقب نشاند و خانه نشین کرد؟ توده ای که انقلاب اش یکی ازانقلاباتِ نمونه والهام بخش قرن بوده؛ و به آن میزان از آگاهی نسبی هم رسیده بود که با تبلیغاتِ«اقتصاد مال خراست» نمی شد خرش کرد را باید با روشی پیچ درپیچ و ظریف و استثنایی که خاصٌ و ماحصل شرایط مکانی – زمانی ویژه ای بود، فلج کرد. بخشی را باید به انقیاد درآورد تا بخش دیگر سرکوب شود. این ممکن نبود مگربا تلفیق زیرکانه و استادانهً بخشی از ابزارهای دولتِ مدرن و شیوه های حکومتِ سلطانی- خان خانی، و کاتالیزوربسیارمهم و تعیین کنندهً ایدئولوژی، یعنی در واقع رأس هرم حکومتی دولتِ استثنایی.
اقشارتشکیل دهندهً حکومتِ بعد ازانقلاب که پیشینهً دیرینه وعمیق مشترک ایدئولوژیک داشتند، درهمان آستانهً انقلاب با میانداری ومحوریتِ کاستِ درهم روحانیت؛ وهمچنان با جوش خوردگی ایدئولوژی مذهبی یکسان و پیوند با بخشی ازتوده های مذهبی رادیکال مخالفِ نظام سلطنت وارد ائتلافی حساب شده شدند تا بتوانند سربزنگاه خلأ سیاسی ناشی از انقلاب را پُرکرده ومیوه چین پروار آن شوند.حکومتِ جدید پیروز، با زیرکی استثنایی نقطهً کانونی خود، دستگاه ولایتِ فقیه، توانست با بهره گیری از جمع جبری و ضروری شارلاطانی بناپارتیستی و اعمال ضربتی نازیستی-فاشیستی، به اضافهً لولای ایدئولوژی مذهبی اسلامی به یک دولتِ پیچیدهً ضروری برای حفظ و تدام حاکمیٌتِ بورژوازی فراروید. «آن چه خوبان همه دارند..» حکومتِ استثنایی ایدئولوژیکِ ج.ا. «یک جا» دارد.
ویژگی شاخص ماندگاری دولتِ ج.ا. نسبت به مشابهات دیگراستثنایی اش ، برآمدن آن از دل یک انقلاب توده ای ومشروعیٌتِ سیاسی؛ و به طریق اولی ایدئولوژیکِ هستهً مرکزی اش در میان بخشی از مردم می باشد. دولتِ جدید اگرچه نمی خواست؛ و قرارهم نبود درکنارتوده ی اصلی انقلابِ خواستارتغییراتِ اساسی در وضعیٌتِ اقتصادی- سیاسی و اجتماعی باشد، امٌا صداقت اش را در وفاداری به حفظ ارتباط معنوی ومذهبی با بخشی از متدینین و موًمنین همهً قشرها و طبقات؛ و برآوردن انتظاراتِ اخلاق مذهبی آنان به اثبات رساند. با جلبِ رضایتِ بخش سنتی و محافظه کار این طیف؛ و تبدیل بخش رادیکال آن به بازوهای ضربتی، به سمبهً پُرزور و کاربُردی موًثر و با اتوریته ای دست یافت که درکنار و با همکاری بورژوازی دشمن دمکراسی و ناآشنا با تجدد، توانست کاری بر سرتودهً ۹۹ درصدی تشنهً زیستِ انسانی؛ و شالودهً حیاتی جامعه بیاورد که بیم آن می رود تا چندی دیگر«نه ازتاک نشان ماند نه از تاک نشان».
بدون وجود چنین عنصر بسیج گرانه و مرتبط با ذهن و ذکر و روح بخشی از مردم، حکومتِ ج.ا. هرگز قادربه شکلگیری و ادامهً حیات نبود. این روبنای مذهبی- سیاسی تنها شق ممکن تداوم حیاتِ بورژوازی در شرایط خاصٌ ایران بوده است. رفتارمذهبی-فرهنگی و اِعمال خشن کنش و واکنش های ایدئولوژیکِ دولت ، تنها جهتِ استفادهً ابزاری بسیج گری خاصٌ اش برای حکومت کردن و نه صرفأ برای اجرای شعائر مذهبی بوده است. ناگفته واضح است که هر دولتی که به وضع قوانین مذهبی و اجرای پاره ای از امورفرهنگِ سنتی مغایر با خصلت های یک دولتِ مُدرن دست می زند لزومأ دولتِ استثنایی– مذهبی یا ایدئولوژیک نیست. آیا قوانین اسلامی و شریعهً ایران، ارتجاعی تر از دو کشورترکیه و مصراست؟ هم دولتِ ترکیه وهم مصراخوان المسلمین(مرحوم) با وضع قوانین شریعت و قصد و نیٌتِ اجرای کامل قوانین اسلامی نتوانستند؛ نمی توانستند؛ و با توجه به عدم وجود مجموعه شرایط اقتصادی-اجتماعی ، و نیز سیاسی-ایدئولوژیکی که توسط یک رهبر کاریزماتیک و با نفوذ معنوی عمیق درمیان توده ها رهبری می شد، نمی توانند خصلتِ یک دولتِ استثنایی بورژوازی را پیدا کنند. اصلأ بورژوازی نیازی به دولتِ غیرمتعارف در این دو کشور ندارد. گذشته از این ها ارتباط دو حزب اسلامی هر دو این کشورها با پایهً اجتماعی مسلمان اش ، نه صرفأ ارتباط معنوی-مذهبی، بلکه صله و حاتم بخشی و «مستضعف»نوازی واقعی آن در دراز مدت بوده است. تأثیر و کاربُرد عنصرایدئولوژیکِ دولت های استثنایی، نظیر ایران، حداقلٌ درکوتاه مدت بیش ازهرنوع دستگاه پلیس و ارتش، دربرهم زدن آرایش تشکیلاتی وهمبستگی طبقاتی کارگران وهم سرنوشتی هایش نقش داشته ؛ و دارد. حقیقتأ چه اثری از اتحادیه های کارگری در ایران(علیرغم پیشینه وسابقهً شکلگیری شان نسبت به دو کشورمزبور) باقی مانده، درحالی که اتحادیه ها درمصر و ترکیه، دخالتگران موًثر در رویدادهای گوناگون سیاسی و اقصادی واجتماعی کشورشان می باشند؟
در کارخانه ای که پدرم زمانی فعٌال سندیکایی آن بود، چندی بعد از قیام ۵۷ مشغول به کارشدم. یکی از سرکارگرها که آگاهی متوسط ونسبی از اوضاع سیاسی جامعه و حقوق «حقهً ستمکش» داشت، گهگاه با کارگران دربارهً این موارد صحبت می کرد. در چندبارصحبتی که با او داشتم وچگونگی تشکیل هسته های کارگری و پیشبُرد امر مبارزهً سندیکایی را مطرح می کردم، او ضمن تصدیق وتأیید لزوم وجود چنین مبارزه ای؛ ونیزبا وجود آگاهی نسبی که از نقش این نوع تشکل ها داشت، امٌا بازتردید می کرد و می گفت آخر کارفرما و صاحب کارخانه آدم با خدا و نماز و روزه است. سر وقت می ایستد نماز می خواند. پیشانی اش از نماز و عبادت جا انداخته و زن و دخترهایش با چادرسیاه و حجابِ کامل راه می روند؛ و الی آخر. مراسم نمازجمعه ها در سراسر مملکت و حتی در ده کوره ها؛ و ده ها پارامتر وابزار ایدئولوژیکِ ریز و کوچکِ دیگر که همسانی و همسویی فرهنگی رژیم با بخشی از توده ها را شبانه روز به آن ها یادآور و حقنه می کند، را چگونه باید تبیین کرد؟ آیا این نمونه ها فقط در روبنا لم داده اند تا صرفأ دعای خیر و آخرتِ رژیم و امت اش به یکدیگر را به عرش آسمان و گوش خدا برسانند؟ شاید بخشأ. مهم تر امٌا نقش فائقهً آن ها درعوامفریبی و بسیج سیاهی لشکری است. درهر نمازجمعه ای ، میلیاردرهای عمٌامه ای و کُت و شلواری حاکم اسلامی در کنار مُزدوران قمه به دستِ ساندیس خور و نیز سر و پا برهنه های موًمن، اگر نه در یک صف، که زیریک سقف قرارمی گیرند تا همسانی و هم ارزی و یکی انگاشته شدن حکومت و امٌت، به امٌت حقنه ؛ و بر سرتودهً خارج از این طیف کوبیده شود. شکل و شیوه ای به مراتب پیچیده تر، زیرکانه تر و موًثرتردرفاشیسم و نازیسم. این ها همه نه نشانهً فراطبقاتی پنداشتن روبنا و دولتِ استثنایی ایدئولوژیک، بلکه دقیقأ برای نشان دادن چگونگی رابطهً رمز آمیز و پنهان آن ها با طبقهً مسلط اقتصادی و حفظ و حراست از آن است.
فروکاهیدن نقش وابزارایدئولوژیکِ دولتِ غیرمتعارفِ بورژوازی ایران به قوانین اخلاقی و جزایی برای محدود کردن آزادی پوشش و یا موسیقی و رقص وغیره نشانهً درکِ سراسر نادرست و بیگانه با نظریهً مارکسیست– لنینیستی دولت و طبقه ، روبنا و زیربنا و استقلال نسبی اوٌلی از دومیٌ می باشد. انگارمیان جنگل ایستاده باشیم و دنبال درخت بگردیم. امٌا چرا باید از واژهً ایدئولوژیک، مثل جنٌ از بسم الله ترسید؟ هراس از به کار بردن دولتِ استثنای یا غیرمتعارف بورژوایی به جای دولتِ بورژوازی بی مورد است. با بورژوا بورژوا کردنِ بورژوازی و یا با تشدید ادا کردن اش، عیاربورژوایی بودن بورژوازی بیشتر و رنگش سیاه ترنمی شود؛ و باورداشتن به نظریه ً دولتِ ایدئولوژیکِ بورژوازی هم، هیچ از رنگ و ماهیٌتِ آن نمی کاهد. اگرقراربود روند شکلگیری پدیده ها تک خطی و مستقیم و برپایهً اینهمانی ها باشد، باید از تحلیل مشخصٌ؛ و جستجو و گشودن گرهً رابطهً دیالکتیکی بین پدیده ها دست می شستیم ؛ و در چنبرهً کلیشه ها و شعارهای کلیشه ای درجا می زدیم. بورژوازی به اندازهً کافی روسیاه هست که لازم به سیاه نمایی مضاعف نداشته باشد. آدم یاد آخوندهایی می افتد که برای سیاه نمایی رژیم شاه و کسبِ وجه برای آخوندها، چوانداخته بودند که چون ساواک نتوانسته بوده آخوندها را زیرشکنجه به حرف درآورد با مته مغز آن ها را سوراخ می کرده تا اطلاعاتِ سرٌی را از مغزشان بیرون بکشد. این نوع «پروپاگاند» و افسانه سازی کابوسی اگرچه چیزی بر واقعٌیتِ سیاهی رژیم سلطنت نمی افزود، امٌا سوی دیگر واقعیٌت که سوراخ شدن مغزعوام و رژهً نعلین آخوندها بر آن ها به سوی قدرت بود را نشان می داد.
درمان حقیقی و کامل بیماری ، با شناختِ واقعی و همه جانبهً آن امکان پذیر است.« چه خواجه علی، چه علی خواجه»، راه درمان را طولانی کرده و به بیراهه می کشاند؛ وچه بسا اصلأ به مرگ بیماربیانجامد. حال اگر باز به همان یکی دو نمونه از بنیان های ایدئولوژیکِ حکومتِ ج.ا. برگردیم با این سوًال مواجه می شویم که چرا اوضاع و احوال ایران همچنان برهمان پاشنهً همیشگی می چرخد؟ راستی چرا دولتِ استثنایی بورژوازی ایران هنوزکه هنوز است، بعد از سی و پنج سال همچنان بربنیان های ایدئولوژیکی خود می کوبد وحاضربه عقب نشینی از قوانین مربوط به حجاب وموسیقی و رقص و غیره و یا حذفِ شعارهای«مرگ بر آمریکا» و چه و چه نمی شود؟ چرا خود، حجاب از سر و روی خود برنمی دارد و آزادی پوشش و رقص و موسیقی و ارتباط با «شیطان بزرگ» را رسمأ اعلام نمی کند؟ چرا علیرغم آگاهی امٌت و حکومتِ امٌت از وجود انواع و اقسام مجالس عیش و نوش و َطرَب و روابط آن چنانی سکسی در پهنه ی مملکت؛ و نیزروابط مغازله- مافیایی با غرب، که هم در این مغازله و هم در آن ، آقازاده های پیر و جوان یک پای اصلی را تشکیل می دهند، این چیزها همچنان باید حُکم تابو داشته باشند؛ و حُکم مجازاتِ حکومتی؟ آیا این دولتِ استثنایی و به طریق اولی طبقهً بورژوازی، مگر مغز خر خورده است(با پوزش ازخرمحترم بارکش) که برای خود دشمن تراشی کند؛ و در شرایطی که نیاز به مشروعیٌتِ عمومی دارد میلیون ها نفر را ازخود براند و برابر خود قراردهد؟ نه، او خوب می داند چه می کند. اگر دست از رفتارتاکنونی اش بردارد، چه چیزی را باید جایگزین رجزخوانی های اخلاقی و «تعرٌضی»!؟ خود کند تا «مشروعیٌتِ نظام » را حفظ کند؟ او نیک می داند که با از دست دادن سیاهی لشکر تاکنونی اش، نمی تواند سیاه لشکردیگری که قادرباشد به پشتوانه اش «دهانت» را ببویند و مغز را بکوبند و دستِ کار را ازکار بیندازند، را جایگزین آن کند. پس بایدهمان هایی که لااقل همجنسی فرهنگی باهاشان دارد را نگه دارد؛ و اگرکه همه را با پول و «کالباس» و ساندیس نه، حداقل درحوزهً فرهنگی مذهبی، راضی نگه دارد. این حکومت به خوبی می داند که انواع و اقسام انبوه ابزارهای ریز و درشتِ ایدئولوژیک اش، درچنان پیوند و تنیدگی به هم پیوسته ای باهم قراردارند که با حذف تعدادی، یا یکی از بنیان های اساسی آن ، کلٌ هرم فرو می ریزد و درهم می شکند. این مجموعه، حُکم آجرها و قطعاتِ دامینویی را دارد که افتادن یکی باعثِ افتادن قطعاتِ به صف شدهً دیگر می شود. برای برداشتن هرخط و نشان باید دلیل و توجیه شرعی ای پیداکرد تا علاوه برجلوگیری از بحران های غیرضروری، حائلی در برابر ضربه خوردن«مشروعیٌت نظام» موجود باشد. امٌا حفظ مشروعیٌت برای دولت های استثنایی زادهً بحران و متناقض با جامعهً کنونی، همیشه کارآسانی نیست. شکنندگی«مشروعیٌـِت» حکومت های استثنایی ، پاشنه آشیل آنان است.
همین حکومت اگر درمجازاتِ مغازله های آن چنانی ذکرشدهً بالا؛ و بالایی ها؛ نرمش های آن چنانی نشان می دهد؛ و گاه گاهی برای رضایتِ امٌت، فقط یکی دوتایی را مجازات می کند، امٌا مردم عادٌی کوچه وخیابان را هر لحظه مجازات می کند. یا وقتی پای«جرم های سیاسی» و مطالباتِ کارگری و دمکراسی خواهی و دگراندیشی درمیان است، غیض و عصبیٌت خدایی اش به غرٌش در می آید. دستگاه ولایت فقیه و«قضایی»، این دخمهً مرکزی نیمه خدایی ایدئولوژیکِ حکومت ، و باند مافیایی-امنیتی و پول شویی دلالیٌ و اقتصاد خراب کن ، ضمن رعایتِ ملاحظاتِ ضروری مانوردهی درجامعه و بین هرم قدرت، خود فعالٌ مایشاء کلیٌهً امور نظری و اجرایی است؛ و هربارهم لازم ببیند به بحران سازی های ضروری دست می زند؛ و برای گوشمالی دادن دستِ چپ یا راستِ خود، ابایی هم از فلج کردن آن ها ندارد. باید به دستِ چپ و راستِ خودهم گاهی گوشزد کند مغز فرماندهی و اجرایی کدام و کجا است. دولتِ استثنایی در واقع، خود از جنس بحران است؛ و از بحران تغذیه می کند. این همه البته همانطورکه ذکرش رفت با مهندسی خاصیٌ صورت می گیرد تا در روند کلیٌ و عمومی قدرتِ حکومتی و حاکمیٌتِ اقتصاد مسلٌط و نظام بورژوایی خلل عمده ای وارد نشود. شاید گاهی نیم قدمی به عقب، برای برداشتن دوگام بلند به جلو لازم می افتد.
پولانزاس می نویسد:« دردولت های استثنایی، استقلال نسبی دستگاه های ایدئولوژیکِ دولتی از دولت، یا به طورکلیٌ از بین رفته یا به طور گسترده ای محدود شده است». و دولتِ استثنایی ایران یا همان دستگاه ایدئولوژیکِ ولایت فقیه ، وقتی نیازبه توجیه شرعی اعدام های گستردهً دسته جمعی پیدا می کند، الگویش این است که «حضرت علی در یک روز دوهزاراز خوارج را با شمشیر مبارک خود قطع سرکرد». و ناگفته پیداست که به قول گوبلزنازیست: دروغ هرچه بزرگ ترحقنه کردن اش آسان تر.
و حال آیا استثنایی وجود دارد که ج.ا. را از حکومتِ استثنایی-ایدئولوژیک و غیرمتعارفِ بورژوازی ، مستثنی کرد؟
سعید آوا….نیمهً آبان ۱۳۹۲ …………. (۱)پراگماتیسم پیدا و پنهان ، افق آینده ی مناسبات ایران و آمریکا / محمد قراگوزلو
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر