اصلاحات در درون رژيم آب در هاون کوبيدن و مشت بر سندان زدن است، محمد جعفری
بايد حق داد به همه جوانانی که بعد از انقلاب چشم به جهان گشودهاند که با شدت و شگفتی و اعتراض از امثال ماها بپرسند که چرا اينگونه شد؟ چگونه شد که طولی نکشيده يکی از مردمیترين و مسالمت آميزترين انقلابات کلاسيک دنيای جديد، اين چنين از مضمون اصلی خويش که ضد استبدادی بود منحرف گشت و در ايران راه برای يکی از بدترين و قهقرايی ترين انواع ديکتاتوری که استبداد و ديکتاتوری دينی است، گشوده شد؟ اين پرسش وقتی به تاريخ شکست مشروطيت و جنبش ملی شدن نفت افزوده شود خبر از واقعيتهای تلخی در فرهنگ سياسی ما دارد. واقعا میتوان به جد پرسيد آيا حوالت تاريخی ما بوده است که دچار يک چنين مصيت بزرگ ملی شده ايم؟ و يا نظير بعضی ها و بويژه بخشی از سلطنت طلبانی که در آن رژيم بر مسند قدرت بوده اند، به دنبال تئوری توطئه بايد بود؟
از اين رهگذر بود که فکرم به مسئله قدرت و سازوکارهای تحصيل، حفظ و تداوم آن در ساختار نظام حاکم بر ايران معطوف شد. از ديد من، برای رهائی از استبداد دينی در جامعه ايرانی بايد درد يا دردهای اصلی را به روشنی شناخت تا بعد برايش راه علاجی بتوان جستجو کرد. مقاله های دوازدگانه ای که در گويا منتشر شد بر آن بود تا در حد امکان زوايای مختلف فرهنگ سياسی حاکم بر ايران را با تمرکز بر روی بازيگران اصلی آن مطالعه کند. به اين اميد که راهی به رهايی پيدا شود.
اگر در همين جا بخواهم شمه ای از ديدگاه اصلی آن را ارائه کنم بايد چند نکته را يادآور شوم؛
۱. بررسی فرهنگ عامه و نيز سخنان و آثار و افعال سياستمداران آزاديخواه ايرانی نشان میدهد که از مهمترين علتهای بقای نظام فعلی اين می تواند باشد که مردم و بويژه سياسيون و روشنفکران ما هنوز که هنوز است از ساز و کار اين مارِ خوش خط و خال "سنت قدرتمند دينی" و پويشهای آن غافل بوده و يا آن را کمتر شناخته اند. بدين جهت هنوز مشاهده می شود بخش زيادی از مردم فکر می کنند که اگر قدرت دست اين و يا آن شخص ظالم نباشد و به دست بهمان و يا فلان شخص يا گروه متدين و با تقوا باشد، کشور اتوماتيک در پی استقرار آزادی، عدالت و حقوقمداری خواهد رفت. ولی با کمال تاسف بايد گفت قدرت سياسی، قوانين مشخص خاص خودش را دارد و ديندار و بی دين را به يک جا می رساند.
۲. و باز هنوز که هنوز است ديده میشود بسياری از ما ايرانيان غافليم که وقتی ديکتاتوری را به سقوط کشانيديم، خود بايد عاملان اصلی و حافظان روزانه اصل آزادی، استقلال، عدالت اجتماعی و رعايت حقوق آحاد مردم باشيم، و نه اينکه اينها را از يک شخص ولو امام زمان هم که باشد بخواهيم.
۳. پديده ای که در ميان ايرانيان به وفور ديده می شود اين است که اصلاً و يا کمتر با فکر رهبری جمعی حقوقمدار سازگاری دارند، و هر بار هم که جمعی را به وجود آوردهاند بعد از اندک مدتی به جای به کارگيری منسجم و برنامهريزی شده همه نيروها در تحقق دموکراسی، خود به اختلاف گرائيده و متلاشی شده و به صورت سازمانی بیخاصيت و بیعمل که چند نفر انگشت شمار اسم آن را يدک می کشند تبديل شده اند.
۴. غالب سياسيون اهل فکر و روشنفکران در جامعه ايرانی به دلايل مختلفی «نخبهگرا» شدهاند. به گونه ای که آنها ازتوده مردم و راه وروش و فرهنگ و دين آنها بريده و با آنها احساس بيگانگی دارند. برخی از اين نخبهگرايان نه تنها کوشش نمیکنند نفوذ و رابطه مستمری با مردم به دست آورند بلکه هر جا که کم آورده اند، شکست خود را متوجه دين کرده و دين مردم را مورد طعن و تمسخر قرار دادهاند ودر نتيجه بيشتر از پيش از مردم بريده اند. طبيعی است فضای دينی را به دست عده ای معمم می سپرند که نظير هر تاجری که کالای خود را به مردم می فروشد آنها هم تنها کالای خود را که فقه است را به مردم می فروشند. اما نه تنها خود فقيهان دين فروشی می کنند، بلکه هر قدرتمداری که در ايران به قدرت رسيده است متناسب با شرايط و زمينه های موجود در جامعه، يک روز بنام مشروطه، روز ديگر بنام تمدن بزرگ، يا سوسياليزم، يا خودِ آزادی و پيشرفت و روز دگر بنام اين يا آن مکتب فکری ... توانسته است خود را بر مردم حاکم گرداند.
۵- شايد برای نسلی که انقلاب را حضوری درک نکرده و حال و هوای آن روزهای ملت ايران را خود به چشم نديده است، باور به ضرورت ادامه تجربه انقلاب نه تنها بی معنا بلکه خوفآور نشان دهد. ولی وقتی به ريشههای سخت شده و متعدد استبداد موجود در فضای ذهنی و عينی جامعه ايرانيان نظر می افکنيم، ، راه رهائی از يک چنين دستگاه جباری نظير ولايت مطلقۀ فقيه، اقدامات ساختاری و انقلابی است. از ديد مقاله های دوازدهگانه و بر اساس شواهد سی و سه ساله اخير، در ساختار فعلی قدرت هيچ روش اصلاحی نمی تواند حاکميت را به مردم باز گرداند. هر کسی چه آگاه و چه ناآگاه بخواهد با اين مبنای فکری در درون رژيم اصلاحاتی صورت بدهد آب در هاون کوبيدن و مشت بر سندان زدن است؛ هرکس تجربه شده را بخواهد تجربه کند ، نصيبش پشيمانی است.
نظر به اينکه در ايران انتخابات و يا بهتر بگويم انتصابات رياست جمهوری نزديک است، باز بحث حق شهروندی، انتخابات و از اين قبيل مطرح شده، اما گفته نمی شود و يا کمتر گفته می شود، در کدام نظام؟ آيا در نظام ولايت مطلقۀ فقيه خود و خدا چنين عناوينی معنا و مفهومی دارد؟ شفاف سخن نگفتن و يا در لفافه سخن گفتن کار روحانيت است. وقتی آقای عماد الدين باقی می نويسد: « بعضی از نسخه نويسان بيرون که بخاطر زيست درازمدت در فضايی ديگر درک عينی و دقيقی از عمق اوضاع جامعه ايران ندارند انتخابات را هم به عنوان جنگ مطرح می کنند در حالی که انتخابات اصولا فرصت بالندگی است نه جنگ.» نبايد روشن و شفا بگويند، اولاً اين نسخه نويسان که درک عينی و دقيقی ندارند، کيانند و ثانيا نسخه آنها چيست؟ و آنها که به زعم ايشان درک عميق و دقيقی از اوضاع ايران دارند و حقيقتاً در پی استقرار دموکراسی، حقوقمداری، آزادی و عدالت هستند، نسخه شان کدام است؟ و ثالثاً در کدام نظامی «انتخابات اصولا فرصت بالندگی است نه جنگ.»؟ آيا هنوز مشخص نشده است که در طول سی و چند سال گذشته که در نظام ولايت مطلقۀ فقيه اين همه انتخابات برگزار شده در چنين نظامی انتخابات بالندگی نبوده و بلکه انتصابات بوده است؟ جای تأسف داردکه به جای اينکه رژيم استبدادی ولايت مطلقۀ فقيه که هيچ حقی را برای احدی نمی شناسد، مورد حمله قرار دهيم ، ديگران را به صرف اينکه نسبت به ما دگر انديش و در خارج از کشورهستند، مورد اتهام قرار گيرند.
بارها اتفاق افتاده که بعض از اشخاصی که در داخل کشور هستند، به دليل داخل کشور بودن، خود را ايران شناس و کسانی را که درک عميقی از اوضاع داخل کشور دارند معرفی کرده و ديگرانی را که در خارج از کشور هستند متهم می سازند که کشور را نمی شناسند و يا « درک عينی و دقيقی از عمق اوضاع جامعه ايران ندارند»، در صورتی که در دنيای حيرت انگيز ارتباطات امروزی که حتی داخلی ها از خارجی نشينان در انتشار مطالبشان کمک می گيرند، حق اين است در بخشهائی آن ها که در خارج هستند، بيشتر اشراف به وضعيت داخل کشور دارند و بر عکس در بعضی از زمينه ها داخلی ها بهتر خارج نشينان مطلعند. بسيارند کسانی که در خارج هستند و وضعيت را بهتر از بخشی از داخلی ها می شناسند و بعکس هستند کسانی که در داخل بهتر از خارجی ها کشور و وضعيت آن را می شناسند. علم و اطلاع و شناخت کارِ پی گير و تحقيق همه جانبه و تجربه و نظری بی طرفانه می خواهد و صرف داخل و خارج از کشور بودن علم و اطلاع و شناخت نمی آورد.
برای رهائی از چنگ دولتی جباری و استبداد دينی نظير ولايت مطلقۀ فقيه، طبيعی است که متناسب که هر کسی با تجربه و علم و اطلاع خود، به راه و روش متفاوتی بينديشد و اين حق هر کسی است اما اينکه کدام راه و روش و يا به زعم بعضی ها «نسخه» برای رهائی مناسب تر است. اما زمانی می شود به قضاوت نشست در بحثی آزاد هر نسخه نويسی نسخه خود را درمعرض نقد و انتقاد درست ديگران قرار دهد تا از خلال همۀ اينها نسخه ای که حاوی نکات مشترک مورد قبول همه است حاصل شود. ولی من اين را درست نمی دانم که تا کسانی لب به سخن می گشايند، که در داخل چنين رژيمی اصلاحات غير ممکن است، از جانب آحادی از داخلی ها و يا خارجی ها مورد اتهام قرار گيرند و مردم را بترسانند که اگر اين رژيم برود و يا متلاشی بشود، چه و چه می شود، اين آن چيزی است که رژيم می خواهد و کسانی که چنين ترسی به مردم القاء می کنند، چه بخواهند و چه نخواهند به نظر من آب به آسياب رژيم ريخته اند.
در ايجاد ترس از دگرگونی بنيادی در ايران سه دسته در يک مسير نقش دارند؛ دسته ای از خود رژيم و قلم به مزدان آن، دسته ای ديگر که ظاهراً خارج رژيم هستند، اما با اين و يا آن مافيای قدرت در بده و بستان هستند، و دسته سوم ناآگاهان منفعل که بر اثر غلبه ترس بر آنان، دائم در صدد ترساندن مردم از قيام به انقلاب هستند با اين ترس افکنی که اگر مردم دست به انقلاب بزنند با کشتار و تجزيه کشور روبرو خواهند بود. اما اينان از اين نکته واقعی غافلند که مردم عامل نگهدارنده تماميت ارضی کشور هستند و نه ديکتاتوران، و بر عکس، تجربه تاريخی در همه جا نشان داده است مستبدان و ديکتاتوران که حمايت مردم خود را از دست داده و از مردم بريده اند، بهترين عامل تجزيه کشور بودهاند. حتی می توان گفت اصلا هيچ نيازی نيست که مردم بگويند ما می خواهيم انقلاب کنيم، بلکه همين که خواهان حقوق و آزادی خويش باشند، و به هيچ چيزی کمتر از حقوق و آزادی خويش دل بسنده نکنند، کافی است. مهم اين است که اين خواست در کشور به يک خواست عمومی و همگانی تبديل شود و اينقدر برايش فداکاری کرد و ادامه داد با توسل به انواع و اقسام راه های مسالمت آميز سرانجام تا حکومت وادار ساخت تا به خواست عمومی برای دمکراسی پاسخ مثبت بدهد. در اين فراگرد اگر حکوت به خواست عمومی پاسخ مثبت ندهد در عمل متلاشی خواهد شد، يعنی در حقيقت انقلاب رخ میدهد، همچنانکه در هند، آفريقای جنوبی، و... رخ داده است.
از آنجا که مطالعه در شرح زندگی مستبدان داخلی و خارجی نظير رضا شاه و پسرش، استالين، هيتلر، مائو و آقای خمينی واجد نکاتی تجربی برای دوران گذار به دمکراسی است، بنابر دسترسی مستقيم به برخی منابع و شهود عينی بر خود فرض دانستم که برای نسل حاضر و نسلهای ديگر که انقلاب را حضوری درک نکرده، - در حد امکان چگونگی بازيگران و جابجائی صحنه قدرت را در ايران پس از انقلاب با کمک اسناد و مدارک و تجربه عينی خودم، توضيح دهم. در همين پيوند، سلسله مقالههائی که به مقاله های دوازده گانه مشهور شد، تحت عنوان کلی «آيا میدانيد که چرا چنين رژيمی تاکنون برپاست؟» به نگارش در آمد و از تاريخ ۱۷ مرداد ۱۳۹۱ تا ۹ آبان ۱۳۹۱ در سايت گويانيوز هر هفته به ترتيب منتشر شد و مورد استقبال برخی ازايرانيان نيز قرار گرفت. اميدوارم خوانندگان مرا از غفلتها و کاستی های مقاله ها بی اطلاعم نگذارند. و توفيق از اوست.
محمد جعفری، لندن
mbarzavand@yahoo.com
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر