چهار شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۰ - ۰۷ مارس ۲۰۱۲
علی کشگر
|
به گفته یکی از نخست وزیران انگلستان؛ ما متحد ابدی نداریم، بلکه منافع ملی برای ما امر ابدی است و وظیفه ما پیروی از آن است. منافع ملی
مفهومیست کلیدی، واقعیتیست عینی و معیاریست همیشگی که بر پایه آن جهتگیری فکری و اقدامات سیاستگزاران و سیاستگران در حوزه ملی و در مناسبات بینالمللی مورد سنجش قرار گرفته و بررسی و ارزیابی میشود.
بحران میان ایران و جهان غرب بر سر مسئله اتمی و گردنکشیهای رژیم در برابر مناسبات بینالمللی و اخذ سیاستهای مخرب و تحریککننده در برابر تحولات بحرانی منطقه، صف گستردهای از دشمنی و به تبع آن شرایط سختی را به میهن و مردممان تحمیل کرده است. تحت چنین شرایطی ملت ایران، در حالی که درگیر یک مبارزه درونی علیه رژیمی است که عامل اصلی این وضعیت شناخته میشود، در عین حال و به موازات پیشبرد این مبارزه، یکی از دشوارترین آزمونهای تاریخی در حفظ خویش و دفاع از هستی و یکپارچگی سرزمینی و ملی خود را از سر میگذراند. ملت ایران تا کنون توانسته است در مواجهه با این خطرات بزرگ از خود هوشیاری نشان دهد و از افتادن به راهها و راهکارهایی که به الگوی عراق و لیبی و... ختم میشوند خودداری نموده و خود را از آن الگوها بدور نگهدارد. چنین هشیاری را ما امروز وامدار مبارزانی از درون و بیرون میهنمان هستیم که در مرکز ثقل گفتمان آزادیخواهانه و عدالتجویانه خود حفظ ایران و حفظ ملت ایران را نشاندهاند و حتا در سختترین لحظههای مبارزة خویش علیه رژیم نیز چشم از این اولویت برنداشته و حرکت و جنبش خویش را بیرون از چهارچوب منافع ملی تعریف نکرده، حد و مرزها، میان مسائل ملی و جهان بیرون را درهم نیامیخته و در هم نریختهاند و جایگاه هر یک را به درستی ارزیابی و تعریف کردهاند. این نسل از مبارزان ایران و سرآمدانشان میدانند، اگر تعیین حدود و ثغور منافع ملی و پیوند دادن آن با تحولات بینالمللی هوشیارانه ارزیابی و از سر سنجش دقیق نباشد، اگر مسائل و مطالبات در چهارچوب منافع ملی، با توجه به توان ملی ارزیابی نشود، و اگر خط قرمزها مشخص و محدودة آنها رعایت نگردند، آن نخستین گام شوم برداشته خواهد شد. بهانهها فراهماند. جنگ میان دنیای غرب با رژیم اسلامی درخواهد گرفت و به ایران حمله نظامی خواهد شد. هر ایرانی میهن دوستی میداند اگر از سوی کشورهای عضو ناتو حمله نظامی به کشورمان صورت گیرد، با توجه به توان نظامی این کشورها «کشور ما از آن حمله کمر راست نخواهد کرد.» اگر چنین جنگی درگیرد، پیامد مسلم آن درهم شکستن ماشین حکومتی و خلاء قدرت و در خوشبینانهترین حالت ویرانی و تلفات بسیار برای کشور و پیامد بزرگ احتمالی و شوم آن جنگ داخلی و با توجه به صف گسترده دشمنان آماده، تجزیه کشور خواهد بود. تا به سرانجام رسیدن مبارزه علیه نظام اسلامی و در نبود یک حکومت مردمی و پایبند به حفظ منافع کشور مسئولیت حفظ ایران و دور کردن هر آسیبی به این ملت بر دوش تک تک ایرانیان چه در داخل و چه در خارج کشور است. ما ابزار قدرت و امکان مشارکت و تعیین سیاستهای کشور در جهت تأمین منافع ملی خود را نداریم، اما استواری ما در حفظ ایران در نگهبانی از تمایت ارضی و پاسداری از یکپارچگی ملیمان بسیار کارساز خواهد بود. مشروط بر آنکه بر منافع سیاسی کوتاهمدت خود، بر نفرت خویش از حکومت اسلامی فائق آمده و از وسوسه افتادن به بیراههائی که به قدرت نزدیک مینمایند، دوری جوئیم.
تاریخ به ملت ایران آموخته است که عمر جمهوری اسلامی نیز چون دیگر رژیمهای دیکتاتوری، گذراست. مبارزان درون به پشتیبانی ملت دیر یا زود، علیرغم سرکوبگریها و بگیر و ببندها، از عهدة آن برخواهند آمد، اما باید هوشیار بود که کمترین لطمه به یکپارچگی ملی ایران در شرایط کنونی برگشتناپذیر و جبران ناپذیر خواهد بود، و این را نیز تاریخ همین ملت آموخته است. ملت ایران ملت پرتجربهایست و کافی است تنها به تجربههای خود نگاهی بیاندازد. از جمله به تجربه انقلاب اسلامی که بخوبی میآموزد، برای رسیدن به دمکراسی میباید برای دمکراسی و حقوق شهروندی مبارزه کرد. ملت از تجربة همین انقلاب آموخته است که مبارزه برای رسیدن به قدرت به هر قیمت و با هر هزینهای به دمکراسی نخواهد رسید، به ویژه به زور آمریکا و کشورهای عضو ناتو و «دخالتهای نظامی بشردوستانه!!»ی بینالمللی از نوع لیبی و سودان، هرگز به آن دمکراسی نخواهد رسید که ملت بدان سربلند باشد. ملت ایران با سپردن سرنوشت خویش به بمبها، با خویشتن به دشمنی برنمیخیزد و بر نقش خود در تعیین سرنوشت خویش به دست بیگانگان قلم بطلان نمیکشد. دمکراسی تنها به دست ملت ایران و با مشارکت همهی آنان و تک تکشان در همة چهارگوشة کشور به ارمغان آورده خواهد شد. تلاش برای حذف نقش سراسری این ملت از طریق طلب کردن دخالت قدرتهای بیگانه و ضربه زدن و تکه تکه کردن پیکرش به نام «ملتها» و «ملیتها» به دست تجزیهطلبان و همپیمانانشان که این روزها در هر نشست و برخاستی برآن پای میفشارند و نظریه میبافند، بیهوده است. دل بستن به قدرتهای بیگانه، حتا برای سرنگون ساختن بدترین و پلیدترین رژیمها، یا همدست شدن با دشمنان یکپارچگی ملی و تمامیت سرزمینی ایران هرگز در تاریخ این ملت اجری نبرده است و نامی جز به ننگ نگذاشته است. این هشدارها و پندها البته به کار کسانی نمیآید که تصمیم خود را گرفته و سر در سودای تجزیه ایران و ساختن «ملت ـ دولتهای» خود از پیکر ناتوان شدة این سرزمین و این ملت را داشته و نمونة عراق و سودان الگویشان است. این هشدارها به کار کسانی نیز نخواهد آمد که برای رسیدن به قدرت به همان سیاق سابقند و هنوز حاضرند دامن خود را با کمتر از صدام حسین هم لکهدار کنند. آنها تکلیف خود را روشن کردهاند. اما دیگران چطور آیا میتوانند سربلندی فروغی و قوام و مصدق و حسین علاء را تداوم بخشند؟ روی سخن در این نوشته، خاصه با کسانی است که میخواهند اعتبار خود را از سنت پادشاهی ایران گیرند، اما پرسش این است که سنت کدام پادشاهان این تاریخ سه هزار ساله؟ سنت یکسان و کارنامة یکدستی وجود ندارد، هر آنچه از سربلندی و آواز نیک است، در خدمت به حفظ این ملت و این سرزمین برجای مانده است، با کیان یا بدون کیان پادشاهی.
متاسفانه کارنامة فعالیتهای چند ساله گذشته شاهزاده رضا پهلوی که تبار و کیانش هیچ رسالتی بزرگتر از ایستادگی در برابر هر خطری نمیشناسد که بر هستی این ملت و یک پارچگی سرزمینی و ملی آن آسیبی به حساب آید، چندان پاک و منزه و قابل تمیز از نیروهای تجزیهطلب و عوامل دست بیگانگان نبوده و برخلاف تصور هوادارانش کارنامة وی تا اینجا هیچ جای سربلندی و دفاعی نگذاشته است.
پشتیبانی شاهزاده رضاپهلوی از نشست برلین و موافقت با دادن «حقوق سیاسی اقوام» و ملاقات وی با بعضی از برگزار کنندگان این نشست و تقویتشان در تداوم بخشیدن به این امر خلاف در نشست پاریس و حمایت از این نشست، اعلام همپیمانی و همبستگی با سازمانها و احزاب قومی و زبانی و اعلام آن در کنگره هفتم حزب مشروطه ایران، اخذ موضع «برشمردن ایرانیان در زمره یک ملت یک پارچه اشتباهی ژرف است» در شهر بن آلمان، توافق وی با «کنگره ملی کردهای شمال امریکا». بر این پایه که «پیروی از اعلامیه جهانی حقوق بشر نقطه شروع است و مردم باید بتوانند نمایندگان خود را آزادانه انتخاب کنند و در باره نظام حکومتی که ترجیح میدهند، چه یک حکومت فدرال باشد، چه پادشاهی یا جمهوری یا هر شکل دیگرحکومت دمکراتیک... تصمیم بگیرند.» شاهزاهای که تیغهائی را که برای گذاشتن برگلوگاههای این سرزمین تیز میشوند نمیبیند و این چنین از کیسه ملت و به هزینة یکپارچگی ملی میبخشد و پیمان میدهد و پیمان میستاند، به تخت نرسیده، کارنامهاش فاقد مُهر «قبول شد» است.
در این میان بهتر است از ایده و طرح «شکایت» به شورای امنیت سازمان ملل از علی خامنهای به جرم جنایت علیه بشریت نگوئیم که خود آیتی است در برهم زدن مرزهای مبارزه در چهارچوب ملی و بینالمللی. افشای موارد نقض حقوق بشر در ایران و رساندن فریاد کسانی به گوش جهانیان که حقوقشان توسط رژیم نقض شده یا تأمین نمیگردد، یک چیز است، و خیال ناپخته و خام کشیدن پای شورای امنیت به امر مبارزه با رژیم و قانع کردن محافل بینالمللی و زمینهچینی برای مداخله بیگانگان که برای حمله به ایران تبلیغ میکنند و به دنبال فرصت میگردند، چیز دیگر. صرف نظر از تنها ماندن شاهزاده در این اقدام و بیاعتباری برجای مانده بر چهرة وی در پیروی از مشاورة «حقوقدانانی» که نشان دادند از مقررات بینالمللی در زمینه و مصداق «جنایت علیه بشریت» پاک بیخبرند، اما نقش زشت انگیزة جلب دخالت شورای امنیت و قدرتهای خارجی به حوزة ملی در پس این طرح و تلاش برای شریک آوردن و نشاندن آن بر سر سفرة منافع ملی، ایران براحتی از ذهنها پاک نمیشود.
و حال؛ بعد از آن همه طرحهای نادرست و نسنجیده، امروز شاهزاده رضا پهلوی دوباره در فکر متشکل کردن و به حرکت درآورن هواداران خود، مشغول فراهم ساختن مقدمات و سازماندهی جدیدی است به نام «شورای ملی برای انتخابات آزاد در ایران» و دادن پیشنهاد تشکیل کنگره ملی به همراهی گروههای دیگر. زهر مرگ زودرس این طرح، در امتیاز دادن پنهان به سازمانهای قومی به قیمت تجزیه ملت ایران و جا انداختن ایده تقسیم ایران به مناطق فدرال است، آنهم نظام فدرالی به میل و تعریف سازمانهای قومی ـ زبانی، که خواه ناخواه تیشهایست بر ریشه یگانگی ملی. ایشان برای آلودن سنت پادشاهان میهن دوست و به ویژه کیان پادشاهی پهلوی تا کجا خواهند رفت و کدام خط قرمزهای این ملت را زیر پا خواهند گذاشت، معلوم نیست.
«ایدهی» جدید یعنی «شورای ملی برای انتخابات آزاد در ایران» متشکل از هواداران شاهزاده ــ حزب مشروطه ایران و گروههای سلطنتطلب در پاریس ــ است که بر محور ۱۱ اصل گرد هم آمدهاند. درخور توجه این است که در هیچ یک از اصول ۱۱ گانه این طرح که پایه و منشور گردهمایی و همپیوندی اعضای این تشکل میباشد، به مفاهیمی اساسی و شاخصی چون ملت، یکپارچگی ملی، حاکمیت و یا حاکمیت یکپارچه نه تنها نپرداخته است بلکه حتا یکبار هم این مفاهیم کلیدی در اصول مورد نظر این تشکل بکار گرفته نشده است. در حالی که در اصل دوم از «حفظ تمامیت ارضی و یکپارچگی ایران» ذکری آورده شده است. اما روشن نمیکند که یکپارچگی ایران یعنی چه؟ و این واژه ناروشن ناظر بر یکپارچگی چیست؟ در هر صورت آوردن چنین واژة گنگ و ناروشنی در ازا و به عنوان جایگزین مفهوم بسیار پراهمیت حقوقی یکپارچگی ملی، و آوردن «حفظ تمامیت ارضی»، آن هم بدون پیوند و در ارتباط با ملت، دولت و حاکمیت یکپارچه ایران، اگر برخاسته از سهو و سهلانگاری و بیدانشی در حوزة حقوق بینالملل نباشد، که تجربههای سابق نشان دادهاند که نیست، حتما بیانگر خوش خدمتی به سازمانهای قومی ـ زبانی و سازمانهای طرفدار «کثیرالملله» بودن ایران میباشد.
قید تنهای تمامیت ارضی، حذف یکپارچگی ملت و عدم قید پایبندی به اصل حاکمیت یکپارچه ملت ایران بر آن سرزمینی که در حفظ تمامیتش باید همگان بکوشیم، بیشتر به زرنگی مرد روستائی میماند وگرنه از چشم آنان که بخواهند ببینند پنهان نمیماند. با همه تردیدی که در سواد حقوقی اطرافیان کنونی شاهزاده میرود، با وجود این، به نظر میرسد تنظیم کنندگان این متن، کم کم به طور غریزی و در اثر تکرار متوجه شدهاند که آوردن ملت یکپارچه و حاکمیت یکپارچه در چنین منشورهای وحدتی، بیشتر سنگی بر سر راه تلاشهایشان برای رسیدن به «وحدت» با «دیگران» است!
هم در حوزه ملی و هم در مناسبات بینالمللی و حقوق بینالملل، صرف نظر از اینکه هیچ ملتی بدون سرزمین قابل تصور نیست، بلکه همچنین «مفهوم حاکمیت و دولت و کشور چنان با هم پیوند خوردهاند که دولت ـ کشور بدون حاکمیت موجودیت ندارد و برعکس بدون دولت ـ کشور حاکمیت مطرح نیست. نفی یکی از آنها نفی دیگری را به دنبال میآورد.(1) و به گفته داریوش آشوری؛ ملت و دولت و کشور سه راس یک مثلث بوده و بکار بردن هر یک از این مفاهیم در حقوق بینالملل بمعنای بکارگیری دیگری و نفی هریک به معنای نفی دیگری قلمداد میشود.
در لغت، حاکمیت، به معنای تفوق و برتری است. نیروی حاکم نیروی برتر و قویتر از نیروهای دیگر حوزه حاکمیت است. در سلسله مراتب قدرت، قدرت حاکم قدرت مافوق است، حق صدور اوامر و نواهی را دارد.» (2) بعبارت دیگر «حاکمیت عبارتست از قدرت برتر فرماندهی یا امکان اعمال ارادهای فوق ارادههای دیگر است.»(3)
«برای تجسم فوق قدرتها بودن حاکمیت میگویند قدرت مامور انتظامی که میتواند اجبار را به افراد تحمیل کند ناشی از سازمان پلیس است. قدرت سازمان پلیس ناشی از وزارت کشور، وزارت کشور ناشی از قدرت مجریه، قدرت مجریه ناشی از قانون و قدرت قانون ناشی از قوه مقننه و قدرت قوه مقننه ناشی از قانون اساسی و قدرت قانون اساسی ناشی از اراده حاکم است. بنابراین حاکمیت مرکز تولید اقتدارات است به همه دستگاههای فرمانروا صلاحیت عمل و اجرا میدهد» (4)
اساسیترین و مهمترین بحث در حقوق اساسی هر کشوری حاکمیت و منشاء حاکمیت میباشد. اگر ما منشاء حاکمیت را نه الهی، نه سلطه و زور، نه شاه و ظلالله بلکه سرچمشة آنرا ملت بدانیم، آنگاه پی خواهیم برد که چرا در تعریف ملاکهای همپیوندی، امر حاکمیت از شاخصترین و اصلیترین ملاکها میباشد و نمیتوان بدون تعریف آن و مشخص کردن حدود و ثعور آن قوانین دیگر را وضع کرد. ملت یکپارچه، حاکمیت یکپارچه دارد و حاکمیت خود را یکپارچه به منصة ظهور میرساند. چنانچه ملت ایران یکپارچه تعریف شود و حاکمیت از آن ملت قلمداد گردد، آنگاه کشور ایران سرزمینی است یکپارچه و دارای حاکمیت یکپارچه. اما چنانچه ایران را کشوری «کثیرالملله» تعریف کنیم و آنگاه بر اساس این تعریف باید بپذیریم که کشور ایران به تعداد مللی که در آن بسر میبرند دارای حاکمیت نسبی بوده در نتیجه حاکمیت شکسته و چندگانه میباشد. حاکمیت در حقوق اساسی و در قوانین اساسی کشورها جای خاص و ویژة خود را دارد و شاخصی است برای وضع دیگر اصول قانون اساسی. سه نمونه زیر از قانون اساسی سه کشور به منظور تفهیم اهمیت جایگاه حاکمیت آورده میشود:
اصل اول قانون اساسی ایتالیا ۱۹۴۷ میگوید: «حاکمیت متعلق به مردم است که آنرا براساس و در محدوده قانون اساسی اعمال میکنند»
ماده اول قانون اساسی ۱۷۹۲ فرانسه میگوید: «حاکمیت واحد غیرقابل تقسیم، غیرقابل شمول مرور زمان است»
اصل سوم قانون اساسی ۱۸۷۴ سویس میگوید: «کانتونها تا آنجا که قانون اساسی حاکمیتشان را محدود نکرده حاکمند و لذا حقوقی را اعمال میکنند که به فدرال واگذار نشده باشد»
بر پایة نمونههای فوق میبینیم و درمییابیم که بحث چند ملتی دانستن ایران و قائل نبودن به یک پارچگی ملی خواه ناخواه موضوع را به بحث هر «ملت» سرزمین خودش و حاکمیت خودش خواهد کشاند. چرا که عموما ملت نام خود را به سرزمین خواهد داد و در روابط بینالمللی نیز همراه و بجای دولت میتواند به کار رود. وقتی ایران کشوری «چند ملتی» تعریف شد، باید ابتدا ایران را به تعداد ملل ساکن در آن متفرق و سپس از تفرق به تجمع و از پراکندگی به یگانگی برسانیم و ساختار فدرالیسم و تقسیم حاکمیت را در دستور کار قرار دهیم و حقوق حاکم بر روابط دول عضو را در قانون اساسی مورد نظر قرار گیریم، تابعیت دوگانه (ایالتی ـ فدرال) افراد را و سرزمینهای واحدهای فدرال را برسمیت بشناسیم و بالاخره برابری دولتهای عضو را نسبت به یکدیگر پذیرفته و رابطه آنها را همانند روابط دولت با دولت تعریف کنیم و اختلافات بین دول را از طریق قوه قضاییه و نه از طریق دستورالعملهای اداری پیش ببریم.
در شرایط سخت کنونی و دشمنیهای گسترده علیه ایران که «بزرگیش» خاری شده است در چشم دیگران که قادر نیستند، خاک پهناور آن را به راحتی صحرای لیبی درنوردند، و هستیاش را با خاک یکی کنند، تکلیف آنان که برای رسیدن به سلطهای بر مردمانی سرخورده و خار درهم کوبیده شده از تحقیر شکست در برابر بیگانگان، خودی را از بیگانه، همچون سر را از پا، تشخیص نمیدهند روشن است. همچنین تکلیف کسانی نیز روشن است که به همان میزان که در تغییر اربابان و یاریدهندگان و تغییر جبهه چابکند، به همان میزان در آرزوی خود در کندن پارههای خاک و مردمان این کشور، پایدار و برای رسیدن به هدف چند پاره کردن کشور آمادهاند و رسماً هم اعلام کردهاند که در صورت حمله به ایران به پیشباز سربازان بیگانه بشتابند. اما شاهزاده رضا پهلوی و هوادارانش نیز باید تکلیف خود را روشن کنند که برای همپیمان شدن و ادامة بازی کودکانه «وحدت» با چنین نیروهائی، تا کجا در مسیر نادیده گرفتن اصل یکپارچگی ملی، حفظ تمامیت سرزمینی و اصل حاکمیت یکپارچة ملت بر کشور و مسکوت گذاشتن رابطه جدائی ناپذیر این سه عنصر حیاتی بقای ایران پیش خواهند رفت.
6 مارچ 2012
ـــــــــ
بحران میان ایران و جهان غرب بر سر مسئله اتمی و گردنکشیهای رژیم در برابر مناسبات بینالمللی و اخذ سیاستهای مخرب و تحریککننده در برابر تحولات بحرانی منطقه، صف گستردهای از دشمنی و به تبع آن شرایط سختی را به میهن و مردممان تحمیل کرده است. تحت چنین شرایطی ملت ایران، در حالی که درگیر یک مبارزه درونی علیه رژیمی است که عامل اصلی این وضعیت شناخته میشود، در عین حال و به موازات پیشبرد این مبارزه، یکی از دشوارترین آزمونهای تاریخی در حفظ خویش و دفاع از هستی و یکپارچگی سرزمینی و ملی خود را از سر میگذراند. ملت ایران تا کنون توانسته است در مواجهه با این خطرات بزرگ از خود هوشیاری نشان دهد و از افتادن به راهها و راهکارهایی که به الگوی عراق و لیبی و... ختم میشوند خودداری نموده و خود را از آن الگوها بدور نگهدارد. چنین هشیاری را ما امروز وامدار مبارزانی از درون و بیرون میهنمان هستیم که در مرکز ثقل گفتمان آزادیخواهانه و عدالتجویانه خود حفظ ایران و حفظ ملت ایران را نشاندهاند و حتا در سختترین لحظههای مبارزة خویش علیه رژیم نیز چشم از این اولویت برنداشته و حرکت و جنبش خویش را بیرون از چهارچوب منافع ملی تعریف نکرده، حد و مرزها، میان مسائل ملی و جهان بیرون را درهم نیامیخته و در هم نریختهاند و جایگاه هر یک را به درستی ارزیابی و تعریف کردهاند. این نسل از مبارزان ایران و سرآمدانشان میدانند، اگر تعیین حدود و ثغور منافع ملی و پیوند دادن آن با تحولات بینالمللی هوشیارانه ارزیابی و از سر سنجش دقیق نباشد، اگر مسائل و مطالبات در چهارچوب منافع ملی، با توجه به توان ملی ارزیابی نشود، و اگر خط قرمزها مشخص و محدودة آنها رعایت نگردند، آن نخستین گام شوم برداشته خواهد شد. بهانهها فراهماند. جنگ میان دنیای غرب با رژیم اسلامی درخواهد گرفت و به ایران حمله نظامی خواهد شد. هر ایرانی میهن دوستی میداند اگر از سوی کشورهای عضو ناتو حمله نظامی به کشورمان صورت گیرد، با توجه به توان نظامی این کشورها «کشور ما از آن حمله کمر راست نخواهد کرد.» اگر چنین جنگی درگیرد، پیامد مسلم آن درهم شکستن ماشین حکومتی و خلاء قدرت و در خوشبینانهترین حالت ویرانی و تلفات بسیار برای کشور و پیامد بزرگ احتمالی و شوم آن جنگ داخلی و با توجه به صف گسترده دشمنان آماده، تجزیه کشور خواهد بود. تا به سرانجام رسیدن مبارزه علیه نظام اسلامی و در نبود یک حکومت مردمی و پایبند به حفظ منافع کشور مسئولیت حفظ ایران و دور کردن هر آسیبی به این ملت بر دوش تک تک ایرانیان چه در داخل و چه در خارج کشور است. ما ابزار قدرت و امکان مشارکت و تعیین سیاستهای کشور در جهت تأمین منافع ملی خود را نداریم، اما استواری ما در حفظ ایران در نگهبانی از تمایت ارضی و پاسداری از یکپارچگی ملیمان بسیار کارساز خواهد بود. مشروط بر آنکه بر منافع سیاسی کوتاهمدت خود، بر نفرت خویش از حکومت اسلامی فائق آمده و از وسوسه افتادن به بیراههائی که به قدرت نزدیک مینمایند، دوری جوئیم.
تاریخ به ملت ایران آموخته است که عمر جمهوری اسلامی نیز چون دیگر رژیمهای دیکتاتوری، گذراست. مبارزان درون به پشتیبانی ملت دیر یا زود، علیرغم سرکوبگریها و بگیر و ببندها، از عهدة آن برخواهند آمد، اما باید هوشیار بود که کمترین لطمه به یکپارچگی ملی ایران در شرایط کنونی برگشتناپذیر و جبران ناپذیر خواهد بود، و این را نیز تاریخ همین ملت آموخته است. ملت ایران ملت پرتجربهایست و کافی است تنها به تجربههای خود نگاهی بیاندازد. از جمله به تجربه انقلاب اسلامی که بخوبی میآموزد، برای رسیدن به دمکراسی میباید برای دمکراسی و حقوق شهروندی مبارزه کرد. ملت از تجربة همین انقلاب آموخته است که مبارزه برای رسیدن به قدرت به هر قیمت و با هر هزینهای به دمکراسی نخواهد رسید، به ویژه به زور آمریکا و کشورهای عضو ناتو و «دخالتهای نظامی بشردوستانه!!»ی بینالمللی از نوع لیبی و سودان، هرگز به آن دمکراسی نخواهد رسید که ملت بدان سربلند باشد. ملت ایران با سپردن سرنوشت خویش به بمبها، با خویشتن به دشمنی برنمیخیزد و بر نقش خود در تعیین سرنوشت خویش به دست بیگانگان قلم بطلان نمیکشد. دمکراسی تنها به دست ملت ایران و با مشارکت همهی آنان و تک تکشان در همة چهارگوشة کشور به ارمغان آورده خواهد شد. تلاش برای حذف نقش سراسری این ملت از طریق طلب کردن دخالت قدرتهای بیگانه و ضربه زدن و تکه تکه کردن پیکرش به نام «ملتها» و «ملیتها» به دست تجزیهطلبان و همپیمانانشان که این روزها در هر نشست و برخاستی برآن پای میفشارند و نظریه میبافند، بیهوده است. دل بستن به قدرتهای بیگانه، حتا برای سرنگون ساختن بدترین و پلیدترین رژیمها، یا همدست شدن با دشمنان یکپارچگی ملی و تمامیت سرزمینی ایران هرگز در تاریخ این ملت اجری نبرده است و نامی جز به ننگ نگذاشته است. این هشدارها و پندها البته به کار کسانی نمیآید که تصمیم خود را گرفته و سر در سودای تجزیه ایران و ساختن «ملت ـ دولتهای» خود از پیکر ناتوان شدة این سرزمین و این ملت را داشته و نمونة عراق و سودان الگویشان است. این هشدارها به کار کسانی نیز نخواهد آمد که برای رسیدن به قدرت به همان سیاق سابقند و هنوز حاضرند دامن خود را با کمتر از صدام حسین هم لکهدار کنند. آنها تکلیف خود را روشن کردهاند. اما دیگران چطور آیا میتوانند سربلندی فروغی و قوام و مصدق و حسین علاء را تداوم بخشند؟ روی سخن در این نوشته، خاصه با کسانی است که میخواهند اعتبار خود را از سنت پادشاهی ایران گیرند، اما پرسش این است که سنت کدام پادشاهان این تاریخ سه هزار ساله؟ سنت یکسان و کارنامة یکدستی وجود ندارد، هر آنچه از سربلندی و آواز نیک است، در خدمت به حفظ این ملت و این سرزمین برجای مانده است، با کیان یا بدون کیان پادشاهی.
متاسفانه کارنامة فعالیتهای چند ساله گذشته شاهزاده رضا پهلوی که تبار و کیانش هیچ رسالتی بزرگتر از ایستادگی در برابر هر خطری نمیشناسد که بر هستی این ملت و یک پارچگی سرزمینی و ملی آن آسیبی به حساب آید، چندان پاک و منزه و قابل تمیز از نیروهای تجزیهطلب و عوامل دست بیگانگان نبوده و برخلاف تصور هوادارانش کارنامة وی تا اینجا هیچ جای سربلندی و دفاعی نگذاشته است.
پشتیبانی شاهزاده رضاپهلوی از نشست برلین و موافقت با دادن «حقوق سیاسی اقوام» و ملاقات وی با بعضی از برگزار کنندگان این نشست و تقویتشان در تداوم بخشیدن به این امر خلاف در نشست پاریس و حمایت از این نشست، اعلام همپیمانی و همبستگی با سازمانها و احزاب قومی و زبانی و اعلام آن در کنگره هفتم حزب مشروطه ایران، اخذ موضع «برشمردن ایرانیان در زمره یک ملت یک پارچه اشتباهی ژرف است» در شهر بن آلمان، توافق وی با «کنگره ملی کردهای شمال امریکا». بر این پایه که «پیروی از اعلامیه جهانی حقوق بشر نقطه شروع است و مردم باید بتوانند نمایندگان خود را آزادانه انتخاب کنند و در باره نظام حکومتی که ترجیح میدهند، چه یک حکومت فدرال باشد، چه پادشاهی یا جمهوری یا هر شکل دیگرحکومت دمکراتیک... تصمیم بگیرند.» شاهزاهای که تیغهائی را که برای گذاشتن برگلوگاههای این سرزمین تیز میشوند نمیبیند و این چنین از کیسه ملت و به هزینة یکپارچگی ملی میبخشد و پیمان میدهد و پیمان میستاند، به تخت نرسیده، کارنامهاش فاقد مُهر «قبول شد» است.
در این میان بهتر است از ایده و طرح «شکایت» به شورای امنیت سازمان ملل از علی خامنهای به جرم جنایت علیه بشریت نگوئیم که خود آیتی است در برهم زدن مرزهای مبارزه در چهارچوب ملی و بینالمللی. افشای موارد نقض حقوق بشر در ایران و رساندن فریاد کسانی به گوش جهانیان که حقوقشان توسط رژیم نقض شده یا تأمین نمیگردد، یک چیز است، و خیال ناپخته و خام کشیدن پای شورای امنیت به امر مبارزه با رژیم و قانع کردن محافل بینالمللی و زمینهچینی برای مداخله بیگانگان که برای حمله به ایران تبلیغ میکنند و به دنبال فرصت میگردند، چیز دیگر. صرف نظر از تنها ماندن شاهزاده در این اقدام و بیاعتباری برجای مانده بر چهرة وی در پیروی از مشاورة «حقوقدانانی» که نشان دادند از مقررات بینالمللی در زمینه و مصداق «جنایت علیه بشریت» پاک بیخبرند، اما نقش زشت انگیزة جلب دخالت شورای امنیت و قدرتهای خارجی به حوزة ملی در پس این طرح و تلاش برای شریک آوردن و نشاندن آن بر سر سفرة منافع ملی، ایران براحتی از ذهنها پاک نمیشود.
و حال؛ بعد از آن همه طرحهای نادرست و نسنجیده، امروز شاهزاده رضا پهلوی دوباره در فکر متشکل کردن و به حرکت درآورن هواداران خود، مشغول فراهم ساختن مقدمات و سازماندهی جدیدی است به نام «شورای ملی برای انتخابات آزاد در ایران» و دادن پیشنهاد تشکیل کنگره ملی به همراهی گروههای دیگر. زهر مرگ زودرس این طرح، در امتیاز دادن پنهان به سازمانهای قومی به قیمت تجزیه ملت ایران و جا انداختن ایده تقسیم ایران به مناطق فدرال است، آنهم نظام فدرالی به میل و تعریف سازمانهای قومی ـ زبانی، که خواه ناخواه تیشهایست بر ریشه یگانگی ملی. ایشان برای آلودن سنت پادشاهان میهن دوست و به ویژه کیان پادشاهی پهلوی تا کجا خواهند رفت و کدام خط قرمزهای این ملت را زیر پا خواهند گذاشت، معلوم نیست.
«ایدهی» جدید یعنی «شورای ملی برای انتخابات آزاد در ایران» متشکل از هواداران شاهزاده ــ حزب مشروطه ایران و گروههای سلطنتطلب در پاریس ــ است که بر محور ۱۱ اصل گرد هم آمدهاند. درخور توجه این است که در هیچ یک از اصول ۱۱ گانه این طرح که پایه و منشور گردهمایی و همپیوندی اعضای این تشکل میباشد، به مفاهیمی اساسی و شاخصی چون ملت، یکپارچگی ملی، حاکمیت و یا حاکمیت یکپارچه نه تنها نپرداخته است بلکه حتا یکبار هم این مفاهیم کلیدی در اصول مورد نظر این تشکل بکار گرفته نشده است. در حالی که در اصل دوم از «حفظ تمامیت ارضی و یکپارچگی ایران» ذکری آورده شده است. اما روشن نمیکند که یکپارچگی ایران یعنی چه؟ و این واژه ناروشن ناظر بر یکپارچگی چیست؟ در هر صورت آوردن چنین واژة گنگ و ناروشنی در ازا و به عنوان جایگزین مفهوم بسیار پراهمیت حقوقی یکپارچگی ملی، و آوردن «حفظ تمامیت ارضی»، آن هم بدون پیوند و در ارتباط با ملت، دولت و حاکمیت یکپارچه ایران، اگر برخاسته از سهو و سهلانگاری و بیدانشی در حوزة حقوق بینالملل نباشد، که تجربههای سابق نشان دادهاند که نیست، حتما بیانگر خوش خدمتی به سازمانهای قومی ـ زبانی و سازمانهای طرفدار «کثیرالملله» بودن ایران میباشد.
قید تنهای تمامیت ارضی، حذف یکپارچگی ملت و عدم قید پایبندی به اصل حاکمیت یکپارچه ملت ایران بر آن سرزمینی که در حفظ تمامیتش باید همگان بکوشیم، بیشتر به زرنگی مرد روستائی میماند وگرنه از چشم آنان که بخواهند ببینند پنهان نمیماند. با همه تردیدی که در سواد حقوقی اطرافیان کنونی شاهزاده میرود، با وجود این، به نظر میرسد تنظیم کنندگان این متن، کم کم به طور غریزی و در اثر تکرار متوجه شدهاند که آوردن ملت یکپارچه و حاکمیت یکپارچه در چنین منشورهای وحدتی، بیشتر سنگی بر سر راه تلاشهایشان برای رسیدن به «وحدت» با «دیگران» است!
هم در حوزه ملی و هم در مناسبات بینالمللی و حقوق بینالملل، صرف نظر از اینکه هیچ ملتی بدون سرزمین قابل تصور نیست، بلکه همچنین «مفهوم حاکمیت و دولت و کشور چنان با هم پیوند خوردهاند که دولت ـ کشور بدون حاکمیت موجودیت ندارد و برعکس بدون دولت ـ کشور حاکمیت مطرح نیست. نفی یکی از آنها نفی دیگری را به دنبال میآورد.(1) و به گفته داریوش آشوری؛ ملت و دولت و کشور سه راس یک مثلث بوده و بکار بردن هر یک از این مفاهیم در حقوق بینالملل بمعنای بکارگیری دیگری و نفی هریک به معنای نفی دیگری قلمداد میشود.
در لغت، حاکمیت، به معنای تفوق و برتری است. نیروی حاکم نیروی برتر و قویتر از نیروهای دیگر حوزه حاکمیت است. در سلسله مراتب قدرت، قدرت حاکم قدرت مافوق است، حق صدور اوامر و نواهی را دارد.» (2) بعبارت دیگر «حاکمیت عبارتست از قدرت برتر فرماندهی یا امکان اعمال ارادهای فوق ارادههای دیگر است.»(3)
«برای تجسم فوق قدرتها بودن حاکمیت میگویند قدرت مامور انتظامی که میتواند اجبار را به افراد تحمیل کند ناشی از سازمان پلیس است. قدرت سازمان پلیس ناشی از وزارت کشور، وزارت کشور ناشی از قدرت مجریه، قدرت مجریه ناشی از قانون و قدرت قانون ناشی از قوه مقننه و قدرت قوه مقننه ناشی از قانون اساسی و قدرت قانون اساسی ناشی از اراده حاکم است. بنابراین حاکمیت مرکز تولید اقتدارات است به همه دستگاههای فرمانروا صلاحیت عمل و اجرا میدهد» (4)
اساسیترین و مهمترین بحث در حقوق اساسی هر کشوری حاکمیت و منشاء حاکمیت میباشد. اگر ما منشاء حاکمیت را نه الهی، نه سلطه و زور، نه شاه و ظلالله بلکه سرچمشة آنرا ملت بدانیم، آنگاه پی خواهیم برد که چرا در تعریف ملاکهای همپیوندی، امر حاکمیت از شاخصترین و اصلیترین ملاکها میباشد و نمیتوان بدون تعریف آن و مشخص کردن حدود و ثعور آن قوانین دیگر را وضع کرد. ملت یکپارچه، حاکمیت یکپارچه دارد و حاکمیت خود را یکپارچه به منصة ظهور میرساند. چنانچه ملت ایران یکپارچه تعریف شود و حاکمیت از آن ملت قلمداد گردد، آنگاه کشور ایران سرزمینی است یکپارچه و دارای حاکمیت یکپارچه. اما چنانچه ایران را کشوری «کثیرالملله» تعریف کنیم و آنگاه بر اساس این تعریف باید بپذیریم که کشور ایران به تعداد مللی که در آن بسر میبرند دارای حاکمیت نسبی بوده در نتیجه حاکمیت شکسته و چندگانه میباشد. حاکمیت در حقوق اساسی و در قوانین اساسی کشورها جای خاص و ویژة خود را دارد و شاخصی است برای وضع دیگر اصول قانون اساسی. سه نمونه زیر از قانون اساسی سه کشور به منظور تفهیم اهمیت جایگاه حاکمیت آورده میشود:
اصل اول قانون اساسی ایتالیا ۱۹۴۷ میگوید: «حاکمیت متعلق به مردم است که آنرا براساس و در محدوده قانون اساسی اعمال میکنند»
ماده اول قانون اساسی ۱۷۹۲ فرانسه میگوید: «حاکمیت واحد غیرقابل تقسیم، غیرقابل شمول مرور زمان است»
اصل سوم قانون اساسی ۱۸۷۴ سویس میگوید: «کانتونها تا آنجا که قانون اساسی حاکمیتشان را محدود نکرده حاکمند و لذا حقوقی را اعمال میکنند که به فدرال واگذار نشده باشد»
بر پایة نمونههای فوق میبینیم و درمییابیم که بحث چند ملتی دانستن ایران و قائل نبودن به یک پارچگی ملی خواه ناخواه موضوع را به بحث هر «ملت» سرزمین خودش و حاکمیت خودش خواهد کشاند. چرا که عموما ملت نام خود را به سرزمین خواهد داد و در روابط بینالمللی نیز همراه و بجای دولت میتواند به کار رود. وقتی ایران کشوری «چند ملتی» تعریف شد، باید ابتدا ایران را به تعداد ملل ساکن در آن متفرق و سپس از تفرق به تجمع و از پراکندگی به یگانگی برسانیم و ساختار فدرالیسم و تقسیم حاکمیت را در دستور کار قرار دهیم و حقوق حاکم بر روابط دول عضو را در قانون اساسی مورد نظر قرار گیریم، تابعیت دوگانه (ایالتی ـ فدرال) افراد را و سرزمینهای واحدهای فدرال را برسمیت بشناسیم و بالاخره برابری دولتهای عضو را نسبت به یکدیگر پذیرفته و رابطه آنها را همانند روابط دولت با دولت تعریف کنیم و اختلافات بین دول را از طریق قوه قضاییه و نه از طریق دستورالعملهای اداری پیش ببریم.
در شرایط سخت کنونی و دشمنیهای گسترده علیه ایران که «بزرگیش» خاری شده است در چشم دیگران که قادر نیستند، خاک پهناور آن را به راحتی صحرای لیبی درنوردند، و هستیاش را با خاک یکی کنند، تکلیف آنان که برای رسیدن به سلطهای بر مردمانی سرخورده و خار درهم کوبیده شده از تحقیر شکست در برابر بیگانگان، خودی را از بیگانه، همچون سر را از پا، تشخیص نمیدهند روشن است. همچنین تکلیف کسانی نیز روشن است که به همان میزان که در تغییر اربابان و یاریدهندگان و تغییر جبهه چابکند، به همان میزان در آرزوی خود در کندن پارههای خاک و مردمان این کشور، پایدار و برای رسیدن به هدف چند پاره کردن کشور آمادهاند و رسماً هم اعلام کردهاند که در صورت حمله به ایران به پیشباز سربازان بیگانه بشتابند. اما شاهزاده رضا پهلوی و هوادارانش نیز باید تکلیف خود را روشن کنند که برای همپیمان شدن و ادامة بازی کودکانه «وحدت» با چنین نیروهائی، تا کجا در مسیر نادیده گرفتن اصل یکپارچگی ملی، حفظ تمامیت سرزمینی و اصل حاکمیت یکپارچة ملت بر کشور و مسکوت گذاشتن رابطه جدائی ناپذیر این سه عنصر حیاتی بقای ایران پیش خواهند رفت.
6 مارچ 2012
ـــــــــ
منابع:
1 ـ بایستههای حقوق اساسی ـ دکتر ابوالفضل قاضی
2ـ حقوق اساسی و نهادهای سیاسی ـ دکتر سید جلال الدین مدنی
3 ـ بایستههای حقوق اساسی ـ دکتر ابوالفضل قاضی
4 ـ حقوق اساسی و نهادهای سیاسی ـ دکتر سید جلال الدین مدنی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر