*تحريف خطبه امام اول شيعيان توسط مصباح يزدی. عليرضا بهشتی
اعتمادولايت پذيرى در عصر غيبت معصوم
اين نوشتار گفتار يکى از استادان برجسته حوزه علميه را در اينکه تبعيت از رئيس جمهور به منزله تبعيت از خداوند است، با دقت بيشترى مورد بررسى قرار مى دهد که ابتدا استناد ايشان به کلام امام على(ع) مورد توجه قرار مى گيرد. لذا لازم است آنچه در بيانات شان آمده را مرور کنيم؛
آن جمله يى که در ميان همه اين خطبه انتخاب کردم، براى توجه دادن به نکته يى است که براى بسيارى از ما مورد غفلت واقع مى شود. حضرت در ابتداى خطبه اشاره مى کنند که اصولاً حق از کجا پيدا مى شود و به مطلبى اشاره مى کنند که در هيچ يک از مکاتب فلسفه و حقوق درست تبيين نشده. ايشان مى فرمايند حق از جايى پيدا مى شود که کسى مالک چيزى باشد، اختيارش را داشته باشد. همه هستى مملوک خداست. هر کس هرچه دارد، از خداست. ريشه همه حقوق از خداى متعال است و اولين حقى هم که در عالم شکل مى گيرد، حق خدا بر بندگان است ولى خداى متعال از باب لطف و عنايتى که به بندگان دارد، حق را يک طرفه قرار نداده و فرموده من بر شما حقى دارم و شما هم بر من حقى داريد؛ حق من بر بندگانم اين است که اطاعت کنند، حق آنها هم اين است که پاداش درخورى به آنها عطا کنم.
و بعد مى افزايند؛ بعد از حق خدا نوبت به اين مى رسد که خدا حقى بر بندگان، بعضى بر بعضى ديگر قرار داده است، چون همه بندگان خدا هستند و اگر حقى هم داشته باشند، خدا آن حق را به آنها مى دهد، پس هر بنده يى هم که حقى دارد، خدا به او داده، مثل حقى که پدر بر پسر دارد، حقى که همسايه بر همسايه دارد. حقوقى است که بندگان به هم دارند اما اين حقوق را خدا براى بندگان قرار داده است. همه هستى از خداست و هر چه از لوازم هستى است، از خداست. اين در مقدمه خطبه آمده است تا اينکه مى رسد به اينجا ، از حق خدا که اصل حقوق است، بگذريم، بزرگ ترين حقى که خدا براى يک انسان نسبت به انسان ديگر قرار داده است، حقى است که والى بر مردم و مردم بر والى دارند که متقابل است؛ حقى که سرپرست جامعه بر جامعه دارد و بالعکس. اين بالاترين حقى است که خدا براى انسانى نسبت به انسان ديگر قرار داده است.
قوام اين کشور به اين است که اين مردم اطاعت رهبرشان را، اطاعت از خدا مى دانند، چون دين با سياست توام است. وقتى امام مى فرمايد جبهه ها را پر کنيد، مردم همچون نماز خواندن اين را واجب مى دانند. وقتى مى فرمايد مصوبات حکومت هاى اسلامى واجب الاطاعه است، مردم آن را همچون امرى واجب مى پذيرند. آنچه رمز پيروزى اين انقلاب بود، اين بود که مردم اطاعت از رهبر اين حکومت را همچون اطاعت از خدا براى خود مى پنداشتند و محبت اين حکومت را محبت خدا مى دانند. همان پيامبر فرمود اجر رسالت پيامبر، محبت اهل بيت است. اجر قيام و انقلاب امام، محبت جانشين اوست . اين است که مردم را آنچنان با رهبرشان جوش مى دهد که از هم انفکاک ناپذير هستند.
سپس به نکته اصلى مورد نظر ما مى رسند که؛ يکى از آرزوهاى مردم در اقشار مختلف اين است که رهبرشان را ببينند. کجاى عالم چنين چيزى را سراغ داريد؟ و اين نيست چون که او را جانشين امام زمان مى دانند، ديدن ايشان را همچون ديدن امام زمان مى دانند، البته نه اينکه خود ايشان، بلکه پرتويى از وجود مقدس امام زمان را با ديدن ولى فقيه مى بينند. امام رحمه الله مى فرمود جان من، فداى خاک پاى امام زمان (روحى لتراب مقدمه الفداه). مقام امام زمان را با کسى نمى توان مقايسه کرد اما اين يک پرتويى است از ايشان. اين رمز پيروزى و رمز پيشرفت و دوام در مقابل همه توطئه هاست که اين را مى خواهند بگيرند. خوب هم درک کردند و تشخيص دادند. متاسفانه در درون جامعه ما آن طور که بايد و شايد به اين مساله توجه نشده و نمى شود. عموم مردم ما، همين مردمى که نمازخوان و مسجدى و متدين هستند، اين چيزها را خوب درک مى کنند، اما خواصى که مسووليت پذير هستند در پست هاى مختلف، آنها خيلى باورشان اين نيست. آنها خيال مى کنند رهبر هم همچون رئيس جمهور است. اين يک جور پست است و آن هم يک جور ديگر و چندان هم فرقى ندارد. همان طور که انتخاباتى مى شود و زد و خورد مى شود، آن هم همين طور است. فرقى نمى کند، يک عده طرفدارشان هستند و يک عده نيستند. در صورتى که ماهيت اين دو با هم تفاوت ماهوى دارد، آن يک رهبر دينى و جانشينى امام زمان دارد و آن ديگرى نماينده يى که مردم انتخابش کردند. اين دو با هم خيلى تفاوت دارد. بله رئيس جمهور وقتى از طرف ولى فقيه نصب شد، مى شود عامل او و آن پرتوى قداستى که او دارد، بر اين هم مى تابد. وقتى شد رئيس جمهورى اسلامى و حکمش را از رهبر يعنى از جانشين امام دريافت کرد، آن قداست بر اين هم مى تابد. آن وقت اطاعت رئيس جمهور، اطاعت مجلس و ساير نهادهاى قانونى هم مى شود اطاعت خدا. اما حساب رهبر جداست. اطاعت از ايشان اطاعت از امام زمان و خداست. مردم براى او مقامى قائل هستند که گويا از لب هاى ايشان شنيده اند او نايب من است. البته چنين چيزى نيست چون نصب، نصب عام است، يعنى گفتند در زمان غيبت، کسانى که واجد اين شرايط هستند، از طرف امام زمان نيابت دارند. شخص تعيين نشده، اما بعد از اينکه خبرگان تاييد کردند بهترين شخص درخور اين مقام، فلان شخص است، مصداق اين تعريف تاييد مى شود، به هر حال ,من اعظم تلک الحقوق, والى خطبه اميرالمومنين، همان رهبرى است که ما امروز از او ياد مى کنيم. در اول خطبه هم همين است حقى که من به شما دارم، آن نکته يى که من خواستم در اين مقدمه عرض کنم، اين است که عزيزان ما توجه بيشتر به اين مساله داشته باشيد که ديندارى فقط نماز خواندن نيست، اطاعت از رهبر شرعى و قانوني، اين هم جزء دين ماست. من نمى گويم، بلکه اميرالمومنين مى فرمايد. بالاترين حق، همين حق است. مردم هم حق دارند. مردم حق شان اين است که رهبر تمام توانش را صرف اجراى احکام اسلامى و رفع نيازهاى مردم کند. اگر کوتاهى کند، حق مردم را ادا نکرده است. اگر به جاى اينکه شب ها و روزهايش را صرف اين کند که ببيند مصلحت مردم چه چيزى را اقتضا مى کند، در روابط بين الملل چه چيزى اقتضا مى کند، حتى برود سفر زيارتى و به اين نياز مردم رسيدگى نکند، مسوول است، و اگر بدانيم هرچه فکر کنيم، کم است، خدا چه نعمتى را به ما داده که بعد از هزاران سال تاريخى که داريم از تاريخ خودمان و اسلام بگرديم، در حکامى که در کشورهاى اسلامى و غيراسلامى بوده اند، چنين رهبرى با چنين جامعيتى نمى يابيم.
و سرانجام به بخش حقوق مردم بر رهبر مى رسند؛ حالا اگر فرصت کرديد و اين خطبه را کامل خوانديد، نکته هاى عظيمى در آن پيدا مى کنيد. ممکن است مثلاً شما به ذهن تان بيايد که پست رهبرى در افق بالايى است و کسانى مى توانند به آنها کمک کنند که هم طراز خودشان باشند. فرض کنيد وزرا مى توانند به رئيس جمهور کمک کنند، علما و مراجع مى توانند به رهبر کمک کنند. در دنباله خطبه داريم که در عالم هيچ کسى نيست که نتواند به رهبر جامعه اسلامى کمک کند. همه مى توانند؛ کوچک و بزرگ و هيچ کس مستثنى نيست در اينکه اين حق را ادا کند. مثلاً کسانى در قواى نظامي، مجريه، مقننه، قضائيه و... فکر کنند اينها دارند به وظايف شان عمل مى کنند، ما ديگر چه کاره ايم، من طلبه، هنرمند، دانشجو، ما چه کار به مسوولان کشور داريم، اگر چنين چيزى به فکر کسى بيايد، اميرالمومنين در همين خطبه پاسخ آنها را داده است، که هيچ کس کوچک تر از اين نيست که بتواند به حاکم اسلامى کمک کند. همه اين عظمت را دارند که کمک کنند و بايد هم کمک کنند. حاکم اسلامى هر کس باشد، بزرگ تر از آن نيست که بزرگ تر از کمک مردم باشد. هر کس در هر حدى باشد به کوچک ترين افراد جامعه نياز دارد، يعنى هيچ مسلمانى نبايد خودش را نسبت به مسائل اجتماعى معاف بداند، کلکم راع و کلکم مسئول. با توجه به موضوع بحث نوشتار حاضر، مى توان نکات مهم در سخنان ايشان را به طور خلاصه چنين برشمرد؛
1- در نظام جمهورى اسلامي، رهبر جانشين امام زمان (عج) است و قداست امام معصوم (ع) به او سرايت مى کند.
2- هنگام تنفيذ حکم رياست جمهورى از سوى رهبري، اين قداست به رئيس جمهور هم سرايت مى کند.
3- حق متقابل مردم نسبت به رهبرى نظام اسلامى اين است که نسبت به امور سياسى جامعه بى تفاوت نبوده و آگاه باشد که صرف نظر از جايگاهى که هر کس دارد، مى تواند به او کمک کند.
حال خطبه 207 نهج البلاغه که در تاييد اين ديدگاه برگزيده اند را مرور مى کنيم تا معلوم شود چه اندازه مويد ديدگاه ايشان است. با اينکه خطبه مذکور طولانى است، اما ترجمه تمامى آن را در اينجا مى آوريم تا فضاى کلام امام على (ع) را آن طور که منعقد شده بازشناسيم؛
اما بعد، بى گمان خداى سبحان مرا بر شما- با ولايت امرتان- و شما را بر من حقى رقم زده است و اين حقوق متقابل ميان من و شما برابر است. حق را در مقام سخن فراخ ترين ميدان است، ولى در عمل و پاسدارى انصاف تنگنايى بى مانند چرا که حق چون به سود کسى اجرا شود ناگزير به زيان او نيز به کار رود و به زيان هر کس اجرا شود به سود او نيز جريان يابد. اگر بنا بود در موردى حق يک سويه اجرا شود چنين موردى تنها از آن خداى سبحان بود، نه آفريده هاى او، چرا که او بر بندگان قدرتى است بى کران و قلمرو سرنوشتى که او رقم زده است، عدالت ناب است بى گمان. با اين همه در اين مورد نيز حق را به گونه يى متقابل نهاده است؛ حق خويش را بر بندگان فرمانبرى بى چون و چرا و در برابر پاداش آنان را- از سر فضل و کرم و فزونى و گشايشى که خداوندى او را سزاست- دوچندان رقم زده است.
در اين ميان خداوند حقوق متقابل در روابط اجتماعى انسان ها را بخشى از حقوق خود رقم زده است که بزرگ ترين بعد آن، حقوق متقابل مردم و زمامداران است و اين فرضيه يى الهى است که خداوند سبحان آن را براى هر يک بر ديگرى واجب کرده است، پس آن حقوق متقابل را نظام همبستگى و راز شکوه دين شان خواسته است. چنان که ملت سامان نيابد مگر با اصلاح زمامداران و زمامداران اصلاح نشوند جز با استقامت ملت. پس هرگاه ملت حق والى را بپردازد و زمامدار نيز حقوق ملت را پاس دارد حق در ميان شان شکوه يابد، راه هاى دين استوار شود، شناسه هاى عدالت راست شود و سنت ها در روندى فراخور جريان يابد. بدين سان زمانه اصلاح مى شود، به ماندگارى دولت اميد مى رود و آزمندى دشمنان به نوميدى مبدل مى شود. ولى هنگامى که ملت بر زمامدار خود چيره خو شود و زمامدار با ملت خود از در زورگويى درآيد، اختلاف کلمه رخ مى دهد، نشانه هاى جور آشکار مى شود، دغلکارى در دين فزونى مى يابد و راه هاى اصلى سنت بى رهرو مى ماند. هوا و هوس مبناى عمل قرار مى گيرد و احکام به تعطيل کشيده مى شود. بيمارى هاى نفسانى فزونى مى گيرد، چنان که از تعطيل حق، هرچند بزرگ باشد و عملى شدن باطل، هرچند چشمگير، کسى احساس نگرانى نمى کند. از اين رو نيکان به ذلت مى افتند و بدان عزت مى يابند و بندگان از خدا کيفرى گران مى بينند.
پس بر شما باد پند دادن متقابل در اين زمينه و همکارى نيک بر آن، چراکه هيچ کس هرچند بر خشنودى خدا سخت حريص و در سختکوشى و مبارزات عملى سابقه اش طولانى باشد نمى تواند به ژرفاى اطاعت خداوند- چنان که او را شايسته است- راه يابد. اما بخشى از حقوق واجب الهى بر بندگان اين است که در حد توان و استعداد خويش از نصيحت دريغ نورزند و بر اجراى حق در ميان خود همکارى کنند. هيچ کس- هرچند در شناخت و اجراى حق جايگاهى عظيم يابد و در کسب فضيلت دينى پرسابقه و پيشتاز باشد- در چنان مقامى نباشد که در اجراى حقوق الهى که بدو تکليف شده است، بى نياز از يارى ديگران باشد و از ديگر سو هيچ کس- هرچند نفوس کوچکش بشمارند و چشم ها حقيرش ببينند- کمتر از آن نباشد که در اين زمينه کمکى بدهد يا کمکى بستاند. چون سخن حضرت به اينجا رسيد مردى از اصحاب با گفتارى طولانى که در ضمن آن حضرتش را ثناى فراوان گفت و پيروى و گوش به فرمان بودنش را يادآور شد، مولا را پاسخ گفت و امام سخن خويش را چنين پى گرفت؛ بى گمان ناچيز ديدن همه چيز در برابر بزرگى خداوند بخشى از حقوق او است بر هر آن که شکوه خداى را در ژرفاى جان پذيرا باشد و او را در قلب جايگاهى شکوهمند دهد و بى شک سزاوارترين کس به اين ويژگى هم او است که نعمت خداوند بر دوش اش بيشتر سنگينى مى کند و از نيکى هاى سراسر لطف حق بهره يى افزون تر دارد، که بى ترديد نعمت خداوند بر دوش هر کس سنگينى کند، حق الهى نيز بر وى بزرگى گيرد. بى گمان از پست ترين حالت هاى زمامداران جامعه در نگاه مردم شايسته اين است که به اين گمان متهم شوند که دوستدار ستايش اند و سياست کشوردارى شان بر کبرورزى بنا يافته است. و به راستى که من خوش ندارم اين پندار در ذهن تان راه يابد که به چاپلوسى گراييده ام و شنيدن ثناى خويش را دوست دارم. من- با سپاس از خداوند- چنين نيستم اما اگر چنين نيز بودم، آن را به عنوان خاکسارى در برابر خداوند سبحان- که به بزرگى سزاوارتر است- وامى نهادم. آرى بسا که مردمان پس از درگيرى پيروزمندانه، از ستايش شيرين کام شوند. ولى از شما مى خواهم براى آنکه احياناً توانسته ام در پيشگاه خدا و شما- به انگيزه خداترسى- بخشى از حقوقى را که به گردن دارم، بپردازم و از عهده وظايف واجبى که ناگزير از انجام دادن آنم، برآيم، مرا با مدح و ثناى نيکو نستاييد و بدان سان که رسم سخن گفتن با جباران تاريخ است، با من سخن مگوييد و آنچنان که از زورمندان دژخوى پروا مى کنند، از من فاصله مگيريد و با تصنع با من نياميزيد و چنين مپنداريد که اگر با من سخن حقى گفته شود مرا گران مى آيد، و نيز گمان مبريد من بزرگداشت نفس خويش را خواهانم، زيرا آن که از شنيدن حق و پيشنهاد عدالت احساس سنگينى کند، عمل به آن دو برايش سنگين تر باشد. پس از سخن حق و پيشنهاد عدل دريغ مورزيد، که من نزد خود برتر از آن نيستم که خطا نکنم و از خطا در کردار خويش نيز احساس ايمنى ندارم، مگر آنکه خداوند در برابر خويشتن خويشم کفايت کند، که او بيش از خود من قلمرو هستى ام را مالک باشد.
آري، واقعيت جز اين نيست که من و شما همگى بندگانى هستيم در ملک پروردگارى که جز او پروردگارى نباشد. او است که حتى بخش هايى از خود ما را که- فراتر از مالکيت خودمان- در تملک دارد، و هم او است که ما را از جاهليتى که در آن بوديم به نظامى درآورد که سامان مان دهد. پس در پى گمراهى هدايت را جايگزين ساخت و از پس کوري، بينايى مان ارزانى داشت.
آنچه از کلام امام على (ع) مى توان استنتاج کرد، عبارت است از؛
1- حقوق رهبر جامعه اسلامى و مردم حقوقى است برابر و متقابل
2- اگر قرار باشد حقوق يک سويه يى وجود داشته باشد تنها مى تواند از آن خدا باشد.
3- اما در اين مورد هم حق دوسويه است يعنى فرمانبرى بى چون و چراى بندگان از او و پاداش دهى به بندگان در مقابل
4- حقوق زمامداران و مردم نيز دوسويه است؛ به رسميت شناخته شدن فرمانبردارى فرمانروايان از سوى مردم و تلاش براى اصلاح زمامداران به وسيله مردم و از طريق پايدارى مردم.
5- ديده بانى امور از سوى مردم که هم شامل نظارت بر حکومت مى شود و هم شامل مراقبت از جامعه (امر به معروف و نهى از منکر)
6- در اين رابطه متقابل هيچ کس از ديگرى بى نياز نيست.
7- رهبرى جامعه اسلامى ممکن است خطا کند، مردم حق دارند او را نسبت به خطايش آگاه کنند و در اين کار بايد از زبان مدح و ستايش (که زبانى است که براى خطاب کردن حاکمان ستمکار به کار بسته مى شود) سخت پرهيز کنند. نتيجه آنکه به نظر مى رسد گزينش و قرائت ارائه شده توسط آن استاد گرامى با آنچه در خطبه امام على (ع) آمده از نظر سياق، محتوا و زمينه بحث ناسازگار است. اما مهم تر از اين ناسازگارى توجه به يک مساله مهم است يعنى تفاوت ميان دو گفتمان در باب ولايت و حکومت از ديدگاه اسلام. اما پيش از ورود به اصل بحث، لازم است مقدمتاً به چند نکته توجه شود.
اول اينکه شهيد بهشتى به عنوان يک انديشمند دو ويژگى بارز دارد؛ يکى از اين ويژگى ها اين است که درک صحيحى از پيوند ميان عمل و نظر نزد وى مشهود است. اهميت اين ويژگى در اين نکته مهم نهفته که در آسيب شناسى حرکت هاى اصلاحى که در چند سال اخير در ايران شکل گرفته، مى توان از علل عدم موفقيت نهضت هاى اصلاح گرانه به فقدان درک صحيح از نوع رابطه عمل و نظر اشاره کرد. اينکه بفهميم عمل و نظر پيوندهاى پيچيده يى با هم دارند، مى تواند راهگشاى بسيارى بن بست هاى مسدود فکرى و عملى باشد. در انديشه شهيد بهشتى و سيره عملى او و نوع فعاليت هاى او و در آثار باقى مانده از وى به خوبى اين درک صحيح از اين پيوند آشکار است. براى پيگيرى دقيق تر موضوع خوانندگان گرامى را مراجعه به برخى از آثار وى از جمله کتاب ربا، بانکدارى و قوانين مالى اسلام، کتاب بهداشت و تنظيم خانواده، کتاب اتحاديه انجمن هاى اسلامى اروپا، کتاب نقش آزادى در تربيت کودکان و کتاب سه گونه اسلام توصيه مى کنيم. ويژگى دوم اينکه در مواجهه با انديشه شهيد بهشتى درمى يابيم با مجموعه يى منسجم سر و کار داريم که اجزاى آن با هم ربطى منطقى دارند. برخلاف اکثر انديشمندان مسلمان معاصر شهيد بهشتى به طرح مباحث پراکنده يى که نتوان آنها را کنار هم قرار داد، اقدام نمى کند. براى نمونه مى توان به کتاب شناخت اسلام (به همراه آقايان باهنر و گلزاده غفورى) که سال گذشته با تجديدنظرهايى تجديد چاپ شد، مراجعه کرد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر