روایت نفسگیر یک مسوول قضایی از مراسم اعدام
«میم الف» نام یکی از مسوولان پیشین دادگستری و سازمان بازرسی کشور است که سالها در وزارت دادگستری، سمتهای قضایی داشته و در سازمان بازرسی کشور هم کار میکرده است. میگوید هنگامی از کار در دادگستری دل کند که دید یکی از همکارانش برای تعیین مجرم واقعی، بین دو متهم که نسبت به آنها تردید جدی داشت، قرعهکشی کرد.
او شاهد صحنههای اعدام بیشماری بوده است؛ مجرمان عاصی و درمانده، خویشانِ منتظرِ انتقام و خانوادههای ملتمس برای بخشش. با این حال و برخلاف نظر فعالان حقوق بشر که معتقدند مجازات اعدام باید برای همه مجرمان و در همه کشورها حذف شود، او همچنان بر این باور است که اعدام میبایست در موارد محدودی اجرا شود.
اگرچه او هم براین باور است که اعدام کودکان در ایران باید برای همیشه از صحنه روزگار محو شود.
این قاضی پیشین، تجربههایش را به قلم خودش برای خوانندگان «ایرانوایر» روایت میکند اما به خاطر مسایل امنیتی، از «ایران وایر» خواسته است هویت واقعیاش در این گفتوگو فاش نشود.
من موافق اعدام متجاوز به نوامیس مردم هستم چون کسی که به زور وارد خانه امن دیگری میشود و یا در خیابان کسی را به زور ملزم به رابطه جنسی با خود میکند، یک مجرم نیست بلکه یک بیمار خطرناک به شمار میرود که وجودش برای جامعه مضر و خطرناک است. البته باید یادآوری کنم که به شدت مخالف اجرای مجازات اعدام در ملاءعام هستم. در مواردی که قاضی میتواند حکم به اجرای مجازات در حیاط زندان بدهد تا درس عبرتی برای سایر بزهکاران باشد، متاسفانه شاهد اصرار قاضی برای علنی بودن احکام هستیم.آنها میخواهند از این راه، قاطعیت قوه قضایی را نشان دهند اما متوجه آسیبهای روانی این اقدام نیستند. در سال ۱۳۸۹، قتلی در بابل، یکی از شهرستانهای استان مازندران رخ داد که قاتل بهشکل بیرحمانهای، پدر، مادر و دو فرزند خانوادهای را کشته بود. بعد از گذشت حدود ۱۰ روز قاتل را پیدا کردند و پس از طی مراحل دادرسی، قاضی حکم به اعدام در ملاءعام داد. این حکم چند ماه پیش در محله «شهابنیا» در بابل که یک منطقه مسکونی است، اجرا شد. متاسفانه در اطراف محل اعدام، پر از آپارتمان بود و من شاهد شکایت مادری بودم که میگفت فرزند کوچکش پس از دیدن این صحنه از پنجره آپارتمان، دچار مشکلات روحی زیادی شده است. من نمیدانم چه کسی باید پاسخگوی چنین لطمههایی باشد.
از این که میبینم مردم کشورم برای دیدن به دار آویخته شدن یک انسان، هرچند که مجرم باشد، از نیمهشب میروند، جا میگیرند و چای و تنقلات میبرند، بیزار و شرمسارم. اگر اعدام بنا به قوانین کشور ما یک مجازات اجتنابناپذیر است، دیدن آن یک بیرحمی غیرانسانی است و به همراه بردن فرزندان کوچک برای دیدن این صحنه، یک جنایت محض است . آیاکسی میتواند میزان آسیبها و اثرات این صحنه را بر ذهن، روان و آینده این کودک ارزیابی کند؟
به هر حال، این بخش از اختیارات قاضی است. اما مجازاتهایی هم هست که اختیارات قاضی در انجام آن تعیین کننده نیست بلکه حق خانواده مقتول تلقی میشود.
از یک سو، دیدن صحنه مرگ انسان به شدت متاثرکننده است. برای همین هم در کل با اعدامهایی که به بهانه احکام محاربه صادر میشوند، به شخصه موافق نیستم.
از سوی دیگر، سالها در جریان امور مجرمان بودن به من ثابت کرده است که اعدام، بزهکاری را کنترل نمیکند. تا ۶۰ درصد این کنترل بهطور مقطعی، گذرا و شبیه به مسکنی است که به یک بیمار سرطانی بدهند. خیلی از بزهکاران وقتی میبینند همسلکشان اعدام میشود، یا مخفیانهترعمل میکنند و یا تا مدتی کمتر دور و بر خلاف میگردند. اما این بازدارندگی مقطعی است چرا که اعدام علاج درد بزهکاری نیست.
بهویژه اعدام کودکان به نظرم انسانی نیست. کسانی که کاملا عقلرِس نشدهاند، هر جرمی هم که مرتکب شده باشند، نمیشود برای آنها حکم قصاص یا اعدام صادر کرد.
ولی اغلب احکام کودکان و نوجوانان در حد و حدود اختیارات قاضی نیست بلکه حق خانواده مقتول محسوب میشود. موردی مانند «عاطفه سهاله» واقعا نادر بوده است؛ یعنی در این موارد، فرد مجرم قتلی مرتکب شده و خانواده مقتول درخواست قصاص قاتل را صادر کردهاند. برای حذف چنین احکامی که کنترل را از دست خانواده متوفی خارج میکند، هم زمان نیازمند اصلاح و بازنگری قانون و فرهنگسازی هستیم. باید قوانینی تدوین شوند که مساله مرگ قاتل از حد اختیار خانواده مقتول خارج شود.
بنده زمانی تلاش بسیاری برای حذف قصاص کودکان کردم؛ حداقل در مورد برخی از قتلها که انگیزه آنها هیجان آنی یا مساله دفاع بود. ولی متاسفانه بسیاری از این مجازاتها ریشه در شرع دارند و به آسانی قابل تغییر نیستند. برای همین هم در بسیاری از موارد، همکاران بنده و خودم راهکارهایی برای رضایت گرفتن به خانواده قاتل پیشنهاد میدادیم. بارها شخصا و خارج از وظیفه و ساعت کاری، به ملاقات خانواده متوفی رفتهام. هنگامی که فیلم «هیس، دخترها فریاد نمیزنند» را دیدم، بسیاری از خاطرات برایم زنده شدند و قاطعانه و خارج از هرگونه تعصبی عرض میکنم که چنین تلاشهایی انجام میشود.
بارها شاهد اجرای حکم اعدام بودهام؛ برای نمونه، شاهد اعدام دختری بودم که همسر دوم فرد کارخانهداری بود و همسرش را به قتل رسانده بود. او به صراحت در دادگاه و بازجوییها اعتراف و صحنه قتل را بازسازی کرد. قاضی هم وی را مجرم دانست و در نهایت حکم قصاص به درخواست برادر مقتول که از طرف فرزندان مقتول وکالت داشت، صادر شد.
این خانم به شهادت همکاران خانم بند نسوان، دارای موهای بلند و مشکی بود. روز اعدام وقتی او را در حیاط اوین بالای چهارپایه بردند، برادر مقتول از قاضی «عسکر» خواست فقط سوالی از دختر بپرسد و بعد حکم را اجرا کند.
این فرد از قاتل پرسید انگیزه واقعی او از این قتل چه بود؟ مقتول پرده از یک راز برداشت. گفت همسرش ناتوان جنسی بوده و هر شب یکی از کارگران کارخانهاش را به منزل میآورده تا با او رابطهٔ جنسی داشته باشد. در این لحظه، قاضی عسکر دستور تعویق حکم و بررسی ادعای قاتل را داد. با توجه به مستندات و اعتراف کارگران، ادعای ایشان تایید شد و خانواده مقتول رضایت دادند.
جالب است بدانید که پس از پایان مراسم اعدامی که انجام نشد، هنگامی که آن زن از پای چوبهٔ دار پایین آورده شد، تمام موهای سیاهش سفید شده بود.
این که فکر کنید درون سیستم قوه قضاییه، همه قضات موافق اعدام هستند، اشتباه است. من شاهد هستم که حرکتهایی در زمینه مخالفت با اعدام و نرمشهایی در زمینه بخشش حکم قصاص انجام میشود. اما به هر حال، در حوزه قضایی هم تکثر عقیده و تفکر وجود دارد.
دلم میخواهد خاطره یک سنگسار را برایتان تعریف کنم؛ یک شب بارانی، یک راننده تاکسی زن بارداری را سوار میکند تا به مقصد برساند اما زن گریه میکند که جایی برای ماندن ندارد. راننده هم او را به خانهاش نزد همسر و سه فرزندش میبرد. اما فردا صبح، زن حاضر به ترک خانه مرد تاکسیدار نمیشود و ادعای عجیبی را مطرح میکند. این که فرزند درون شکمش از مرد راننده است. کار بیخ پیدا میکند و به شکایت میرسد.
بعد از شکایت، مشخص شد مرد، عقیم مادرزاد است و هر سه فرزندش محصول رابطه همسرش با برادرش بوده است. با شکایت مرد، قاضی رای به سنگسار هر دو دادند.اما در هنگام سنگسار، مرد مجرم از چاله خارج شد و در محوطه اوین شروع به دویدن و فرار کرد. صحنه دردناکی بود ولی بنا به دستور شرع، به علت زنا با محارم، او را دوباره در چاله کردند تا کشته شد.
به هر حال، یکی از دلایل استعفا دادنم همین فشارهای فوقطاقت روانی بود. حالا احساس میکنم شبها راحتتر میخوابم. به هر حال در هیچ گوشهای از سرنوشت کسی مسوول نیستم. به نظرم حکم به مجرم بودن یا نبودن کسی بسیار ترسناک است، به ویژه وقتی پای مرگ و زندگی یک انسان درمیان است. به هر حال، من به خاطر آرمانهای پدرم وارد این کار شدم و الان که کناره گرفتهام، شبها آسوده میخوابم.»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر