پیمودن راه را بر من آسانتر گردانده و همچنین
با آنانی که شاید تمایل به شنیدن قِصّهی غصههایم داشته باشند
با
سپاس از خدایی که نا باورانه تنفس در هوا و فضایی که متعلق به آنم و در
میان هموطنان حق شناس و بزرگواری که همواره پشتیبان و حامی اینجانب و همسرم
بودهاند، را همچنان برایم میسر گردانیده است. تحمل سی و پنجمین سال از
دوره محکومیتی که در واپسین روزهای سال ۱۳۵۸ به ناروا بر همسرم تحمیل گردید
را آغاز می نمایم. بیان احساسم را در این برهه از زمان تا حدی دشوار می
یابم زیرا که در واقع مجموعهای از حسهای درهم و متضادی هستند که احساس
نهایی قابل لمس را پدید آوردهاند: حس سربلندی اما آسیب دیدگی، دل شکستگی
اما همواره عاشقی امیدوار، نامطمئن از میزان پایداری جسمانی همسرم اما دلی
سرشار از آرزو برای آینده و امید به قطعیت روشن شدن حقیقت و…
امروز،
همسرم سی و چهار سال سخت و پر مشقت را با غرور و سربلندی پشت سر می گذارد.
شکرگزار به درگاه خدایی هستم که تا به امروز ذلت، خواری، و سرافکندگی را
بر وی و بر من روا نداشته است.
سالهای
نفس گیری را پشت سر گذاشتهایم و این واقعیت تلخی است که حتی غیر دوست نیز
هرگز نمیتواند منکر آن شود: سالهای هیستریک پایانی دهه پنجاه با هیجانات
افسارگسیختهای که به همراه داشت و در پی آن سالهای تمام نشدنی تیره و غم
بار دهه شصت که یک شمهی تراژیک آن دیدن جوانان رعنا و عزیزمان بود که
مانند برگهای پاییزی در جبهه های دفاع از میهن پرپر شده و مظلومانه قربانی
یک جنگ تمام عیار تحمیلی و صد البته جنونآمیز گردیدند. و یا آنهایی که در
عنفوان جوانی و سراپا شور و احساس قدم در راهی گذارده بودند که اکنون
بایستی تاوان عقایدشان را میدادند. و اما دهه هفتاد با پشت سر گذاردن
صدها هزار شهید و مصدوم و معلول جنگی، و هزاران کشته راه عقیده آغاز گردید
که از همان اوایل نشانههایی از عقلانیت، مروت، و سازندگی بیشتر را به
همراه داشت. کور سوی امیدی از دور دستها چشمک زنان دهه هفتاد را وارد نیمه
خود کرد که تلاطمهای مهار شدهای را در بر داشت. این آرامش نسبی برای
همسرم هم موقعیتی را فراهم نمود تا وی هم تغییری را تجربه نماید: او که تا
آن زمان هفده سال را بی وقفه در زندان گذرانده و سالیان دراز محروم از لمس
کردن حتی یک روز در آن سوی دیوارهای بلند و خوفناک زندانهای اوین، قزل
حصار، و… بود، در شرایطی قرار گرفت که منجر به نوعی اخراج اجباری از زندان
به مدت دو سال گردید و در آغاز آذر ماه ۱۳۷۵ او را به گونه ای از مرخصی
اعزام نمودند که باز هم اجباراً بازگشتی به دنبال نداشت. سردرگم، فراگیری و
تمرین چگونه زیستن در خارج از زندان را آغاز نمود. حس خاصی تا مدتها رهایش
نمیکرد: نه آزاد بود و نه اسیر، بلکه بلاتکلیف. زیرا مسئولین قضایی و
امنیتی وقت برآن شده بودند که با بهرهگیری از هرگونه رأفت و حس بخشندگی،
فرصت ادامه تحمل کیفر را این بار در خانه خودش برای او میسر نمایند!
تفاوت
های به وجود آمده بین تقریباً سه دهه به واقع چشمگیر و در برخی موارد حیرت
آور بود. بنابراین مدتی طول کشید که خود را در شرایط جدید بیابد. البته
این آزادی مشروط، تعلیقی، یا هر نامی که بر آن نهیم، را آسان به دست
نیاورده بود. مدتها تلاش کرده بود که یک تنه و با نیرو گرفتن از حس خوشایند
بیگناهی و آرامش وجدان، صدای فریادهای خاموش خود را از درون فضای مخوف و
طاقت فرسای زندانها از طریق قلم، پیام و اعلام جرم علیه تمام کسانی که
بدون داشتن هرگونه دلیل و مدرک محکمه پسند و قابل توجیهی سرنوشتش را
اینگونه ظالمانه رقم زده بودند به گوش عدالتخانه تاریخ برساند. شاید
گوشهایی تصمیم گرفته بودند بخشی از اصوات رها شده در بینهایتِ او را به
درون خود راه دهند! علت هرچه بود نتیجه نامطلوب نبود زیرا جسم رنجور و تا
حدی درد کشیدهاش که در مقایسه با وخامت حال و وضعیت پیچیده فعلیاش قابل
قیاس نمیباشد، در شرایطی قرار گرفت که میتوانست آلام و آسیبهای جبران
ناپذیر وارده را تا حدی تحت کنترل پزشکان قرار دهد.
اما
این وضعیت نیز دیری نپایید زیرا به دلیل انجام مصاحبهای جنجال برانگیز با
یکی از رسانههای خارجی پس از ترور آقای اسداله لاجوردی که با استناد به
تجربیات و مشاهدات و سالها حضورش در زندان بود و هیچیک از مطالب بیان شده
ناشی از غرض ورزی شخصی نبود، در پی شکایت خانواده ایشان به دادگاه احضار و
در هفدهم شهریور ۱۳۷۷ از همانجا به زندان اوین برگردانده شد. البته پس از
اخذ وثیقه از اینجانب، ظاهراً حکم آزادی موقت همسرم صادر شد و زمانی که با
در دست داشتن حکم آزادی موقت برای ترخیص او به زندان مراجعه نمودم، در آنجا
به من گفته شد که اصلاً موضوع چیز دیگری است و او برای ادامه تحمل کیفر
اولیه به زندان برگردانده شده و فقط به هنگام فرا رسیدن ابدیت، همسرم می
تواند از زندان آزاد شود!
روزی
نو از روزگاری کهنه بدینسان آغاز گردید. پیرو این بازداشت مجدد، دو جلسه
محاکمه تشکیل شد که خود یک ماجرای تراژیک-کمدی است زیرا این محاکمات بدون
حضور همسرم، وکلاء ، و خود من و به طور غیر علنی تشکیل گردید و حکم صادره
که صد البته در کفه ترازوی عدالت قرار داده شد بدون حضور متهم و وکلایش و…
به وی ابلاغ گردید! این در حالی بود که علت عدم حضور وی را در جلسه محاکمه،
مجهول المکان بودن او اعلام نموده بودند! عجبا که چه روزها و چه حوادثی که
بر همسرم و من گذشت و چه صحنهها و سناریوهایی که شاهد اجرایشان بودیم.
باری
آن دوره نیز با سختی های خاص خود گذشت ولی در کل نمیتوان انکار نمود که
در مقایسه با دهه شصت و اوایل دهه هفتاد شرایط به نحو قابل قبولتری متحول
گردیده بود و این موضوع را فقط افرادی چون او که سالهای زیادی را در زندان
گذرانده بودند میتوانستند مورد ارزیابی قرار دهند زیرا که زندان به هر
شکلش برای هر تازه واردی بسان یک کابوس هولناک میماند که خاطرهاش تا ابد
ماندگار است گو اینکه در کنار خوف، فوایدی را نیز در راستای آموختن و پخته
شدن و شناختن هرچه بیشتر و بهتر اقشار جامهای که در آن زندگی میکنیم برای
فرد در بند ارمغان میآورد که یکی از بارز ترین آنها ارج نهادن بر موهبت
آزادی و آزادانه زیستن و پی بردن به ارزش واقعی آن است، البته نه به هر
قیمتی!
و
اما آن دوران نیز همچنان با آرامشی درونی و روحی تزکیه شده تر از قبل برای
او آغاز گردید. لکن در این دوره بر مشکلات جسمانیاش روز به روز افزوده
میشد زیرا هر عارضه جدیدی منشعب از بیماری و عارضهای دیگر بود، چرا که
هیچیک از مشکلات جسمانی او از ابتدا فرصت درمان اساسی نیافته بودند.
نهایتاً پس از گذراندن بیش از سه سال و نیم و صرفاً به دلیل وخامت وضعیت
جسمانیاش، مسئولین ذیربط به مخاطره آمیز بودن این شرایط پی برده و با
استناد به گواهی پزشکان سازمان پزشکی قانونی کشور که به دفعات همسرم را تحت
معاینات مختلف قرار داده بودند، حکم مرخصی استعلاجی برای او صادر گردید،
زیرا بیماریها را اغلب غیر قابل علاج تشخیص دادند.
هم اکنون نیز همسرم در مرخصی استعلاجی است و تا کنون این مرخصی با توجه به گزارشات پزشکی در زمانهای مختلف تمدید شده است.
من
هرگز از راه طولانی و دشواری که تاکنون پا به پای همسرم پیمودهام، پشیمان
نبوده و گلهای از روزگار ندارم. برعکس، خداوند را شکر گزارم که هنوز به
رغم تمام رنجها و مشقتهای رفته بر من، هنوز هستم و از هر لحظه بودن،
تجربهها به دست میآورم. نهتنها به عنوان یک همسر، بلکه به عنوان یک
انسان، این تکلیف را بر خود واجب میدانم که تا آخرین توان، از او که سی و
چهار سال از بسیاری حقوق فردی و آزادیهای تضمین شده اجتماعیاش محروم
بوده، که شاید سنگینترین آنها محرومیت از دیدار سه فرزندش میباشد، حمایت
کنم و تلاش کنم تا وی به حقوق از دست رفته خود برسد و امیدوار باشم که روزی
دادگاه اعاده حیثیت برای او تشکیل گردد.
روزگار
بازی ها دارد و گاهی هر یک از ما را در برابر “عجب” ها قرار میدهد. من
نیز چون دیگرانی که در حوضچه اکنون زندگی شناورند گاهی در عجب قرار میگیرم
و دو حس خوش و ناخوش را توأم تجربه میکنم. در حال حاضر این دوگانگی
احساسی به طور کامل در ذهن من پدید آمده است: حس خوشم ناشی از رویدادهای
اخیر عرصه سیاسی، اقتصادی و اجتماعی کشورمان است که میبینم بالاخره جامعه
خسته به جا مانده از دههها تجربههای تلخ و تنشهای طاقت فرسا، اکنون
میرود تا به آرامش نسبی برسد و پشت خمیده از فشارهای اقتصادی، اجتماعی،
بینالمللی آن آرام و آرام، راست میگردد تا دوباره جایگاه واقعی و شایسته
خود در میان جوامع بینالمللی را باز یابد. بدون شک دلیل دیگر این حس خوش
ناشی از ذهن و دل امیدوارم به آیندهای روشن است که به خاطر آن تلاش میکنم
تا دوام و بقای همسرم را آنقدر میسر گردانم که روزی با سربلندی و افتخار و
با اثبات بیگناهی خود، اعاده حیثیت نموده و در راه سربلندی کشور و جامعه
آخرین دِین خود را نسبت به آنها ادا نماید.
اما
حس نا خوشایندم برخاسته از مشاهده حوادثی است که حداقل در مورد اینجانب
میتواند بزرگترین پارادوکس را در ذهنیت تاریخی یک ملت ایجاد نماید: سی و
چهار سال قبل همسرم که سالها با عشق و آرزوی خدمت به وطن با پیروی از پدران
معنویاش یعنی دکتر مصدق و مهندس بازرگان، مقاطع تحصیلی را یکی پس از
دیگری با موفقیت پشت سر نهاده تا بتواند با مشارکت در حرکتهای ملیِ درونِ
جامعه به این آرزو جامه عمل بپوشاند، بالاخره در بزرگترین تحول تاریخی
کشورمان در موقعیتی قرار میگیرد که بتواند از طریق همکاری خالصانه با
اولین دولت غیر شاهنشاهی در تاریخ ایران زمین، که نوپا و آسیب پذیر، لکن
مصمم و صادق، آمده بود تا به ریاست انسانی به واقع مخلص و با تقوا چون
مهندس بازرگان، فردای بهتری را برای ملت ایران رقم بزند، عاشقانه خدمت به
وطن را در کنار این بزرگ مرد تمام و کمال آغاز نماید. هدفش سربلندی ایران
بود و بس و در این راستا بی وقفه تلاش میکرد که هرگز نگذارد کوچکترین حقی
از ملت ایران ضایع شود و با اجرای تمامی مفاد قراردادهایی که با کشورهای
مختلف از جمله ایالات متحده داشتیم، منافع ملی کشورمان را حفظ نماید.
تلاش
در پیشگیری از هرگونه ماهیگیری در آب گل آلود آن زمان، آزادسازی حسابهای
بلوکه شده کشور، استرداد اموال و وصول طلبهای ناشی از وامهای داده شده و
هر اقدام قانونی دیگر که میتوانست ایران را مستقل و قوی گردانیده و از
وارد آمدن هرگونه ضربه به حیثیت ملی، فرهنگی و… جلوگیری نماید در رأس
سیاستهای بینالمللی دولت موقت قرار داشت. او نیز که عهدهدار سمتهای
مختلف بود و به دلیل اعتمادی که مهندس بازرگان به وی و نیات صادقانهاش
داشت، در بسیاری از امور در کنار ایشان و تحت نظارت انجام وظیفه مینمود، و
در این راستا به مذاکره با دولتهای مختلف میپرداخت. ولی نتیجه این
تلاشها چه تلخ و ناگوار بود: همسرم که با امید و انرژی غیر قابل توصیف، بی
وقفه مشغول خدمت بود ناگهان متهم به ارتکاب زشتترین و نابخشودنیترین
گناه از نظر یک انسان ملی گرا شد: جاسوسی برای بیگانه. به متعاقب آن به
ناصواب ترین روشها محاکمه و نهایتاً بدون آنکه ارتکاب این جرم ننگ آور
اثبات گردد، محکوم شناخته شد و برای ابد راهی زندان گردید. زندگی سیاسی،
اجتماعی و فردی او چنان به ناگاه دچار طوفان شد که با ریزش بنای آمال و
آرزوهایش اگر کمی دچار ضعف میشد بدون شک فوراً به زندگیاش پایان میداد.
ولی آفریدگار چنان قدرت و اعتماد به نفسی در وی ایجاد نمود که با خود عهد
کرد تا اثبات بی گناهی از پای ننشیند.
چقدر
شنیدن شعارهایی همچون مرگ بر امیرانتظام، و امیرانتظام باید اعدام گردد،
برایش عذاب آور بود، آنهم از سوی کسانی که بعدها چرخش روزگار نشان داد که
چه بودند و چه شدند، در حالی که امیرانتظام همچنان استوار و مصمم ایستاده
بوده و هست تا شاهد چگونگی گذشت سی و چهار سالی باشد که اکنونش باز تضاد
دیگری را رقم زده است. سرنوشت چنین بود که او همچنان باشد تا ببیند چگونه
اقدامی که سی و چهار سال قبل یک ضد ارزش مطلق قلمداد میشد اکنون یک ارزش
تمام عیار است.
با
ستایش مینگرم که چگونه دولت مرد وقت ماکه مورد احترام و عنایت اکثریت
مردم بوده و منتخب آنهاست، از سوی طرفدارانش برای تمام تلاشهای به حق و
درستی که در جهت نجات کشور و مردم از ورطه نابودی و رهایی از تنگناهای
موجود، مورد حمایت و اقبال قرار میگیرد. دولتمردی که منافع ملی را در
آشتی با دنیا میبیند و در این راستا از توطئههای داخلی و فرافکنیها
دلسرد و نومید نمیشود. مگر نه اینکه همسرم به خاطر همین باورها خائن
شناخته شد؟ ولی بعدها این اقدامات ارزشمند تلقی شده و مجریان آنها در پای
پلکان هواپیما مورد تشویق و حمایت قرار گرفته و از آنها سپاسگزاری به عمل
میآید؟! شاید در چنان برخوردهایی با مرحوم بازرگان و امیرانتظام حکمتی
نهفته بود و در چنین رفتاری با رئیس جمهور محترم و وزیر محترم خارجه حکمتی
دیگر؟! تاریخ باید قضاوت کند که خواهد کرد. تا باشیم و ببینیم چرخش این فلک
را…
الهه میزانی(امیرانتظام)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر