پاسخ مجاهدین به مقالهی فریبا هادیخانلو «اشرف نشان» یا «تواب اتاق آزادی اوین»
ایرج مصداقی
ایرج مصداقی
در مهرماه ۱۳۹۲ مقالهی «فریبا هادیخانلو «اشرف نشان» یا «تواب اتاق آزادی» را که در زیر میآید نوشتم. مجاهدین که از پاسخ به محتوای نوشتهی من عاجز مانده بودند و قادر به تکذیب آن نبودند به زعم خود در دو نوشته و در یک روز به آن پاسخ دادند.
اولی به قلم اسماعیل هاشمزاده ثابت که نام مستعار یکی از اعضای «اورسورواز» نشینشان است، در سایت آفتابکاران انتشار یافت و دومی به «قلم» زهره رستگار در سایت همبستگی ملی به چاپ رسید. صحنهگردانان و سناریونویسان از حداقل هوش و ذکاوت هم برخوردار نیستند که لااقل با فاصله مطالب را انتشار بدهند که دم خروس به فرموده دست به قلم شدن نویسندگان مشخص نشود. این نوع واکنشهای سراسیمه و هماهنگ و ادبیات به کار گرفته شده در آنها نشان از درماندگی و استیصال دارد.
فریبا هادیخانلو «اشرف نشان» یا «تواب اتاق آزادی اوین»
مقدمه:
لازم میبینم به منظور تنویر افکار عمومی در مورد سوابق کسانی که این روزها در هیئت هواداران «اشرفنشان» مجاهدین، از سوی این سازمان به خدمت گرفته شدهاند، توضیح کوتاهی ارائه دهم تا هواداران این سازمان متوجه شوند چه کسانی به عنوان «مبارز» و «زندانی از بند رسته» و «مقاوم» به آنها قالب میشوند و چه تفسیر وارونهای از زندان و مقاومت ارائه میگردد. پیش تر در مورد علیرضا یعقوبی یکی از همین «اشرفنشان»ها که امروز «تحلیلگر» مجاهدین شده و جای «دوست» و «دشمن» نشان میدهد روشنگری کردم.
فریبا هادیخانلو یکی از عوامل به خدمت گرفته شده از سوی مجاهدین، «شاهد» محمد حسین توتونچیان دیگر مأمور این سازمان برای تولید دورغهای عجیب و غریب علیه من است. او به فرمودهی رهبری مجاهدین، همراه با محمدحسین توتونچیان مدعی شد شهید به خون خفته، فاطمهی کزازی «نامزد» و «معشوق» من بوده است و از آن بدتر این دو با تزویر و پروندهسازی آشکار، مدعی شدند که من برای فرار از مجازات اعدام، جلال و فاطمه کزازی را لو داده بودم. در حالی که جلال دو هفته قبل از من و فاطمه دو سال بعد از من دستگیر شده بودند و من در دوران یاد شده در زندان گوهردشت مشغول تحمل دوران زندانم بودم.
پیش از انتشار مقالهی توتونچیان، مهدی ابریشمچی که هدایت پروژه را در دست داشت، در کال کنفرانسهای برگزار شده برای هواداران مجاهدین در آمریکا و ... خبر از انتشار قریبالوقوع مقالهی توتونچیان داده و از همهی نیروهایشان خواسته بود که در پخش گستردهی این جعلیات بکوشند. ابوالقاسم رضایی نیز توجیه سوژهها را به عهده داشت و پروژه را هدایت میکرد. چنانچه در فیسبوک و مقالات متعددی که از سوی هواداران و مسئولان این سازمان انتشار یافت به جعلیات این دو و تیمی که پشت سر داشتند بارها اشاره شد و همچنان به این کار زشت و غیرانسانی ادامه میدهند. نکتهی حیرتآور آن که برای سرهمکردن این جعلیات با تزویر و فریب خواننده را به کتاب خاطراتم از دوران دهسالهی زندان «نه زیستن نه مرگ»، هم رجوع میدهند!
همسرم راضیهی متینی در مقالهای تحت عنوان «آیا با دروغ و تهمت میتوان از پاسخگویی و مسئولیتپذیری گریخت؟»
و همبندی سابقم حمید آقاغدیر اصفهانی در مقالهای با عنوان «آقای توتونچیان هنوز شاهدان زندهاند»
جوابهای لازم را به مهدی ابریشمچی و ابوالقاسم رضایی گردانندگان این پروژهی غیرانسانی و توتونچیان و هادیخانلو به عنوان عاملان اجرایی آن دادند؛ هرچند همچنان مجاهدین برای آن که خود را از تک و تاب نیاندازند در سایت همبستگی ملی و سایتهای تابعه، با چشمبستن بر وجدان و اخلاق، جعلیات مزبور را تکرار میکنند و بیش از پیش بر طبل رسوایی خود میکوبند.
محمد حسین توتونچیان در مقالهی مزبور فریبا هادیخانلو «شاهد» و «مطلع» خود را که سناریوی غیرانسانی و زشت مجاهدین بر اساس به اصطلاح شهادت او بنا شده این گونه معرفی میکند:
«در بین کسانی که به من زنگ زدند فریبا هادیخانلو زندانی سیاسی دهه ی ۱۳۶۰ بود ، کهپدر ۶۲ ساله اش جز شهدای قتل عام ۱۳۶۷ است . »
او در همین مقالهی چهرهی یک زندانی مقاوم و قهرمان از هادیخانلو ارائه میدهد.
چرا مجاهدین تنها در مورد پدر فریبا هادیخانلو صحبت کردهاند و در مورد همسرش چیزی نگفتهاند که او نیز در زمرهی «شهدای قتلعام ۱۳۶۷ است» سؤالی است که بایستی به آن پاسخ دهند. آیا بهتر نبود برای اشک گرفتن از چشم خوانندگان از او هم یادی میکردند تا ذکر مصیبتشان دردناکتر شود و پای «شاهد»شان سفتتر؟
مصطفی ایگهای همسر سانسور شدهی هادیخانلو
فریبا هادیخانلو پس از آزادی از زندان با مصطفی ایگهای که او نیز به تازگی از زندان آزاد شده بود ازدواج کرد. ازدواجی که مصطفی به خاطر سوابق همسرش از سوی تعدادی از زندانیان مجاهد «از بند رسته» مورد انتقاد نیز قرار گرفت.
از قرار معلوم تیغ «انقلاب ایدئولوژیک» و «طلاقهای اجباری» دامان این شهید را پس از مرگ گرفته است و از او حتی در جایی که لازم است هم به فرمودهی مجاهدین ذکری به میان نمیآید.
وقتی فریبا هادیخانلو برای من به دروغ نامزد میتراشد و سپس با چشم بستن بر روی وجدان و شرافت مرا عامل لو دادن وی معرفی میکند بهتر نبود راجع به همسر خودش توضیح میداد؟
هیج عکسی از مصطفی همسر فریبا هادیخانلو که در کشتار ۶۷ جاودانه شد در فیسبوکش نیز وجود ندارد. تاکنون کوچکترین یادی از وی نکرده است! چرا، نمیدانم. حتماً مجاهدین و توتونچیان و هادیخانلو توضیح قانعکنندهای برای خوانندگان دارند.
چگونگی آشنایی من و مصطفی ایگهای
من ساعت ۱۰ صبح ۲۹ دیماه ۱۳۶۰ دستگیر شدم و مصطفی نیز غروب همان روز در مغازهی شیشهفروشی که در شرق تهران داشت با لباس کار دستگیر و به یکی از ستادهای فرعی کمیتهی نازی آباد آورده شد. من که تازه از زیر شکنجه درآمده بودم با او که از روحیهی شوخ و بذلهگویی هم برخوردار بود همسلول شدم. در آن سلول دو تواب معروف زندان اوین به نامهای مجید بسط چی و شاهرضا بابادی هم حضور داشتند که برای دستگیری چند سوژه به آنجا منتقل شده بودند.
به این ترتیب آشنایی من و مصطفی در موقعیتی خطیر شکل گرفت. روز بعد با هم توسط اکبر خوشکوش به زندان اوین منتقل و به شعبات بازجویی متفاوت تحویل داده شدیم. او پس از بازجویی مقدماتی، همان روز به بند منتقل شد ولی من روزها در شعبهی بازجویی و دادسرا و زیر بازجویی ماندم که شرحش را در جلد اول خاطراتم دادهام.
مصطفی پروندهی سبکی داشت و از آنجایی که برادرش محمد در زمان شاه هنگام حمل بمب دست ساز کشته شده بود خانوادهاش به مجاهدین گرایش داشتند. برادر کوچکترش نیز در بند ۲ واحد ۱ زندان قزلحصار تواب بود و مصطفی در سالهای بعد از این بابت رنج میکشید.
در سالهای گذشته من با پیگیری زیاد عکس قبر مصطفی را در بهشتزهرا پیدا کردم و در کتاب «رقص ققنوسها و آواز خاکستر» صفحهی ۱۷۰ انتشار دادم.
(عکس قبر مصطفی ایگهای فرزند سیداسدالله متولد ۱۳۳۷ در قطعهی ۸۷ ردیف ۷۶ شمارهی ۴۶ رژیم تاریخ اعدام او را به دروغ ۸ آبان ۱۳۶۷ اعلام کرده است. )
برحسب وظیفه تلاش زیادی هم کردم تا بلکه عکس قبر هوشنگ هادیخانلو را به دست آورم اما از آنجایی که ظاهراً رژیم هنوز آدرس قبر وی را نداده است کوششهایم به ثمر نرسید.
آیا همین که من برای مستند کردن جنایت رژیم میکوشم و حضرات مدعی، به شکلی پیمارگونه حتی نامی از شهید بخون خفته نمیآورند گویای بسیاری از حقایق نیست؟
آشنایی من با خانواده هادیخانلو و یوسفلی
من در سال ۶۱ و ۶۲ در سالن ۱۹ گوهردشت و بند ۶ مجرد قزلحصار رابطهی بسیار نزدیکی با چنگیز هادیخانلو برادر فریبا داشتم که در جلد اول خاطراتم به آن اشاره کردهام. چنگیز در سال ۶۴ أزاد شد و به مجاهدین پیوست. وی در یکی از کمینهای مزدوران رژیم در عراق همراه با تعدادی دیگر از مجاهدین در سال ۹۷ کشته شد. محمد حسین توتونچیان و فریبا هادیخانلو در مورد چنگیز هم حرفی نزدهاند! البته چنگیز در اشرف مدتی تحت برخورد قرار داشت.
حیدر یوسفلی که امروز در لیبرتی است نیز پس از آزادی از زندان با فریندخت، خواهر بزرگتر فریبا هادیخانلو ازدواج کرد.
در حملهای که نیروهای رژیم در بهار ۶۶ به منزل مسکونی یوسفلی در شرق تهران داشتند، علی فرزند کوچکتر خانواده، هدف رگبار مسلسل قرار گرفت و درجا کشته شد و حیدر و مصطفی همراه با یکی از پیکهای مجاهدین که اگر اشتباه نکنم رشید نام داشت و تعدادی دیگر در این رابطه دستگیر شدند. چنگیز که عازم خانهی یوسفلی بود سر کوچه از طریق همسایهها در جریان حمله قرار گرفت و از همانجا فراری شد.
حیدر در سال ۶۷ در زندان گوهردشت در برخورد با مسئولان زندان از آنجایی که از جریان کشتار مطلع شده بود با پذیرش شروط آنها نزد هیئت مرگ برده نشد و در دههی هفتاد از زندان آزاد و در دههی هشتاد به مجاهدین پیوست. همسرش فریندخت هم با او دستگیر شد اما بعد از یکی دو ماه از زندان آزاد شد. او باردار بود و نام پسرش را هم به یاد برادر همسرش علی گذاشتند. (وی با همان سابقهی یکی دو ماهه زندان به عنوان زندانی سیاسی از بند رسته علیه من بیانیه امضا کرده است. البته مجاهدین تا دلتان بخواهد از این دست سیاهکاریها کردهاند.)
در زندان گوهردشت، شعری به یاد «علی یوسفلی» به نام «برای درک مرگ» سروده شد که من آن را از حفظ کردم و در مجموعه سرودههای زندان «برساقه تابیده کنف» انتشار دادم. در صفحهی ۲۸۳ این کتاب دلیل سروده شدن آن را به شرح زیر توضیح دادم:
«این شعر در وصف علی یوسفلی سروده شده است. تاریخ سروده شدن آن در پاییز ۶۷ است ولی علی در سال ۶۶ به شهادت رسیده بود. پاسداران هنگام حمله به محل زندگی علی، وی را که کنار پنجره نشسته بود، از روی دیوار به رگبار میبندند. در یک لحظه، برادر و دوستش که در اتاق حضور داشتند با صدای رگبار گلوله متوجه میشوند که سر علی به پایین خم شد و پیراهنش غرق خون. آنجا که شاعر میسراید: «برای درک مرگ ، رگبار پشت پنجره کافیست ، اگر چه آسمان آبیست» در واقع اشاره به این موضوع دارد.»
«برای درک مرگ یک پنجره کافیست
با حوصلهی دریا
با هوش دشت
با حس کوههای دور
آرام و پرغرور
به آن ترنم دیوار بی پنجره گوش کنیم
با قافلهی عشاق
با دستی به نرمی نسیم
و با سینهای لبریز شقایق شوق
بر دیوارهای تاریک
پنجرهای باریک رسم کنیم
قصه آغاز کنیم
سینه به سینهی آفتاب بگیریم
با روحی چو رؤیای آب
گردنآویزمان
رگبار عقیق باشد
و پیراهنی از پولک سرخ ستاره به تن کنیم
تا ابر بارانزای دور
با ما رفیق باشد
برای درک مرگ
رگبار پشت پنجره کافیست
اگرچه، آسمان آبیست»
«برساقهی تابیدهی کنف»، مجموعه سرودههای زندان، به کوشش ایرج مصداقی، انتشارات آلفابت ماکزیما، سوئد ۱۳۸۴
فریبا هادیخانلو و «نشیب و فرازهایش»
مجاهدین و توتونچیان که به خوبی در جریان گذشتهی فریبا هادیخانلو هستند مینویسند:
«فریبا بعد از نشیب و فرازهایی که در زندگیش داشته سر انجام ، چند سال پیش درنروژ مستقر میشه»
البته مجاهدین مانند دیگر موارد مشابه، صلاح نمیبینند راجع به «نشیب و فرازهایی» که وی «در زندگیش داشته» توضیحی دهند. همین «نشیب و فرازها»ست که افراد را به آلت دست مجاهدین تبدیل میکند و به موقع از آنها به عنوان وسیلهای برای باجخواهی استفاده میکنند. اتفاقاً کسانی که امروز بییش از همه در سایتهای این سازمان و فیس بوک به «جوش و خروش» مشغولند از این «نشیب و فرازها» در زندگیشان زیاد دارند.
پس از حملهی نیروهای رژیم به منزل یوسفلی در خیابان دردشت، فریبا هادیخانلو در چابهار توسط رژیم دستگیر اما به سرعت آزاد شد که چگونگی آزادی وی با توجه به سابقهی زندان وی و ... بر من روشن نیست.
فریبا هادیخانلو سپس به عراق رفت و به مجاهدین پیوست و در مناسبات این سازمان به خاطر چاپلوسی که از آن به عنوان «حلشدگی» و «ذوب شدن در رهبری» یاد میشود رشد کرد. او هنگامی که در مناسبات مجاهدین «افتضاحی» را نیز به بار آورد با توسل به همین ویژگی از سر گذراند و پس از مدتی ترفیع هم گرفت. چنانچه وی مایل باشد میتوانم «افتضاح» مربوطه را با جزئیات و با شهادت شهود شرح بدهم.
او بعدها به صورت مأموریتی به اروپا اعزام شد اما به اعتمادی که مجاهدین به او کرده بودند «خیانت» کرده و مناسبات این سازمان را رها کرد و پس از مدتی با ترک آلمان به خانهی علی فراستی در فرانسه پناه آورد. علی فراستی هم در سال ۷۶ کاندیدای ریاست جمهوری در ایران شد و با سلام و صلوات به «امالقرا» بازگشت و در روزنامه کیهان شریعتمداری مشغول کار شد.
فریبا هادیخانلو و همسرش در نروژ
فریبا هادیخانلو حتماً به خاطر دارد که واسطهی ازدواج او با همسرش بهروز قربانی یکی از اعضای سابق مجاهدین که از این سازمان جدا شده بود، علی فراستی بود و مراسم ازدواج این دو در منزل او برگزار شد. این دو بعدها از فرانسه به نروژ رفتند و به زندگی در آنجا مشغول شدند. آیا فریبا هادیخانلو بهتر نبود در مورد این دوران از زندگی خود توضیح میداد؟
فریبا هادیخانلو و «اتاق آزادی» اوین
اکبر پریزانی
اکبر پریزانی یکی از هواداران مجاهدین در سوئد که از قضا نامه «زندانیان سیاسی از بندرسته» علیه من را نیز امضا کرده است پس از مشاهدهی فریبا هادیخانلو به عنوان یکی از مسئولان مجاهدین، بارها به صورت کتبی و شفاهی به مجاهدین اعتراض و نسبت به سابقهی وی افشاگری کرده و مدتها به همین خاطر مسئله دار بود. اکبر پریزانی در موقعیتهای مختلف چندین بار موضوعی را که در پی میآید با خشم برای من تعریف کرد.
پریزانی مدعی بود که فعالیتهایش در ارتباط با مجاهدین پس از سی خرداد ۶۰ لو نرفته و در شرف آزادی از زندان بود که در آخرین لحظه در «اتاق آزادی» اوین از طرف فریبا هادیخانلو که در آن جا به همکاری با بازجویان مشغول بود مورد شناسایی قرار گرفت و دوباره به زیر شکنجه برده شد.
در سالهای اولیه دههی ۶۰ اکثر کسانی که قرار بود آزاد شوند به «اتاق آزادی» برده میشدند و در آنجا به توابین مورد اعتماد بخشهای مختلف مجاهدین که در عمل صداقت خود را اثبات کرده بودند نشان داده میشدند تا مبادا فردی که در شرف آزادی بود فعالیتها و عملیاتهایش ناگفته باقی بماند و آزاد شود.
پریزانی مدعی بود که مسائل ناگفتهی وی راجع به تظاهرات «۵ مهر» ۱۳۶۰ و ماشین حمل سلاحی که هدایتش با او بود توسط فریبا هادیخانلو لو رفت و بخاطر همین تحت فشار و شکنجه قرار گرفت. او میگفت بالاخره با اعمال نفوذ یکی از بازجویان اوین که با برادرش همسایه بود و همچنین به واسطهی آن که خودش در استخر زندان اوین غریق نجات بود و به پاسداران شنا میآموخت بعد از چند سال از مهلکه گریخت و آزاد شد. امیدوارم اکبر پریزانی که بارها این واقعه را برای من تعریف کرده در مورد حادثهی یاد شده و شناختش از فریبا هادیخانلو شخصاً توضیح دهد. در هر صورت پریزانی از افراد مورد اعتماد مجاهدین است.
اکبر پریزانی سمت چپ در مراسم خاکسپاری خانم مرضیه
همچنین فریبا هادیخانلو صحبتی از تاریخ دستگیری خودش نکرده است که میتواند به تاریخ دستگیری فاطمه کزازی در آبان ۶۲ نزدیک باشد و این احتمال هست که وی شخصاً در دستگیری و یا شناسایی فاطمه دخیل بوده باشد و به این ترتیب تلاش میکند مسئولیت آن را به دوشن من بیاندازد که روحم نیز از ماجرا بی خبر بود و در دوران یاد شده در سلول انفرادی زندان گوهردشت بودم و دوسال از دستگیریام میگذشت.
چرا که این دو در دبیرستان «آذر» هممدرسهای بودند. برعکس ادعای وی، مادر کزازی همیشه از دختری که باعث دستگیری فاطمه شده بود با نفرین یاد میکرد.
فریبا هادیخانلو در رابطه با روبرو شدنش با فاطمه کزازی میگوید:
«وارد بند که شدم ، پاهام ، باند پیچی بود . فاطمه ، را از دور دیدم ، او هم مرا دید ، ولی صورتش را بر گرداند. نمی دانم چرا ، بعد از مدتی ، هر دو ، رفتیم دستشویی ، که از چشم توابها ، دور بمانیم . فاطمه ، داستان دستگیریش ، را برایم گفت ، او گفت : ایرج ، همه مان را لو داد ، تا بتواند ، حکم سبکتری ، بگیرد . این ، در حالی بود ، که من ، مدتها بود در بخش دیگری کار میکردم و ایرج به راحتی ، میتوانست ،” اسم من و مخفی گاهم را ندهد ” . ما ، ” اعدامی هستیم ” . اما او ، ” زنده میماند ” . ایرج ، برای زنده ماندنش خیلیها را به اوین آورده . »
بر اساس اعتراف فریبا هادیخانلو وی در دوران مزبور در زیر بازجویی و در اوین بوده در حالی که من برخلاف ادعای او در دیماه ۶۰ یعنی بیست و دوماه قبل از فاطمه کزازی دستگیر شدم و هنگام دستگیری فاطمه ۱۳ ماه از دریافت حکمم که «دهسال قطعی» بود میگذشت.
و البته در اسفند ۶۲ چهارماه پس از دستگیری فاطمه کزازی و سال ۶۳ و ۶۴ دوباره بازجویی و شکنجه شدم و در سال ۶۴ با پرونده و کیفرخواست جدید تجدید محاکمه شدم.
فریبا هادیخانلو پس از انتشار مقالهی من در مورد فاطمه کزازی و انتشار عکس و وصیتنامهی او با دستکاری یکی از عکسهایی که همسرم با زحمت زیاد در فتو شاپ درست کرده بود و حذف عبارت «پژواک ایران» از روی آن
و با استفاده از نام مستعار «فاطی» که «ناهید» بود با نام «ناهید کزازی» پا به صحنهی فیس بوک گذاشت.
عکس اصلی فاطمه در سایت پژواک ایران
باید دید چه چیز باعث شده است که او هیچ نامی و یادی از همسر شهیدش نمیکند و به جای آن عکس دیگری را دستکاری کرده و با آن سوءاستفاده می کند؟ آیا انگیزهی او گرامیداشتن یاد شهداست؟!
عکس فاطمه دستکاریشده توسط هادیخانلو
هادیخانلو و توتونچیان و مجاهدین توضیحی نمیدهند که چه شد «قهرمان» آنها پس از مدت کوتاهی از زندان آزاد شد اما فاطمه کزازی به جوخهی اعدام سپرده شد؟ خوب است این «قهرمان» شکنجهشده توضیح دهد که چند سال در زندان بوده و چه چیز باعث تخفیف در مجازاتش شده است.
هادیخانلو که خود از سابقهی مشعشعی برخوردار است یکی از کسانی است که پس از انتشار مقاله روشنگرانهی من تحت عنوان «علیرضا یعقوبی «اشرفی» امروز و همکار سعید امامی و فلاحیان دیروز» به دفاع از وی برخاسته است .
http://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-54735.html
البته تعجبآور نیست کسی با این سابقهی «درخشان» امروز به میدان آمده و پلیدی و زشتی خود را به دیگران نسبت میدهد.
در جامعهای که بنا به گزارش های رژیم با اندکی پول میتوان «شاهد» استخدام کرد و از آنها علیه افراد استفاده کرد؛
برای مجاهدین سخت نیست که «شاهدینی» از نوع علیرضا یعقوبی و فریبا هادیخانلو و محمد حسین توتونچیان و ... «استخدام». وجدان و اخلاق یک جامعه به تاراج رفته است و این ها محصولات آن جامعه هستند.
ایرج مصداقی مهر ۱۳۹۲
بعد از انتشار:
فریبا هادیخانلو و همسرش بهروز قربانی که هر دو از کورهی «انقلاب ایدئولوژیک» مجاهدین گذشته بودند و شاهد برکات این «انقلاب» بودند، پس از عزیمت به نروژ ، دست از اسلام شستند و مسیحی شدند. فریبا هادیخانلو در زمرهی پیکهای «انقلاب ایدئولوژیک» خواهر مریم به خارج اعزام شده بود تا یخهای اروپا را ذوب کند و «انقلاب مریم» را در پهنهی گیتی بگستراند.
با انتشار مقالهی خودم و همچنین پاسخ این دو، خوانندگان فهمیم را به داوری میخوانم.
اسماعیل هاشمزاده ثابت: موش مرده ی » خائن و«اشرف نشانهای» پرافتخار
تواب خائن ایرج مصداقی درادامه سلسله «انزجارنامه» های بی پایانش که از سال شصت وهفت ودرملاقات وتوافقهای «فراموش» شده اش در«راهرومرگ» وبرسرمیزمذاکره با جلادان تا امروز ادامه داشته اقدام به یک فقره تعرض ازنوع تعرضات لاجوردی به هواداران مقاومت نموده وبه روش پاسدار اطلاعاتی که هویت امروزین اورا مشخص مینماید به«اشرف نشینان» اهانت کرده، تواب خائن که ازکتاب نویسی وکسب کاروارتزاق ازخون شهیدان شروع کرده بود تا خود را لانسه کند درادامه به اطراف واکناف مجاهدین در«تیف» وسوئد وهرجا که تفاله ای ازمدارمقاومت به بیرون پرتاب شده بود ویا اخراج میشد پرداخت، مجاهدین هم به پیروی ازسنت همیشگی خود اورا تا «مرز سرخ» خیانت به حال خود گذاشته بودند تا دردنیای متوهم خویش بچرد، اما اونیز مانند تمام خائنین درطول تاریخ که درست در بزنگاهها به خط میشوند، دربزنگاه خروج نام سازمان مجاهدین ازلیست سیاه ایالات متحده ، از انبان وزارت اطلاعات به صف جلوارسال شد، وبرپایه توهم روان پریشانه ومالیخولیایی از خودش که همه کسانیکه حشر ونشری با این تواب خائن داشته ودارند درآن متفق القولند«خودسوزی شد»! وانزجارنامه دویست وسی صفحه ای«هشت روزه» را «منتشر شد»!
موش مرده خائن که بازهم طرفی نبسته بود وانتشار «انزجارنامه» سرگشاده با موج نفرت مجاهدین ازبند رسته وهواداران مقاومت درسراسر جهان وایران روبروشد، مدتی به موش مردگی وننه من غریبم بازی به شیوه ای که درآن از سال شصت ودرمقابل بازجویان آشنایی کامل دارد روی آورد ولی این شیوه نیز علاج وکاربرد ومطاعی برای پوشاندن خیانت اوبه خلق وآرمانهای آزادیخواهانه ومجاهدین جان برکف آن نداشت، حتی لانسه شدن ازسوی رسانه های استعماری هم افاقه نکرد، بیچاره رژیم ومزدورانش که سعی نافرجام درمصاف با شجره طیبه مقاومتی دارند که ریشه در تار وپود تاریخ معاصر ایران دارد و پشتوانه نیم قرن مبارزه بدون آتش بس درمیان آتش وخون وخیانت را با افتخار بر دوش میکشد.
مصداقی خائن درآخرین انزجارنامه اش به«اشرف نشانها» نیش وزهرنشان داده واز روش بسیار کهنه شده اطلاعاتی امنیتی رژیم وتمام دستگاههای اطلاعاتی امنیتی مشابه درپاشیدن بذر بی اعتمادی درمیان اشرف نشینان درنقل قولهای اطلاعاتیش علیه این وآن واز زبان این وآن«تک نویسی» کرده، چرا که او ید طولایی در«تک نویسی» و«اضافه حرف زدن» دارد، درست مثل هنگامیکه درماشین پاسدارها ودرمیان مزدوران اطلاعاتی به شکار مجاهدین میرفته، او از سر استیصال و درادامه پروژه ناموفق قتل عام مجاهدین در«حماسه اشرف» به قول خانم «زهره رستگار» زندانی از بند رسته درمطلب ارزشمندشان اینک« به خط خطی کردن مشق آنها اقدام کرده»، تواب خائن که طرف حساب خود را مانند بازجوها وبسیجی های بی سروپا فرض نموده ویا عمد دارد که برای عده ای که گویا نمیدانند اصل ماجراچیست عکسهای گوناگون ازهواداران و«اشرف نشانها»را هم چاشنی«تک نویسی» علیه آنها نموده وقصد آن داشته که«فی» خیانت خود را با جانی دالر بازی با این عکسها ونام ونشان برخی ازآنها بالاببرد وچنین وانمود کند که «اطلاعات» دارد، غافل از اینکه عکسها وانتشاراسامی مدتهاست که برای کسی اطلاعات محسوب نمیشود، مردک خیانتکار سقف خیانت درانزجارنامه دویست وسی صفحه ای وزمینه سازی کشتار مجاهدین در«حماسه اشرف»زده شد، امری که موش مرده خائن وشرکا بخوبی به آن اشراف دارند و از «قضا» تقلاها وجست وخیزها ی آنها بدلیل سرعت تمام سوز شدنشان است، از آن به بعد هراکت اطلاعاتی هم که اوسعی کند برای بالا بردن «فی» بکار ببرد مادون ارزش است وعزم «اشرف نشانها» را درمبارزه با خائنینی چون او تقویت میکند.
چه کسی وکدام مجاهد ومبارز وهوادارانشان ازیک سو وایضاً رژیم ومماشاتگران نمیدانند که درمعادله سرنوشت مردم ایران بر سرآزادی، دربحبوحه مذاکرات رژیم با غرب ودراعتصاب غذای «اشرفیان» وحامیان آنها درسراسر جهان ودراسارت گروگانهای اشرف درچنگال ارتجاع که هر لحظه درمعرض شهادت وگلوله وخمپاره قراردارند، نیش وزهرنشان دادن به«اشرف نشانها» مستقیم ازمرکز«مدیریت نفاق» ودستگاه اطلاعاتی آن وخائنین به مردم ایران ساطع وصادر میشود، مصداقی نیز این را بخوبی میداند، او مامور این کار است اوبه خون مجاهدین ورهبر آنها درست مثل رژیم تشنه است وباز هم درست مثل خمینی واسلاف واخلاف خمینی آرزوی از هم گسستن مجاهدین را به گور میبرد، رژیم با همه عرض وطول وامکانات وامدادهای علنی وغیبی وکشتارها وقتل عامهایش دراین امر ناکام ماند، موش مرده خائنی چون مصداقی که جای خود دارد و همچون گذشته «اشرف نشانها» این داغ وآرزو را بر دل سیاه آنان خوهند گذاشت و برچهره این خائنین واکتهای اطلاعاتی امنیتی آنها تف خواهند کرد،«اشرف نشانها» او وامثال اوراعبرت تاریخ خواهند نمود. پس به اومیگوییم هرچه درانبان وزارت اطلاعات داری بیرون بریز ، مردم وتاریخ ایران هرگز این خیانتها را نخواهند بخشید، « اشرف نشانها» کاری با توخواهند کرد که هرجا نامی ازمبارزه وسلحشوری وایستادگی ومجاهدت واشرف وشهدای آن به میان آید وبه نیکی از آنها یاد شود نام تو به خیانت ونکبت وحقارت برده شود پس همانطور که در دهه ها به رژیم گفته ایم باز هم خطاب به تو و ارباب وصاحب تو تکرار میکنیم بجنگ تا بجنگیم.
درود بر اشرف نشانها در سراسرجهان، ننگ و نکبت برخائنین به مبارزه مردم ایران در راه آزادی.
زهره رستگار: ماندگاري اشرف و اشرف نشانان
دزدي در خانه اي چيزي پيدا نکرد عصباني شد مشقهاي بچه را خط خطي کرد.
اين جمله را بخاطر داشته باشيد و با هم نگاهي به ياوه هاي جديد ايرج مصداقي در مورد اشرف نشانان بياندازيم. مصداقي اخيرا در سايتش نوشته (اشرف نشانان يا تواب اتاق آزادي اوين) نوشتن اينگونه مقالات و مطالب و تکرار ياوه هاي ساليان سال دشمن ضد بشري، درمان درد بريدگي و واماندگي نيست. شفابخش بيمارگونه خودخواهيها و منيتها نيست. چرا که عنصر مقاومت و مبارزه درپس همه لجن پراکنيهاي دشمن در طول تاريخ مبارزه ،خورشيد رهايي و اميد را دردلها تابانده است. پس بقول مسعود رهبر مقاومت هرچه ميخواهيد به کمينش بنشينيد ولي خورشيد در اسارت هم خورشيد است. مقاومت ، کلمه سرخ فام، ازسي خرداد تا حماسه اشرف و مبارزه، تنها راه نبرد با جهل و جنايت و شقاوت است. راهي خونين در پيش روي همه مبارزين، مجاهدين و همه خلقهاي تحت ستم جهان است آنان اين راه را انتخاب کردند و از فرداي سي خرداد تا اشرف و ليبرتي و اشرف نشانان در سراسر ميهن در خون تپيده ميدانند که بر چه ايستاده اند. و ميدانند که چه ميخواهند، بنابر اين يکبار ديگر به مصداقي ميگويم که مبارزه و مقاومت بها ميخواهد و صداقت که هيچکدام در تو پيدا نميشود. با مطرح کردن جزئيات بازجويي از پرونده ديگران و يا گفته هاي ديگران در محافل مخرب گذشته که صرفا بر اساس اعتماد به تو بوده، ناجوانمردانه و فرصت طلبانه به اعتماد آنروز آنان خيانت کردي که البته اين امري است اخلاقي و براي تو و همپالكيهايت امروز ديگر مفهومي ندارد، چون کسي که برخون اينهمه رنج، پا ميگذارد قبل از آن بايد شرافت اخلاقيش را مفت فروخته باشد. اما نکته اساسي که براي من مهم است و مرا وادار به نوشتن کرد اينست که جمع آوري اطلاعات به سبک بازجويان و پرونده سازي عليه آنان امري است امنيتي که درحوزه حسين بازجو و سعيد حجاريان ميباشد.و تو به تواب اتاق فکر آنها تبديل شده اي. اينگونه موارد دال بر حلقه ارتباطي با اتاق فکر دستگاه امنيتي است که از زير قباي تو امروز بيرون آمده است. و امروز سعي ميکني براساس بريدگي از مبارزه همه را به سياق خود همسطح و همرديف خود بداني و توجيه وادادگيهاي خود در دوران زندان قلمداد کني. بياد ميآورم که بازجويان هميشه ميگفتند که ما نميگذاريم کسي از اينجا قهرمان بيرون برود وتلاش ميکردند، مفهوم زندان سياسي را به لجن بکشانند، که تو امروز با فرافکنيهايت همانها را تئوريزه ميکني.و با رژه روشنفکري بر رنج و شکنج زندانيان از جنس آنان شده اي. تو در راستاي اهداف دشمن شاد کن قصد زدن سرمقاومت و تشکيلات قدرتمند را داشتي که همچون سگان هار سپاه قدس و وزارت اطلاعات سه دهه سرشان به سنگ خورد و درمقابل البرزسرافرازبه زانو در آمدند و آنها آرش وار ايستادند ومقاومت يک خلق را درحماسه خونين اشرف به اثبات رساندند، و جهان را به شگفتي وا داشتند، وشرف و افتخار را نصيب خلق خود کردند. حال که کفگيرت به ته ديگ خورده و براساس ماهيت وجوديت کم آوردي، به بدنه اجتماعي مقاومت که همان اشرف نشانان هستند، پرداخته اي و بخيال خود آنها را افشا ميکني و چون به اهداف خائنانه ات نرسيدي مشق بچه ها را خط خطي ميکني. غافل ازاين هستي که اين دفترصفحه هاي خونيني دارد که برگهاي زرين تاريخ مقاومت ايران است و در قدوقامت تونيست که از ديوار حماسه سازان زندان بگذري و دربازار سياست مماشات و سازش ،ارتجاع واستعماربه چهره مقاومت چنگ اندازي کني و برچشم مردم بجان آمده ايران خاک بپاشي، اما بايد بداني که قبل از تو لاجوردي و حاج داوود رحماني تمام توطئه هاي رذيلانه را براي درهم شکستن زندانيان انجام دادند از خانه هاي مسکوني قبرها و واحد يک که تو فقط اسمي از آنها شنيده اي وبا دزدي خاطرات ديگران صفحات کتابت را پرکردي، تو هرگز گذرت به آنجا نيافتاد، چرا که تو در آنزمان پاي ميز مذاکره با بازجويت بودي. حالا هرچه ميخواهي درباتلاقي که درست کرده اي دست و پا بزن ، اطلاعات و بازجوييهاي زندان را که فقط در اختيار دستگاه امنيتي وزارت اطلاعات است و امروز حتما دسترسي به آنان براي تو راحت شده جمع آوري بکن، اما سنت تاريخ اينست که مقاومت کنندگان خواهند ماند. واشرف و اشرف نشانان، ماندگاران تاريخ ما خواهند بود.
http://www.hambastegimeli.com/index.php?option=com_content&view=article&id=45321:2013-11-03-19-05-17&catid=11:2009-09-22-08-59-59&Itemid=333#sthash.YUlH6NlU.dpuf
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر