"شهيد مطهري گفت: كتاب مزخرفي است، من آن را ديدهام. اين شيخ را من ميشناسم، شيخ جسور و روداري است، مشهدي است. چند وقت پيش هم در مسجد قبا بعد از نماز آقاي مفتح منبر مي رفت. مثل اينكه دستي او را ميگرداند و جسورتر مي كند. آمده بود خانه ي ما كه نيم ساعت با شما كار دارم ولي بيش از يك ساعت ماند و حال مرا گرفت. با جسارت گفت تو نبايد در قلهك و بالاي شهر باشي، بايد بروي ميدان شوش و پايين شهر و ميان مردم عادي. گفتم: آشيخ! اگر من با اين حجم كار كه دارم، بروم ميدان شوش ميان آن شلوغي ديوانه مي شوم.
از اين بگو مگويي كه ميان استاد و آن شيخ كم مايه و پرمدعا در گرفته بود و طرز اداي سخن استاد كه وقتي عصباني مي شد كمي لهجهي مشهدي پيدا مي كرد، اغلب خنديديم.
شهید بهشتی گفت: ولی من خواندهام و کتاب خوبی است. شهید مطهری با عصبانیت گفت: کتاب خوبی است ؟! شهید بهشتی با تبسم و آهسته و بیتفاوت گفت: بله! و هر دو ساکت شدند."
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر