میتوانیم فرض کنیم کمپ لیبرتی جابجا شده است !
اسماعیل وفا یغمایی
اسماعیل وفا یغمایی
(1)
فرض کردن گناه کبیره نیست
فرض کردن گناه کبیره نیست. این را مطمئن هستم. مطمئن هستم که
یکی از تفاوتهای آدمیزاد و حیوانات این است که آدمیزاد میتواند چیزی را
فرض کند. فرض خود را در عالم فرض واقعی بپندارد. بعد نتایج فرض خود را قبل
از وقوع در عرصه واقعیت، در عالم فرض تماشا کند، بعد برگردد سر جای اولش و
حساب و کتاب کند که چی واقعی است یا نیست. چه چیز در آینده اتفاق میافتد یا
نمی افتد و خیلی چیزها را بفهمد. مثال میزنم.
فرض کنید ما روزی یک پاکت سیگار میکشیم. فرض میکنیم که نکشیم.
روزی شش هفت یورو بطور مادی به نفعمان است . از نظر جسمی هم از خطرات
بیشتری ایمن خواهیم بود . در شصت سالگی مجبور نیستیم کپسول اکسیژن به
گردنمان آویزان کنیم و نیز کمتر در معرض بیماریهای خطرناک خواهیم بود. یعنی
فرض ترک سیگار، واقعیتی را در عالم فرض بما نشان میدهد و بعد از آن ما
تصمیم میگیریم که چه باید کرد.
***
حالا من میخواهم مقوله فرض کردن را بدون اینکه اتهام «ریا
کاری» ، «دروغگوئی»، «پدر سوختگی سیاسی و ایدئولوژیک» و چیزهای بدتر از
اینها را به کسی یا شخصیتی بزنم در باره «کمپ لیبرتی» و جابجائی سه هزار
رزمنده اسیر درون آن که در معرض کشتارند، و شش هفت بار هم در «اشرف و
لیبرتی» کشتار شده اند مقوله فرض را بکار بگیرم.
(2)
فرض کنیم حرفهای مسئولین مقاومت درست است
فرض کنیم که تمام حرفهای مسئولین مقاومت، طبعا یعنی مسئولین
مجاهدین و شورا و ارتش آزادی و مسئول کل که محور اصلی هر سه قوه است،
صادقانه و درست است و این امثال منند که اشتباه میکنند و ایمان و باورشان
کم است و:
فرض کنیم واقعا دارند کوشش میکنند که افراد را جابجا کنند.
فرض کنیم اساساً در این رابطه خواب و خوراک ندارند.
فرض کنیم در دستگاه آنان بزرگترین ارزش حرمت جان انسان و کرامت انسانی است.
فرض کنیم تمام امکانات مادی و معنوی مورد ادعا را از پول و
پارلمانترها و و چند میلیون حامی عراقی و عرب و وکیل و وزیر سابق و لاحق و
تمام حامیان خارج کشوری و همه و همه را بکار گرفته اند تا این سه هزار نفر
را نجات بدهند و از آنجا بیرون بکشند.
فرض کنیم که در تمام نشریات ورسانه هاشان تا حالا نوشته اند!
و هر روز هم مینویسند ! نخستین خواست ما جابجائی و نجات اهالی لیبرتی است.
فرض کنیم در همین فرانسه خانم رئیس جمهور شورا یک اعتصاب
سمبلیک سه روزه برای این جابجائی اعلام کرد و خودش نیز به احترام ساکنان
لیبرتی همراه با مسئولین بلند پایه در این اعتصاب شرکت کرد.
فرض کنیم یک گردهمائی عظیم با حضور ایشان و حامیان بین
المللی شان برای نجات ساکنان لیبرتی اعلام شد و از تمام ایرانیان مخالف و
موافق خواسته شد که اختلافات را برای نجات سه هزار رزمنده رنج کشیده باید
فراموش کرد و برای حمایت از خواست جابجائی وظیفه انسانی و میهنی است در این
مراسم شرکت کنند.
فرض کنیم تمام خوانندگان و موسیقیدانان مقاومت بجای ترانه های
«کلکسیون» و «ویروس سبز» و سرود تازه برای رهبری، سرودهای دیگری بسازند و
در این گردهمائی چند ترانه و سرود در این باره، یعنی نجات اهالی لیبرتی
اجرا کنند.
فرض کنیم حرفهای تمام هوادارانشان درست باشد و من و دیگرانی
که نگران کشتار مجدد لیبرتی هستیم بطور ابلهانه ای بدبین هستیم و اشتباه
میکنیم.
فرض کنیم واقعی نبوده و من خواب دیده ام که سالها قبل، بعد از سقوط صدام در جواب سئوال خود در این باره که :
بنظر من استراتژی ارتش آزادیبخش بعد از سقوط صدام حسین و اشغال عراق تمام شده و باید فکر دیگری کرد.
از بزرگی پاسخ شنیده ام:
«این یک استراتژی صحیح بوده و اگر اشتباه کرده ایم باید تماممان در آنجا دفن شویم.»
فرض کنیم رهبر خاص الخاص انقلاب به این نتیجه رسید که: نباید
هزار اشرف ایجاد کرد چون نمیشود، بلکه باید کشتیبان را سیاستی دگر آید و
باید عقل و شعور سیاسی را بکار انداخت و از تخیلات سورئالیستی - ایدئولوژیک
دست برداشت و راه حل دیگری باید پیدا کرد، و نیز شهامت این کار سترگ را در
خود و اطرافیانش و نیز پذیرش انتقاد از خود و اشتباهات را ایجاد کند.
فرض کنیم و تا میتوانیم فرض کنیم، که سر انجام ساکنان لیبرتی
با تمام این تلاشها به میمنت و مبارکی و به کوری چشم شیخ الشیوخ ارتجاع و
مزدوران کشتارگرش «سفر خروج» را آغاز کردند و خسته و اما شاد از آن دوزخ
کشتار خامنه ای و مالکی بیرون آمدند و در جائی یا نقاطی از این جهان سکنا
گزیدند.
(3)
فرض کنیم که این فرض ها انشالله به واقعیت پیوست.
اما بعد از آن چه اتفاقی خواهد افتاد؟
میتوانیم فرض کنیم (هرچند که لازم نیست زیرا به نظر من این یک واقعیت است ولی اشکالی ندارد و میتوانیم باز هم فرض کنیم)
میتوانیم فرض کنیم تا نقطه جابجائی فرضی و بعد از ماجراهای
سال 2003 میلادی و حمله آمریکا و ده یازده سال کشاکش، «قرارگاه اشرف» و بعد
از آن «کمپ لیبرتی»، نقطه اصلی اتکا، و محور مرکزی تمام کنش و واکنشهای
سیاسی و در شعشعه آن، محور پیشبرد کارهای تشکیلاتی و ایدئولوژیک (برای داخل
تشکیلات رهبران) بوده است. کمی مساله را باز میکنم.
*به نظر من، وجود اشرف و لیبرتی عامل اصلی موجه بودن استقرار
رئیس جمهور شورا در خارج کشور، و اختفای یازده ساله رهبری خاص و بخش قابل
توجهی از کادرهای ارزشمند مجاهدین (برای مجاهدین) در خارج کشور بوده است.
*به نظر من همچنین وجود اشرف و لیبرتی عامل موجه بودن و بقای
شورای ملی مقاومت و حفظ تشکیلات شورا در خارج کشور و مدد رساننده معنوی و
سیاسی شورا در خارج کشور و خوراک فکری و سیاسی رساننده به اعضای شورا بوده
است.
* به نظر من همین مسئله در رابطه با تمام تشکلها و انجمنها و
نهادهای وابسته و هر آنچه زائیده آنهاست از شاخه ها تا شاخکها صدق میکند.
* به نظر من وجود اشرف و لیبرتی و رزمندگان ساکن آن که حتما
مورد عنایت و محبت تمامی هواداران مجاهدین و شورا هستند، و گذشته از آن حتی
مسئله ذهنی بسیاری از مخالفان و منتقدان شورا میباشند و کسی نمیخواهد آنها
به دست ملایان پلید کشته شوند یکی از عوامل خونرسانی به پیکره گسترده
هواداران مجاهدین و زنده و بیدار نگاهداشتن آنها و فعال بودن و فعال
نگاهداشتن آنها در زمینه سیاسی، تشکیلاتی، مالی و غیره است.
* به نظر من وجود اشرف ولیبرتی و ماجراهای این ده یازده سال و
بخصوص کشتارها و سرکوبهای وحشیانه رزمندگان مظلوم و بی دفاع بدست
جنایتکاران خامنه ای و مالکی و وجود عاشوراهای خونین متوالی نه تنها اکثر
تضادها را تا حدود بسیار زیادی در درون و بیرون تشکیلات خاموش کرده و
سئوالات سیاسی و استراتژیک را موقتا به پس رانده بلکه از بهترین عواملی
بوده است که بر سربرخی منتقدان و مخالفان کوبیده شود و با تکیه به شرایط
حاد در بسیاری موارد آنان را همدست و همکار مستقیم یا غیر مستقیم جلادان
معرفی کند.
* به نظر من وجود کمپ اشرف و لیبرتی کاراترین کارت در عرصه
سیاستهای رهبران در خارج کشور، از شرکت در این پارلمان و آن پارلمان، جلسات
و کنسرتها، سخنرانیهای رئیس جمهور شورادر جلسات کثیر الجمعیت، و بمدد
نیروی متشکل لیبرتی خود را آلترناتیو خواندن و دارای اعتبار و آینده داشتن
بوده است.
به نظر من.... باز هم میتوانم فکر کنم و ادامه دهم اما لازم
نیست و تا همین جا میتوان فهمید تا جائیکه به مسئولان مربوطه و زعما و
رهبران بر میگردد خوب میفهمند که اشرف و لیبرتی «کارت اعتباری سیاسی اصلی
مرکزی» و « ریشه اصلی» است ، و تمامی باقی چیزها جز شاخه هائی که از این
ریشه تغذیه میکنند نیست. یعنی شاخساران خارج کشوری برای بقای خود در تمامیت
ریز و درشت خود بطور واقعی در حال تغذیه از خون رزمندگان لیبرتی بوده اند و
هستند .
در همین جا(دقت کنید) میتوان دانست چرا هیچگاه بطور جدی با
وجود اختفا و انتقال رهبران اصلی، از همان آغاز با شعارهای «کوهها بجنبند
ما نجنبیم!»، «بیا بیا!»«اشرف پایگاه استراتژیک»، و دهها شعار مثل این
کوششی نه تنها برای جابجائی رزمندگان نشده بلکه هر صدائی در این سودا
بلندشده بشدت سعی در خاموش کردنش کرده اند و بر پیشانی صاحب صدا مارک مزدور
و واداده وتواب و امثال اینها کوبیده شده.
پذیرش جابجائی لیبرتی و اشرف در نقطه مرکزی و محتوا و بطور
مادی و ملموس از آغاز در گرو پذیرش شکست خط استراتژیک جنگ آزادیبخش توسط
ارتش آزادیبخش و بسیار اشتباهات دیگر بوده و هست، و نیز در گرو اینکه مسئول
اصلی توان بازسازی و پذیرش راهی دیگر را داشته باشد، که تا کنون حتی یک
گام هم بسویش برداشته نشده که هیچ بلکه با شعارهای کوبنده و پر طمطراق و
بنظر من تهی از حقیقت و تبلیغاتی «موسسان چندم و چندمین»، معلوم نیست
«درکجا؟» و به دست «چه کسانی» کوشش شده است همچنان پرچم استراتژیی شکست
خورده به هر قیمت برافراشته نگاهداشته شود.
***
اشرف و لیبرتی چه با تانک و توپ و رزمندگان مسلح و جنگاور(
چنانکه سابق در رابطه با اشرف و چندین قرارگاه نظامی دیگر این چنین بود)، و
چه بدون سلاح بارها مورد تهاجم قرار گرفته و کشتار در پس کشتار، به نظر
من، برای رهبر کل و ستونهای تشکیلات، ریشه است و باید ریشه بماند و صد بار
دیگر هم که مورد حمله قرار بگیرد این تجمع بعنوان ریشه خونرسان به همه چیز،
واقعا همه چیز باید سر جایش باقی بماند و تکان نخورد و هر کس هم در این
زمینه حرفی بزند حتما یا مزدور است و یا حرام لقمه، و همین جاست که افراد
ضعیف النفسی چون من!،که بقول نگارندگان مقالات محبت آمیز ایدئولوژیک!!
(تواب، مزدور، بریده، ناظم، از هضم رابع اطلاعات گذشته و....) متاسفانه
دچار این شک میشویم که علیرغم همه چیز «یک چیزی، یک راز تلخ و خونین وجود»
دارد «که پنهان است» در باره آن به صدق و راستی سخن گفته نمیشود و بر سر آن
(تا کی و کجا) جار و جنجال بر پا میشود که یک قلمش توپخانه صدها مطلب و
مقاله ایست که با بدترین توهین ها و دشنامها قلمی شده است. توهینهائی افسار
گسیخته از جمله به دست و قلم کسانی که شماری از انها نیز در زمره کسانی
هستند که گذران زندگیشان در فرنگستان مرهون وجود لیبرتی است.
(4)
بعد از جابجائی ریشه یعنی لیبرتی چه اتفاقی میافتد
لیبرتی در کادری که در افق اندیشه و نگاه رهبر قرار دارد
«ریشه و کارت اعتباری اصلی» است. من در این شک ندارم. در شرایط کنونی،
لیبرتی در نگاه رهبر :
لیبرتی یعنی ایدئولوژی، لیبرتی یعنی تشکیلات، لیبرتی یعنی
استراتژی، لیبرتی یعنی تاکتیک، و مهمتر از همه لیبرتی یعنی تضمین کرسی
رهبریت و اقتدارعلی الاطلاق و جاودان او تا پایان عمر.
و بعد از جابجائی لیبرتی است که سئوالات در این زمینه های
چهارگانه مثل خورشیدهای غول آسای به زنجیر کشیده شده زنجیر پاره میکنند و
بر می آیند و طلوع میکنند وپاسخ میطلبند از سی خرداد تا همین امروز. و در
همین نقطه و در پرتو این خورشیدهای برآمده است که در باره پنجمین محور یعنی
رهبریت پرسیده میشود:
- در مقام رهبری مطلق چه کرده ای و چه میخواهی بکنی؟ از کجا
به کجایمان اورده ای؟ این رود خروشان خون شهیدان چه چیزی را تغییر داده
است؟
و این بار شاید نوبت رهبر است که در پرتو فضل و بخشش الهی از
مقوله فردیت که بیست و چند سال است در پوش صلاحیت خود را مینمایاند و به
او امکان هر مانوری را داده، عبور کند و کرسی را واگذارد هرچند که باساخت و
بافت کنونی نمیتوان تصور کرد که آیا امکانی برای جابجائی وجود دارد یا
باید با همه چیز وداع کرد.
***
به نظر من، بعد از جابجائی لیبرتی نخستین چیزی که روی میز
تشکیلات قرار میگیرد ، «ریشه جستن» است. رهبران خوب میدانند هیچ درخت زنده
ای نمی تواند بدون ریشه زنده بماند. سالیان دراز این درخت بمدد آتش و
سیلابهای پی در پی خون زنده مانده است. درخت این تشکل در خارج از مرزهای
ایران و در دوری از خاک حاصلخیز ملی و مردم ایران بگونه ای غیر طبیعی فقط و
فقط بر اجساد ما بالیده است و رگ و پی و استخوانهای ما و نسل ما را مکیده
است و شاخ و برگ افشانده است. تمام انقلابات عجیب و غریب و تمام بندها از
الف تا ی و کوره و غسل هفتگی و صلیب و تنگه و توحید و غیره و غیره در یک
نگاه درست و غیر مبتذل چیزی نبوده است جز اینکه ما هر چه بیشتر در خدمت
تغذیه این درخت باشیم.
به نظر من، ریشه اگر نه کمپ لیبرتی، بلکه یک ایدئولوژی
نیرومند و ارزشمند و یک خط مشی سیاسی درست و یک استراتژی قابل توضیح بود
مشکلی پیش نمی آمد که راه حل نداشته باشد، جنبش مدتی کوچکتر میشد ولی
نیرومندتر سر بر می آورد، ولی آنها وجود ندارند(که این خود بحثی جداگانه
است و به نظر من تشکیلات از این زوایا دچار بحران جدی است که در آینده حتما
خود را نشان خواهد داد) جای همه اینها را در حال حاضر لیبرتی پر کرده است.
بعد از جابجائی لیبرتی باید ریشه ای جست. کجاست این ریشه؟
شاید باشد و من خبر نداشته باشم اما اگر متاسفانه چنین باشد که من می
پندارم تمام چیزهائی که بمثابه شاخه ها در قسمت سوم نوشته یاد کردم بشدت
ضربه میخورند و عذر موجهشان از دست میرود. بدون وجود لیبرتی اکثر موارد بخش
سوم قابل توجیه و توضیح نخواهد بود اضافه بر این که:
با جابجائی لیبرتی رهبر که بنا به ضرورتهائی که خود میداند
در اختفاست باید از اختفا به در آید و کشتی را بر پهنه امواجی جدید
راهنمائی کند.
مساله دیگر که خود را نشان خواهد داد، با توجه به تجربه
آلبانی، و شماری از افرادی که در فضائی دیگر رفتن از تشکیلات را بر ماندن
در تشکیلات ترجیح داده اند و در آینده خواهند داد و برخی از آنها حتما عامل
فشار مضاعف برای تشکیلات جابجا شده خواهند شد مشکلاتی جدی در پیش رو خواهد
بود که شاید در صورت وقوع، خطر نزدیکتر را برای رهبران نه دیگر منتقدانی
نگران و دوستدار رزمندگان امثال من، و دیگرانی چون من، نمایندگی کنند، بلکه
کسانی بمیدان خواهند آمد که امروز در درون لیبرتی تنفس میکنند، یعنی
مخالفان و منتقدان صف اول، آنانی خواهند بود که سالها در زیر آوارهای رنج و
رزم به سودائی دور دست زیسته اند و پوست انداخته اند و در نهایت کار، با
کمال تلخی و خشم جهان را آنچنان که میپنداشتند پیش رو نخواهند دید.
***
اینجاست که میتوان تا حدودی میتوان چشم اندازها را دید. تاکید
میکنم که آرزو میکنم این چنین نباشد و من از تمام امکانات و نقاط روشن و
مستحکم پدیده ای که در باره اش صحبت میکنم خبر نداشته باشم و امکاناتی وجود
داشته باشد و چیزهائی در جریان باشد که من بی خبرم، امیدوارم با توجه به
نتیجه دردناک، این من باشم که اشتباه کرده باشم چون اشتباه یک تن فاجعه بار
نیست و تنها دامان زندگی یک تن را میگیرد ولی اگر فرضیات من درست باشد
فاجعه بسیار دردناک خواهد بود و بجاست مسئولین امر به آن توجه بکنند که در
چشم انداز چه چیزی دارد سر از افق بر می آورد. باز هم تاکید موکد میکنم هر
چه میخواهید من و امثال مرا زیر ضرب توهین و بهتان ببرید اما چشم باز کنید و
ببینید که در چشم انداز چه چیزی دارد سر از افق بر می آورد.
(5)
و اما اگرلیبرتی جابجا نشود و فاجعه رخ دهد!
و اما اگر لیبرتی جابجا نشود و فاجعه رخ دهد چه خواهد شد؟.
واقعا نمیخواهم در این باره بنویسم . اشاره ای میکنم و میگذرم و باقی را به
خواننده وامیگذارم تا بیندیشد.
رهبر میتواند بازهم به گذر زمان و از این ستون به آن ستون
فرج است، دل ببندد و با خود بگوید: وجوه سلبی و منفی ملایان هست؟ بازیهای
بینالمللی هست اما با این توهمات و تخیلات شبه ایدئولوژیک که مهمترین
قربانیش در یک برآورد درست اگر توجه شود خود رهبر بوده و هست ، قفل ماندن،
در بن بست زیستن و از کف رفتن اعتماد باز هم بیشتردر برابر او خواهد بود،
همان اعتماد نیرومندی که او را در سالهای آغاز به اوج برکشید.
اما در وجه فاجعه بار دو فرض پیش روست.
نخست ادامه روند قبلی، فشار، کشتارهای دیگر متوالی، موشکباران
و... که دشمنی حکومت آخوندی با ساکنان لیبرتی سی و چند ساله و تبدیل به یک
دشمنی سیاسی، ایدئولوژیک، شخصی،و قدرت نمایانه و سنتی شده است و دست بردار
نیستند. این روند بازهم تا مدتی تنور فعالیتهای خارج کشور را افروخته
نگهمیدارد اما ریزش، خستگی، قربانیان بیشتر و امثال اینها نتیجه خواهد بود
که با چنبن وضعی مطمئنا ماه به ماه تعداد هواداران در خارج کشور و حتی در
میان هواداران نزدیک کمتر خواهد شد. که واقعا همه از این وضع و این سوگ و
عزا ، بدون مشخص شدن راهی و مقصدی روشن خسته شده اند.
دوم فاجعه ای هول انگیزتر است که میتواند در کشتاری گسترده و
جمعی و به اسارت گرفتن، با همیاری مالکی - خامنه ای صورت پذیرد و سرانجام
بزعم رهبر کربلائی بزرگ را ایجاد کند.
مسئله لیبرتی و ساکنان رنجدیده اش میتواند اینچنین در غوغای
جنایت آخوندهای پلید و و بازیهای بین المللی تمام شود. اما این فاجعه نه در
کنار عاشورا جای خواهد گرفت و نه مشکلی از رهبران حل خواهد کرد.
در گام نخست شاید جسم تبدیل به جان شده رزمندگان مظلوم، لیست
شهیدان را فربه تر کند و ثقل مادی آنان و مسائلشان را برای همیشه از دوش
رهبران بردارد و در عوض معنویاتشان! را غنی تر کند! و امکان زهر خند تلخ
فلسفی رهبر را در دنیای شگفت و انحصاری اوبر چهره و ریش مخالفان و منتقدان
بخیال خودش فراهم آوردکه:
- دیدید ای بریدگان! و وادادگان! کوفیان !ماندیم و تا نفر آخر جان دادیم.
و گذشته از حل مساله ساکنان لیبرتی بطور کلی، عواطف را چند
صباحی بر انگیزد اما بدون تردید آوار فرونشسته این عواطف پس از خوابیدن گرد
و غبارها به نحو بسیار سنگینی بر سر و سرای بزرگان فرود خواهد آمد . در
این تردیدی نیست. بیش از این را به تامل و کنکاش خود شما وا میگذارم.
(6)
چالشی بین دوجهان و دو نگاه فلسفی
در پایان تاکید میکنم که خوب میدانم:
اصطکاک و برخورد «اندیشه و نگاه امثال من» با «با اندیشه و
نگاه» حضراتی که ایدئولوژی مهر تابان را نگاهبانند [و سالهاست دیگر تبدیل
به عادت شده که در زمره ارکان باشند و آن را حق خود میدانند]، اصطکاک و
برخورد دو جهان بسیار بسیار متفاوت است.
چالش ، در عمق جنگ دو جهان است و تنهای سیاسی نیست که بار اصلی اش بار فلسفی و شناختی است.
در نگاه کم دامنه امثال من!!، بر این کره کوچک چرخان، حیات
فردی موقت انسانی، و حیات ناموقت و دامنه دارتاریخی و اجتماعی مردم
ایران(در گام نخست) و دفاع از آن و تمامی چیزهای مربوط به آن، از آزادی و
عشق گرفته تا نان و آب و هوا بالاترین ارزش است و حتی مفاهیم معنوی و مذهبی
و فلسفی و روحانی بدون اینها برای من فاقد ارزش و اعتبار است و آنها را به
زباله دان میاندازم.
من اگر بخاطر آزادی در بیست ویکسالگی به زندان رفتم و سی و
سه سال است که یا از ساکنان همان اشرف بوده ام و یا مسافر غربت، به سهم و
توان خود بخاطر کمک کردن به قسمت کردن نان و آب و شادی و بوسه بود و هست،
ومنجمله باور دارم شهید کسی است که بخاطر تقسیم اینها میجنگد و میمیرد و در
این راه حیات شخصی خود را فدای نان و آب و شادی دیگران میکند، نه اینکه
مثلا خدا را شاد کند که او بی نیاز است و آفریننده هستی را وامدار شهادت
خود کردن عین حماقت وخودخواهی و گنده دماغی آخوندی است. اگر من چیزی هم در
رابطه با ساکنان لیبرتی مینویسم در این رابطه و در پهنه این افق است .
و میدانم درتفکر مقابل:
حرکت تکاملی(مورد نظر شما البته) و حفظ ارزش برتر که معیارش
رهبرعلی الاطلاق است نقطه اصلی وبر جسته است و در راه تکامل مورد نظر و
مصنوع دستگاه شما با چنین معیاری چنانکه تا بحال دیده ایم و هنوز هم می
بینیم جان آدمی همینقدر میارزد که فدا شود، و پشیزی بیش نیست و پشیزی ارزش
ندارد. این چیزیست که سالهاست دارد اثبات میشود .
(7)
ما با انتخاب شما برای قربانی شدن سر جنگ نداریم
سرنوشت هرکس و روش هرکس به انتخاب آزاد او بر میگردد. البته
من اعتقاد ندارم که انتخاب تمام ساکنان لیبرتی در شرایط حاضر انتخابی
آزادانه و آگاهانه است. «تحمیل جبر شرایط»، «قدرت روحیه جمعی» اعمال شده، و
«فضای ایجاد شده عاطفی و ایدئولوژیک» که دائما در کوره آن دمیده میشود
معنای انتخاب آزاد را خدشه دار میکند.
اما در هر حال ما با انتخاب و جهان شما سر جنگ نداریم بلکه آنرا توضیح میدهیم و نقد میکنیم ورد میکنیم واین چالش نظری حق مسلم ماست.
در رابطه با باورهای شما بخودتان مربوط است که چه میخواهید بکنید اما من و ما نه پنهانکاری بلکه صداقت و راستی می طلبیم.
اگر بر پایه آنچه نوشتم نظر من نادرست است امیدوارم کارکردهای
جدی شما در نجات رزمندگان و چاره جوئی شما برای نجات این تشکل که متعلق به
ملت ایران بود آغاز شود و اگر متاسفانه نظر من درست است لطفا به آشکار
اعلام کنید همینطور است که:
ما و تمام رزمندگان تصمیم داریم بر این سودا در لیبرتی بمانیم و تا نفر آخر کشته شویم.
اینچنین مطمئن باشید که من دیگر مطلقا در این باره نه خواهم
اندیشید و نه خواهم نوشت و به احترام صداقت شما با اندوه و تاثر کلاه از سر
بر خواهم گرفت هر چند که اگر این فاجعه انسانی( و نه سیاسی، چون این فاجعه
دارای ارزش سیاسی جز در جمع خودتان و هوادارانتان نخواهد بود) اتفاق بیفتد
مطمئن باشید داوری روزگار و تاریخ ایران بخاطر انتقال این تجربه به نسلهای
آینده که بانام و کارکرد «شما رهبران» تا ابد ممهور خواهد بود در راه است.
مطمئن باشید هیچ چیز نهان نخواهد ماند، اسناد، کتابها،
فیلمها و... در آینده نه بخاطر شما بلکه بخاطر شناخت حقیقت قطعه بسیار
خونینی از تاریخ ایران سخن خواهند گفت، مطمئن باشید و شک نکنید که سیمای
واقعی تک تک شما را فارغ از هر آرایش و نور پردازی مثبت یا منفی سیاسی و
ایدئولوژیک به تماشا خواهند گذاشت و جای واقعی شما را فارغ از چیزی که شما
میاندیشید و چیزی که پیروان شما میاندیشند تعیین خواهند کرد. این را تاریخ
بارها اثبات کرده است.
آخر چو فسانه میشوی ای بخرد
افسانه نیک شو نه افسانه بد
با امید و آرزوی شکست طرحهای جنایتبار آخوندهای حاکم بر ایرن و نجات ساکنان لیبرتی
اسماعیل وفا یغمائی
۲۵ ژانویه ۲۰۱۴ میلادی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر