دنبال کردن او، شبیه چشم بسته دویدن در
راه پلهای پیچ در پیچ به سمت دخمه ای
تاریک در اعماق زمین بود. نخستین پله ها
رسید به معتادی خمار و سرگردان در پارک
هروی دروازه غار که هذیان می گفت و ساقی
اش دیر کرده بود؛ پله های بعدی رسید به
ساقی که با موتور آمد و جنس را کوبید کف
دست مردی ژولیده و شماره اش را به هوای
این که مشتری ام گرفتم؛ مقصد پله های
دیگر، خرده فروشی بود بزرگتر از قبلی و
بعد خرده فروشی قوی تر و .... پله ها
سرانجام رسید به فروشنده مواد مخدری که
خرده پا نبود و وصل میشد به یکی از تولید
کنندگان معروف شیشه در تهران.
او شماره تلفنم را گرفت تا آن را به تولید
کننده ای که الف. صدایش می کردند، بدهد و
گفت اگر تولید کننده اصلی مایل باشد، خودش
با من تماس می گیرد
الف. مدت نسبتا طولانی بعد تماس گرفت. گفت
خودش، دلش خواسته پیدایش کنم. گفت گاهی
دلش می خواهد از معتادها عذرخواهی کند.
گفت می خواهد تجارت شیشه را بگذارد کنار و
به کشوری دیگر برود اما این ها همه حرف
هایش نیست او در این تماس تلفنی که در چند
قسمت و از باجه تلفن های مختلف انجام شد،
برای ما درباره بازار پیچیده تولید و
توزیع شیشه و آخرین روش های قاچاق آن در
داخل و خارج از کشور حرف زد و بعد به میل
خودش تلفن را قطع کرد و از آن لحظه مثل
سایه ای شد که با پیوستن به تاریکی،
ناپدید می شود.
|
۱۳۹۲ دی ۲۸, شنبه
گفتـگو با يك تولیـد و توزیع کننـده "شیـشه" از پشت این "شیشه" نور جنون و مرگ می تاب
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر