نامهء سرگشاده به دادستان تهران آقای عباس جعفری دولت آبادی
اشرف علیخانی (ستاره)
اشرف علیخانی (ستاره)
آقای دادستان ! شما نیازی به قدرت ندارید !
بنام عشق . بنام آزادی
جناب آقای دادستان تهران. با سلام
پیرو نامه های قبلی طی پانزده ماه از خرداد 1390 تا مرداد
1391 که پس از آزادی ام در مرداد 91 دچار وقفه گردید ، مجددا" پس از چند
روز فکر کردن ( نه در محتوای نامه بلکه صرفا" جهت تصمیم به نوشتن خطاب به
شما ) در نهایت بر آن شدم که باز یکبار دیگر برایتان نامه بنویسم و اینبار
متاسفانه از خارج از اوین.
میگویم « متاسفانه » ، زیرا در اوین مطمئن شده بودم که نامه
هایم را میخوانید ، اما از بیرون ... خب... راستش چندان امیدوار نیستم که
شما اهل کامپیوتر و اینترنت باشید. ولی صمیمانه آرزو میکنم که کسی پیدا شود
و نامه ام را برایتان پرینت گرفته و به شما برساند ( البته امیدوارم آن
شخص یکی از اعضای خانوادهء شما باشد مثلا" دخترتان یا پسرتان و یا
همسرتان).
نامه ام را مثل همان نامه های اوین ، بنام عشق و بنام آزادی
شروع کردم . همان آغازی که تمام ملتهای جهان و تمام حرکتهای اجتماعی مبنای
کار و فعالیتشان را بر اساس آن گذاشته اند ، هرچند که شاید گاه با مفاهیم
مادی و ملموستر به تصویر کشیده شده باشد. همانند : نان. مسکن. رفاه. امنیت
شغلی. امنیت جانی. حق تحصیل. تامین سلامت و بهداشت و درمان. حفظ محیط زیست .
آزادی قلم و بیان و اندیشه . برابری و رفع تبعیض و بسیاری فعالیتهای
اجتماعی و فرهنگی و سیاسی دیگر که ریشهء همهء آنها در « اصل عشق و آزادی»
است. و آزادی و عشق هریک بدون دیگری نمیتوانند تحقق یابند.
جناب آقای دادستان . به دلایلی که نمیدانم، با شما راحت تر از
دیگران میتوان حرف زد و نوشت. بهمین دلیل خطاب به شما نامه مینویسم. هرچند
ممکنست طولانی از آب درآید ولی فکر میکنم به طولانی نویسیهای من آشنا شده
بودید. اگر بخاطرتان باشد من دوبار شما را دیده ام. آیا مرا بیاد دارید؟
خودتان مرا به دفترتان احضار کردید. بار اول من و المیرا ( فرح واضحان) را
خواستید و اول با او و سپس با من گفتگو نمودید. من دقیقه به دقیقه
صحبتهایمان را یادم هست. شما هم یادتان هست ؟
یادتان هست که به من اطمینان دادید که همهء نامه هایم را خوانده اید و میخوانید؟
مضمون تمام نامه هایم را از حفظ بودید. نامه هایم روی میز
کارتان بود. نامه ام برای بوتهء گل سرخ که کم اهمیت ترین درخواستم بود را
نیز خوانده بودید.
راجع به دوستم س.پ هم صحبت کردیم و گفتم که او کمونیست است.
اول میترسیدم که شما عصبانی شوید اما عصبانی نشدید. راجع به خانواده ام نیز
سوال کردید اما بیشتر راجع به همبندیها صحبت کردیم بخصوص معصومه یاوری و
فرح واضحان که خیلی شرایط ناگواری داشتند.
آیا به یاد دارید نخستین پرسش شما چه بود ؟
من بخوبی به یاد دارم.
شما پرسیدید: مشکلتون چیه ؟
من پاسخ دادم که : مشکل من فقط مشکل خودم نیست. بیرون از
اینجا من یکی بودم و فقط مشکلات خودم را داشتم. حالا با 33 خانم زندگی
میکنم که 33 مشکل بر مشکلاتم افزوده شده.
شما سوال کردید: چه مشکلاتی؟
من از شب گریه ها و ناله ها و کابوسهای معصومه یاوری برایتان تعریف کردم. و از دردها و سرطان المیرا.
به محض آغاز صحبت، فوری اشکم نیز سرازیر شد. یادتان هست؟
برایتان گفتم که معصومه ، بچهء کوچولو دارد و شبها خواب بچه
اش را میبیند... بعد معلوم نیست چرا... یکدفعه جیغ میزند یا ناله میکند و
بقیه را از خواب بیدار میکند. ( البته من که شبها نمیخوابیدم. تا صبح بیدار
بودم. فکر میکردم. می نوشتم. یا بافتنی می بافتم).
جزئیات را تماما" نوشته ام ولی در اینجا بطور کلی منظورم به
توجه شما به موضوع معصومه و المیراست. همینکه وقت گذاشتید ( بین نیمساعت
الی سه ربع ) و حرفهایم را گوش کردید و در تمام دقایق هم صبور و با احترام
برخورد نمودید برای من حائز اهمیت بود چون از سوی شما یا آقای رشته احمدی
که در کنارتان نشسته بود ، انتظار برخوردهای تند را داشتم. بویژه وقتی راجع
به نوشتن نامهء عفو صحبت کردید و من گفتم که عفو را آنهایی باید بنویسند
که نیمه شب به منزلم ریختند و بیگناه مرا دستگیر کرده و بیخبر از خانواده ،
شانزده روز در اوین نگهم داشتند و الی آخر... بهرحال نامه را ننوشتم و
مخالف نگاشتن چنان نامه ای بودم. و درعین حال آشنایی ام را با هیچکدام از
اینترنتی ها و ماهواره ایها ، حاشا نکردم چون اصولا" آشنایی با آدمها را
جرم نمیدانم. اینرا به خودتان هم گفتم.
شما فرمودید که : این افراد را میشناسی بعد میگویی که مجرم نیستی !؟
من گفتم: مگر شناختن افراد جرم است؟ خب. در کنار چهارتا سلطنت
طلب و کمونیست و مجاهد ، برعکسش هم دو سه تا آیت الله میشناسم !....
همانگونه در کتابخانه ام که مامورین وزارت اطلاعات تفتیشش کردند ، هم قران
داشتم. هم نهج البلاغه و هم انجیل. اما مامورین انجیل را توقیف کردند !...
خیلی جالبست !
آقای دادستان. بار اول که دیدمتان ، ماههای اول زندانم بود ،
راستش را بخواهید من آنروز اصلا" نمیدانستم مقام شما چقدرست. چند هفته بعد
وقتی شما را در تلویزیون دیدم تازه متوجه شدم که مقام شغلی شما بالاست. شما
بعد از آقای خامنه ای ( در زمان ریاست جمهوری) دومین مقام مهم سیاسی در
این حکومت هستید که من تاکنون دیده ام.
بار دوم نیز توجه و دقت نظر شما به بریدگیهای دستم ( که بر
اثر شکستن عمدی ِ شیشهء راهروی بند بود – که واقعیت ِ ماجرای شیشه شکستنم
را برایتان نوشتم) از مدنظرم دور نماند. شما به بهانهء کاغذ برای نوشتن ،
مرا صدا کردید تا از نزدیک بریدگی عمیق دستم و یا بخیه ها را ببینید. همه
را خوب متوجه شدم.
در مورد دو خانم نامبرده ، بهرحال اگرچه دیر ولی همینکه به
شرایطشان توجه کردید و آن سال حکم ناروا را شکسته و به المیرا جهت درمان
مرخصی دادید ( هرچند با کلی دردسرهایی که خود و خانواده اش متحمل شد ) و
سپس سال بعدش (91) معصومه را و بعد ( 92) المیرا و تنی دیگر از خانمها را
آزاد نمودید بسیار خوشحال شدم و حالا بر اساس ذهنیتی که از شما دارم ( که
خودتان باعث ایجاد چنان تصوری شده اید ) میخواهم از همان خانمها و آقایان
در اوین بنویسم.
آقای دادستان. حتما" شنیده اید که میگویند: اگر میخواهی کسی را بشناسی یا با او همسفر شو یا همسفره.
این موضوع واقعا" درستست. شما میتوانید خیلی راحت بر اساس همین ضرب المثل اطرافیانتان را محک بزنید.
همانگونه که میدانید آدمها دارای دو یا سه بُعد مختلف و گاه
افرادی که شخصیتهای پیچیده ای دارند ، دارای ابعاد بسیار متفاوت و گاه
متضاد و متناقضی هستند. درواقع شخصیت آدمها سوای درونی و بیرونی ، در لایهء
بیرونی به چند بخش تقسیم میشود. هیچکس را نمیتوان در فقط یک موقعیت و
وضعیت ، مورد بررسی و قضاوت قرار داد زیرا انسانها اغلب تابع شرایط محیط
خود هستند و درحال دگردیسی و تبدیل و تغییر و تحول ، و گاه رشد و گاه سقوط.
اما یک بخش از شخصیت انسان هست که همواره ثابت است. بُعد « فکری- عاطفی» ِ
انسانها، بخشی ست از شخصیت ِ بیرونیِ ما آدمها که اگرچه به احساس و روان و
جانمایهء انسان مرتبطست و از درون ریشه گرفته اما خود در عمل نمود بیرونی
دارد و بخشی مستقل است که تعیین کنندهء هویت و شخصیت اصلی انسانهاست.
آقای دادستان. در طول پانزده ماه زندگی ( حبس ) در اوین بند
زنان زندانی سیاسی ، من با حدود پنجاه تا خانم و آقا آشنا شدم. درواقع با
تمام خانمها حتی آقایان « همسفره» بودم. من اغلب آنها را بخوبی شناخته ام و
نسبت به تعدادی از آنها در وجودم احترام و محبت و ارزش کلانی ایجاد شده.
چراکه کلام و رفتار آنها در تکرار و تکرارهای هرروزه آنهم در زندگی مشقتبار
زندان و بخصوص با وضعیت بیماری و گرفتاریهایی که افراد با آنها دست و پنجه
نرم میکنند ، بگونه ای بیانگر واقعیت درون و تابلوی فکر و اندیشه های
آنهاست. خانمهای بهایی یا خانمهای مجاهد که چندتن از آنها در دههء شصت نیز
زندانی بوده اند ، برخلاف نظر مسئولین وزارت اطلاعات و قضایی بهیچوجه
افرادی مضر برای جامعه نیستند. همسفرگی با آنها در طول هفته ها و ماهها و
بیش از یکسال بسهولت میتواند نشان دهد که آنها چه دل بخشنده و کریم و
بزرگواری دارند و چه جان شیفته و چه اندیشه های انسانی و والایی.
اگر شما « دادستان تهران» نبودید و فقط یک انسان معمولی بودید
بهتر میتوانستید حرف مرا درک کنید ولی حالا باز هم خواهش میکنم سعی کنید
درک نمایید. ببینید. مثال میزنم : تصور کنید شما فردی عادی هستید. یکی از
همسایگانتان یکبار به منزلتان می آید و چند ساعتی را مهمانتان میشود و یا
برعکس ، شما به منزلش رفته و چند ساعت مهمانش میشوید. بار نخست او میتواند
با شما تعارف و تظاهر کند. حتی بار دوم یا بار سوم و الی دهم. اما چنانچه
قرار باشد با کسی همخانه باشید و آن شخص هیچ نسبت فامیلی و خویشاوندی با
شما نداشته باشد ، بعد از چند ساعت و فوقش بعد از چند روز واقعیت خود را
بروز میدهد و شخصیت تصنعی و کاذب خود را لو داده و از گفتار و کردار و
حالاتش متوجه ذات و درونمایهء آن شخص خواهید شد و خواهید فهمید که آن شخص
چقدر « اصل و جواهرست» و یا چقدر « بدلی و تقلبی».
من بیرون از اوین تا سال 1390 با هزاران آدم برخورد داشته ام
اما هیچکدام از آنها سیاسی نبوده اند. سال 87 و 88 و 89 هم با بسیاری
سیاسیهای اینترنتی آشنا شدم اما هیچوقت آدم سیاسی ِ واقعی را ندیده و
نشناخته بودم ( بجز چند روز زندگی با افراد مختلف و متغیر در بند 209 سال
88 ). خوشبختانه قاضی صلواتی با حکم بیرحمانه ای که سال 89 برایم صادر کرد،
این شانس را فراهم نمود که بتوانم آدمهای واقعی ( نه مجازی ) را بشناسم.
ببینم و تجربه کنم و بفهمم که کمونیست کیست. بهایی کیست. سلطنت طلب کیست.
مجاهد کیست. سبز کیست.
پانزده ماه تمام بطور متوسط با سی خانم ( گاه 33 و 35 و گاه
24 و 26) زندانی سیاسی زندگی کردم. بطور شبانه روزی.... در شرایطی که خیلی
زود رنگ و لعاب ها شسته میشوند و آدمها جوهرهء خود را در صحبتها و رفتار
خود بروز میدهند.
آقای دادستان. طی آن پانزده ماه نه تنها با خانمها بلکه با
خانواده هایشان نیز کم و بیش آشنا شدم. اما بیشترین آشنایی من با همسران
همبندیهایم در بند 350 بود. همسر خانم مطهره بهرامی و پسرش. همسر ریحانه
حاج ابراهیم دباغ. همسر خانم کفایت ملکمحمدی.
آقای دادستان. دو سه بار درحین بازگشت از ملاقات حضوری که
مقارن با ملاقات بند به بند خانمها و همسرانشان بود با آقایان دانش پور(
پدر و پسر ) و بخصوص با آقای اصغر محمودیان همسر ناهید خانم ( ملکمحمدی)
گفتگو کردم.
اگر بدانید که ایشان همانند همسرشان چقدر انسان شریف و پاک و
فهیم و دانایی است... اگر بدانید که ایشان درعین توانمندی فکری و اندیشمندی
و آگاهی اما تا چه میزان خوشقلب و مهربان و فرهیخته است، اگر بدانید که
ایشان چقدر رئوف و زیبا اندیش است هرگز ایشان را نه به شش سال زندان و نه
به سمنان تبعید نمیکردید.
آقای دادستان. آقای اصغر محمودیان متاسفانه بشدت بیمار است.
نیاز به جراحی و مداوا و مراقبتهای دقیق پزشکی دارد البته خوشبختانه وی را
به مرخصی فرستاده اند و درحال حاضر در تهران است. اما ممکنست مرخصی اش را
تمدید نکنند و این مرد با سن و سال حدود 65 تا 70 سال با آن تن رنجور و
بیمار به زندان سمنان بازگردانده شود. شهری دور که همسر و پسرانش براحتی
قادر به رفتن به ملاقات نیستند. آنهم با این فصل سرما و وضع جاده هایی که
خودتان خبر دارید در چه شرایطیست. آقای دادستان. آیا شما امکانش را ندارید
که تک به تک با زندانیها گفتگو کنید ؟
گفتگویی دوستانه. گفتگویی همانند دوتا همکلاسی قدیمی. بهرحال
زندانیان بخصوص آنها که سن بالای پنجاه دارند با شما میتوانند در حکم
همکلاسی سابق باشند. مثل دوتا همدوره ای دانشگاه. مثل دوتا همبازی دوران
کودکی در کوچه پس کوچه های تهران و اصفهان و هر شهر و دیار دیگر. چه ایرادی
دارد؟ مگر اصلا" چنین امری بعیدست؟ مگر دور از ذهن است که با تعدادی از
این زندانیان هم کوچه و همسایه بوده باشید!؟ پس آنها را به دفترتان احضار
کنید. با آنها صحبت کنید. از اتهامشان نپرسید! آقای دادستان. از افکارشان
بپرسید. از آرزوهایشان بپرسید. از احساسات و عواطفشان سوال کنید. بپرسید که
راجع به بچه ها چه فکر میکنند. راجع به پرنده ها چه فکر میکنند. راجع به
طبیعت چگونه می اندیشند. راجع به همنوعانشان چگونه می اندیشند. نه فقط در
مورد ایرانیها بلکه ببینید راجع به انسانها چه طرز فکری دارند. آنگاه قضاوت
کنید که آن افراد چقدر خیراندیش و دریای فهم و مهرند.
آقای دادستان. همین آقای اصغر محمودیان را بشناسید. با وی
گفتگو کنید. شما « داد » « ستان » هستید. بایستی بر مسند عدل و داد و عدالت
باشید. بیایید ببینید از سوی دستگاههای مختلف قانونی ، چه نارواییها و
اجحافی در حق بیشماری از انسانها صورت گرفته. ببینید چه ظلمی به آقای
محمودیان شده ! ایشان را دستگیر کرده بودند و ماهها در زندان بود ( همزمان
با دوران حبس همسرش خانم کفایت ملکمحمدی) . بعد از ماهها، تازه نامه
فرستاده اند درب منزلش جهت احضارش به زندان !!! یعنی حتی خبر نداشته اند که
قبلا" وی را زندانی کرده اند !
بعد هم دادگاه که حکم شش سال زندان برایش صادر کرد ( آنروز
خودش یک داستان مفصل دارد ). پس از بیماریهای مختلف خانم ملکمحمدی و بهرحال
پس از آزادی اش پس از چندسال ، حالا ماههای طولانیست که آقای محمودیان از
اوین به زندان سمنان منتقل شده. شما تصورش را بکنید که دور از جان دور از
جان ، اتفاق ناگواری که برای همسر و مادر پیمان عارفی پیش آمد ، مبادا
مبادا مبادا چنان فاجعه ای تکرار شود.
آقای دادستان. آقای محمودیان انسانی بسیار روشنفکر و بااحساس
است. قلم بسیار توانا و جذابی دارد. در نگارش طنز بسیار متبحرست و خیلی
زیبا و دلنشین مینویسد. البته سیاسی نمینویسد. در اوین ناهید خانم نامه های
همسرش را خطاب به ایشان ، برای ما میخواند. تمام بند پر از شور و شوق
میشد. من یکی از نامه ها را کپی کردم. اما چون عاشقانه و خصوصی و خطاب به
همسرش است ، اجازه نداشتم منتشر کنم. اما شما میدانید که تمام نامه های
ایشان به همسرش از طریق مسئولین و با اطلاع و پس از بررسی آنها به دست
همسرشان رسیده و من مطمئنم آقای لواسانی تا آنزمان که در اوین بودند به
افکار عالی و روشن و خلق خوش و طینت پاک و زلال و دل دریایی آقای محمودیان
آگاهی و وقوف دارند. لااقل از آقای لواسانی بپرسید.
آقای دادستان. این افرادی که شما به عناوین مختلف بهایی و
مجاهد و با احکام سنگین و همراه با تبعید در زندانها نگه داشته اید باور
کنید که انساندوست ترین آدمهایی هستند که من در زندگی شناخته ام. بانوان
گرانبهایی مثل مطهره بهرامی، صدیقه مرادی، کبرا بنازاده، فریبا کمال آبادی،
نوشین خادم، فاران حسامی، مهوش شهریاری ( چهار خانم آخری بهایی هستند)، و
یا آقایان فهیم و نیک سیرتی همچون آقای دانش پور و آقای محمودیان و
دیگرانی که زیاد نمیشناسمشان و یا دخترانی مثل مریم اکبری منفرد با سه
فرزند قد و نیم قد و بیگناه و با 15 سال حکم و یا ریحانه حاج ابراهیم دباغ
با 15 سال زندان که حقیقتا" باورنکردنیست.
سال 88 بنا به اعتراف خود مسئولین وزارت اطلاعات ، شرایط
بشکلی بود که همه را گرفتند و به زندان انداخته و بعد پرونده درست کردند...
خب... حالا که سالها گذشته و بیگناهی اینها آشکارست. حالا که میدانید
صدیقه مرادی چه رنجها کشیده و چه زجرها را تحمل میکند. آزادش کنید. صدیقه
فقط یک دختر نوجوان دارد. صدیقه یک زن پرمحبت و پاک نهادست. درست همانند
کبرا بنازاده و ناهید خانم. یا برادر خانم بنازاده ( آقای محمد بنازاده
امیرخیزی) با آن سن و سال در زندان (کرج) ! آخر این احکام روا نیست.
آقای دادستان. خودتان میدانید که اینها سزاوار این محکومیتها
نیستند. همانگونه که متوجه شدید من و خیلیهای دیگر سزاوار آن احکام و حبسها
نبودیم. حالا حکم ما سبکتر بود به بهانهء عیدفطر زودتر آزادمان کردید. اما
این افراد چون پروندهء شان مارک دار است را حکم سنگین داده و به حبسهای
طولانی مدت محکوم نموده اند. شما بطریقی احکام سنگین بهاییها و مجاهدین را
بشکنید و هرچه زودتر آزادشان سازید. شما دادشان را بستانید و از محبس
رهایشان کنید.
آقای دادستان. یک خانم دادیار ناظر در زندان بنام خانم سلیم
زاده در اوین بود که متاسفانه جدیدا" ایشان را عوض کرده و کسی دیگر را
بجایشان گذاشته اند ، شما لطفا" از خانم سلیم زاده ویژگیهای تک به تک
زندانیها را بپرسید. زندگیشان و بیماریهایشان و وضعیت معیشتیشان ، سپس
خودشان را احضار کنید و افکار و آمال و آرزوهایشان را هم از خودشان بپرسید.
من هرگاه یاد افکار ژرف و جان پر از عشق کبرا بنازاده و یا طبغ سخاوتمند و
دل رئوف ناهید خانم ( ملکمحمدی) با آن رفتار و معاشرتهای فرشته آسایش می
افتم تمام دلم لبریز از شوق دیدارشان میگردد.
آقای دادستان. این افراد که بنام و به اتهام هواداری از
سازمان مجاهدین زندانی هستند درواقع « فدایی ِ خوشبختی ِ انسانها» هستند.
اینها از همان نسل قدیمی اند. از همان نسل زمان شاه. از همانها که آقای
خامنه ای و آقای رفسنجانی و حتما" خیلیهای دیگر و شاید خود شما در زمان شاه
در زندان با آنها بوده اید. باور کنید اینها فدایی هستند. دنبال سعادت
انسانهایند. نه دنبال قدرت. اینها اصلا" سیاسی نیستند. اینها بطریق معنوی
خواهان عدالت و برابری و در وهلهء اول آگاهی و دانش و بصیرت و بلحاظ عاطفی
بسیار مهربان و سراسر محبت و خلوص و عشقند. بدخواه هیچکسی نیستند.
آقای دادستان. اینها که میگویم تعریف و تمجید و تملق نیست.
تمام آنچه میگویم از روی عملشانست که دیده ام. از روی رفتارشان و تطبیق
رفتارشان با حرفهایشان ( بسیاری ناگفته ها هست که همه در اوین صدابرداری و
ضبط و ثبت شده و من نیز فعلا" مایل به بیانشان نیستم اما خودتان بهتر
مطلعید ) آنچه نمیدانید اینست که در تمام شرایط خانمها ناهید خانم و
بنازاده حامی ِ هر مظلوم و بی پناه دیگری بودند ، هرچند مخالف طرز تفکرشان
هم میبودند برایشان در حمایت و دفاع و مهر و لطف و مراقبت تفاوتی نداشت.
برخلاف مدعیانی که القاب دروغین به دمشان بسته شده ، اینها هرگز کسی را طرد
و تحریم و حتی تهدید به تحریم هم نکردند. اینها سراپا محبت و عشق بودند و
از آنجا که کبوتر با کبوتر باز با باز ، مطمئنا" برادر و همسر و فرزندانشان
نیز همچنینند وگرنه همخانه و همسر و هم اندیش و همدل نبودند.
و یا مثلا" در رابطه با افکار روشن و ناب خانم بنازاده ، من
یکبار در حیاط کوچک بند ، گفتم که اگر رژیم تغییر کند این مسئولین حکومت که
به زندان افتادند ما برعکس رفتار خواهیم کرد، و به آنها زیاد مرخصی
میدهیم. یکباره خانم کبرا بنازاده گفت که : ما اصلا" کسی را به زندان نمی
اندازیم. زندان جای خوبی نیست. اگر ما هم زندانی کنیم چه فرقی با اینها
داریم؟
و در پایان آقای دادستان . شما خودتان قضاوت کنید که آقای
اصغر محمودیان با چنین اندیشهء ارزشمندی آیا جایش در زندان و در
تبعیدگاهست؟!! ایشان چند روز پیش ( که مطمئنم تلفنها شنود هستند و سربازان
گمنام همیشه پشت خط) با لحن خالصانه و صدایی سرشار از صداقت و آرامش و مهر
همانگونه که در اوین دیده بودم و دو سه بار سلام و احوالپرسی و مختصری صحبت
کرده بودیم ، گفت که :« هدف همهء ما رسیدن به قلهء انسانیت است. سرمنزل همهء ما انسانها نوک قلهء انسانیت است».
آقای دادستان. آقای اصغر محمودیان را آزاد کنید!
آقای دادستان. برادر خانم کبرا بنازاده ( فکر میکنم محمد بنازاده نام دارند ) را آزاد کنید!
آقای دادستان. همسر و پسران و خود خانم مطهره بهرامی و عروسش ریحانه را آزاد کنید!
آقای دادستان. صدیقه مرادی و مریم اکبری منفرد و مددزاده ها خواهر و برادر و بقیه را آزاد کنید!
آقای دادستان. فریبا کمال آبادی و نوشین خادم و مهوش شهریاری و فاران حسامی و بقیه را آزاد کنید!
آقای دادستان. در زندان نگه داشتن زندانیان بیمار و با سن و
سال بالا واقعا" برای ما که بیرون از زندانیم دردناکست. بویژه اینکه به پاک
نهادی و ژرفای دل پرعطوفتشان آگاهیم.
آقای دادستان. چارلی چاپلین که یک انسان اندیشمند و نیک نفس و ژرف نگرست جمله ای دلنشین دارد. او میگوید : « شما زمانی به قدرت نیاز دارید که بخواهید به کاری مضر دست بزنید ، وگرنه عشق برای انجام تمامی کارها کافیست».
آقای دادستان. به عشق. به آزادی سوگند که شما میتوانید به قدرت نیاز نداشته باشید !
آقای دادستان. نگذارید اصغر محمودیان را به زندان برگردانند!
با احترام
اشرف علیخانی
( ستاره.تهران)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر