در دفاع از قهرمانان در زنجیر ویکی دو نکته در مورد ایرج مصداقی
اسماعیل وفا یغمایی |
ایرج مصداقی اگر
هم نیازی به معرفی داشت چند سالی است که دیگر نیازی ندارد. بخشی از این
معرفی را، سرگذشت او بعنوان یک زندانی سیاسی و کارهای پیگیر او بعنوان یک
آکتیویست سرشناس دفاع از حقوق زندانیان سیاسی، وافشای جنایات رژیم ملایان و
چندین جلد کتاب قطور که از لابلای صفخات آن خون و اشک میچکد بعهده گرفت و
بخش دیگر راتهاجمات بی وقفه ای که توسط اعضا و هواداران «تنها آلترناتیو
سیاسی عدالتخواه و آزادی طلب و واقعا از تمام جهات همه چیز تمام»به او شد و
میشود و خواهد شد عهده دار گردید.
ماههاست که ایرج مصداقی مورد سنگین ترین
حملات است، خیانت، مزدوری، همکار اطلاعات بودن، دژخیم، همتای لاجوردی، و
هرچه که فکر کنید و به ضمیر مهاجمان آمده نثار مصداقی شده است و میشود. این
حملات و تهاجمات «الهی و توحیدی و انقلابی و آزادیخواهانه و یکتا
پرستانه...الخ» اگر چه چندان چیزی به معلومات سابق من نیفزود، ولی من جدا
از تمام مهاجمان بزرگوار تشکر میکنم ، زیرا به شناخت من و بسیاری دیگر از
ذات و ماهیت مهاجمان، و «تنها آلترناتیو سیاسی عدالتخواه و آزادی طلب و
واقعا از تمام جهات همه چیز تمام» از زوایای مختلف، سیاسی، ایدئولوژیک،
اخلاقی، انسانی ، فرهنگی و غیره افزود و من تا بیخ وبن احساس کردم که
چنانکه امروز، فردا، (البته با شرایط کنونی فردای تخیلی) با چه دم و دستگاه
و تفکری روبرو هستیم و بنابراین از حالا برای خود که نه، که روزگار ما
تقریبا با خوشی و خرمی !سپری شده است،بلکه باید برای دیگران که جوانترند
حواسمان جمع باشد که بقول مادر بزرگ مرحوم من:هنوز از میوه ها توتی رسیده! و
باقی میوه ها در حال رسیدنند.
از این مقدمه بگذرم و به چیزی که در حیطه امکانات عملی و نظری من در رابطه با ایرج مصداقی بوده اشاره کنم.
من به دلیل تجارب قلمی، از مرداد شصت به کردستان رفتم و در
آنجا در رادیو مجاهد بعنوان عضو تحریریه و گوینده تا خرداد سال 61 مشغول
بودم.خرداد سال 61 بنا به فرمان تشکیلات روانه ترکیه و سپس اتریش شدم و دو
سه ماهی نگذشته بود که به دلیل انتشار مجدد نشریه مجاهد درفرانسه فرمان
رسید که به پاریس برورم و رفتم و در تحریریه نشریه مجاهد از همان اولین
شماره دست اندر کار بودم.
کار اصلی من مسئولیت صفحه شعر،تنظیم و بازنویس سلسله
روایاتی تحت عنوان«لحظه های انقلاب، حماسه های مجاهد خلق» وبیش از همه
تنظیم سلسله گزارشاتی تحت عنوان«زندان و زندانی» و در کنار اینها فعالیت در
نهاد سرود و ترانه بود.
از مسئولین تشکیلاتی و غیره نام نمیبرم که برایشان دردسر
درست نکنم!چون هر بار از کسی نام برده ام چه بریده و چه مجاهد بر سر موضع،
به سراغ او رفته اند و بنده خدا را فرمان به نوشتن ردیه داده اند بنابراین
به اصل قضیه میپردازم.
از سال شصت و یک تا سه چها رسال بعد یعنی از گزارشات
زندانهای تهران و شمال تا شیراز و اهواز و آبادان و یزد وکرمانشاه ،بدون
اغراق چند هزار صفحه گزارش و یاداشت دست نویس زندانیان رها شده و یا برخی
گزارشاتی را که روی کاغذهای پوستی و کاغذ سیگار نوشته شده و از داخل
زندانها به شیوه های مختلف به خارج فرستاده شده بود خواندم و آنها را تنظیم
کردم. احتمالا مجموعه منتشر شده این گزارشات که البته بدون نام تنظیم
کننده منتشر میشد بیش از هزار برگ چاپی میشد و تا جائیکه یادم هست گویا
بعدها به نام بزرگوار دیگری با تغییراتی منتشر کردند.
این گزارشات چنان تکاندهنده و جنایات بازجویان و شکنجه گران
رژیم ارتجاع بقدری فجیع بود که در همان ماههای اول بواقع وجدان مرا سخت
مجروح کرده بود.در آن هنگام من جوانی بیست و هشت نه ساله و بسیار پر تکاپو
بودم و از سلامت جسمی کامل برخوردار،و تقریبا هر روز فاصله میان پایگاه
نشریه مجاهد موسوم به «میرزائی» در روستای «ابلیج» در«استان والدواز» حوالی
پاریس راتا روستای «کوقمه ان ویکسین» که خدود ده دوازده کیلومتر بود
میدویدم.بارها اتفاق افتاد که در میانه راه و با یاد آوری آنچه که در جلاد
خانه های آخوندها اتفاق افتاده بود از دویدن باز میماندم و به گوشه ای در
بیشه زار پناه میبردم تا بغض خود را خالی کنم.این ماجرا بعد از دو سه سال
حتی یک دوره کوتاه مرا به شک فلسفی و مذهبی کشاند و مجموعا باعث شد که به
گمانم پس از پایان گزارشات مربوط به زندان دیزل آباد از نوشتن گزارشات
زندانها دست بکشم، و گزارشات پس از چند سال بصورت گزارشات مسلسل قطع شد.
در گزارشات زندان و زندانی این پارامترها همیشه اعمال میشد
قهرمانی ها هرچه برجسته تر میشد
جنایات آخوندها طبعا به تماشا گذارده میشد
از برخی موارد شکنجه ها که بواقع قابل بیان نبود چشم پوشی
میشد زیرا بقول مسئول بزرگواری(ع.د) در جواب سئوال من که چرا اینها منعکس
نمیشود گفت باعث وحشت مردم میگردد.
همچنین از کسانی که در زیر شکنجه ها تاب نیاورده و به خیانت
کشیده شده بودند کمتر سخن گفته میشد زیرا بر دیوار قهرمانیها خدشه وارد
میآورد.
این از این بخش ماجرا و میخواهم تاکید کنم مجاهدین اگر این
اسناد برجا مانده باشند یا حتی از بین رفته باشند بخوبی میدانند که در
زندانها چه کسانی تاب آورده، چه کسانی ضعف نشان داده و چه کسانی به همکاری
با رژیم کشانده شده اند .
اما در همین جا
میخواهم بعنوان کسی که در طی پنجسال از سال 1361 تا 1365خواننده چندین و
چند صد برگ گزارشات زندانها و نیز نویسنده صدها برگ گزارشات زندانها بوده و
با نام و نشان بسیاری از کسانی که مقاومت کردند، ضعف نشان دادند یا همکاری
کردند، آشناست میخواهم تاکید کنم من حتی یکبار تاکید موکد میکنم حتی یکبار
در طول این سالها با نام ایرج مصداقی بعنوان کسی که نادم و تواب و همکار
رژیم بوده برخورد نداشته ام، کسی که امروز در نهایت بیشرمی و وقاخت
میخواهند از او هیولائی همتای لاجوردی بسازند و نه موفق شده و نه موفق
خواهندشد.
بگذارید حرف خود را با واقعیتی دیگر پشتوانه ببخشم. در
سالهای بعد هنگامی که من عضو شورایملی مقاومت بودم و مدتهای مدید تقریبا
هر روز به مقر شورا میرفتم، مدتها ایرج مصداقی در مقر کنونی رئیس جمهور
شورا ومقر سابق اقامت مسعود رجوی بطور شبانه روزی بعنوان یکی از فعالترین
کسانی که با کوششها و مصاحبه هایش در افشای جنایات رژیم به مجاهدین یاری
میرساند مشغول تلاش بود و بعنوان یک زندانی سرشناس و فعال و مقاوم مورد
احترام همگان بود. این را تمام اعضای سابق و کنونی شورایملی ملی مقاومت نیز
میدانند.
سئوال این است:
چه شد که کارنامه ایرج مصداقی سالهای سال ناشناس ماند! و به
یکباره، به احتمال زیاد با نزول مجدد جبرئیل این بار نه در غار حرا بل
در حوالی پاریس! مشخص شد که زبده جلاد اوین بوده است!.
و چه شد که سازمانی که از سیر تا پیاز همگان را میداند و
مثلا در پروژه رفع ابهام سال 1363 و اوایل سال 1364 تقریبا تمام اعضای
مشکوک به نفوذی بودن را از فیلترچک سلامتی ، در پادگان منصوری در عراق
میگذراند(خود من شاهد بودم) ولی همین سازمان اجازه میدهد یک مزدور رژیم آن
هم در این سطحی که قلمزنان بارگاه مینویسند و تبلیغ میکنند در اصلی ترین
مقر و پایگاه انقلاب بچرخد و بگردد و هر روز ظهر در غذاخوری با همگان غذا
بخورد و ازتمام امکانات پایگاه رهبران استفاده کند و هیچکس هم به او شک
نکند و یکمرتبه پس از چند سال توپخانه های زمینی و هوائی از اقصی نقاط جهان
به غرش در آیند که بقول نسیم شمال
ایها الناس بگیرید که ملعون بابی است!
و بقول مرحوم مغفور فتحعلیشاه قاجارکه بخشی از ایران را به باد داده بود
کشم شمشیر مینائی که شیر از بیشه بگریزد
زنم بر فرق پاسکیویچ که دود از پطر بر خیزد
باید ما هم مثل وزیرچاپلوس و نان به نرخ روز خور فتحعلیشاه
زانو به زمین بزنیم که قربانت گردم نزن نزن که ممکن است کره زمین دو قاچ
شود!
اما واقعیت چیست؟ واقعیت این است که مصداقی با تمام محاسن و
عیوبش که مثل تمام انسانهای حقیقی حتما داراست، تغییری نکرده است اما
کشتیبان رامتاسفانه از سر استیصال سیاستی دگر آمده و باید گفت این شمائید
که تغییر کرده اید.
منطق کاملا روشن است.
مصداقی به هر دلیل بر آشفته است و می تواند بر اشفته باشد، چنانکه خود من و دیگران.
مصداقی قبل از آن در آثارش چیزهائی نوشته که با نوشتجات کسانی که خود را صاحب عله میدانند زاویه داشته است.
مصداقی سرانجام «گزارش نود و دو» را نوشته است و کوشش کرده است نوک پیکان تکامل را کند کند.چه باید کرد؟
راه حل اول این است که با دفاع از
کارکردهای خود، و پنهان ننمودن اندیشه ها و اعمال خود در طول سالهای گذشته و
توضیح درست ّبه دفاع روشن، شجاعانه وجسورانه، مستحکم و قابل فهم برای
دیگران و نیزخود مصداقی پرداخت، که در این صورت بدون نیاز به هتاکی و
فحاشی مصداقی و امثال او از صحنه بیرون خواهند رفت و حتی به نقد اشتباه
خود خواهند پرداخت واین چالش تمام خواهد شد، اما وقتی این چنین نیست ،
وقتی اندیشه ها و اعمال نهان میشود و دفاع روشن و جسورانه و منطقی و قابل
فهم در کار نیست یا باید شکست یک تشکیلات و بخصوص بزرگان بی بدیلش را
پذیرفت (که محال است) و یا باید ساده ترین راه را پیدا کرد.
ساده ترین راه این است:
رژیم خمینی و خامنه ای منفور اکثریت ایرانیان است و کار
بجائی رسیده که حتی فعالان سابقش نیزدر برخی موارد از این همه جباریت و
جنایت رو برگردانده اند. مرکز شناخته شده جنایات زندانها و کشتارگاهها و
وزارت اطلاعات است پس باید برای راحت شدن خیال و یک جبهه شدن همه دشمنان
همه را هر طور شده به درون رژیم و وزارت اطلاعات هل داد.این چنین است که
توپخانه هائی بسیار پر سر و صدا ولی در عین حال بسیار مضحک شروع به شلیک
میکنند و دوباره شمشیر مسخره فتحعلیشاه مرحوم از غلاف بیرون می آید!
وماجرای هرکه با ما نیست، مستعفی است، شاعر و نویسنده سابق یا لاحق است یا
زندانی سیاسی سابق، مزدور و جلاد و جنایتکار و لاجوردی نشان است و بس، و در
این مسیر هویت و شناسنامه جدید و مضحک و قلابی ایرج مصداقی توسط براستی
مشتی ابله صادر میشود و مهر میخورد و گاه چنان مهار از دست استاد اجل در
میرود که خود مرا که حتی یکروز هم در زندانهای خمینی نبوده ام تا به نفع
آنها در زیر شلاق به شرف تواب بودن! بریده بودن! وخائن بودن! مفتخر شوم،
بدون اینکه از خود سئوال کنند کی توبه کرده ام؟ و کجا بریده ام؟ به این
القاب مفتخر میکنند.
مطلب زیادست و کوتاه میکنم.
ببینید حضرات
دارید اشتباه میکنید و بد جوری غرق شده اید و هیچ تلاشی
برای نجات خود از این لجنزار دروغ و بهتان نمیکنید.من شاید مجموعا و در
تمام زندگیم سی ساعت هم با ایرج مصداقی صحبت رو در رو نداشته ام. کتابهایش
را خوانده ام و مقالاتش را .همین جا تاکید میکنم ایرج مصداقی و امثال او
نیازی به دفاع امثال من ندارند.هویت و واقعیت هر کس او را تعریف میکند،شما
هزار سال هم اگر بخواهید نام درخت بادام را گردو بگذارید نمی توانید هویت
را عوض کنید. خودتان نیز این را میدانید، ولی من بپاس احترام به رنجهای
تمام زندانیان سیاسی که از همان سالهای نوشتن مقالات «زندان و زندانی» شروع
شد خود را در برابر تمامی انها خاضع یافتم، و هر جا که با آنها روبرو شده
ام در درون جان زانوی ادب و سپاس در برابر آنها این فرزندان رشید و رنجدیده
مردم که دهشتناکترین فشارها را از جلادان و زندانبانان جمهوری اسلامی
کشیده اند بر زمین زده ام، و صدها بار در شعرهایم و منجمله سرود »قهرمانان
در زنجیر» آنان را با کمال افتخار سروده ام .
من زندانی زندانهای شاه بوده ام و در مقایسه آن دوران با
این دوران و مقایسه زندان شاه با جمهوری اسلامی میدانم، یک روز از زندان
شیخ مساوی سالی از زندان شاه است. به همین دلیل است که لازم دانستم این
مختصر را که بنا به سابقه کاری بر ذمه من بود در باره ایرج مصداقی بنویسم و
در پایان اضافه کنم متاسفانه شما با اشتباهاتتان و بگذارید تاکید کنم
حماقتهای حیرت آورتان، چالش انتقادی ما را که میتوانست با دلسوزی بسا زیاد
همراه باشد به صحنه چالش با بی حقیقتی و دروغ و فریب تبدیل کرده اید.من این
را نمی خواستم، ما این را نمی خواستیم.
اعتراف میکنم من بسیار تلخ و خسته ام آقایان و خانمها، ولی
وقتی چالش و جدال من و ما به چالش با فریب و دروغ و بهتان تبدیل میشود،
بدون توجه به میزان امکانات خود تمام کارتهایم را روی میز میگذارم و به هیچ
چیز فکر نمیکنم حتی اگر لحظه ای دیگر تمام و کمال ببازم و یا بمیرم دیگر
مهم نیست. امیدوارم این را بفهمید و کمی بفکر خود باشید و در پایان با
شنیدن ولغزاندن نگاه خود برمتن سرود قهرمانان در زنجیر که در سال 1364 و
تحت تاثیر همان گزارشات سروده شد کوشش کنید بفهمید چرا نباید در بهتان زدن
به زندانی سیاسی خموشی پیشه کرد.در طول سالها بسا اندیشه ها و باورهای من
تغییر کرد ولی احترام نهادن به زندانی سیاسی بجای خود باقیست.من با لبان
این سرود بر کتف و دست تمام زندانیان سیاسی ایران بوسه زده ام واز این بوسه
زدنها جان گرفته ام.
اسماعیل وفا یغمائی
23دسامبر 2013 میلادی
جاودانه، شد فسانه، بیم زنجیر و زندان
تا به رزم زمان، شد به هر سو عیان، نسل توفان شب پرستان،گر به دستان، در حصارم اندازند سینه ام گر درند، گر زهم بگسلند، بندم از بند کی خلل یابد عزم مجاهد، در سیه چال ای دژخیم کی فتد در دل تیرگی ها، آتش سوزان در بیم قطره ها را هراسی نباشد، از نهیب توفانها در دل شهر و کوه و بیابان، یا میان زندانها از فلقها در شفقها، خون ما جوشان خیزد چون آتشفشان، بر اهریمنان، آتش ریزد صد هزاران، بیشماران، جان به کف اکنون یارالن تا که پای افشریم، رزم دیگر کنیم، با دژخیمان ***** تازیانه، بند و زندان، آتش سرخ و سوزان عزممان نشکند، عهدمان نگسلد، ای جلادان شهربانان باروی ایمان، شعله های یزدانیم در حصار پلیدان چنان کوه، بی خلل بر جا مانیم می تپد قلب خورشیدی ما، در دل ظلمت سوزان تا بکوبد به ناقوس آتش، مشت سنگین را ایران از فلقها در شفقها، خون ما جوشان خیزد چون آتشفشان، بر اهریمنان، آتش ریزد صد هزاران، بیشماران، جان به کف اکنون یارالن تا که پای افشریم، رزم دیگر کنیم، با دژخیمان ***** عمر ما گر، چون سمندر، طی شود اندر آذر نسپرد نسل ما، جز راه توده ها، راه دیگر قطره سان در حصار شریران، گر جدائیم از دریا خشم امواج و نیروی توفش، کی جدا گردد از ما زادگان حنیف کبیریم، از تبار آرشها رهگشایان فردای ایران، از میان اتشها از فلقها در شفقها، خون ما جوشان خیزد
چون آتشفشان، بر اهریمنان، آتش ریزد
صد هزاران، بیشماران، جان به کف اکنون یاران
تا که پای افشریم، رزم دیگر کنیم، با دژخیمان
|
|
۱۳۹۲ دی ۴, چهارشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر