فریدون گیلانی:دیو چو بیرون رود ، ددی دگر آید !
مقدمه
رسیده
و نرسیده گردن زد . آمده بود که گردن بزند . « در ولایت فقیه ، حکومت
اسلامی» آشکارا گفته بود که وظیفه اش گردن زدن است . کمترین وظیفه اش را در
آن بیانیه ی حکومتی «قتل فی سبیل الله » ( بکش در راه خدا ) اعلام کرده
بود .
از
منتها الیه راست شروع کرد تا به منتها الیه چپ رسید . منتها الیه راست را
که ژنرال های شاه بودند ، در مدرسه رفاه گردن زد . راست ، از نوع نهضت
آزادی و جبهه ملی و بعدها ملی مذهبی و راست های مذهبی دور و بر خودش را نم
کرده گذاشت تا مرحله ی بعد .
محمد
رضا سعادتی از نوع « دموکرات مذهبی » ی طرفدار « حکومت دموکراتیک اسلامی»
را که برای نسق گرفتن از مجاهدین گردن زد ، تکلیف چپ های مارکسیست روشن شد .
امان نداد . با صدور فرمان سیزده ماده ای فرودین 58 ، شمشیر را به گردن
همه ی زنان و مردانی که نگاهی جز او داشتند ، نزدیک تر کرد .
تا
به اردوی چپ شبیخون سراسری بزند ، به جان روزنامه ها و دانشگاه ها افتاد .
روزنامه ها را بست و دانشگاه ها را تعطیل کرد تا شمشیر را بی هیچ درنگی
فرود آورد .
درنگ
پانزده ساله ی از سال 1342 تا 1357 کافی بود . در این مدت ، «آیت الله » «
امام » چاق و چله از کار در آمده بود و مانیفست « ولایت فقیه / حکومت
اسلامی» را هم نوشته بود ، یا نه، برایش نوشته بودند . ابراهیم یزدی و صادق
قطب زاده و ابوالحسن بنی صدر هم به نویسنده ی «ولایت فقیه ، حکومت اسلامی »
پیوسته بودند که دست کم در مورد دو تای اولی ، اسناد از طبقه بندی محرمانه
خارج شده می گویند که با کد « آمریکائی ها » ، گماشتگان سی آی ا بوده اند .
تیمسار فردوست هم در مغز مدیریت حکومت شاه ، این پروژه را که احتمالا به
نوعی تلافی شکست پروژه آژاکس علیه مردم ایران بود ، نمایندگی می کرد . به
نوشته ی خانم اشرف پهلوی خواهر محمد رضا شاه پهلوی ، تیمسار فردوست هر روز
صبح مجموعه ی گزارش های امنیتی را « به عرض » برادر ایشان می رسانده ، اما
تا آخرین لحظه ها هم ، آن گونه که ایشان در جریان بوده اند ، نامی از آیت
الله خمینی و تحریکات اسلامی در گزارش ها نبوده . همه بودند ، جز آن که
تیمسار فردوست می دانست باید بیاید و دارد می آید .
سعید
سلطانپور را که گردن زدند و کردستان و گنبد و انزلی را هم به موازات
دانشگاه ها و حتی پیش از آن ها به خاک و خون کشیدند، سلسله مراتب رشد عمودی
بیشتر معلوم شد ؛ و معلوم شد که امام آمده است چپ را گردن بزند و مارکسیست
ها و مذهبی های نوع مجاهد را ریشه
کن کند . و هیچ راهی جز اطاعت از « مجموعه قوانین اسلامی » و عبور از
مجرای اسلامی به سمت استعمار نوین و امپریالیسم جهانی به رهبری ایالات
متحده آمریکا ، باقی نمانده است .
« ... مجموعه قوانین اسلامی که در قرآن و سنت گرد آمده ، توسط مسلمانان پذیرفته و مطاع شناخته شده است ...
«
... حکومت اسلامی مشروطه است . البته نه مشروطه به معنی متعارف فعلی آن که
تصویب قوانین تابع آراء اشخاص و اکثریت باشد . مشروطه از این جهت که حکومت
کنندگان در اجرا و اداره، مقید به یک مجموعه شرط هستند که در قرآن کریم و
سنت رسول اکرم معین گشته است . مجموعه شرط ، همان احکام و قوانین اسلامی
است که باید رعایت شود . از این جهت ، حکومت اسلامی حکومت قانون الهی بر
مردم است ... » ( صفحه های 52 و 53 کتاب ولایت فقیه « حکومت اسلامی » با
امضای ( روح الله الموسوی الخمینی ) »
«
امام » ی که چاق و چله و برخوردار از پشتوانه های کافی از راه رسیده بود ،
دایره ی گرفتن و زدن و بردار کردن و به جوخه های اعدام سپردن و تهدید و
اختناق و « شکستن قلم های مسمومی که از دموکراسی حرف می زنند » و مراحل
تبدیل کشور به شعبه ی بازجوئی و مسجد و تکیه را چنان چابک و بی محابا وسعت
داد که عقربه ی شناخت جامعه آسیب دید . کل جامعه مرعوب گرایش مذهبی و خدعه
های نهفته در آن و ناشی از آن شد . و سلول های هشیار مردم در معرض چنان
تهاجمی قرار گرفتند که پس از سی و چهار سال ، به موازات نمونه های آزار
دهنده ای مثل رشد بیماری های مخرب خود مارکس بینی و رهبر سازی از خویش و در
غلتیدن به ورطه های هولناک انشعاب و افتراق و اتهام و عقرب گونه زیستن و
به بیراهه رفتن و ، گاهی هم آویختن به دامان استعمار گران و امپریالیست ها و
سازمان های جاسوسی ، این جا و آن جا کلمه ی « شکست » را از زبان شان ؛
زبان خیلی هاشان ، می شنویم و زمین فراخ درون و برون ، شده است زمینه ی غم
انگیز رویش قارچ های مسمومی که گاه ظاهری فریبنده دارند. حکومت اسلامی اما ،
ظاهر و باطنش گزنده است و جز مشتی معمم و مکلای منبری و پامنبری را نمی
فریبد .
کار
این مرحله از تاریخ اجتماعی – سیاسی ایران ، پس از سی و چهار سال ، به
جائی رسیده است که شیپورچیان اسلامیست های حاکم برایران ؛ چه معمم ، یا
مکلا ، با تسلطی بهت آور به تحریف واقعیت و نعل وارونه زدن ، آن را « متکی
به خواست و اراده ی مردم ایران » تبلیغ می کنند ، اما ؛ در همان حال ،
سخنگوی اتحاد ملی مصر علیه سلطه ی هنوز جا نیفتاده ی اخوان المسلمین ، آن
را « طاعون » ی می داند که مصر نباید دچارش شود . او به صراحت می گوید :
«مصر ، ایران نیست ! »
اگر حکومتی « متکی بر مردم » است ، چرا باید در منطقه ی خودش « طاعون » شناخته شود ؟
پیش از آمدن
آن
« رهبر روحانی » که دولت فرانسه و « بلند پایگان » ارتش محمد رضا شاه و «
بازاری های محترم ! » و فوجی دیگر از محترمان و نا محترمان ، بر سر وسیله ی
انتقالش از نوفل لوشاتو به مدرسه رفاه چانه می زدند و هاشم صباغیان و آیت
الله بهشتی – البته با پا در میانی اربابان – ، با بدنه فرماندهی ارتش شاه
به توافق رسیده بودند تا جهت آنتن شان را تغییر بدهند ، در بیان نظریه اش
به مردم دروغ نمی گفت و سعی نمی کرد « رجم » و « حد » و « شلاق » و اصل «
مالیات اسلامی» و « جزیه » و سیاست بگیر و ببند را مخفی نگه دارد . در
اجرای پروژه اما ، به مردم دروغ می گفت . قرار نبود فاصله ی میان « کاخ
نشینان » و « کوخ نشینان » از میان برداشته شود، به مردم قند و شکر و نفت
مجانی بدهند ، ویلاهای شمال را خراب کنند و گندم بکارند و به تعبیر آن هائی
که به توجیه « پروژه » می پرداختند ، نوع مالکیت تغییر کند و اختلاف
طبقاتی از میان برداشته شود و از این یاوه هائی که در کوچه و خیابان پرشده
بود .
در
مورد ثروت و نوع تعلق ثروت و رابطه ثروت با مردم و دارائی و سرمایه و
مالکیت ، آن « رهبر روحانی » به مردم دروغ گفته بود ، چرا که اساسا مرام و
مکتب و آئین و مذهب مورد اعتقاد او ، بر چنین اصولی که او ادعایش را می کرد
مبتنی نبود . دین و مذهبی که موضوع آن «کنیز » و تعلق بیت المال به طبقه و
احترام گذاشتن به سرمایه های فردی و محترم شمردن مالکیت خصوصی بر ابزار
تولید و اطاعت زن از مرد و مقوله هائی اساسی از این دست است ، در تعریف و
در عمل و تجربه ی خود نمی تواند مستضعف را بچسبد و مستکبر را بهلد . برای
فریب دادن مسلمان های ساده دل فقیر اما ، امام باید این نعل وارونه را می
زد که نتیجه اش ایران 34 سال بعد است که می بینید . ولی تاکید کنیم که «
امام » در مورد نوع و شیوه و سیاست حکومت به مردم دروغ نگفته بود . منتها
همان « مسلمانان ساده دل فقیر » چنان غرق در دروغ ها و جاذبه های مربوط به
مستضعف و مستکبر و کاخ نشین و کوخ نشین شدند که اصلا فرصت نکردند مچ امام
شان را بگیریند تا امامانی دیگر ، با عمامه و یقه حسنی در صحنه ظاهر شدند و
سکان خدعه را گرفتند تا نظریه ی اصلی غرق نشود . سکان داران امام ، فاصله ی
فقر و ثروت را در پرتو تعریف مذهبی از حکومت به حدی رساندند که نه تنها
مردم در شناخت موقعیت خود گیج شدند ، بلکه باقی مانده ی عقربه ی شناخت سلول
های آگاه نیز شکست و کاروان حامل مبهوت ترین مرحله ی تاریخی ، در بیابان
بی آب و علف آیه های مشکوک ماند تا با فشار هر موعظه و تاثیر هر خدعه ای،
فقط این فرصت را پیدا کند تا چهره اش را از گرد و خاک و لای و لجن پاک کند و بماند تا لحظه ای دیگر و خدعه ای دیگر .
این
اندام ، باید مشغول عملی باشد تا از شناخت و تعقیب کردن عمل اصلی بازماند .
اندام گیجی که حالا دیگر می گوید آمریکا می آید بیاید ، انگلیس می آید
بیاید ، اسرائیل می آید بیاید ، بالاخره یکی بیاید ما را از این بیابان
نجات بدهد . نظام نظری امام اما ، جایش را به نظام نظری کارساز دیگری نداده
است . سهل است ، تنش ها و توفان های سهمگین طبقاتی و تشدید روز افزون فشار
در داخل پدیده و از بیرون به پدیده ، نگذاشته است که در بیابان ماندگان
تاریخ ، با نظام نظری امام فاصله بگیرند .
روح
الله موسوی خمینی ، با انتشار گسترده ی کتاب « ولایت فقیه / حکومت اسلامی »
که فکر می کنم سی و چهار و پنج سال پیش همه آن را خوانده باشند جز مردمی
که راهی بیابان بودند و بسیاری از رهبران سازمان ها و احزاب سیاسی آن مردم ،
رک و راست به جامعه گفت که چه نقشه ای برایش کشیده است . اگر آمریکائی ها
به چراندن گاو اشتغال داشتند و مطمئن بودند که در قلمرو امام تازه از راه
رسیده ، تغییری در گستره ی چراگاه آمریکائی داده نخواهد شد ، پا به پای مغز
متفکرشان کارخانه مذهب سازی لندن ، « ولایت فقیه » را آنقدر خوانده بودند
که آن را حفظ کرده بودند و اصلا به
تعبیری ، می شود گفت که بنا بر تجربه و پیشینه ، خود سازنده و نظم دهنده ی
آن بودند . اگر این واقعیت را محققانی مثل رابرت دریفوس در اسناد جهانی
کشف کرده اند که طلاب و آخوندهای مقیم نجف ، بدون ذکر هیچ استثنائی مثل
خمینی و سیستانی ، در فهرست حقوق بگیران انگلیس قرار داشته اند و حقوق شان
هم از محل موقوفات هندوستان پرداخت می شد ، چه دلیلی می تواند وجود داشته
باشد که مانیفست « ولایت فقیه / حکومت اسلامی » روح الله موسوی خمینی را
خودشان ننوشته باشند ؟ که البته تفاوتی در اصل نظریه و اجرای پروژه ایجاد
نخواهد کرد .
پس
از سی و چهار سال ، هنوز هم « کارشناسان مسائل سیاسی » وزارت اطلاعات
جمهوری اسلامی که در تلویزیون های حکومتی مصاحبه می شوند ، بدون آن که نامی
از عنوان کتاب ببرند ، از آن نقل می کنند . و اساسا ، صرف نظر از بازی ها
انحرافی مثل مجلس و دادگستری و این چیزها که خود نویسنده ی کتاب
بنیانگذارشان بود ، عین متن کتاب به صورت پروژه ای جامع به اجرا در آمده و
پس از سی و چهار سال ، بند به بند مورد اتکای « رهبر عظیم الشان »
سکانداران و سایر تعزیه گردانان است ؛ منتها با حفظ سنت اسلامی نعل وارونه
زدن !
در
سی و چهارمین سال انقلابی که به قول اندره مالرو هیچ گاه اتفاق نیفتاده
است ، «کارشناسان مسائل سیاسی » وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ، در تلویزیون
دولتی خود تاکید می ورزند که حکومت اسلامی متکی به مردم است و اگر « مردم »
را حذف کنید ، حکومتی باقی نخواهد ماند . خمینی هم همین را می گفت ، منتها
به « مردم » ی تکیه می کرد که تابع ولی فقیه باشند و از مجموعه قوانین
اسلامی اطاعت کنند . کارشناسان اطلاعاتی ، سعی می کنند برای ادامه ی فریفتن
جامعه ، مردم را مطلق کنند و آن را بگذارند در کنار « شرع » و « ولی فقیه »
، و نه در مقام و موقع زیر مجموعه ی « شرع » و « ولی فقیه » . پس از 34
سال ، محصولات امام دارند سعی می کنند حرف های واقعی او در بیان « نظامات
اسلامی » را هم با فریبکاری دست کاری کنند. و یادشان می رود که وقتی
ابوالحسن بنی صدر رئیس جمهوری روح الله موسوی خمینی با او به شکل « پسرانه !
» ای برخورد و حرف از رفراندوم زد ، امام به صراحت گفت که مردم صغیرند و
او کبیر و حرف حرف اوست . و یادش رفته بود که قبلا گفته بود « میزان حرف
مردم است » .
نکته
همین جاست که با کلمه ی « مردم » ، مثل ترکیب « دموکراسی » ، و کلمات و
ترکیبات نظیر ، بازی های مختلفی در 34 سال گذشته کرده اند ، اما نتیجه ی
همه این بازی ها ، بازگشته به کتاب « ولایت فقیه» خمینی که : « مردم » در صورتی به حساب می آیند و « حرف » شان در صورتی « میزان» است که در « مجموعه قوانین اسلامی » قرار بگیرند .
والا ؛ مثلا اگر با «کراسی » و « سالاری» و پسوند و پیشوند دیگری جز «
اسلام » و « اسلامی » و از این یاوه ها ترکیب شود ، ارزش و اعتبار ندارد.
در همین جریان تبلیغی « دهه فجر » که « مردم » آن را «دهه زجر » می نامند ،
ماموری به نام قاسم تبریزی در برنامه ی فرستنده ی دولتی جام جم یک ، در
مقام « کارشناس » به صراحت نظر امامش را توضیح داد که « تعیین کننده نظر «
مردم مسلمان » است و نظر آن ها که مسلمان نیستند ،هیچ اعتباری ندارد ! »
با
تعریف خاص اسلامی ، قانون از پیش نوشته شده ، حاکمیت باید با این قانون از
پیش نوشته شده باشد و مردم تنها در رابطه با تائید این حاکمیت ، آن قانون و
ولی امر است که معنی پیدا می کنند. به قول آیت الله جوادی املی در جریان
وقایع پس از تیرماه 1378 : « خداوند قضاوت را به قضات ، ولایت را به ولات و مرجعیت را به مراجع داده و وظیفه مردم اطاعت است .»
اگر
خمینی پیش از ورود به صحنه ی اصلی ، در کتاب خود آشکارا این یاوه ها را به
هم می بافد تا پس از ورود به اجرای آن ها بپردازد ، جوادی آملی بیست و یک
سال بعد به عنوان « آیت » خدا در روی زمین ، او را تائید می کند تا آخوندی
در مرتبه ای پائین تر از او ، عبرت بگیرد و دم از «دموکراسی » نزند .
در
همان زمان ، سردار نقدی یکی از مهره های اصلی بازوی سرکوبگر «آیت» های خدا
در روی زمین ، مامور می شود تا در تائید « آیت » ها ، فریاد سردهد که : « کدام کمیسیون ؟ کدام مردم ؟ حکم حکم خداست ! »
آن
سردار و این آیت الله ، نگرانند که مبادا نظام نظری نماینده ی ارشد خدا در
روی زمین که محصولش کتاب ولایت فقیه است ، خدشه ای در جریان باز و بسته
شدن پنجره ها و اعتراض ها و سرو صداها و درگیری های مصلحتی و منفعتی
بردارد. به همین دلیل است که مثلا میرحسین موسوی و سید علی خامنه ای و بقیه
ی سکانداران ، مدام تکرار می کنند که راه نجات بازگشت به فرامین امام است
که « فرموده » :
«
... یگانه حکم و قانونی که برای مردم متبع و لازم الاجراست ، همان حکم و
قانون خداست ... رای اشخاص در حکومت و قانون الهی هیچ گونه دخالتی ندارد .
همه تابع اراده الهی هستند . »
پیش
از انتقال از نوفل لوشاتو به مدرسه رفاه ، حرف « امام » این بود که « رای
اشخاص » دخالتی در حکومت و قانون ندارد . خمینی عملا به این نظریه اسلامی
وفادار ماند و چه در یازده سال حکومت مستقیم خود او ، یا در حکومت جانشین
او سید علی خامنه ای به مثابه خلیفه ی دوم از سلسله خمینیه ، با وجود آن که
موضوعی به نام « مجلس شورای اسلامی » و دولت و درگیری های مصلحتی و منفعتی
میان آنان به جریانی انحرافی در ذهن جامعه و آنتن های اجتماعی – سیاسی
تبدیل شده است ، اساس حاکمیت مورد قبول آن است که « متصدی قوه مجریه » «
ولی امر » است ، نه میرحسین موسوی و احمدی نژاد و رجائی و بنی صدر و مهره
های مشابه ...
بنابراین
، 1- اسلام جعل قوانین کرده و « مجلس شورای اسلامی » تنها می تواند این
«قوانین» را مورد استفاده قرار دهد و برداشت های « دموکراتیک ! » از آن
عوام فریبی است . 2- ولی امر متصدی قوه مجریه است و دولت ، در تعریف «
دموکراتیک ! » از دولت ، عملا وجود ندارد ، یا لااقل بنا به نظریه ی اسلامی
خمینی ، نمی تواند وجود داشته باشد . 3- « قوانین جزائی» را هم خلیفه که
مجری احکام خدا در روی زمین است باید اجرا کند . و به قول خلیفه اول خمینی
درهمان کتاب ولایت فقیه ، می تواند مثل « رسول الله که مجری قانون » بود ،
دست سارق را ببرد، حد بزند و رجم (سنگسار) کند .
پیش از انتقال به مرکز قدرت سیاسی ، خمینی همه ی ابعاد حکومت اسلامی را روشن کرده
بود
و جای هیچ ابهامی باقی نگذاشته بود . یعنی که هرگونه مشغله ی سیاسی و دل
مشغولی اجتماعی و تفسیر و تعریفی جز این که « قوای سه گانه » و هر « قوه » ی
دیگری در حکومت اسلامی به خلیفه و خلیفه گری محدود می شود ، چه از جانب
حکومتیان باشد ، یا اپوزیسیون آنان ، فقط عوام فریبی و مشغول کردن ذهن
جامعه به محال است . خشونت هم در جوهر فلسفی و رفتاری اسلام نهفته است و
جنبه های محافظه کارانه ی روحانیت ، مانعی برای اجرای « قتل فی سبیل الله »
و بریدن دست سارق و حد زدن و رجم کردن و قتل عام دگر اندیشان نمی توانست
باشد .
پس از ورود
بنا به نظم و نظامی که در بیانیه ی ولایت فقیه یا حکومت اسلامی روح الله خمینی اعلام شده بود ، فقط « مسلمانان ساده دل فقیر » و روشنفکران شان که همواره از « فقر» آگاهی و دقت «رنج
» می برده اند می توانستند منتظر معجزه ای سوای آن چه در ولایت فقیه به
روشنی توضیح داده شده بود باشند ، یا ، درست مثل دهه های هفتاد و بخصوص
هشتاد و سال های اخیر ، تصور کنند « ولایت فقیه » خمینی در چاپ های بعدی
تصحیح شده و امیدی می تواند برای اصلاح وجود داشته باشد ، پس بر بام ها
شوند که دوباره « الله اکبر » سردهند و این بار « یا حسین میر حسین » را که
هنرش وعده به بازگشت به خمینی بود و فریاد می کشید که حرفی جز « جمهوری
اسلامی » ندارد ، به جای « روح منی خمینی » چاشنی کنند .
خمینی
پیش از آمدن و آغاز عملیات « پاکسازی ! » و « گردن زدن » و راه انداختن
نهضت زندان سازی و براندازی « نفس کش » ، تاکید کرده بود که :
«
... اسلام را به مردم معرفی کنید تا نسل جوان تصور نکند که آخوندها در
گوشه نجف یا قم دارند احکام حیض و نفاس می خوانند و کاری به سیاست ندارند ،
و باید دیانت از سیاست جدا باشد . این را بی دین ها می گویند . این حرف ها
را استعمار گران و عمال سیاسی آنان درست کرده اند...» ( ص 23 ولایت فقیه )
بنابراین
، با اتکا به جمعیت انبوه حاشیه نشین شهرها و بازار و در حدود 300 هزار
آخوند که با احتساب پنج نفر در واحد خانواده می شدند چیزی در حدود یک و نیم
میلیون نفر – فقط آخوند ها البته – تیغ « معرفی اسلام » را می کشد به
روشنفکران و دانشگاهیان که چون به زعم ایشان « بی دین » بودند ، بنا به
تئوری ولایت فقیه ، « عمال سیاست استعمارگران » محسوب می شدند . پس باید از
حضور اجتماعی محروم می ماندند ، به زندان می افتادند ، جلو جوخه های
تیرباران می رفتند، یا مجبور به ترک میهن می شدند . برای زمینه سازی ، اول
باید روزنامه ها و دانشگاه ها را می بستند ، زیرا امام می دانستند که « بی
دین ها » ی « عمال سیاسی استعمارگران ! » ، در این قشرها حضور و نیرو و
طرفدار داشتند . پیش زمینه هم ، « فتوا » ی « امام » بود در پیام سیزده
ماده ای نوروز 1359 که به جمعه ی 29 فروردین 59 و حمله به دانشگاه ها و
موسسات عالی آموزشی ره برد :
« ... اکثر ضربات مهلکی که به این جامعه خورده است ، اکثرا [ از ] همین گروه روشنفکران دانشگاه رفته بوده است ...»
« ... برای روشنفکران دانشگاه رفته ، چیزی که مطرح نیست مردمند و تمام چیزی که مطرح است خود اوست ... »
پیشتازان
جنبش ؛ چه با تجربه ها ، یا ساقه های جوان ، حتی یک سال پیش از بهمن ماه
1357 که فاجعه در فرودگاه تهران به زمین نشست ، به خواب هم نمی دیدند که
پدیده خون آشامی با اسم مستعار « روحانیت مبارز » به رهبری خمینی ، بتواند
در فاصله ای کوتاه به مرکز مبارزات اجتماعی مردم چنان تاختی ببرد و با این
تهاجم حساب شده ، جامعه را چنان بی رحمانه دو پاره کند و پاره ای را که
محصول عقب ماندگی بودند ، آن گونه و این گونه درنده ، به جان آگاه ترین و
آرمان خواه ترین فرزندان ایران بیندازد .
پس از پیام سیزده ماده ای اول فروردین ماه 1359 و « بحث آزاد » ابوالحسن بنی صدر
رئیس جمهوری خمینی با « سه مطلع » فدائی در تلویزیون دولتی ، تصویر دامی که در حال گسترش سریع بود ، در چشم انداز قرار گرفت .
در
آن « بحث آزاد » ،تاکید بر موضوع « تخلیه دفاتر دانشجوئی » ؛ یعنی هدف
قراردادن مرکز « عوامل سیاسی استعمارگران ! » ، توطئه برای درهم کوبیدن
جنبش دانشجوئی و زمینه ها و ابزار اجتماعی این جنبش که به مثابه درهم
کوبیدن همه ی جنبش های اجتماعی و هدف گرفتن جنبش کارگری بود ، پررنگ تر شد .
پیش
از آن ، هنوز جای پای خمینی درقم پاک نشده بود که مطالبات مردم در ترکمن
صحرا و کردستان و بندر انزلی و تبریز و اهواز ، با سرعت بهت آوری درهم
کوبیده شده بود .
با
حمله ای که 26 فروردین ماه 1359 به دانشگاه تبریز شده بود ، و با هشدارهای
پی درپی نیروهای سیاسی مخالف حکومت ارتجاعی ، پیدا بود که زمینه های به
خون کشیدن دانشگاه های ایران ، مو به مو طراحی شده است .
ظهر روز جمعه بیست و نهم فروردین ماه 1359 ، طرح خمینی برای برچیدن مرکز « عمال
سیاسی
استعمارگران ! » با تحریک های منبری و مستقیم سید علی خامنه ای در نماز
جمعه ی دانشگاه تهران ، آخرین پوسته های تهدید و نسق گیری های منطقه ای و
محلی ، اما مداوم و سازمان یافته را هم انداخت و برهنه رو در روی فرزندان
آگاه مردم ایران ایستاد :
« ... ما نمی توانیم بگذاریم که به بهانه ی کارسیاسی ، عرصه ی مقدس دانشگاه جولانگاهی برای قداره بندی و ششلول کشی بشود ... »
تا
این جای کار ، « عوامل سیاسی استعمارگران ! » ، به جای اوباش خمینی شده
بودند قداره بند و ششلول کش که باید فورا « آدم » می شدند ، والا که خون
شان پای خودشان بود ! :
« ... اگر تا سه روز دیگر [ دانشجویان قداره بند و ششلول کش ] دفاتر شان را تعطیل نکنند و آدم [ ! ] نشوند ، سرکوب خواهند شد ... » و
سرکوب شدند . بی رحمانه سرکوب شدند تا امروز که سی و دو سال از آن جمعه
گذشته است . دانشجویان و مبارزان راه آزادی باید سرکوب می شدند تا سرکوبی
به سنت حکومتی تبدیل شود و در حاشیه و سایه اش ، کاخ نشینان و رشوه خواران و
چپاولگران جدید پدید آیند و کوخ نشینی کارد به استخوان مردم ایران بگذارد و
امروز
و
امروز ، محمود بهمنی رئیس کل بانک مرکزی که به زعم خود از سربازان امام
زمان است، به صراحت بگوید که اگر پنجره ی بانک مرکزی ایران باز شود ، جنگلی
را خواهیم دید که در آن سپرده های مردم را مورد سوء استفاده شخصی قرار
داده اند و به صراحت اعتراف کند که 32 هزار میلیارد پول سرقت شده از کیسه ی
بی در و پیکر مردم را به « بیت المال » برگردانده است و به دنبال « بقیه
پول ها برای بازگرداندن به خزانه بیت المال » است .
امروز
معلوم شده که « سربازان خمینی » شتر را با بارش بالا کشیده اند و برای
مسموم کردن شتر و شتربان ، بیابان را به آتش کشیده اند .
آن
بیابان ، سرزمینی است که خون صغیر و کبیرش را به فرمان و براساس مانیفست «
امام » شان را ریخته اند و می گویند که 34 سال دزدی و چپاول و قتل عام
انسان و فرهنگ و آزادی ، متکی به رای مردم و به خواست مردم ایران بوده است .
پس باید که سراسر ایران غرق در جشن و شادمانی شود و به اخوان المسلمین
مصری یاد بدهند که به قول خلیفه دوم از سلسله ی خمینیه ، قدم در راه سی و
چهار سال پیش ایران گذاشته اند و بشتابند که طاعون اسلامی – امپریالیستی
معطل نماند !
بهمن ماه 1391
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر