شرم يکی از انسانی ترين حس هاست، فضيلتی ست، مرزی ست ميان انسانيت و حيوانيت انسان. بيگانه با شرم يا بيماری ست که رنج روان نژندی و روان پريشی و علائمی به مانند نارسيسم و خود بزرگ پنداری بدخيم و... بر دوش می کشد يا موجودی ست که هنوز تا آستانه انسان شدن راه دارد .شرم را يار وياور عقل و " رفيق خردمندان" دانسته اند، و آغازی برای تغيير خود و جامعه . شاقولی ست برای ارزيابی و قضاوت گفتار و کردارخويش . بيگانه باشرم هرگز به قضاوت و سنجش کردار خود نمی نشيند، و به راه تصحيح و ترميم زيان ها و آسيب هايی که به ديگران روا داشته ، نمی رود. فرافکنی خطا های خويش و گريز از واقعيت ملکه فکرش می شود .بيگانه با خويشتن خويش و ديگران ، و خود اگاهی ست. پايبند هيچ نظام اخلاقی – اجتماعی ای که با انسانيت همگن و هم سنح باشد، نيست، و برای اينکه شرم به وجودش راه ندهد دست به سرزنش و شماتت ديگران می زند، و شرم که می تواند پيش درآمد و سبب ساز ِ نقد و بررسی ای واقع بينانه و درس آموز باشد را با ويژگی خودشيفتگی و رذالت به وقاحت و بی شرمی بدل می کند، بی شرمی ای که انکار واقعيت است ، ويژگی ای که صاحب اش نه به فکر تصحيح خويش است و نه به فکر ياری رساندن به ديگر نسل ها ، تا آن ها به عنوان تجربه ای انتقالی بياموزند که به بی شرمی و قبايح نزديک نشوند.
نمونه ی " درخشان " بيگانه با شرم آقای پرويز ثابتی ست، تحصيکرده و حقوق دانی که در پست " مقام امنيتی " رژيم پهلوی " شوهای امنيتی ی تواب سازی" اداره و برنامه ريزی می کرد ، تحصيلکرده ای که در بازجويی، شکنجه و قتل دگرانيشان سياسی و عقيدتی در رژيم پهلوی آمر و عامل بود. اين نمونه ی "درخشان" پس از سی و سه سال سکوت و زندگی در لانه ای مخفی در امريکا ، سرانجام در يک شوی کتابی و تلويزيونی سر از لانه بيرون آورد تا در قيد حيات " بيگانگی با شرم" را نيز به پرونده اش سنجاق کند. او در اين نمايش های برنامه ريزی شده هيچگونه نقدی به گفتار و کردارش در قبال دگرانديشان و روشنفکران قربانی اش روا ندانسته و در ادامه ی راهی که در نطام آريامهری رفت، رذيلانه و طلبکارانه دگرانديشان سياسی و عقيدتی و روشنفکران مخالف حکومت پهلوی را " خرابکار و تروريست " خواند. ثابتی در اين نمايش کتابی و تلويزيونی نشان داده است که حتی با مفاهيم و مقوله هايی چون حيا و گناه و خجالت که پاره هايی از فرهنگ عرفانی و دينی و عرفی جامعه ی ما هستند بيگانه است چه رسد با مفهوم و پديده ی شرم. او برای نشان دادن ميزان بيگانگی اش با شرم به شايعه سازی و برچسب زنی و نمايش " فرهنگ و اخلاق ساواکی" ادامه داده است و به جای پوزش و عذر خواهی از خانواده ها و بازماندگان قربانيان اش ، فريبکارانه و عوامفريبانه رخداد مرگ غلامرضا تختی و صمد بهرنگی را پيش کشيده است تا جنايت توجيه کند. او با بر زبان آوردن نام تختی و بهرنگی اين نام ها عزيز آلوده کرده است در حاليکه سخن از اين دو حديث ديگری ست ، سخن اما از ليستی بلند بالا و سياهه ای از نام شکنجه شدگان و قربانيان دگرانديشی و روشنفکری در ميهنمان است ، سخن از ۹ زندانی سياسی ای ست که در تپه های اوين توسط ايشان و قاتلان همراه و همکارش به رگبار گلوله بسته شدند.
حتی اگر ادرار کردن اين تحصيلکرده و حقوق دان سيستم امنيتی رژيم پهلوی در دهان اسير سياسی اش، و توهين، فحاشی و ضرب وشتم و شکنجه ی زندانيان سياسی و عقيدتی توسط ايشان شايعه " تروريست ساخته" پنداشته شود، ( که البته ده ها تن از اين دست قربانيان به عنوان شاهد در همين امريکا زندگی می کنند) ، حتی اگرخيال شود به غلط و نا روا اين " اسدالله لاجوردی شبه مدرنيزه" آمر و عامل قتل دگرانديشان و روشنفکران معرفی شده است ، تنها يک مورد، آری تنها يک مورد که شواهد و مدارک غير قابل انکاری در رابطه با آن جنايت هولناک وجود دارد ، کافی ست تا آقای پرويز ثابتی به اتهام ارتکاب به جنايت به دادگاه کشانده شود، و اين مورد، کشتار ۹ زندانی سياسی رژيم پهلوی ست ، کشتار ۹ زندانی سياسی ای که در بيدادگاه های رژيم پهلوی محاکمه و به زندان محکوم شده بودند ، و برخی از آنان پس از گذراندن دوره محکوميت شا ن در آستانه آزاد شدن قرار داشتند، کشتاری که يکی ازالگوی های کشتاربزرگ تابستان سال ۶۷ توسط حکومت اسلامی شد.
ترديدی نيست که مسؤليت بی مرزی ِ بی شرمی امثال پرويز ثابتی متوجه ی حکومت اسلامی نيز هست . حکومتی که حيات سی و سه ساله اش سرشار از خباثت و جنايت است ، حکومتی که با عملکردش امان داده است تا موجودی چون پرويز ثابتی سر از لانه بيرون آورد و جنايت توجيه و تبليغ کند. موجودی که متاسفانه به جای ابراز شرمساری ترجيح داده است نماد شکنجه و اعدام باقی بماند .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر