نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۰ دی ۲۵, یکشنبه

متاسفانه نام شاعر خوبش را نمي دانم !

 
پا به پاي كودكي هايم بيا
كفشهايت را به پا كن تا به تا
قاه قاه خنده ات را ساز كن
باز هم با خنده ات اعجاز كن
پا بكوب و لج كن و راضي نشو
با كسي جز عشق همبازي نشو
بچه هاي كوچه را هم كن خبر
عاقلي را يك شب از يادت ببر
خاله بازي كن به رسم كودكي
با همان چادر نماز پولكي
طعم چاي و قوري گلدارمان
لحظه هاي ناب بي تكرارمان
مادري از جنس باران داشتيم
در كنارش خواب آسان داشتيم
قصه هاي هر شب مادر بزرگ
ماجراي بزبز قندي و گرگ
غصه هرگز فرصت جولان نداشت
خنده هاي كودكي پايان نداشت
هركسي رنگ خودش بي شيله بود
ثروت هر بچه قدري تيله بود
اي شريك نان و گردو و پنير
همكلاسي ! باز دستم را بگير
مثل تو ديگر كسي يك رنگ نيست
آن دل نازت برايم تنگ نيست ؟
حال ما را از كسي پرسيده اي ؟
مثل ما بال و پرت را چيده اي ؟
حسرت پرواز داري در قفس ؟
مي كشي مشكل در اين دنيا نفس ؟
سادگي هايت برايت تنگ نيست ؟
رنگ بي رنگيت اسير رنگ نيست ؟
رنگ دنيايت هنوزم آبي است ؟
آسمان باورت مهتابي است ؟
هر كجايي شعر باران را بخوان
ساده باش و باز هم كودك بمان
باز باران با ترانه ، گريه كن !
كودكي تو ، كودكانه گريه كن ...
اي رفيق روزهاي گرم و سرد
سادگي هايم به سويم باز گردد .....
 

هیچ نظری موجود نیست: