ارژنگ نورايی
با فروپاشی " سوسياليسم واقعا موجود " گردش به راست در ميان بخشهای وسيعی از چپ بين الملل و از جمله چپ ايران به اپيدمی و مد روز تبديل شد . چپی که نه تنها مفاهيم انديشه سياسی چپ مانند مبارزه طبقاتی ، انقلاب و ديکتاتوری پرولتاريا را به کنار نهاد بلکه با شرمنده گی ناشی از يک عمر " چپگری " آمد تا جبران آنهمه گناه را در دامن جهان آزاد بکند و بهترين حربه البته حمله به چپ و کمونيسم به طور کلی بود . سازمان اکثريت يکی از سازمانهايی بود که در اين مساله پيشقدم شد و کوشيد با سرعت بيشتری دامن خود را از گناه تناول اين ميوه ممنوعه پاک کند . نقد و بررسی عملکرد اکثريت در قبال مسائل پس از انقلاب ايران مانند نوع رابطه و تحليل از جمهوری اسلامی و حزب توده يا اپوزيسيون راديکال و مقاومت مردم ايران در برابر ارتجاع خمينی و آنچه که اکثريت به سر فداييان ( اين بزرگترين سازمان مارکسيستی خاورميانه در آن مقطع ) آورد و اساسا اينکه آيا اکثريت از بدو تشکيل چپ بود يا نه بايد در فرصت ديگری صورت گيرد . اما چندی است که شبکه ماهواره ای BBCاين مديای " بيطرف " دولت فخيمه بريتانيای کبير در برنامه هايش در بررسی تاريخ معاصر ايران ميزبان طيف حضرات اکثريتی است و مهدی فتاپور ، فرخ نگهدار و علی کشتگر ، عفت ماهباز از تندروی ها و کاستی های مشی چريکی و انقلابی گری انتقاد کرده و البته از ضرورت دموکراسی ليبرالی و حقوق بشر و جنبش عدم خشونت و پيروی از رهبران سبز و رفورميسم به طور کلی سخنها ميسرايند . شاه بيت غزل اين جماعت و البته نمونه واقعی اين چپ شرمنده قطعا فرخ نگهدار است . او سمبل تمام عيار و جسور و بی پردۀ چپ نادم و تواب ايران است که دير زمانی است ( از همان مقطع انشعاب ) هويت سياسی خود را به جناح يا جناحهايی از رژيم گره زده اند و حتی ميتوان گفت به جناح چپ و سوسيال دموکرات جمهوری اسلامی تبديل شده اند . نگهدار پديده عجيبی است ، در مصاحبه با VOA از طرح حذف يارانه ها دفاع ميکند و آنرا طرحی " ملی و مردمی " مينامد و شب پيش از انتخابات 22 خرداد 88 در ميزگردBBC حتی راست تر از سازگارا ( پاسدار سابق و نئو ليبرال فعلی ) به دفاع غير مشروط و همه جانبه از موسوی ميپردازد. اما تازه ترين شاهکار او مصاحبه ای است درباره حميد اشرف به بهانه انتشار مباحثات رفقای شهيد اشرف ، ارمغانی ، شهرام و قائدی در دهه 50 . مصاحبه دو ساعته نگهدار شايد به لحاظ تاريخی جدا از اطلاعات شخصی چيز قابل استفاده ای نداشته باشد اما تاکيد نوشته حاضر بر دو نکته مطرح شده در اين گفتگو است و آنچه که نگهدار و همپالکی هايش بر سر تاريخ چپ ايران به طور اعم و تاريخ فداييان به طور اخص مياورند .
نگهدار در ابتدای مصاحبه اش ادعا ميکند : وقتی حميد اشرف را به بنيانگذاران فداييان از جمله بيژن جزنی وصل کرده و از شکل و ساختار تشکيلات مورد نظر ايشان برای او صحبت کرده است ، حميد تاکيد داشته که شکل سازمان نبايد هرمی و متمرکز بلکه بايد شبکه ای باشد!!!!!! عجب پس بحث ساختار شبکه ای تشکلها از همان دهه 40 شمسی رايج بوده است !! آن هم در سازمانی که قرار بود مبارزه مسلحانه مخفی داشته باشد ، و آن هم از سوی حميد اشرف که مشهور است سرسخت ترين حامی سانتراليزم و تمرکز تشکيلاتی و نظم سازمانی بوده است ! خوب اگر چنين بود چرا در هيچ کدام از اسناد و کتابها و بولتنهای داخلی فداييان چنين گرايش و تفکری از سوی حميد يا هر فرد ديگری بازتاب نيافته است ؟ چه شد که حميد از اين گرايش صرف نظر کرد و آيا نگهدار نقطه نظر حميد را به بيژن يا سايرين منتقل کرد ؟ چرا هيچ کس و در هيچ جايی از چنين گرايشی در سازمان فدايی در دهه 40 صحبت نکرده است ؟ و مهمتر از همه چرا نگهدار تا کنون و در 40 سال اخير اين بحثرا مطرح نکرده است و منتظر مانده تا سال 88 فرابرسد و جنبشی شکل بگيرد و بخشی از ايدئولوگهای جريان اصلاحات ادعای مدل شبکه ای سازماندهی را بکنند و نگهدارهم ناگهان به ياد بياورد که حميد اشرف در اواسط دهه 40 چنين حرفی را به او زده است و از چنين مدلی دفاع کرده است ؟؟؟؟ به نظر بحث بسيار روشن است و راوی ما ميکوشد برای استراتژی دنباله روانه و پاسيو و البته فرصت طلبانه اش جای پايی در سنت فداييان بيابد . اما نگهدار چه نيازی به اين جواز تاريخی دارد ؟ وقتی نور چشمهای " امام امت " از دست بوسی خمينی و اطاعت بی قيد و شرط از ولايت فقيه به تئوری تشکلهای شبکه ای و جنبش اجتماعی بی سر و بی رهبر ميرسند ، وقتی حکام شرع دادگاههای انقلاب دهه 60 قبای قانون مداری و خرد و تسامح ميپوشند ، وقتی موسوی و کروبی " سخنگويان " و نمادهای آزادی و حقوق بشر ميشوند ،زهرا رهنورد و فخر السادات محتشمی و فاطمه کروبی سمبل زنان آزادی خواه ايران اند و سربازجوهای اوين دموکرات و پست مردن و نيولفت ميشوند چرا نگهدار با آن کارنامه درخشان در تغيير رنگ و همراه شدن با باد با خيال آسوده به اين خيل نمی پيوندد و برای يک فرصت طلبی ديگر از بنيانگذاران چريکهای فدايی مايه ميگذارد ؟ با اين روند بعيد نيست نگهدار در آينده ای نزديک ادعا کند که اساساً چريکهای فدايی خلق برای اصلاحات دور هم جمع شدند و اتفاقاً بيژن جزنی و پويان از محاسن سيد سبز گستر و شيخ اصلاحات تعريفها کردند و اصلاً پيشنهادی هم شده بود که نام سازمان جبهه مشارکت يا اعتماد ملی باشد . من يکی به شخصه در نگهدار چنين توانايی را ميبينم .
مطلب دوم مربوط به انتهای گفتگو است که مجری از نگهدار ميپرسد : چه شد که شما از چريکهای فدايی خلق به نقطه نظرات کنونی تان رسيديد ؟ و نگهدار پاسخ ميدهد که : « اين پتانسيل دگرگونی از همان ابتدا نزد فداييان و از جمله بنيانگذاران سازمان وجود داشته است و اين روحيۀ " اکثريتی " در صحبتهای حميد اشرف با تقی شهرام و جواد قائدی در سال 54 مشهود است و در برابر روحيۀ مجاهد و پيکاری آنها قرار دارد و اين روحيه فقط مختص سازمان اکثريت نيست بلکه بسياری از جريانات جدا شده از اقليّت نيز همين مسير را پيموده اند » . ترجمان صحبتهای نگهدار اين است که : اصولاً خط راست و رفورميستی حاکم بر عملکردها و استراتژی های او و سازمان اکثريت ، خط اصيل و منطقی و تاريخی است که فداييان ميتوانسته اند به آن دست يابند و جريانات انقلابی در روند تکاملی خود چشم اندازی جز رفورم و گردش به راست ندارند و آنچه او و امثال او از پس از انقلاب بهمن و پس ازانشعاب انجام داده اند درست و اصولی بوده و چه بسا اگر بنيانگذاران فدايی مانند جزنی و اشرف هم زنده بودند به همين شکل عمل ميکردند . اما کافی است برای سنجش عيار ادعای گزاف نگهدار و شرکايش مقايسه بکنيم کارنامه او و اکثريت را از لحظه انشعاب تا کنون با عملکرد و نظرات رهبران فداييان پيش از انقلاب بهمن . مگر جز اين است که سازمان فداييان با تمام کمبودهای تاريخی و کاستی های تئوريک و پراتيکش با آن درجه از جسارت و ايثار شکل گرفت تا زنگار دنباله روی و پاسيفيسم رهبران حزب توده در دهه 30 را از ذهن جامعه ايرانی بزدايد و از چپ رزمنده و انقلابی و کنشگر ايران اعاده حيثيت بکند ؟ اين خصلت فداييان را مقايسه کنيم با عملکرد سی ساله اکثريت در دنباله روی مطلق از جناحهای رژيم اسلامی که يک روز مردم را به زير عبای وحدت خط " ضد امپرياليستی و خلقی و مترقی امام خمينی " دعوت ميکند و روز ديگر از متانت و درايت و شهامت خاتمی و موسوی ميگويد ؟ مگر نه است که هستی فداييان گره خورده بود با استقلال سياسی و تشکيلاتی و ضديّت با سرسپرده گی تمام عيار حزب توده به اتحاد شوروی ؟ باز هم آنرا مقايسه کنيم با مواضع اکثريت در قبال شوروی به ويژه در سالهای اقامت در " کشور شوراها " . چه نسبتی است ميان ماهيت عميقاً ضد ارتجاعی چريکهای فدايی خلق با هم آغوشی رسوای نگهدار و رهبران اکثريت با خط امام در آن سالها و ليبرال رفورميسم اين سالها ؟ تفاوت نوشته های بيژن جزنی با فراخوانهای کميته مرکزی اکثريت در نشريه کار سال 60 برای دعوت هواداران به مشارکت در لو دادن پيشمرگان کرد يا مجاهدين يا سربداران آمل تا کجاست ؟سياهه اين ليست را ميتوان با جزئيات و ودقت بيشتری پيگيری کرد اما آنچه روشن است ، اين است که با هيچ ملاک و معياری نميتوان تجانس و قرابتی ميان چريکهای فدايی خلق ايران با فرخ نگهدار و اکثريت يافت ، جز نام فدايی که امثال نگهدار يدک ميکشند تا با اعتبار تاريخی و مردمی آن وقيحانه پوششی برای مشی رفورميستی و فرصت طلبانه سی ساله اخير خود بسازند .
10 دی
1389
دوست گرامی!
«رفرميسم» برای خودش چارچوب و اصولی دارد، که در جهان سياست می تواند احترام و توجه ديگران را برانگيزد. خط حرکتی فرخ نگهدار و دوستانش «رفرميسم» نيست، بلکه «خط خيانت به هر قيمتی شده»، «پافشاری روی چاکرمنشی» و ... است. انسان می تواند اشتباه کند، می تواند دچار لغزشهای بسياری شود، اما سرسپرگی به نوکرمنشی، چاپلوسی و دريوزگری سياسی، اصلا خط سياسی به شمار نمی آيد. اين خط خيانت و پافشاری در تکرار و ادامۀ خيانت است، که با خون فرخ نگهدار درآميخته است.
آدم رفرميست، برای بهروزی مردم کشور تلاش می کند، می خواهد از راه به دست آوردن جزئی ترين رفرمها، شرايط زندگی زحمتکشان را آسان تر کند. رفرميست مردم کشورش را دوست دارد، برای آنها دلسوزی می کند، به آنها می انديشد. اما فرخ نگهدار و امثال او دارای چنين صفاتی نيستند. فرخ نگهدار جلوی هر کسی دولا می شود تا سوارش شوند. او به نوکری و دريوزگی خو کرده است و ديگر برای خودش شخصيتی قائل نيست. اما، رفرميست آدم باشخصيتی است، که راه انقلاب را قبول ندارد و می خواهد مردم را بدون جنگ آشکار و خونريزی، به رفاه و آسايش برساند.
«رفرميسم» برای خودش چارچوب و اصولی دارد، که در جهان سياست می تواند احترام و توجه ديگران را برانگيزد. خط حرکتی فرخ نگهدار و دوستانش «رفرميسم» نيست، بلکه «خط خيانت به هر قيمتی شده»، «پافشاری روی چاکرمنشی» و ... است. انسان می تواند اشتباه کند، می تواند دچار لغزشهای بسياری شود، اما سرسپرگی به نوکرمنشی، چاپلوسی و دريوزگری سياسی، اصلا خط سياسی به شمار نمی آيد. اين خط خيانت و پافشاری در تکرار و ادامۀ خيانت است، که با خون فرخ نگهدار درآميخته است.
آدم رفرميست، برای بهروزی مردم کشور تلاش می کند، می خواهد از راه به دست آوردن جزئی ترين رفرمها، شرايط زندگی زحمتکشان را آسان تر کند. رفرميست مردم کشورش را دوست دارد، برای آنها دلسوزی می کند، به آنها می انديشد. اما فرخ نگهدار و امثال او دارای چنين صفاتی نيستند. فرخ نگهدار جلوی هر کسی دولا می شود تا سوارش شوند. او به نوکری و دريوزگی خو کرده است و ديگر برای خودش شخصيتی قائل نيست. اما، رفرميست آدم باشخصيتی است، که راه انقلاب را قبول ندارد و می خواهد مردم را بدون جنگ آشکار و خونريزی، به رفاه و آسايش برساند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر