نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۸۷ آبان ۱۵, چهارشنبه


نگاهی مختصر به موقعیت سیاسی – تشکیلاتی چفخا (آرخا)* بعد از ضریه‏ی سال 60

شباهنگ راد
در مدت زمانی کوتاه و با ضربه‏ی رژیم جمهوری اسلامی به چفخا (آرخا) در اسفند 60 و در فروردین 61، موقعیت و سرنوشت سیاسی این جریان مسیر دیگری را پیمود. جریانی که با الهام از تئوری مبارزه مسلحانه در دوران اختناق و یورش سازمانیافته‏ی ارگان‏های سرکوبگر رژیم، آغازگر جنگی انقلابی‏ در گوشه‏ای از سرزمین ایران بود و آنچنان خاطراتی از خود بر جای گذاشت که قابل کتمان نمی‏باشد.

بدون شک تحرک انقلابی 14 ماهه‏ی این رفقا در جنگل‏های شمال و در بخش‏هایی از شهرها و بویژه در کردستانِ ایران، نمی‏توانست فارغ از ایراد و سستی‏ها و همچنین نمی‏توانست بدور از همه‏ی نقصان‏هایی که در گذشته بر شانه‏های‏شان سنگینی می‏کرد، باشد؛ امّا بجرأت می‏توان گفت که همه‏ی هدف و تلاش‏شان بر آن بود تا بر بخش‏های عمده‏ای از نارسائی‏های گذشته فائق آیند؛ گذشته‏ای که مملو از خطاهای عملی بود. در حقیقت این رفقا فعالیت عملی خود را در شرایطی سازمان دادند که ضد انقلاب حاکم بر جامعه، تعرضات بیرحمانه و گسترده‏ای را علیه‏ی انقلاب و انقلابیون آغاز نموده بود و روزانه هزاران تن از بهترین فرزندان خلق را دستگیر و روانه‏ی شکنجه‏گاه‏های مخوف خود می‏نمود. بنابراین آغاز مبارزه‏ی مسلحانه در شمال ایران توسط چفخا (آرخا) را می‏توان بعیارتی هم پیش در آمد برخورد عملی با سیاست‏های نا صحیح گذشته بحساب آورد و همچنین اعتقاد عمیق این رفقا را نسبت به یگانه سیاست انقلابی "تعرض کنیم تا باقی بمانیم"، مربوط دانست. چفخا (آرخا) با علم و با انتخاب به چنین سیاستی سازمان خود را شکل داد و بر خلاف فضای حاکم بر نیروهای کمونیستی و انقلابی، مسیر مبارزاتی عملی را پیشه‏ی خود ساخت.

اگر چه باید اذعان نمود که ضربه‏ی سال 60 و 61 مانع‏ از آن گردید تا بر نتایج کار و انگیزه‏های دراز مدت این رفقا (حرمتی‏پور«مسعود» و صبوری«بهروز») آشنا گردیم؛ ولی علیرغم همه‏ی آنها و بر اساس پراتیک بر جای مانده و اسناد موجود می‏توان به این نکته اشاره نمود که قصد این رفقا، انقلاب و رهائی توده‏ها بود؛ چرا که سیاست رو بجلو را بر سیاست رو به عقب مقدم شماردند. کرداری که بر گرفته شده از گذشتگان بود؛ گذشتگانی که با توسل جستن به قهر انقلابی توده‏ها را مورد خطاب قرار دادند و بر وظایف کمونیستی خویش جامه‏ی عمل پوشاندند. این رفقا در پراتیک به اثبات رساندند که میراث‏دارانی بودند که دست رد به سینه‏ی میراث‏خواران زده و یکبار دیگر واژه‏ی عمل را بر حرف مقدم شماردند.
حق مسلم آن است‏که تشکیلات چفخا (آرخا) از زمان حیات خود از فراز و نشیب‏های گوناگونی عبور نموده است و بهمین دلیل است‏که نمی‏توان تاریخ سیاسی این جریان را بر روی یک خط مستقیم نوشت و از عقب‏نشینی‏ها و از تفکرات بغایت انحرافی کسانیکه تکیه بر جای آنان زدند و کشتی آرام و بسیج کننده را به سمت طوفان کُشنده و تخریب کننده هدایت نمودند، سخنی بمیان نیآورد. بی گمان یکسان‏نگری این دو روند و دو پروسه و عدم تفکیک هر یک از آنها ما را از درس‏گیری بدور خواهد ساخت و بعبارتی صحیح‏تر ما را از دستیابی به حقایق باز خواهد داشت.

بنابراین آیا مجاز و قادریم تا این دو پروسه و روند را از هم تفکیک نمائیم و بر دلائل افت و نا موفقی این جریان، بعد از ضربه‏ی سال 61 نگاهی دگرگونه داشته باشیم و روشن سازیم که علل این همه نا فرجامی‏ها و اخلال در کار سیاسی در کدام ایده و برخوردها نهفته بود و چرا چفخا (آرخا) به چنین سرنوشتِ دردناکی مواجه گردیده است؟ آیا این از زمره وظایف کسانی نیست که زمانی خود و بدرجاتی در به سر انجام رساندن چنین اوضاعی نقش داشتند و از جمله مقصرین بحساب می‏آیند و از تداوم راه آن رفقا (مسعود و بهروز)، رفقائیکه در سخت‏ترین شرایط ممکنه و پلیسی از جان خود مایه گذشتند تا آرمان‏ها و تئوری‏شان را سر افراز نگه دارند، بپردازند و هم تجاربی باشد برای آیندگان و هم بر ضعف‏ها و نارسائی‏های خود واقف گردنند؟
بدون کمترین تردیدی باید اذعان نمود که انقلاب ایران بدون له و لورده نمودن ایده‏ها و رفتارهای ناشایست و تخریب کننده‏ی سازمانها و افراد، به سر انجام نخواهد رسید. با این تفاصیل لازم است تا دامنه‏ی نگاه‏ها را گسترده‏تر نمود و بر بازدهی‏های هر چه بیشتر اعتراضات و مبارزات توده‏ها اندیشید و از تعصبات کور تشکیلاتی که امروزه بر اکثریت قریب به اتفاق سازمانهای سیاسی غالب گردیده است، خط فاصل کشید.

بهرحال همانگونه که آمده است برای قضاوت صحیح باید پروسه‏های گوناگونِ مبارزاتی چفخا (آرخا) را از هم مجزا نمود تا به یک جمع‏بند حقیقی دست یافت. پروسه‏هایی که حاوی برنامه‏های معین و تاکتیک‏های مشخص به آن می‏باشد. منطقی و صحیح‏ست تا سیاست‏ها و تاکتیک‏های حاکم بر قبل از ضربه یعنی در دوران فعالیت رفقا محمد حرمتی‏پور (مسعود) و عبدالرحیم صبوری (بهروز) را با سیاست‏ها و تاکتیک‏های حاکمِ بعد از آن، را از هم جدا نمود.
در یک کلام لازم است تا اشاره گردد که در دوران فعالیت آن رفقا، سازمان و برنامه‏های‏اش در جهت تعرض انقلابی، بالندگی و ارتباط‏گیری با توده‏ها بمنظور گسترش جنگ انقلابی و آزاد سازی منطقه بود و در دورانی دیگر، مسیر متفاوت و متضادی را طی نمود و فاقد کمترین بالندگی، جذب نیرو و نقش‏آفرینی‏های لازمه بود. بنابراین این دو پروسه و دو روند، نمی‏تواند از بار سیاسی واحدی برخوردار گردد. بعبارتی دقیق‏تر دو نگاه از مبارزه و بسیج در دوران سلطه‏ی خشن و دیکتاتوری وجود داشت که یکی وظیفه‏ی انقلابی و سیاست‏های‏اش را در جهت پاسخگوئی به نیازمندی‏های عملی جنبش‏های اعتراضی توضیح می‏داد و دیگری سیاست‏اش را با قطع پراتیک انقلابی به بهانه‏ی "چگونه یک تشکیلات انقلابی بسازیم" تعریف می‏نمود. روشن است‏که این دو سیاست و دو تاکتیک سوار بر هم نبوده و یکی نافی دیگری‏ست؛ روشن است‏که هر زمان سیاست عقب را و آنهم در دورانی که جنبش‏های اعتراضی توده‏ها نیازمند تعرض می‏باشد را انتخاب نمائیم، در واقع آگاهانه داریم بر روند فرسودگی و مرگ سیاسی خود صحه می‏گذاریم. تجاربی که جنبش کمونیستی ایران در دوره‏های متفاوت شاهد آن بوده است و دیده‏ایم که دست شستن از فعالیت‏های عملی – به هر درجه و میزانی - بمعنای فرجه دادن هر چه بیشتر به سرکوبگران علیه‏ی جان و مال کارگران و زحمت‏کشان و در نهایت دعوت به پاسیفیسیم و نابودی سازمان خودی‏ست.

در حقیقت می‏توان گفت که چفخا (آرخا) یکی از آن جریاناتی‏ بود که بعد از ضربه، به چنین سرنوشت تأسف‏باری دچار گردید. پروسه‏ی فعالیت‏های بعدی نشان داده است‏که من‏حیث‏المجموع جایگزینان آن رفقا – مسعود و بهروز -، فاقد کمترین صلاحیت و پتانسیل آرمانی آنان بودند؛ نشان دادند که نه تنها قابلیت و توانائی ترمیم ضربات وارده از جانب رژیم را نداشته بلکه وظیفه‏ی‏شان تخریب تمامی پل‏های بنا شده است؛ نشان دادند که آمادگی لازمه برای تداوم جنگ انقلابی را ندارند و نشان دادند که انگیزه و هدف‏شان پاسداری از آرمان‏های والای گذشتگان نیست. برای اینکه بدون استدلال حرف نزده باشم و همچنین تحلیل و ارزیابی خود را بر نتایج کار استوار نسازم، نگاهی به روند انتخابی و تحرکات چفخا (آرخا) بعد از ضربه‏ی اسفند سال 60 که جانباختن رفقا عبدالرحیم صبوری و علی‏اصغر زندیه در تهران و همچنین در فروردین 61 که به جانباختن رفقا محمد حرمتی‏پور، اسد رفیعیان، حسن عطاریان، عباس عابدی و جواد رجبی در جنگل "خی‏پوست" مازندران منجر گردیده است،، بپردازیم تا کمی بیشتر به حقیقت دست یابیم و روشن سازیم که اکثریت کسانیکه خود را از زمره ادامه دهندگان راه آن رفقا قلمداد می‏نمودند به کدامین سو در غلطیدند.

گفتیم که بعد از ضربه‏ی اواخر و اوائل سال‏های 60 و 61، سرنوشت سیاسی این جریان، بگونه‏ای دیگر رقم خورد. در گذشته آمده است‏که اپورتونیست لمیده در درون سازمان بعد از آن حوادث و رخدادهای سیاسی تأسف‏بار، میدان را آماده دیده و با سرعتی هر چه تمامتر کمر به نابودی پراتیک انقلابی بست. قبلاً بگونه‏ای اشاره شده است‏که اکثریت قریب به اتفاق اعضای این سازمان در عرصه‏ی عملی، همصدا با منادیان "تعرض هر چه بیشتر و متمرکزتر"، با هر پیشنهاد منطقی و سازنده‏ی مدافعین تداوم حرکت در جنگل به مخالفت برخاسته و تمامی آنها را به بهانه‏ی "انشعاب" در درون تشکیلات و "تشکیلات در تشکیلات" رد نمودند؛ چرا که هدف‏شان مختومه اعلام نمودن آرمان‏های انسان‏هایی بود که رهائی توده‏ها را نه در دفاع غیر فعال بل در تعرضِ بی وقفه و روزانه به ارگان‏های سرکوبگر رژیم جستجو می‏نمودند. در هر صورت علیرغم تنش‏های کوتاه فیمابین مدافعین ایده‏ی قطع پراتیک جنگل با مدافعین ایده‏ی تداوم پراتیک تأثیرگذار، اکثریت اعضای سازمان و همچنین اقلیت مخالف درونِ تشکیلاتی، تن به قطع فعالیت در جنگل‏های شمال داده و سر آخر همه برای بنای دوباره‏ی "تشکیلات کمونیستی" در کردستان، گرد هم آمدند تا به "نقد گذشته"‏ی خود به نشینند؛ گذشته‏ای که سرشار از روحیه‏ی مبارزاتی و بالندگی بود؛ گذشته‏ای که بعنوان نقطه اتکای تمایلات سیاسی تعدادی از جوانان کمونیست و مبارز ایران تبدیل گردیده بود. بدون کمترین تردیدی این انتخاب سیاسی نمی‏توانست همطراز با آرمان‏های گذشتگان باشد؛ نمی‏توانست متضمن بارآوری‏ها باشد؛ نمی‏توانست بر بازدهی‏ها و بر بالندگی‏های جریان مزبور بی‏افزاید؛ چرا هدف و نیت، سازندگی و گسترش فعالیت‏های سازمانی نبود؛ مقصود بر آن بود تا ریشه‏ی پراتیک تأثیر گذار سوزانده شود و جای آنرا پاسیفیسیم و بی عملی پُر نماید.

بهرحال علیرغم مخالفت‏های کم مایه‏ و عملی تعدادی از اعضای سازمان، پرونده‏ی پراتیکِ جنگل این بار نه با ضربات نظام‏های امپریالیستی بل توسط نیروهای درونی بسته شد و سرنوشت و آینده‏ی چفخا (آرخا) مهارانه توسط یکی از اپورتونیست‏های قهاری که در مقام مرکزیت نشسته بود، نوشته شد. بنابراین پیشاپیش می‏شد آینده و سرنوشت این جریان را ترسیم نمود. آینده‏ای که نوید تلاشی و بی افقی را می‏داد و در جهت نابودی‏ کامل بود. بی دلیل نبود که در همان اوائل کار یعنی در روزهای آغازین تمرکز در کردستان، تنش‏ها، کدورت‏ها، فحاشی‏ها و اتهام زدنها جای خود را به برخوردهای سالم، سازنده و انسجام هر چه بیشتر داد و روز به روز هم باز تولید می‏شد. در بستر چنین فضای مسموم و آلوده‏ای روشن بود که نمی‏توان جریان را از سستی‏ها رهاند و بر نقاط مثبت آن قوام هر چه بیشتری بخشید.
مضافاً اینکه زمان دسته‏بندی‏های علنی و سازمانیافته فرا رسیده بود و هر یک از این دسته‏ها در جهت حقانیت و منفعت سیاسی گروهی خویش در درونِ تشکل واحدی به مجادله‏ی نا سالم می‏پرداختند. ارگان رهبری بعنوان نهاد هدایت کننده و سمت‏و‏سو دهنده‏ی "بازسازی تشکیلاتِ" بعد از ضربه، به ارگان تنش و تضادها تبدیل گشت. هر یک از اعضای این ارگان در جهت اعمال اتوریته‏ی فردی – سیاسی خود و آنهم به شیوه‏ی غیر منطقی و غیر سازنده بود. گردانندگان مبارزه‏ی ایدئولوژیک فاقد پایه‏ای‏ترین پرنسیب‏های کمونیستی بودند. بحث‏های نا سالم و غیر هدفمند در درون، کمتر نشانی از روشنگری و یگانگانی داشت. جلسات مملو از کدروت‏ها، تنش‏ها و ترور شخصیت بود. فضا از مدتها قبل یعنی همزمان با ارائه‏ی طرح توطئه آمیز محافظه‏کاران مبنی بر "ساختن یک تشکیلات کمونیستی"، مسموم گردیده بود. واضح است‏که در چنین فضا و حقیقتی سخن گفتن از انسجام هر چه بیشتر بی معنا و خیالی می‏باشد. براستی آیا می‏توان در فضای سراسر تنش و بحرانی از بازدهی‏های لازمه بمنظور تحرک هر چه بیشتر سخنی بمیان آورد و ایده‏ی آزاد سازی نیروها را در سر پروراند و تشکیلات را از بحران دست‏ساز نجات داد؟

بی اغراق می‏توان گفت که پاسخ به تمامی سئوال‏های فوق و از نوع آنها منفی می‏باشد. چرا که بنیاناً چنین انتخابی نمی‏توانست در خدمت به بسیج و سازندگی قرار گیرد. روشن است‏که از فضای آلوده و مسموم درونی چیزی جز گسترش کدورت‏ها و اتهام زدنها عایدمان نخواهد گردید؛ روشن بود که این روند بر میزان کمیت و کیفیت سازمانی خواهد کاست و روز به روز جریان مزبور را در مسیر قهقرائی هر چه بیشتر سوق خوداهد داد؛ روشن بود که جدائی افراد بعنوان یگانه راه در دستور کار قرار خواهد ‏گرفت و موقعیت تشکیلات را ضعیف و ضعیف‏تر خواهد نمود؛ چرا که مسیر انتخابی از جانب "ادامه" دهندگان راه رفقا بهروز و مسعود، تعرض به دشمن نبود؛ چرا که هدف، پایداری پرچم تئوری مبارزه مسلحانه بمنظور گسترش انقلاب نبود؛ چرا که رهبری چفخا (آرخا) بعد از ضربه، مسیر عقب را به بهانه‏ی "نقد گذشته" انتخاب نمود و بنابراین همه‏ی این اتفاقات و حوادث تلخ بنوبه‏ی خود می‏توانست بعنوان امری عادی و طبیعی بحساب آید.

تجربه به اثبات رسانده است‏که هر زمان تشکل و یا جریانی از روند اصلی و حاد مبارزه‏ی طبقاتی بدور گشت و خود را در برخورد با گذشته سر گرم نموده است، عاقبتی جزء افت و تلاشی عایدش نگردیده است؛ به اثبات رسیده است‏که پای گذاشتن در چنین پروسه‏ای بمعنای اتلاف انرژی بر جای مانده و سوخت نیروهای درونی‏ست. دلیل اکثریت قریب به اتفاق بازماندگانِ ادامه‏ی راه رفقا (بهروز و مسعود)، به اصطلاح بازسازی تشکیلات بعد از ضربه بود. در حالیکه رفتار و کردار، در خلاف آرمان‏های آن رفقا سازمان داده شده بود؛ چرا که آن رفقا زنگ حمله را بصدا در آوردند و در مقابل "ادامه" دهندگان راه آنها، نغمه‏ی عقب‏نشینی را کوک نمودند و بر تعطیلی پراتیک در جنگل اصرار داشتند. اگر چه پیش‏تر اشاره گردیده است‏که تعدادی از اعضای سازمان مخالف قطع پراتیک انقلابی در جنگل بودند؛ امّا امروزه و با گذشت زمان می‏توان به این جمع‏بند حقیقی و تجربی دست یافت که صرف مخالفت گفتاری بمعنای مخالفت عملی با ایده‏ی تخریبی قلمداد نمی‏گردد و جایز و صحیح می‏بود تا مدافعین تداوم حرکت در جنگل، فارغ از هر گونه اتهامات سیاسی‏ای همچون مبلغین ایده‏ی "تشکیلات در تشکیلات" مرز خود را در عرصه‏ی عملی با محافظه‏کاران و پاسیفیسیم مجزا نموده و بر نظر انقلابی آن رفقا پای می‏فشردند و اپورتونیست درون تشکیلاتی را هر چه بیشتر افشاء و ایزوله می‏نمودند.

در هر صورت پراتیک جنگل علیرغم مخالفت‏های ناپیگیرانه‏ی تعدادی از اعضاء، مختومه اعلام گردید و کردستان بعنوان محل رفع "نارسائی"ها انتخاب گردید؛ کردستانی که در همان اولین پروسه‏ی مبارزه‏ی مبارزه‏ی ایدئولوژیک، شاهد جدائی 40 تن از اعضای تشکیلات چفخا (آرخا) و پیوستن اکثریت آنان به "حزب کمونیست ایران" و بعد از آن - و آنهم در مدتی کوتاه - سازمان دادن تشکلی تحت نام «هسته رزم کمونیستی»، سپس گرد هم آمدن چندین نفر تحت نام « هسته اعضاء و هواداران سابق چفخا (آرخا)» و همچنین فعالیت چند ماهه‏ی تعدادی دیگر – یعنی کمتر از تعداد انگشتان یکدست - تحت نام «چفخا (آرخا)» و سر آخر پیوستن اکثریت آنان (سه نفر) – از جمله خود من – به "چقخا" در سال 63 بود (**). بدون شک همه‏ی اینها ارمغان سیاست‏های سراسر انحرافی و غیر مسئولانه‏ی کسانی بود که بخیال خود قصد "باروری" آرمان‏های چفخا (آرخا) را در سر می‏پروراندند؛ امّا در عمل هر یک به راهی دیگر رفتند و به سرنوشتی دچار گردیدند که کمتر نشانی با راه گذشتگان داشت.
البته بی مناسبت نمی‏باشد تا در کنار همه‏ی این ناملایمات سیاسی و خسران‏ساز به کناره‏گیری چندین نفر دیگر بمنظور فعالیت در داخل – که بعضاً از آنان توسط رژیم دستگیر و قهرمانانه جان باختند – اشاره گردد تا به عمق سیاستِ تخریبی نیروی مدافع‏ی "نقد گذشته" و "بازسازی تشکیلات کمونیستی" پی بُرد.

در یک کلام باید گفت که چفخا (آرخا) بعد از ضربه در چنبره‏ی درگیری‏های درونی و بی سر انجامی غرق گردیده بود. اگر چه کردستان میدان تمرکز این جریان را تشکیل می‏داد و اکثریت قریب به اتفاق نیرو را حول خود جمع نمود؛ امّا همین نیرو رفته و رفته از کمیت پائین‏تری برخوردار گردید و به حداقل ممکنه رسید. تشکیلاتی که به پای جانفشانی‏های کمونیست‏های صدیقی همچون حرمتی‏پورها، صبوری‏ها، فرزدانیاها، نیک‏سرشت‏ها، رفیعیان‏ها، رجبی‏ها و دهها تن دیگر شکل گرفته بود بمروز زمان به تشکیلات بی وظیفه، در خود، ندانم‏کار و فراموش شده تبدیل گردید.

اگر بخواهیم موقعیتِ سیاسی چفخا (آرخا) را بعد از ضربه مورد ارزیابی قرار دهیم به این نتایج دست خواهیم یافت که:

1. بازماندگان راه آن رفقا به بهانه‏ی "چگونه یک تشکیلات انقلابی بسازیم" و "نقد گذشته"، از اصلی‏ترین پراتیک خود دست شستند و آگاهانه به تعطیلی فعالیت خود در جنگل‏های شمال ایران گردن نهادند.
2. عدم قاطعیت عملی نیروی مدافع‏ی تداوم پراتیک جنگل را بنوبه‏ی خود می‏توان در بی سر انجامی و پایانی چفخا (آرخا) مربوط دانست.
3. انتخاب سیاسی نادرست و تمرکز در کردستان باعث گردیده است تا مسیر این جریانِ زنده، به سمت اضمحلال و نابودی کشیده شود.
4. انتخاب مبارزه ایدئولوژیک بعنوان یگانه روش بسیج کننده‏ی درونی و آنهم در دوران اختناق و سرکوب ممتد و بگیر ببندها باعث گردیده است تا بر سرعت تلاشی جریان مزبور بی‏افزاید.
5. به تبع از آن ناتوانی کامل در پیشبرد امر مبارزه ایدئولوژیک توسط ارگان رهبری از زمره مسائلی بود که بر تنش‏ها و کدورت‏های درونی، دامنه‏ی هر چه بیشتری بخشید.
6. اعضای متشکله در ارگان رهبری بدلیل رفتار و کردار بغایت خودخواهانه و اپورتونیستی‏شان، چفخا (آرخا) را به سمت نابودی سوق دادند.
7. جدا شدگان و مدافعین راه آن رفقا علیرغم ادعاهای‏شان هر یک در چنبره‏ی ندانم‏کاری‏ها و بی برنامه‏گی‏ها غرق گردیده بودند و فاقد کمترین بُرش عملی بودند.


14 آبان 1387
4 نوامبر 2008


(*) منظور از چفخا (آرخا) همان چریکهای فدائی خلق ایران (ارتش رهائیبخش خلقهای ایران) می‏باشد که در سال 60 و در دوران اختناق و خفقاق آور رژیم جمهوری اسلامی فعالیت‏های سازمانی خود را تحت این نام آغاز نمودند.
(**) این بررسی اجمالی به محدوده‏ زمانی‏ چندین ساله‏ی فعالیت من – از 60 الی 63 - در چفخا (آرخا) مربوط می‏باشد که بدون شک در بر گیرنده‏ی همه‏ی حوزه‏ها، مسائل و موضوعات به آن دوران بحساب نخواهد آمد.

هیچ نظری موجود نیست: