١٣٩٢/٠٣/٢٦- م.سحر(محمد جلالی چیمه):
شنیدم تجاوزگر رهزنی
بزد دستبردی شبی بر زنی
بر او تاخت ، چون گرگ تازد به میش
بدینگونه بگرفت ازو کام خویش !
زن بی نوا را به محنت سپرد
وز او جامه دزدید و شلوار بُرد
ازین سرقت و ظلم ، سالی گذشت
بر آن زن غمِ بی زوالی گذشته
که ازبیم بدنامی خویشتن
نبُد جز در اندوهِ شلوار ، زن !
شبی آن تبهکارِ بی چشم و رو
به زن باز پس داد شلوار او
زن ، از مردی دزد خرسند بود
که شلوار بر آبرو بند بود !
***
بوَد وضع ابنای ایران زمین
اگر خوش در او بنگری اینچنین
بسی سال ، شیخ تجاوزگرش
ربوده ست شلوار و گاو وخرش
کنون رأی او را تبهکار او
نهاده ست در جوف شلوار او
بدو بازپس می دهد جامه را
که جشن و چراغان کند خانه را !
چنین جشن بر دشمنان شادباد
به کامِ فقیهانِ بیداد باد!
م.سحر
17/6/2013
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر