نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۱ آبان ۲۱, یکشنبه

مترجم پيام پرتوى:فلسطين و اسراييل – تجزيه و تحليلى از نگاه چپ

مترجم پيام پرتوى:فلسطين و اسراييل – تجزيه و تحليلى از نگاه چپ



نويسنده: استفان بکمان


١- ظلم و ستم روانى
طبقه مرفه سفيد پوست
ما سفيد پوستها نفرت انگيز هستيم٬ و با گذشت سالها نفرت انگيزتر هم ميشويم. 
لحظاتى وجود دارد که من از خودم و از پوست سفيدم تا اندازه اى متنفر ميشوم که تحمل بودن در ميان آفريقاييها و آسياييها را ندارم. من طبقه مرفه جهان را نمايندگى ميکنم٬ من يک ستمگر روانى و اقتصادى هستم.
ما جهان را بخاطر ارزشها و نيازهاى خودمان به بردگى کشيده ايم. ما تمام بازارها٬ نفت و فرهنگ٬ را کنترل ميکنيم. ما در مورد نفت آنها تصميم ميگيريم٬ ما در مورد فرهنگ آنها تصميم ميگيريم.
همانطور که کشورهاى نفت خيز تا زمانيکه خودشان توليد نکرده اند٬ خودشان توزيع نکرده اند و نفت خودشان را خودشان نفروخته اند نميتوانند آزاد باشند و به ٽبات دست يابند کشورهاى در حال توسعه نيز تا زمانيکه به فرهنگشان٬ شيوه زندگيشان اجازه عمل و ارزش ذاتى ندهند نميتوانند آزاد باشند و اعتماد به نفس و تسلط به نفس بدست بياورند.
و همانطور که کشورهاى نفت خيز نميتوانند منابع طبيعى خود را بجز از طريق اعمال خشونت کنترل نمايند٬ کليه کشورهاى در حال توسعه نيز بايد ما را با خشونت ناگزير سازند که به آنها برابرى فرهنگى بدهيم. ما نميتوانيم به آنها حقوق مساوى اعطاء کنيم٬ آنها بايد حقوق مساوى خود را بدست بياورند – و اين کار را انجام خواهند داد.
آزادى – ه نفت و فرهنگ به يکديگر مرتبط هستند٬ آنها بخشى از يک انقلاب واحدند: انقلاب سوسياليستى که دولتهاى کمونيستى و سرمايه دارى سفيد پوست در خلال نيم قرن با آن مبارزه نمو ده اند.
"خشونت" و "انقلاب": عباراتى که انسان سفيد پوست تحقير ميکند٬ به تمسخر ميگيرد – به دليل اينکه او ميهراسد٬ از زندگى خود و جايگاه ممتاز خود ميهراسد.
فرد برتر هرگز شيوه هاى ديگرى را بجز شيوه هاى خودش نميپذيرد و هرگز تصور نميکند که برترى٬ خودش٬ خشونت است.
خشونت – ه کم و بيش ناخودآگاه ما٬ تحقير- ه کم و بيش ناخودآگاه ما بصورتى پيوسته در حال رشد هستند و اينها همانهايى هستند که ما را اينچنين نفرت انگيز ميکنند. چهره رنگ پريده ما از جوشهاى عصبى  - ى خودپسندى نفرت انگيزتر ميشوند. خودخواهى به عمق ما نفوذ کرده است و مغز ما را مصادره نموده و آن روزى که به بيرون ميريزد قادر به گذاردن تفاوت ميان چين خوردگيهاى مغز و روده ها نخواهيم بود.     
من اينچنينم٬ انسان سفيد٬ سرور – ه جهانى از مخلوقات گرسنه – ى در بند که من آنها را فقط زمانى انسان ميخوانم که ميخواهم بر روى برترى خودم تاکيد کنم. 
ارزشها ما نسبت به طبقه کارگرى که استٽمار ميکنيم از هر نقطه نظرى ارزشهاى طبقه برتر و اهانت آميز هستند.
ما به آنها توهين ميکنيم به دليل اينکه آنها براى مبارزه با ما نميتوانند خود را به اندازه کافى سازماندهى و متحد نمايند. ما حقوق آنها را انکار ميکنيم به دليل اينکه جامعه آنها هنوز فئودالى است. ما آنها را حقير ميشماريم به دليل اينکه پروژه استثمارى نو استعمارى ما را ملى نکرده اند. ما آنها را تحقير ميکنيم به دليل اينکه آنها انقلاب نکرده اند. ما از شيوه هاى خشونت آميزى که آنها براى انجام انقلاب از آنها استفاده ميکنند هراسان ميشويم. 
ما به آنها زمانيکه از سوسياليسم صحبت ميکنند ميخنديم و از روشهاى خشونتبارى که براى ملى نمودن اموال ما استفاده ميکنند هراسناک ميشويم. ما به شايستگى آنها براى اداره شرکتهاى ملى شده بى اعتماديم و آنها را به محض اينکه نشان داده ميشود اقتصادشان از طريق حلقه – بهينه سازى دگرگون نميشود مورد استهزا قرار ميدهيم. ما به آنها تف ميکنيم به دليل اينکه انقلاب آنها بلافاصله به "دمکراسى"٬ و مانند آن٬ منجر نميشود.
ما کمبودهاى آنها را در مورد فرهنگ مدرن مورد تمسخر قرار ميدهيم٬ باقيمانده فرهنگ مستقلى که  دارند را کوچک ميشماريم و به آنها بعنوان عقب مانده قلمداد ميکنيم. ما آنها را تحقير ميکنيم زمانى که فرهنگ آنها تحت تاٽير فرهنگ ما قرار گرفته است و آنها را متهم ميکنيم به اينکه از ما تقليد ميکنند. ما آنها را به اين متهم ميکنيم که نميتوانند از ما تقليد کنند.
ما با تمام انسانهاى غير – سفيد به همان طريقى رفتار ميکنيم که همواره با طبقه کارگر رفتار کرده ايم.
ما از تاييد اين که اين ما هستيم که طبقه کارگر را طبقه کارگر ساخته ايم سر باز ميزنيم٬ که ما ساختار زندگى اجتماعى آنان را نابود نموده ايم و تلاش کرده ايم که ساختارى را به آنها تحميل کنيم که ما ميتوانيم از آن بهره بردارى نماييم٬ و اينکه اينها ريشه بحران اقتصادى٬ سياسى و فرهنگى هستند که در جهان غير سفيد وجود دارد.
امپرياليسم روانى
ما توسط جايگاه و ارزشهايمان فشارى را بر روى جهان غير سفيد ايجاد مينماييم که تاٽيرات نابود کننده اى بر روى توسعه آنها دارد. توسط اين فشار ما ديگران را در يک وضعيت بحرانى روانى قرار ميدهيم٬ وضعيتى  که ميتوانيم از آن در جهت استثمار اقتصادى٬ فرهنگى و سياسى بهره بردارى کنيم.
من اين فشار را "امپرياليسم روانى" ميخوانم چرا که اين بخشى از فعاليت مداوم امپرياليستى جهان سفيد است. در حال حاضر امپرياليسم در درجه اول به دنبال اين نيست که از طريق کسب فتوحات سلطه خود را اعمال نمايد. او در تقلاى استفاده از روشهاى اقتصادى٬ سياسى و روانى است که بوسيله آنها بتواند بيشترين نفوذ ممکن و بيشترين سود اقتصادى ممکن را به هزينه ديگران کسب نمايد.
امپرياليسم روانى در حال حاضر موٽرترين روش ما جهت به زير سلطه کشيدن آفريقايى- آسياييها و مردم آمريکاى جنوبى است٬ روشى که ما آن از براى بهره بردارى استفاده ميکنيم. اين همچنين روشيست که در جهان کشورهاى سفيد براى به انقياد کشيدن طبقه کارگر بکار گرفته ميشود. امپرياليسم روانى اسلحه طبقه برتر در مبارزه طبقاتى است.
بخش بنيادى در امپرياليسم روانى را اين ارزيابيها تشکيل ميدهند٬ که ارزش يک دولت يا انسان بيش از يک دولت و يا انسان ديگر است چرا که او در زندگى خود٬ چه زن و چه مرد٬ از تحصيلات بالاترى برخوردار است٬ توسعه يافته تر است٬ "دمکراتيک" تر و "متمدنتر" است. به عبارت ديگر دولتها و انسانها بر اساس تاريخ و شرايط اقتصاديشان مورد قضاوت قرار نميگيرند. خلاصه کلام٬ امپرياليسم روانى تاييد ميکند که يک انسان تحصيل نکرده از منزلت انسانى کمتر و يک دولت عقب مانده از حق بقاى کمترى برخوردار است.
فردى که چنين قضاوتى ميکند و همزمان مدعيست که در جهت تحقق اين اصل گام برميدارد که همه انسانها بايد از امکانات مساوى برخوردار باشند يک فريبکار و يا يک فاشيست است.  
امپرياليسم روانى همواره تشابهات را اعمال ميکند و از ميزان تحصيلات و ميزان "دمکراسى" بعنوان معيار استفاده مينمايد. اغلب همچنين از مذهب بعنوان معيار استفاده ميشود و در آنزمان البته مسحيت در بالاترين مقام قرار ميگيرد.
(چنان که برميايد من خود را در اين طومار به آن امپرياليسمى محدود ميکنم که توسط بخش غربى جهان سفيدها اعمال ميشود. در اينجا من ميخواهم تاکيد کنم که امپرياليسم شوروى نيز ميتواند به همان شيوه مشخص شود.) 
بر اساس امپرياليسم روانى بالاترين ارزش را کشورى دارد که بيسوادى در آن لغو شده است٬ که در آن تکنولوژى توسعه يافته٬ مسيحيان و ارزشهاى دمکراسى پارلمانى حاکم بر جامعه هستند. در کشورهايى که در بالاى فهرست قرار ميگيرند نبايد اٽرى از فئوداليسم وجود داشته باشد – از طرف ديگر چيزى از ازرش کشورى که امکانات صنعتى و سرمايه هايش بصورتى نامساوى تقسيم شده ا ند کاسته نميشود.  
به عبارت ديگر در بالاى فهرست  کشورهاى ما٬ اروپاى غربى٬ آمريکاى شمالى يا استراليا – آسيايى٬ قرار دارند.
کليه کشورهاى ديگر در معرض فشارى قرار ميگيرند که توسط امپرياليسم روانى اعمال ميشود. کشورى با اسلام بعنوان مذهب رسمى و يک بيسوادى ٦٠ درصدى٬ از لحاظ ارزش٬ در رتبه اى بسيار پايينتر از ما قرار ميگيرد. اگر اين کشور در ضمن داراى ساختارى فئودالى باشد از اين هم پايين ميرود.
يک امر بسيار معمول براى امپرياليسم روانى اينست که تفاوتى ميان دولت ومردم قائل نيست. اگر دولتى از ارزش بالايى برخوردار است مردم آن نيز از آن ارزش برخوردار ميشوند. نتيجه اين ميشود که اگر ساختار آن فئودالى باشد مردمش نيز فئودالى هستند.
يک ويژگى ديگر- ه امپرياليسم روانى اينست که خود را فقط بر روى جهان غير سفيد متمرکز مينمايد. ديکتاتورها در يونان٬ اسپانيا و پرتقال مانع از اين نميشوند که يونانيها٬ اسپانياييها و پرتقاليها ارزشى برابر با ارزش انسانى ما داشته باشند٬ تفاوت ميان دولت و مردم اينجاست.
نيجريه ايها٬ بر اساس امپرياليسم روانى٬ غيردمکرات و پست تر هستند به دليل اينکه توسط فئودالها و رژيمهاى نظامى کنترل ميشوند٬ يونانيها به اندازه ما دمکرات هستند اگرچه توسط اربابان فئودال٬ سرمايه داران بزرگ و يک رژيم نظامى هدايت ميشوند.
ما بصورتى پيوسته جهان غير سفيد و ارزشهاى آنرا به مواجه ميطلبيم٬ ما بصورتى مستقيم و غير مستقيم نظراتمان را در مورد آنها اعلام ميکنيم. ما به آنها عقده ميدهيم٬ و از طريق مقايسه آنها با يکديگر به آنها عقده تزريق ميکنيم.  
تاٽير آن تقريبا مشابه اين است که فردى با ويژگيهاى نامنظم بصورتى پيوسته بشنود که او زشت است. اين فرد اعتماد به نفس و احترام به خود را از دست ميدهد. ممکن است که تلاشى در جهت تغيير ظاهر خود انجام بدهد اما به احتمال زياد ميفهمد که همچنان بعنوان زشت قلمداد ميشود. او بدون يک حمايت همه جانبه از محيط اطراف و يا يک شکيبايى غير معمولى٬ فرو ريخته و امکان ادامه زندگى و پيشرفت را٬ به شيوه کسانى که او را محکوم نموده اند٬ از دست ميدهد.
با اين مقايسه ميخواستم بگويم که "انتقاد" امپرياليسم روانى سازنده نيست. اين انتقاد عقده اى نابود کننده را ايجاد مينمايد٬ چرا که شرايطى را مورد انتقاد قرار ميدهد که ايجاد تغيير در طول – ه حياط – ه شرايط مورد انتقاد واقع شده غير ممکن است. جهت نابود نمودن بيسوادى به نسلها نياز است٬ جهت دادن آگاهى اجتماعى به مردمى که از نيمه دهه هاى ١۹٠٠ تحت استعمار٬ فئوداليسم و اغلب ساختار بسيار شديد مذهبى زندگى کرده اند به نسلها نياز است. امپرياليسم روانى به اين مسائل توجه نميکند٬ آن محکوم ميکند٬ رد ميکند٬ توهين ميکند و دولتهاى غير سفيد و مردم آنرا بخاطر اينکه با ما متفاوتند مورد انتقاد قرار ميدهد.
سيستم قيموميتى – ى اختراع شده توسط جامعه ملل و قدرتهاى بزرگ يکى از پايه هاى اين امپرياليسم روانى را بنيان نهاد. مستعمرات سابق ترکيه و آلمان تحت کفالت قرار گرفتند به دليل اينکه آنها "قابليت" اداره خودشان را نداشتند. آنها تا جايى که ممکن بود بايد همانند کشورهاى سفيد تربيت ميشدند٬ بدون توجه به ساختارى که در گذشته داشتند آنها بايد ناگزير به قبول شکلى ميشدند که در تطابق با ما بود٬ و قدرتهاى بزرگ تعيين ميکردند که اين مستعمره چه زمان قادر بود که امور خود را رتق و فتق نمايد. – سيستم قيموميت البته سيستم استعمارى بود در شکلى ملبس.       
توسعه نيجريه تحت اولين نيمه دهه هاى ١۹٦٠ مٽاليست در مورد نتايج امپرياليسم روانى. قبل از رهايى انگليسيها تمام ايدئولوژى سيستم پارلمانى خود را٬ بدون در نظر گرفتن اينکه شرايط اجتماعى در نيجريه بصورتى کامل فاقد شروط لازم براى اعمال يکچنين سيستمى بودند٬ به رهبران برجسته نيجريه اى تحميل نمودند.
رهبران – ه تحت تعليم قرار داده شده پنج سال بدون نتيجه کوشيدند که اين سيستم را قابل استفاده نمايند٬ سپس برخى از آنها به دليل فساد حاصل از فاصله ميان نظرات و واقعيات تسليم شدند. در ژانويه ١۹٦٦ زمانيکه کودتاى نظامى رخ داد جهان سفيد- ه غرب آن را بعنوان "تجاوزى به دمکراسى" محکوم نمود. دمکراسى وجود نداشت که به آن تجاوز بشود٬ اما انگليسيها و ما٬ ديگر اعمال کننده گان امپرياليسم روانى٬ سيستم بظاهر دمکراتيک را بخاطر نظرات و ارزشهاى خودمان ترجيح ميداديم. 
ما نميخواستيم بپذيريم که اين عمدتا به دليل فشار از جانب نظرات و ارزشهاى ما بود که پنج سال اول در نيجريه به هرج و مرج مبدل شد.
زمانيکه در مورد دستيابى به جهانى که در آن همه از حقوق و امکاناتى مساوى برخوردارند صحبت ميکنيم امپرياليسم روانى يکى از دشوارترين مسائل است. اين نتيجه شيوه تفکر صاحب منصبان جهان سفيدهاست٬ حاصل يک ارزش گذارى افراطى منحط توسط افراد تحصيل کرده و برخى از اشکال همکاريهاى اجتماعى است. اين به همان ميزان – ه آشکار در جامعه خود-ه ما بشکل پرستش هوش وجود دارد٬ پرستش کسانى که قابليت سازگارى را دارند٬ کسانى که رفتار صحيحى دارند و کسانى که موفقند.
امپرياليسم روانى امکانات توسعه جوامع آسيب ديده را کاهش ميدهد. از آنجاييکه که آنها بصورتى پيوسته تحت فشار قرار ميگيرند و از آن طريق خود را در معرض مقايسه با ديگر گروههاى مردمى قرار ميدهند که مدعيند و تصور ميکنند که از لحاظ اقتصادى٬ سياسى و فرهنگى برترند٬ احساس حقارت شديدى ايجاد ميشود. اين احساسات عميق و دائمى ميشوند به دليل اينکه تفاوتها در مقايسه با شايسته ها به نظر نميرسد که در طول زندگى آسيب ديده دستيافتنى باشند.
از احساس حقارت نااميدى و خودخواهى زاده ميشود. در جوامع مورد تحقير واقع شده اين خودخواهى به فقدان همدردى و عدم تمايل به همکارى در ميان گروه خودشان منجر ميشود.   
براى ارضاء خواستهاى بشردوستانه و همبستگى٬ به يک تقريبا معنويت غير انسانى از فردى٬ از فرد سياستمدار در کشور تحقير شده٬ نياز است. مقايسه ميان کشور خودش و يک "دمکراسى" اروپايى٬ دشواريها براى نزديک بردن کشورش٬ فقط براى يک ميليمتر٬ به دولتى کارآمد٬ بر روى فرد تحقير شده  چنان تاٽير وسوسه انگيزى ميگذارد که عنقريب آن کار مهم را رها نموده براى اينکه در عوض تمام تلاش خود را صرف کاميابيهاى (اقتصادى) فردى خودش بکند.  
بر اين اساس تاٽير اين سياست بر کشورهايى که توسط امپرياليسم روانى در رتبه بسيار پايين ترى قرار ميگيرند اين است که مردم آنجا بدنبال منافع شخصى خودشان ميروند. بجاى اينکه دولت – مردم از کسانى که جايگاه و آموزش بهترى دريافت نموده اند استفاده کنند آنها دولت – مردمى را که به توسط آنها به اين امتيازات دست يافته اند مورد سوء استفاده قرار ميدهند. فشار بيش از اندازه است٬ عقب ماندگى در مقايسه با آرمانهاى تلقين شده بزرگ است.          
امپرياليسم روانى در موازات با ديگر روشهاى امپرياليستى مورد استفاده قرار ميگيرد و همراه با آنها شرايط کابوس مانندى ايجاد مينمايد٬ شرايطى که بنظر ميرسد براى رها نمودن خود از آن امکانات بسيار کمى وجود داشته باشد. در نتيجه اغلب کشورهاى در حال توسعه تنها در توسعه اى ظاهرى٬ از نوعى  به نوع ديگر٬ بسر ميبرند – ظاهرى به اين دليل که بحران پديدار شده نميتواند بعنوان مرحله اى در يک توسعه قلمداد بشود.    
امپرياليسم روانى اساس امپرياليسم سياسى و اقتصادى را پايه گذارى ميکند. احساس خود کم بينى٬ نااميدى٬ خودخواهى و فقدان همبستگى ميتواند توسط قدرتهاى امپرياليستى و نئو استعمارى در جهت فريب افراد و گروهها مورد استفاده قرار گيرد. افراد و گروهها ميتوانند با پول خريده و تهديد به تحريم اقتصادى بشوند.
آگاهى در کشورهاى غير سفيد در مورد اينکه چنين تحريفهايى بصورتى پيوسته جريان دارد و متوقف نمودن آنها غير ممکن به نظر ميرسد تاٽيرات براندازنده امپرياليسم را افزايش داده و روحيه قويترين  افراد و گروهها را تضعيف مينمايد.
در نتيجه آنها امکانات دولتهاى امپرياليستى و نئو استعمارى را که منافع استراتژيک و اقتصادى خود را حفظ و گسترش بدهند افزايش ميبخشند.
از آنجاييکه از اين طريق کنترل امپرياليسم بر روى منابع طبيعى و توليدات -٬ توزيع – و فروش دستگاهها تقويت ميشود امکانات براى مردم غير سفيد که ساختارى کارآمد و مستقل را تاسس نمايند کاهش ميابد٬ و اين امر به نوبه خود تاٽيرات روانى امپرياليستى را افزايش ميدهد.
در نتيجه امکانات حفظ و گسترش حوزه هاى منافع امپرياليسم افزايش ميابد. و غيره
کمپين بر عليه کارگران
هر کس که مردمى را دمکرات و مردم ديگرى را غير دمکرات ميخواند٬ هر کس که مردمى را با استعداد و مردم ديگر را کم استعداد ميخواند مرتکب امپرياليسم روانى شده و در نتيجه به دولتهاى امپرياليستى و نئواستعمارى در جريان استٽمار جهان غير سفيد يارى ميرساند.     
اين گونه ارزيابيها مشابه نظرات فاشيسم ايتاليايست٬ که برخى از مردم را بعنوان پيشرفته تر و ديگران را بعنوان عقب مانده توصيف مينمود. هر دو شکل ارزيابى شرايط تاريخى و سياسى که عامل بوجود آورنده وضعيت اين انسانهاست را ناديده ميگيرند. بر اساس اين ارزيابيها ارزش فرد تحصيل کرده از تحصيل نکرده بيشتر است و چشمان خود را بر روى اين مسئله که چرا يکى تحصيلات کسب نموده و ديگرى ننموده ميبندد. براى امپرياليسم روانى اين تفکر که هر دو نفر ميتوانستند همان تحصيلات را کسب کنند اگر امکانات عملى يکسان در اختيارشان قرار ميگرفت امريست باطل.
تاٽير امپرياليسم روانى و فاشيسم در اينکه فرد و يا گروه تحقير شده زير سلطه نگاه داشته ميشوند برابر است.  
پس از جنگ جهانى دوم  مردم هيچ کشور غير اروپايى مانند مردم عرب اينچنين در معرض آٽار مخرب امپرياليسم روانى قرار نگرفته اند.
در اينجا ما توسط امپرياليسم روانى در خدمت منافع اقتصادى و استراتژيک ابرقدرتها عمل نموده ايم – و ما را به اين باور کشانده اند که به کشور خودمان و منافع مردم يهود کمک کرده ايم.
ما از مردم اسراييل بخاطر ساختن کشورشان با شادى٬ گرمى و قدردانى استقبال نموده ايم و اسراييل را در بالاترين رتبه اهميت در فهرست امپرياليسم روانى قرار داده ايم – به عبارت ديگر خود را با اسراييل يکسان تلقى نموده ايم.
ما با دولتهاى عربى و مبارزه آزاديبخش فلسطينيها با تحقير٬ توهين و نفرت برخورد نموده ايم و مقام آنها را تا پايينترين بخش فهرست تنزل داده ايم.
ما بصورتى پيوسته خودمان را وقف مقايسه ميان دو طرف نموده ايم٬ يکى را ستايش و ديگرى را تحقير نموده ايم٬ و هرگز در مورد علل اختلاف ميان آنها سوال نکرده ايم. 
ما بذر نااميدى را در ميان اعراب٬ با نشان دادن اينکه آنها در چشمان ما٬ در مقايسه با اسراييليها٬ از اهميت کمترى برخوردارند٬ پاشيده ايم..   
ما توسط ارزشها و فشارهايمان٬ اعراب را وادار به انجام اقدامات نااميد کننده٬ تلاشهاى ياس آور براى خودنمايى٬ نموده ايم. ما آنها را نيمه انسان توصيف نموده و در نتيجه ناگزير به انجام اقداماتى کرده ايم که بصورتى کاملا روشن مدرکى دال بر نيمه انسان بودن آنها را به ما ارائه ميدهند.   
ما هرگز در مورد اينکه که چرا اعراب اينگونه رفتار نموده اند٬ چرا آنها اينچنين فرياد کشيده اند٬ سوال نکرده ايم. ما بر اين درک باقى  مانده ايم که اسراييل مسئله مردم يهود را حل کرده است و هرگز بر آن نشده ايم که بدانيم چرا اعراب مخالف اسراييل هستند. ما هرگز تلاش نکرده ايم که در مورد علل اينکه چرا برخى از دولتهاى عربى هنوز فئودال هستند يا چرا ديگر دولتها همواره در معرض کودتاهاى دولتى و انقلابات قرار ميگيرند تحقيق کنيم. 
ما از قبول اينکه چيزى مانند امپرياليسم وجود دارد سرباز زده ايم و به همين دليل قادر به شناسايى اصول امپرياليسم و شيوه هايش نشده ايم.
اساس اين امتناع آگاهانه و يا ناآگانه در اين حقيقت نهفته است که ما از امپرياليسم استفاده ميکنيم٬ که ما خودمان مستقيم و يا غير مستقيم امپرياليسم هستيم. ما چنان به زندگى در يک جامعه امپرياليستى خو گرفته ايم که در حقيقت از ساختار امپرياليستى – به همان شيوه که ما از ساختار امپرياليستى در کشور خودمان آگاه نيستيم – با خبر نيستيم.
يک اسراييل خوشبخت٬ و اينکه نفت اعراب توسط قدرتهاى مهربان کنترل ميشوند٬ چيزهاى خوبى هستند براى ما.
ما توسط ارزشها و مواضعمان راه را براى دخالتها در کشورهاى عربى هموار نموده ايم و در نتيجه به عدم توسعه دولتهاى نيرومند٬ مستقل و مردمى يارى رسانده ايم.
درپايان جنگ جهانى اول٬ پس از "آزادى" دولتهاى عربى از امپراطورى عٽمانى٬ جهان اقتصادى٬ سياسى و روانى امپرياليسم روانى دايره اى جادويى را گرد اعراب ايجاد نموده است. ايجاد سيستم قيموميتى خود را بر اساس٬ بخصوص٬ تحقير اعراب پايه گذارى نمود.
از آن زمان به بعد٬ اعراب کوشيده اند٬ به معناى واقعى٬ خود را رها سازند٬ و با اقدامات نااميد کننده آنها با نفرت بيشترى که به نوبه خود با افزايش نااميدى بيشتر مواجه شده برخورد شده است. آنها هنوز با آزادى فاصله زيادى دارند.
امپرياليسم به آن رژيمهاى عربى علاقمند است که يا ضعيف و قابل کنترلند و يا اينکه آنها خودشان ميتوانند آنها را تقويت نمايند٬ که آنها نيز به دولتهاى قابل کنترل مبدل ميشوند. در جمهوريها امپرياليستها بدنبال رژيمهايى هستند که ميتوانند آنها را از طريق تهديد و آلت دست قرار دادنها تحت تاٽير قرار دهند. در پادشاهيها امپرياليستها از شيوخ و پادشاهان از طريق ارائه پول و کمک به آنها براى حفظ تخت و تاجشان حمايت ميکنند.      
رژيمهاى جمهورى و مردم توسط تحقير٬ توهين و استهزاى امپرياليسم روانى ضعيف نگاه داشته ميشوند – و همان کارزار روانى در شيخ نشينها و کشورهاى پادشاهى براى نيرومند نگاه داشتن حاکمان بر عليه جنبشهاى مقاومت بکار گرفته ميشوند. توسط تضعيف روانى نيروهاى پيشرو ميتوان سپس آنها را با کمک پول و وعده هاى کاذب پراکنده نمود.
ما در اين امرمشارکت داريم. تا کنون چند بار خنده تمسخر آميز خود را نٽار کودتاهاى دولتى در عراق نفت خيز کرده ا يم٬ چگونه به گونه اى انحرافى به جنبشهاى مختلف عربى که خود را سوسياليست مينامند خنده ايم.      
به عبارت ديگر ما همزمان با اينکه از توسعه کشورهاى عربى جلوگيرى ميکنيم تمام تلاش خود را جهت توسعه اسراييل بکار ميگيريم. ما به اسراييل کليه پشتيبانيهاى ممکن سياسى٬ اقتصادىو اخلاقى را ارائه ميدهيم – تا آن ميزان که حتى زمانيکه دولتهاى ما و يا سازمان ملل بخاطر شرم بايد اقدامات اسراييل را محکوم نمايند٬ ما مردم٬ به اسراييل درک و همدردى ارائه داده و بخاطر اقدامات آنها عذر و بهانه مياوريم. به باور ما آنچه که سربازان و پليس اسراييل بر عليه اعراب انجام ميدهند مشروع هستند چرا که ما آنها را بعنوان اقدامى تلافى جويانه بر عليه اعراب قلمداد ميکنيم. ما يک بار و براى هميشه تصميم گرفته ايم که اعراب حمله ميکنند و اسراييليها از خود دفاع ميکنند. ما به دنبال اين نيستيم که بدانيم که اين ماجرا چگونه آغاز شد٬ ما همواره بر اساس يک اقدام عربى آغاز ميکنيم و به همين دليل همواره موفق ميشويم که به اقدامات اسراييل بعنوان طبيعى٬ قابل احترام٬ مشروع و ضرروى نگاه کنيم.      
و ما٬ جهت نشان دادن اينکه اسراييليها محقند و اعراب دراشتباه٬ از گمراه کننده ترين و نفرت انگيزترين استدلال امپرياليسم روانى استفاده ميکنيم: ساختار پارلمانى اسراييل٬ تقسيم به ظاهر مساوى درآمد ميان آنها٬ جنگلهاى آنها٬ زمينهاى کشارزى و باغهاى پرتقال که آنها خود را مالک آنها مينامند را به ميان مياوريم. 
اگر چه براى هر يک از ما بيهوده بودن چنين استدلالى بايد کاملا آشکار باشد اما بصورتى پيوسته و بدون اعتراض بکار گرفته ميشود. و نه فقط در مورد مشکل غرب آسيا٬ در سال ١۹٦۸ ما در سوئد و بقيه اروپاى غربى شاهد کمپين گسترده اى بوديم براى به رسميت شناختن سياسى کشور جدايى طلب بيافرا و در هر مقاله اى منش دمکراتيک بيافرا٬ تحصيلات عالى و مذهب مسحيت را به منظور برتر ساختن بقيه نيجريه ايها و براى مستحق دانستن آنها براى داشتن دولتى براى خودشان٬ برجسته نموديم.       
آيا اقدامى مشروعتر است اگر توسط شخصى آموزش ديده تر از فردى با پيشينه ديگر انجام بشود؟ در سوئد گاهى٬ زمانيکه ما در مورد ديگران و خودمان قضاوت ميکنيم٬ اينچنين به نظر ميايد.  
بدين ترتيب امپرياليسم روانى در غرب آسيا به دو شيوه٬ بخشا توسط  تضعيف روحيه کارگران و حمايت اخلاقى از اسراييليها٬ در به ترتيب٬ توسعه کارهايشان و بخشا توسط توجيه اقدامات اعراب بعنوان شرم آور و اقدامات اسراييليها بعنوان مشروع٬ عمل مينمايد.
بخاطر اين امر اعراب و اسراييليها در تمام موارد از يکديگر دور شده اند. در مورد آنها چنان متفاوت  نظر داده ميشود و در چنان وضعيت کاملا متفاوتى قرار داده ميشوند که امکانات آنها جهت برخورد با يکديگر و قلمداد نمودن يکديگر بعنوان برابر٬ تقريبا بصورت کامل٬ از بين رفته است. ما بدين ترتيب توسط ارزشهايمان مانع از حل مسئله فلسطين ميشويم. 
ما دولتهاى عربى را بى ٽبات و مهاجم نموده ايم و همزمان چنان کرده ايم که اسراييل خود را بعنوان ابر مرد قلمداد مينمايد. ما رهبران عرب را تشويق به انجام وحشتناکترين جنگها و اقداماتى نااميدانه نموده ايم و اسراييليها را به صهيونيسمى گسترده و چيزى که به نظر انتقامى براى نابود نمودن ترور و توهينهاى نازيها باشد تشويق کرده ا يم. 
مشارکت عاطفى و سياست به يکديگر وابسته اند. اما يک مشارکت عاطفى که هرگز به کسب دانش اهميت نميدهد سياستى بسيار متزلزل ارائه ميدهد. 
هويت فلسطينيها
افراطى ترين نتيجه – ى ارزشها و نابيناييهاى ما خيانت ما به اعراب فلسطينى است.
ما هويت را آنها بعنوان يک قوم٬ حقوق انسانى آنها را براى قانونى نمودن يک استعمار و يک اعلاميه ناعادلانه سازمان ملل متحد٬ ديکته شده از جانب ابرقدرتها٬ انکار نموده ايم.
ما جهت کمک به مردمى مفلوک٬ مردمى که به ما آنقدر نزديک بودند که ما ميتوانستيم خود را با آنها يکسان تلقى کنيم٬ گروه کوچکى از مردم دور از خود را که نميشناختيم قربانى نموديم.
يکبار ديگر ارزشها ما: سفيدها٬ نزديکان٬ حق پيشرفته ها.
ما تا به آنجا پيش رفتيم که حق فلسطينيها را در اينکه در کشور خودشان زندگى کنند انکار نموده ايم – بيش از اين بسختى ميتوان حق ديگران را مورد تحقير قرار داد. ما اين را که اسراييليها اکنون در جايى زندگى ميکنند که فلسطينيها در گذشته زندگى ميکردند بعنوان امرى عادلانه پذيرفته ايم.
با توسل به ظاهر سازى٬ از طريق اعلام اين امر که دولت مستقلى به نام فلسطين و به همين دليل مردم فلسطينى هرگز وجود نداشته اند: تلاش نموده ايم که خودمان و اسراييلها را تبرئه نماييم – چرا اين پناهنده گان بايد دقيقا در فلسطين زندگى کنند؟ آنها اعرابى هستند مانند اعراب ديگر٬ و دولتهاى عربى البته به اندازه کافى فضاى آزاد دراختيار دارند. در ضمن اعراب ابتدا در دهه هاى ٦٠٠ به فلسطين آمدند و يهوديها از هزاران سال قبل در آنجا زندگى کرده بودند. علاوه بر اين اعراب از کشور بدرستى نگهدارى نکردند – و ببنيد که چگونه سرسبز شده است!
ما چنين کرده ايم. با داشتن حق بر روى شيوه زندگى اشرافيمان زندگى ديگران را به بازى گرفته ايم. تو گويى که حق محل  اقامت ميتوانست با رد و بدل نمودن عبارات لغو بشود.
ما احتمالا اينچنين تصور کرده ايم. 
ما از بکار بردن عبارت فلسطينيها دست برداشتيم٬ "پناهنده گان"٬ "اعراب" يا "پناهنده گان عرب" را جايگزين آن نموديم. اگر کسى تصادفا از آن عبارت لغو شده استفاده کرد ما گفتيم: اما يهوديان همواره در فلسطين زندگى کرده اند٬ آنها نيز بايد به همين دليل فلسطينى ناميده بشوند. – بدين ترتيب عبارت غير قابل استفاده شد.
ما مسئله فلسطين را که از ابتدا بر سر مناقشات ميان گروههاى مردمى مخلتف در فلسطين بود به اينگونه که مسئله بر سر تلاش اسراييل بخاطر صلح و مرزهاى به رسميت شناخته شده است تفسير نموديم.
چه مرزهايى؟ صلح بر اساس شروط چه کسى؟
و ما تحقير خود را بر روى اردوگاههاى پناهنده گان٬ چنان که گويى ما مردم فلسطين را به اندازه کافى تخريب نکرده بوديم٬ سرازير نموديم٬ به آن مردم رانده شده به دليل اينکه منفعل و تنبل هستند و تلاش ميکنند که با کمکهاى سازمان ملل متحد زندگى کنند توهين کرديم. ما آنها سرزنش کرديم بخاطر اينکه آنها نشسته و به "نواى فريبنده" راديو قاهره و سوريه گوش ميکنند. ما براى آنها با لحنى تمسخر آميز دلسوزى کرديم بخاطر اينکه آنها "اميد بيهوده اى را" در مورد يک بازگشت احتمالى "تقويت" ميکنند.
ما آنهايى که خود را در واحدهاى پارتيزانى سازماندهى و به اسراييلها حمله کردند مورد لعن و نفرين قرار داديم و آنها را تروريستهاى عرب٬ جاسوس و قاتل خوانديم.  
با اين امپرياليسم روانى٬ تضعيف کننده و بى هويت کننده٬ ما نه تنها به استعمارگران يهودى بلکه به خودمان براى پنهان نمودن خيانتمان کمک کرده ايم. اسراييليها دقيقا اينگونه استدلال ميکنند٬ و ما خود را صرف تبليغات آنها نموده ايم به دليل اينکه براى ما بسيار مناسب است.
در سپتامبر ١۹٦۸ من از Aaron Keddan٬ يکى از مشاوران Levi Eshkol شنيدم که گفت: "ما بايد٬ بر اساس نظراتمان٬ با هويت فلسطينى مخالفت کنيم. ما نيروهاى مترقى فلسطينى را٬ در صورت برقرارى تماس با آنها٬ تقويت نموده و اين ميتوانست به معناى افزايش تهديدى باشد بر عليه خود ما."

هیچ نظری موجود نیست: