امام حسین معتقد به شورا بود و نه امامت و رهبری عقیدتی
بخشی از کتاب تکامل فکر سیاسی شیعه از شورا تا ولایت فقیه اثر استاد احمد الکاتب
بخشی از کتاب تکامل فکر سیاسی شیعه از شورا تا ولایت فقیه اثر استاد احمد الکاتب
آنچه میخوانید صفحاتی ازبخش اول اثر ارجمند و تکاندهنده ومستند استاد احمد الکاتب در باره تاریخ شیعه است و نشان دادن اینکه مقولاتی مثل ولایت فقیه ونوع جدیدش وامثالهم بعدها توسط ملایان رند و زیرک به آئین تشییع الصاق شده وامامان شیعه چنانکه تاریخ واقعی و نه آخوندی نشان میدهد معتقد به شورا و نه امامت مطلقه بوده اند. این اختراع آخوندی در هر شکل منجر به فاجعه ای شده است که امروز در ایران شاهد آنیم ودر اپوزیسیون مذهبی نیز پی آمدهایش رادر مقوله رهبری عقیدتی میبینیم بمناسبت ایام محرم این بخش نشر می یابد برای خواندن تمام این اثر خواندنی در صفحه اول سایت میتوانید اثر استاد الکاتب را یافته و بخوانیدو تاکید میکنم فارغ از اعتقاد به اسلام و تشییع این اثر به دلیل استناد و نوع برخورد و زوایای مختلف و نو بسیار خواندنی و قابل تامل است
اسماعیل وفا یغمائی
بخش اول
نظريه الهي بودن امامت اهل بيت
فصل اول
شوري، نظريه اهل بيت
امت اسلامي در زمان پيامبر گـرامي وتاچند دهه پس از وفات ايشان بر اعتقاد اصيل به نظام شوري و اراده جمعي در تعيين حكمروايان خود وفادار بود. اهل بيت پيامبر نيز كه ايمان راسخي به اين اصل داشتند، در زمره پيشگـامان عمل به اصل شوري قرار گـرفته بودند. اما از هنگـامي كه حكمروايان اموي براي تثبيت قدرت و موروثي كردن آن از زور استفاده كرده نظام شورائي را در جامعه از بين بردند. برخي از شيعيان و پيروان اهل بيت در پايان قرن اول نيز متأثر از اين رويه نا مشروع و براي مقابله با آن، به نظريه خلافت موروثي امامان اهل بيت روي آوردند. اما اين نظريه را هرگـز نمي توان بعنوان تجلّي انديشه خودِ امامانِ شيعه و يا شيعيان قرن اول هجري دانست.
عليرغم آنچه به فراواني در ابيات ومتون اماميه راجع به تعيين قبلي حضرت علي از سوي پيامبر گـرامي بعنوان خليفه بلا فصل آمده است، اما در ميان همان متون روايت هاي متعددي نيز وجود دارد كه به روشني نشان دهنده وفادار بودن پيامبر گـرامي واهل بيت به اصل «شوري» و اراده جمعي امت مسلمان در انتخاب واليان خود مي باشد.
شريف مرتضي – يكي از برجسته ترين علماي قرن پنجم شيعه – در كتاب (الشافي)خود روايتي بدين مضمون نقل مي كند كه در هنگـام بيماري پيامبر (صلى الله عليه وسلم) عباس بن عبد المطلب از علي (ع) خواست تا در مورد خلافت از پيامبر (صلى الله عليه وسلم) سؤال كند و مي گـويد: اگـر از ميان ما – خاندان پيامبر – باشد آنرا بيان كن و اگـر به ديگـران اختصاص دارد، وصيت لازم را بازگـو كن. علي (ع) در پاسخ مي فرمايد: «در هنگـامي كه پيامبر بيمار بود نزد ايشان رفتيم وگـفتيم: اي رسول خدا..خليفه اي بر ما معين كن، فرمودند: خير، از آن بيم دارم كه شما نيز مانند بني اسرائيل كه از هارون متفرق گـشتند، پراكنده شويد، ولي اگـر خداي در قلبهايتان انديشه نيكخواهانه اي بيابد، براي شما شخصي را بر خواهد گـزيد»[1].
كليني نيز در كتاب (الكافي) به نقل از امام جعفر صادق مي گـويد: «آنگـاه كه رسول خدا در آستانه ارتحال قرار گـرفته بود از عباس بن عبد المطلب و امير المؤمنين دعوت كرد و ابتدا به عباس فرمود: اي عموي محمد.. آيا آماده هستيد كه ميراث محمد را بگـيريد، ديون او را بپردازي؟ وعباس در پاسخ مي گـويد: پدر ومادرم فدايت باد – من پير مردي عياار وكم بضاعت هستم، چگـونه كسي مانند من بتواند با تو كه با باد به مسابقه مي پردازي، برابري كند؟ پيامبر لحظه اي سر خود را به پائين افكنده و سپس دو باره سؤال خود را به همان صورت تكرار مي كند و پاسخي همسان مي شنود.. و پيامبر مي فرمايد: به كسي خواهم سپرد كه حق موضوع را ادا كند. سپس رو به علي كرده وفرمود: «اي علي، اي برادر محمد، آيا تو آماده هستيد كه ميراث محمد را بگـيريد، ديون او را بپردازيد و وعده هاي او را ادا كنيد؟ وعلي گـفت: بلي، پدر ومادرم فدايت، مي پذيرم»[2].
و اين وصيت، همانطور كه آشكارا ديده مي شود، وصيتي عادي، شخصي وغير سياسي است و هيچ گـونه ارتباطي با مسئله امامت وخلافتِ تعيين شده از سوي خدا ندارد، چرا كه ابتدا بر عباس بن عبد المطلب عرضه شد، كه از پذيرش آن اعراض ورزيد وسپس علي داو طلبانه آنرا مي پذيرد.
اما از وصيت ديگـري كه شيخ مفيد به نقل از امام علي در برخي از كتابهايش آورده چنين مستفاد مي شود كه رسول خدا پس از ارتحال خود در خصوصِ نظارت بر وقفها وصدقاتِ خود مسؤوليتهائي را به علي وصيّت نموده اند[3].
اگـر به ژرفاي اين روايتها كه از سوي بزرگـان شيعه امامي مانند كليني، شيخ مفيد و سيد مرتضي بازگـو شده اند، تأمل بيشتري بكنيم به اين امر پي خواهيم برد كه رسول اكرم وصيت خاصي در مورد سپردن امر خلافت و ولايت به امام علي نداشته بلكه موضوع را به شوري و تصميم گـيري امت اسلامي واگـزار كرده است.
در حقيقت همين موضوع باعث انصراف امام علي - پس از وفات پيامبر – از اخذ بيعت براي خود شده است، آنجا كه عباس بن عبد المطلب با اصرار فراوان به علي مي گـويد: دستت را دراز كن تا با تو بيعت كنم وشيخ قريش – يعني ابوسفيان – را نيز به نزد تو آورم تا همگـان بگـويند: عموي پيامبر به بيعت پسر عموي ايشان در آمد. وتمام قريش و آنگـاه تمام مردم از تو تبعيت خواهند كرد. اما امام علي اين پيشنهاد را رد كرد[4].
امام صادق نيز از پدر و از جدش روايت مي كند: آنگـاه كه ابو بكر به خلافت رسيد، ابو سفيان به علي مي گـويد:
اي فرزندان عبد مناف! چگـونه راضي شديد كه شخصي از ميان قبيله (تيم)[5] بر شما مسلط مي شود؟
و سپس پيشنهاد مي كند: دستهايت را باز كن تا با تو بيعت كنم، خداي را سوگـند كه من تمام مدينه را از سواران و پيادگـان براي تو پر خواهم كرد. اما امام علي از او فاصله گـرفت و با نوعي توهين مي فرمايد: «واي بر تو ابو سفيان، اين از حيله گـري توست. مردم بر پيرامون ابو بكر متفق شده اند و تو براي اسلام هم در زمان جاهليت و هم در زمان پيروزي اسلام فتنه جوئي مي كني»[6].
برداشت امام علي از حديث الغدير
در مورد حديث (الغدير) گـرچه اين حديث بي پرده ترين و گـوياترين حديث منصوص پيامبر براي خلافت علي (ع) شناخته مي شود اما برخي از پيشينيان علماي تشيع مانند شريف مرتضي آنرا نص غير مستقيم و اشاره اي پوشيده براي خلافت مي داند. آنجا كه در كتاب (الشافي) مي گـويد: «ما به ضرورت پذيرش تعيين خلافت از طريق نص، نه براي خودمان ونه براي مخالفين ما قائل نيستيم. هيچ يك از هم مسلكان ما نيز به چنين ضرورتي تصريح نكرده است»[7].
از اينرو بايد نتيجه گـرفت كه عموم اصحاب پيامبر در آن هنگـام از حديث غدير يا ديگـر احاديث نبوي اين معني را در نمي يافتند كه اين احاديث به معني تعيين قبلي خلافت با نص است. بنا بر اين به طريقه شوري روي آورده وبا ابو بكر بعنوان نخستين خليفه پس از پيامبر بيعت كردند. اين بدان معني است كه روايتهاي منصوص از نظر اصحاب به روشني بر خلافت امام علي دلالت نداشت و يا حد اقل در آن زمان چنين مي نمود.
امام علي وشوري
آنچه بيش از همه التزام اميرمؤمنان به شيوه شوري را نشان مي دهد، حضور ايشان در بحث خلافت در شورائي است كه پس از وفات عمر بن الخطاب تشكيل مي شود و استدلالهائي است كه ايشان براي اعضاي شورا در خصوص فضائل خود ونقش خود در اسلام بيان مي كند. اما ايشان هرگـز در طول اين بحثها به موضوع نصّ و يا به تعيين قبلي خود از سوي رسول اكرم به خلافت اشاره نمي كند. استدلال قوي ايشان در برابر اعضاي شوري تنها به بيان برتريهاي خود اختصاص داشته است.
در حقيقت امام علي (ع) در مراحل بعدي زندگـي خود نيز ايمان و التزام خود به امر شوري را نمايان مي سازد. ايشان حق رأي در شوري در درجه اول مخصوص مهاجرين وانصار مي داند. از اينرو پس از قتل عثمان از پذيرش دعوت انقلابيوني كه او را به خلافت خواندند سرباز زد و به ايشان گـفت: حق اين تشخيص از آن شما نيست.. بلكه از آنِ مهاجرين و انصار است. اگـر آنان كسي را به اتفاق براي امامت برگـزيدند پس خداوند نيز به اين گـزينش راضي خواهد بود. آنگـاه نيز كه مهاجرين و انصار از او دعوت كردند براي چندين بار از پذيرش آن دعوت سرباز مي زد وپس از چندين بار اصرار به ايشان گـفت: «مرا رها كنيد و ديگـري را بخوانيد وبدانيد كه اگـر اجابت كردم شما را آنچنان كه خود مي دانم راه خواهم برد.. اگـر مرا رها كنيد من نيز مانند يكي از شما خواهم بود وشايد كه در آن صورت براي امير جديدتان مطيعترين شما خواهم بود. نيكوتر آنست كه من براي شما وزير بمانم نه امير». ايشان به نزد طلحه وزبير رفته وبه ايشان گـفت: «من شاء منكما بايعته». يعني: با هر كدام از شما كه مي پذيريد بيعت مي كنم. وآندو گـفتند: «خير، مردم از شما رضايت بيشتري دارند». و بالاخره امام اظهار مي دارد: «اما اگـر شما از بيعت پرهيز كنيد، بايد بدانيد كه من هرگـز بيعتي را كه در خفا انجام پذيرد نمی پذيرم، و مورد رضايت عموم دعوت خواهم كرد، هر كس خواست به دلخواه خود با من بيعت خواهد كرد»[8].
بنا بر اين اگـر نظريه تعيين خلافت و امامت با نصّ در ميان مسسلمانان آن زمان شناخته شده و مورد قبول بود چگـونه امام براي خود روا مي داشت كه از پذيرش دعوت انقلابيون سر باز زند و منتظر تاييد مهاجرين و انصار بماند؟ و روا نبود كه بفرمايد: «نيكوتر آنست كه من براي شما وزير بمانم نه امير».همچنين عرضه خلافت بر طلحه وزبير نيز با چنين نظريه اي هيچ همخواني ندارد. حتي بيعت مسلمانان نيز نمي بايستي با چنين ديدگـاهي ارزشي واقعي براي امام در پي داشته باشد!.
روايت ديگـري در (كتاب سليم بن قيس الهلالي) ذكر شده كه ميزان اهميت شوري و اراده جمعي مردم در انتخاب فرمانروا را در ديدگـاه اميرمؤمنان بخوبي نشان مي دهد، آنجا كه امام در نامه اي مي نويسد: «حكم خداوند وحكم اسلام بر مسلمين آنست كه پس از فوت يا قتل امامشان.. اينست كه آنان هيچ عملي را انجام ندهند، هيچ حادثه اي را پديد نياورند، حتي دستي و يا پائي را پيش ننهند و هيچ چيز جديدي را آغاز نكنند پيش از آنكه براي خود امامي عفيف، عالم، پرهيزگـار و آشنا به قضاوت و سنت بر گـزينند»[9].
در آستانه جنگ جمل ما شاهد هستيم كه امام علي اين چنين در مقابل طلحه و زبير استدلال مي كنند كه «شما نخست با من بيعت كرديد و چرا اكنون آنرا نقض مي كنيد؟» اما در اين استدلال اشاره به موضوع حديث الغدير براي اثبات حقانيت خود نمي كند. آنچه ايشان به نقل از پيامبر (صلى الله عليه وسلم) به زبير بازگـو مي كند و زبير نيز با شنيدن آن از ادامه جنگ پرهيز مي كند، ياد آوري حديثي از پيامبر خطاب به زبير است كه «تو با او – علي- ظالمانه به جنگ خواهي پرداخت».
امام علي در جاي ديگـري خطاب به معاويه چنين استدلال مي كند: «اما بعد.. بيعت مردم با من در مدينه، تو را كه در شام هستي نيز ملزم به اطاعت مي كند چرا كه مردماني كه با ابو بكر، عمر و عثمان بيعت كردند به بيعت من در آمدند. بنا بر اين از آن پس جائي براي گـزينش مجدد حاضران و يا نكول از بيعت از سوي غايبان نمي ماند.همانا امر شوري از آنِ اين مهاجرين و انصار است. اگـر آنان كسي را به اتفاق براي امامت برگـزيدند پس خداوند نيز به اين گـزينش راضي خواهد بود».
بنا بر اين از ديدگـاه امام، شوري تنها بنياد حكومت مشروع است. امام در هيچ موقعيتي نصّ و انتصاب از پيش را براي خلافت به رسميت نمي شناسد.
امام علي خود را در مصاف هر انسان عادي وغير معصوم ديگـري برابر مي داند.او از پيروان شيعه خود و مسلمانان نيز مصرّانه مي خواست كه با ايشان همانگـونه نگـاه كنند. تاريخ در اين زمينه يكي از بي نظير ترين گـفته هاي امام را چنين ضبط مي كند:«من از آن بر خود ايمن نيستم كه گـاه در رفتارم به راه خطا كشيده شوم، مگـر آنكه خداوند كه بر نفس من بيش از خودم مسلط است مرا باز دارد»[10].
در مورد خلافت امام حسن نيز تجلي ديگـري از وفاداري امام علي به شيوه شوري را به وضوح مي بينيم. گـفته مي شود كه مسلمانان پس از حادثه ضربت به نزد ايشان آمدند و از ايشان خواستند كه فرزندش حسن را به خلافت معيّن كند اما ايشان در پاسخ مي فرمايند: «خير، ما به نزد رسول خدا رفتيم وگـفتيم: براي ما خليفه اي مشخص كن و ايشان گـفتند: خير، من مي ترسم كه اين امر باعث تفرقه شما شود همانطور كه بني اسرائيل از پيرامون هارون متفرق شدند. اما اگـر خداي بخواهد، و انديشه نيكي را در قلبهايتان بيابد همان را براي شما خواهد برگـزيد». مسلمانان بار ديگـر از امام علي خواستند كه آنان را به خلافت كسي رهنمون سازد اما ايشان از اين امر نيز امتناع كردند. پس به ايشان گـفتند: اگـر خداي نكرده تو را از دست بدهيم آيا با حسن بيعت كنيم؟ امام در پاسخ مي فرمايد: «ما آمركم ولا أنهاكم– نه شما را به اينكار دستور مي دهم و نه باز مي دارم. خودتان بهتر مي دانيد»[11].
ابو بكر بن ابي الدنيا ( 281-208 هجري) در كتاب (مقتل الامام امير المؤمنين) به نقل از عبد الرحمن بن جندب و به نقل از پدرش خطاب به امام مي گويد: «اي اميرمؤمنان! اگـر خداي نكرده تو را از دست بدهيم آيا براي حسن بيعت بيگـريم؟ گـفتند: نه شما را به اينكار دستور مي دهم ونه باز مي دارم». ودر ادامه مي گـويد: بار ديگـر سؤال را تكرار كردم وهمان پاسخ را شنيدم[12].
شيخ حسن بن سليمان در كتاب (مختصر بصائر الدرجات) از سليم بن قيس هلالي نقل مي كند: گـفتاري از امام علي (ع) كه در ميان دو فرزند خود وعبد الله بن جعفر وبرخي از خواص شيعه نشسته بود شنيدم كه بدانها مي گـفت: «مردم را در آنچه براي خود بر مي گـزينيد آزاد بگـذاريد، خودتان نيز جانب سكوت و بيطرفي را بيگـريد»[13].
در وصيت نامه اي كه امام علي براي فرزندش حسن و ديگـر فرزندانش بر جاي مي گـذارد هيچ سخني از امامت و خلافت به ميان نمي آيد بلكه آنچنان كه شيخ مفيد در كتاب (الارشاد) آنرا توصيف مي كند: «وصيت امام براي حسن در مورد شيوه رفتار او با خانواده، ديگـر فرزندان و اصحابش و همينطور وقف ها وصدقات است»[14].
از اينرو مي توان اين وصيت نامه را شخصي و اخلاقي و براي عموم پندگـونه دانست.
اما متن وصيت نامه چنين است: «هذا ما اوصي به علي بن ابي طالب...اينست آنچه علي بن ابي طالب بدان وصيت مي كند: نخستين وصيت من شهادت من به كلمه لا اله الا الله وحده لا شريك له وأن محمداً عبده ورسوله، است (خداي او را با كتاب هدايت و دين حق برگـزيد تا بر تمامي اديان وعليرغم خواست مشركان پيروز گـرداند) ديگـر آنكه (نماز وعبادتهايم و زندگـاني ومماتم در يد قدرت پروردگـار عالم است)[15].
(اين دستوري است كه پروردگـارم برايم معين كرده ومن يكي از مسلمانانم) وصيت من به تو اي حسن وتمامي فرزندانم وخانواده ام و هر كسي كه نامه مرا مي خواند اينست كه از پروردگـارتان بترسيد و مواظبت كنيد كه (در هنگـام مرگ جز اسلام ديني نپذيريد) و (همگـي به ريسمان خداوند چنگ بزنيد تا پراكنده نشويد) زيرا كه من از رسول خدا (صلى الله عليه وسلم) شنيدم كه مي فرومد: آشتي ميان يكديگـر از عامه روزها و نمازها بر تر است. و لا حول ولا قوة الا بالله. بابستگـان خود ارتباطي نيكو داشته باشيد (صله رحم كنيد) تا حساب روز قيامت بر شما آسان گـردد. خداي را.. خداي را در يتيمان، مواظبت كنيد كه مبادا آنان گـرسنه بمانند. مگـذاريد كه آنان ضايع شوند. خداي را.. خداي را در همسايگـان كه رسول خدا (صلى الله عليه وسلم) آنقدر براي نيكوئي به آنان وصيت مي فرمود كه خيال كرديم مي خواهد آنان را در ارث شريك سازد. خداي را.. خداي را در قرآن، مگـذاريد كه ديگـران در عمل به آن از شما سبقت جويند. خداي را.. خداي را.. در خانه خدا (كعبه) مگـذاريد كه خالي شود زيرا كه در آن صورت از ديداري بزرگ محروم خواهيد بود. خداي را.. خداي را.. در بزرگـداشت رمضان، زيرا كه روزه گـرفتن در آن شمارا از آتش (جهنم) به بهشت رهنمون خواهد ساخت. خداي را.. خداي را.. در جهاد در راه خدا، آن را با دست وبا زبان واموالتان بجا بياوريد. خداي را.. خداي را.. در زكات كه زكات خشم خداوند را فرومي نشاند. خداي را.. خداي را.. در رعايت حقوق نسل پيامبر، مگـذاريد كه در حضورتان ستمي بر آنان وارد شود. خداي را.. خداي را.. در بردهائي كه مالك آن هستيد.
در رفتارتان – جانب انصاف را بگيـريد- وبه ملامت خرده گـيران توجه نكنيد تا ستم دشمنانتان با دفاع دوستانتان دفع شود وهمانطور كه پروردگـار به شما دستور داده (با مردم گـفتاري نيكو و نرم داشته باشيد). امر بمعروف ونهي از منكر را هرگـز فراموش نكنيد و بدانيد اگـر بدان عمل نكنيد بدترين و پسترين افرادتان بر شما مسلط خواهند شد وآنگـاه دعاي خير نيك انديشان شما نيز مستجاب نخواهد شد.
اي فرزندانم! شما را به فداكاري در كار توصيه مي كنم و از زياده خواهي و پراكندگـي و تضعيف يكديگـر بر حذر مي دارم (براي نيكو كاري و پرهيز گـاري با همديگـر همكاري كنيد و از همكاري در گـناه و ستم و تعدي بپرهيزيد. از خداي بترسيد كه او سخت كيفر بدارد. بر شما بدرود مي گـويم و رحمة الله وبركاته»[16].
وصيت نامه ارزشمند امام با تمام جنبه هاي اخلاقي غني خود، نقشي در نامزد كردن امام حسن و يا شخص ديگـري ايفا نكرده است چرا كه در ديدگـاه امامان اهل بيت وظيفه تعيين جانشين، نه به وصيتنامه و انتصاب از پيش بلكه به اراده جمعي و شورائي افراد صلاحيتدار مربوط ميشود.
امام حسن وشوري
ابن ابي الحديد در كتاب خود (شرح نهج البلاغة) مي گـويد: آنگـاه كه علي (ع) وفات يافت، عبد الله بن عباس بن عبد المطلب از مردم چنين دعوت كرد:اميرالمؤمنين وفات يافت و فرزند خلفي از او به جاي مانده است، اگـر دوست داريد او نيز دعوت شمارا اجابت خواهد كرد، و اگـر نپسنديد هيچ كس را بر هيچ كس ديگـر حجتي ندارد. مردم از شنيدن اين گـفتار به گـريه آمدند وگـفتند: بلي.. ايشان بيايند»[17].
از آنچه ذكر شد چنين بر مي آيد كه امام حسن در دعوت مردم براي بيعت از هيچ حديث منصوص از رسول اكرم (صلى الله عليه وسلم) ويا از پدرش سود نجسته است. ابن عباس نيز هنگـامي كه از منزلت و فضائل امام حسن ياد مي كند هر چند به مردم يادآوري مي كند كه او فرزند دخترِ پيامبر و وصي امير مؤمنان است اما مبناي استدلال او براي دعوت به بيعت، نصّ وامامت تعيين شده را ملاك نمي داند.
اين موضوع نشان مي دهد كه امام حسن بيش از هر چيز به اراده جمعي مردم در انتخاب امام اهميت مي دهد. اين موضوع يعني اهميت دادن فراوان به امر شوري در نگـارش و تنظيم بندهاي معاهده صلح با معاويه تجلي پيدا مي كند.. «معاويه حق ندارد كه پس از خود خلافت را براي كسي معين كند بلكه امر تعيين خليفه بصورت شوري در ميان مسلمانان خواهد بود...»[18].
بنا بر اين اگـر خلافت و امامت آنچنانچه نظريه اماميه مي گـويد با نص و از سوي خدا و با احاديث پيامبر تعيين مي شود چگـونه امام حسن – تحت هر شرايطي كه باشد – از آن صرف نظر مي كرد. چگـونه ايشان پس از صلح هم خود با معاويه بيعت كرد و هم از اصحاب و شيعه خود خواست كه به بيعت معاويه در آيند. چرا ايشان به تعيين امام حسين بعنوان امام اقدام نكرد. اينها همه شواهدي است كه نشان مي دهد امام حسن تنها راه گـزينش از طريق شوري را مبناي عمل خود قرار داده بود.
امام حسين وشوري
مي دانيم كه امام حسين (ع) پس از وفات يافتن برادرش نيز بر بيعت معاويه كه دنبال معاهده صلح حاصل شده بود همچنان تا مرگ معاويه متعهد ماند. گـفته مي شود كه پس از وفات امام حسن از ميان شيعيان اهل كوفه پيشنهادات و دعوتهائي از ايشان بعمل آمد تا رهبري جنبشي را بر عليه معاويه بدست گـيرد اما ايشان در پاسخ با اشاره به معاهده صلح و نافذ بودن آن، نقض تعهد را مجاز ندانست. اما معاويه خلافت را براي فرزندش يزيد منحصر كرد. امام از بيعت با يزيد سرباز زد و براي اصلاح امر امّت و جلوگـيري از اين انحراف بزرگ بپاخاست ودر عراق با وجود تعداد اندك طرفداران با لشكر ستم رويارو شد، و در سال 61 هجري در كربلا بشهادت رسيد. شيخ مفيد اين امر را صريحا ذكر مي كند كه امام حسين در زمان معاويه از كسي براي بيعت خود دعوت نكرد و علت اين امر را در تقيه و لزوم وفاداري به عهد و استفاده از فرصت آتش بس ِ حاصل از معاهده، تفسير مي كند[19].
در تمامي سرگـذشت رويداد كربلا، ما شاهدي براي تاييد نظريه (نصّ) نمي يابيم. نه دعوت شيعيان كوفه از امام ونه پاسخهاي مكتوب امام علت قيام را تثبيت(امامتِ منصوص) قلمداد مي كند. شيخ مفيد در (الارشاد) مي نويسد: «شيعيان كوفه در منزل سليمان بن صرد الخزاعي گـرد آمده و از شنيدن خبر هلاكتِ معاويه خداي سپاس گفتند. سليمان بن صرد به آنان گفت: حسين پس از هلاكت معاويه از بيعت با اين قوم سرباز زده و به مكه در آمد وشما شيعه پدرش هستيد. پس اگـر كه خود را عملاً ياور او مي دانيد و حاضر هستيد با دشمنان تا مرز فداكاري و قرباني شدن به جهاد و مبارزه برخيزيد پس براي او دعوت بنويسيد و او را آگـاه كنيد اما اگـر از ضعف و شكست در هراس هستيد، پس هشدار! كه اين مرد را با دعوت خود فريب ندهيد. پس آنان يكايك گـفتند: ما در مقابل دشمانش پيشمرگ او خواهيم بود.او گـفت: پس بنويسيد وآنان نيز چنين نوشتند:
-به حسين بن علي از سوي سليمان بن صرد، مسيب بن نجيه و رفاعة بن شداد البجلي و حبيب بن مظاهر و پيروان مؤمن ايشان و عموم مسلمانان كوفه: سلام بر تو، خداي را در پيشگـاه تو سپاس مي گـوئيم كه جز او خدائي نيست.. اما بعد: سپاس خداي را كه كمر دشمن جبار منش وسركش تو را شكست، دشمني كه به نا حق مسلط شد وسرنوشت امت را در قبضه خود گـرفت و در آمدهاي بيت المال را تصاحب نمود. با خودخواهي امر و نهي كرد، نيك انديشان را به قتل رساند و زشت سيرتان را بر مردم چيره كرد. مال و ثروتي را كه از آن خدا بود در ميان ثروت اندوزان و دولتمردان جبار متمركز كرد. نفرين خدا بر او باد.
ما امام و پيشوائي نداريم، پس به سوي ما آي. شايد خداي متعال تو را وسيله اي براي اجتماع ما بر سرِ حق قرار دهد. و بدان كه نعمان بن البشير (والي امويان در كوفه) هم اكنون در قصر خود پناه گـرفته و بر اوضاع چيره نيست. كسي با او ملاقات نمي كند و كسي از ما براي نماز عيد هم به او اقتدا نمي كند. اگـر بدانيم تو به سوي ما مي آئي، ما بيدرنگ او را به سوي ديار شام خواهيم راند».
وپاسخ امام چنين بود:- «از حسين بن علي به مردمان مؤمن و مسلمان.. اما بعد من آخرين بار نامه هاي شما را از دست هاني وسعيد دريافت كردم و از آنچه ذكر نموديد و خواست همگـي شما بود چنين فهميدم كه ما امام و پيشوائي نداريم پس به سوي ما آي تا خداوند تو را سبب اجتماع ما به گـرد حق و هدايت قرار دهد» بنا بر اين من، برادرم و پسر عموي مورد اعتمادم مسلم بن عقيل را براي شما مي فرستم. پس اگـر او براي من گـزارش كند كه اتفاق رأي همگـان و همينطور خواص صاحبان فضل و اهل نظر برهمان موضوعي قرار گـرفته كه در نامه هايتان آمده است پس من ان شاء الله بزودي نزد شما خواهم آمد. به جان خود سوگـند مي خورم كه امام كسي است كه با كتاب خدا حكم كند، داد را بر پا دارد، بر دين حق متعهد باشد وخود را وقف خشنودي پروردگـار بداند. والسلام».
ملاحظه مي كنيم كه مفهوم «امام» در نزد امام حسين شخص معصومي كه از سوي خداوند از پيش تعيين شده نيست، بلكه «حكم به كتاب خدا، برپائي عدل و بطور خالص خود را وقف كردن» صفت هاي اصلي امام را تشكيل مي دهد. همچنين از روي نامه امام اين امر را آشكارا در مي يا بيم كه مطالبه او به خلافت، بدليل «فرزند امام بودن» نيست، از اينروست كه امام حسين خود نيز امامت را به هيچ يك از فرزندانش منتقل نمي كند وحتي وصيت نامه خود را نه به نام تنها فرزند باقيمانده اش (علي بن الحسين)، بلكه به نام خواهرش زينب و دخترش فاطمه قيد مي كند. اين وصيت آنچنانكه تاريخ ذكر مي كند وصيت نامه ايست عادي كه به امور خانوادگـي ومالي احتصاص دارد و بكلي از موضوعات مربوط به خلافت و امامت خالي است.
آنچه بيشتر، نشان دهنده عدم رواج نظريه (امامت الهي) در آن زمان است، اشاره نكردن امام علي بن الحسين به چنين موضوعي در خطبه مشهور خود هنگـام اسارت در شام است. او در مسجد اموي و در برابر يزيد حاكم ستمگـر، شجاعانه فرياد برآورد: «اي مردم.. ما – اهل بيت- از شش صفت نيكو بر خوردار هستيم، وبه هفت فضيلت بر ديگـران بر تري يافتيم. ما از علم و بردباري، بخشش و فصاحت و از شجاعت و محبت قلبهاي مؤمنين بر خوردار شديم. و اما فضيلت هاي خاص ما اينست كه پيامبر و افرادي چون صدّيق، طيار، شير خدا، شير رسول خدا و دو سبطِ اين امت از ما هستند». و سپس چنين به ذكر فضائل امام علي – نياي خود – ميپردازد: «من فرزند صالحترين مؤمنان، وارث پيامبران، يعسوب مسلمانان، نور مجاهدان و شكست دهنده ناكثين و قاسطين ومارقين هستم. اوست كه با پايداري در اعتقاد و استواري در جهاد، لشكر احزاب را پرا كند. او پدر سبطين اين امت، علي بن ابي طالب است».
در اين سخنراني كه امام سجاد اصولاً در پي بيان فضائل خويش بر آمده و شجاعانه و بدور از هرگـونه تقيه مي خواهد در ميان حقانيت و برتري خويش را بازگـو كند، اشاره اي به موضوع (وصيت و امامت الهي) در ميان نيست. حتي ايشان اين موضوع را كه (امامت مشروع ومفترض الطاعه) پس از پدرش از آن اوست، ذكر نمي كند. آيا مي توان اين همه را حمل بر تقيه وترس ايشان تفسير كرد؟.
دوري جستن امام سجاد از امر سياست
مي دانيم كه امام علي بن الحسين پس از واقعه حره رسماً با يزيد بيعت مي كند.
و از پذيرش رهبري شورشيان كه از او براي انتقامخواهي از خون امام حسين و برپا داشتن يك انقلاب دعوت مي كردند، پرهيز مي كرد. او در هيچ جائي براي امامت خويش دعوت بعمل نياورد و با عموي خود (محمد بن الحنفيه) كه ادعاي امامت او در آن عصر مطرح بود منازعه نكرد. شيخ صدوق در اينباره مي گـويد: «ايشان چنان از مردم عزلت جستند كه با كسي ديدار نمي كرد و تنها برخي از اصحاب خواص به ديدار وي مي رفتند. او چنان مشغول انجام عبادتهاي خويش بود كه از علم او جز اندكي بهره نيافتم»[20].
حتي شيخ صدوق در مواردي به افراط نيز دچار شده وچنان امام سجاد را توصيف مي كند كه گـويا ايشان، شيعيان را به خضوع و اطاعت محض از حاكم دعوت مي كرد تا دچار خشم سلطان نشويد. وگـويا حتي ايشان طرفداران قيام و جنبش را متهم مي كرد كه مسؤوليت ستمگـري سلطان نتيجه اقدامات آنهاست.(الصدوق، الامالي ص 6 39).
انتخاب سليمان بن صرد الخزاعي به پيشوائي شيعيان
پس از واقعه كربلا و در آن هنگـام كه خلاي رهبري در ميان شيعيان كوفه سخت چشمگـير بود، اجتماعي از شيعيان كوفه در حضور پنج تن از سرانِ آنها صورت گـرفت كه نتيجه آن، انتخاب سليمان بن صرد خزاعي (براي نخستين بار شخصي از خارج اهل بيت) به پيشوائي بود. در اين جمع مسيّب بن نجيبه سخناني چنين به زبان مي راند: «اي قوم كسي را از ميان خود به ولايت برگـزينيد زيرا كه ناگـزيريد به پيشوائي اقتدا كنيد و به گـرد پرچمي در آييد». رفاعه بن شداد نيز پس از او گـفت: «گـفتي كسي را به ولايت برگـزينيد تا به او اقتدا كنيد وبه گـرد پرچم او متحد شويد. رأي ما نيز همين هست. اگـر تو بپذيري، آن مردي باشي كه توصيف كردي، اين مورد رضايت ما هست و اگـر رأي شما و رأي اصحاب ما چنين باشد كه ولي ما در اين امر شيخ الشيعه صحابه رسول خدا و مسلمان با سابقه سليمان بن صرد باشد، اين هم بسيار نيكو است و ما به نيك انديشي او اطمينان كامل داريم». سپس عبد الله بن وال و عبد الله بن سعد به سخن در آمدند و از وي ستايش كردند.. سر انجام مسيّب بن نجيبه گـفت: «تصميم درستي گـرفتيد، موفق باشيد، من هم نظر شما را مي پذيرم، ولايت امر را به سليمان بن صرد واگـذاريم»[21].
چنانكه مي دانيم سليمان بن صرد پس از اين انتخاب جنبشي را براي انتقامخواهي از مسببين واقعه كربلا سازماندهي كرد كه به (جنبش توابين) مشهور شد.
[1]- المرتضي: الشافي، ج4 ص 149 وج3 ص 295.
[2]- الكليني: الكافي ج1 ص 236
[3]- آمالي المفيد، ص 220،مجلس 21، والمفيد: الارشاد، ص 188
[4]- المرتضي، الشافي: ج3 ص 237و252 وج2 ص 149
[5]- قبيله اي از قريش كه ابو بكر به آن منتسب است.
[6]- المرتضي: الشافي ج3 ص 252وابن ابي الحديد: شرح نهج البلاغه ج1 ص 222.
[7]- المرتضي: الشافي، ج2 ص 128
[8]- الطبري، ج3 ص 250.
[9]- كتا
...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر