محبت نیست جز در ده نشینان!
اسماعیل وفا یغمایی
***
پیروی از نجیب جانوری
به که از بیشعور راهبری
ناشناسندگان که راهبرند
کاروان را به پرتگاه برند
(مثنوی سفر نامه. حبیب یغمائی)
قبل از این گفته ام که به نوشته های آدمهای مشکوک الهویه! که پشت اسمهای مستعار پنهان میشوند وهرچه میخواهند مینویسند جواب نمیدهم.اینها به دلیل اینکه حضرت شبان اعظم و حواریون معظم نمی توانند یا نمیخواهند جواب بدهند و بجای اینکه حضرت شبان بیاید و سر و گوشی بجنباند و ببیند چه خبر است کار او را بعهده گرفته بقول مولانا با «وع وع» کردن میخواهند منتقد را خسته و فرسوده و ویران کنند.
به گروه «وقاوقه» یا به تعبیر مولانا «وعاوعه» میگویم نه! طرف حساب شما نیستید و شما معلوم نیست اساسا کیستید؟ . مولانا بیتی در مثنوی دارد در باره مادر اینگونه افراد که خیلی دلم میخواهد پیدا کنم ودر باره این حضرات بنویسم،اما پیش از یافتن این بیت، لازم میدانم با دو اشاره، دو مسئله تازه را روشن کنم که فارغ از من و ما و آنچه درباره من و ما میگویند روشن کردنش مفید است.
اشاره اول
در باره روستائی بودن و شاعر روستائی بودن فدوی است که مرد بزرگواری به نام اسماعیل هاشم زاده ثابت مطلبی مرتکب شده با عنوان (سوته دلان خائن زیر ضرب افشا قرار دارند، همسایه ها یاری کنید!) در سایت محترم و مودب آفتابکاران که میتوانید بخوانید.
من به مطلب این بزرگوار نمی خواهم جواب بدهم اما ایشان از آنجا که به عناوین «واداده و خائن و تواب» والخ عنوان «شاعر روستائی »را هم افزوده میخواهم اشاره کنم که اگر چه بقیه عناوین را از خمیر مایه و ذات خود و آموزگار و قائدش یعنی شبان اعظم بیرون کشیده و بدون تعارف اینها را باید با حناممزوج نموده به ریش مبارک خود و قائد ببندد تا آثار زهوار در رفتگی مخفی بماند، این یکی را راست گفته و من و نیاکان من، تمام روستا زاده ایم و ساده و شاید منجمله به همین دلیل، قالتاقی و پدر سوختگی و بیرحمی وشقاوت را بخصوص ذره ذره کشتن مجاهدان رنجکشیده را با فرمان اعتصاب غذا و استفاده از مرگ و جسدهای رنجدیده آنها را برای پوشاندن افتضاحات و بن بست ها و گم راهی ها ، و حاصل کار را به ریش دیگران وسازمان ملل بستن، و در رسانه ها باشکم پر و پیمان سخنرانی نمودن و از مواهب الهی و ایدئولوژیک تشکیلاتی اعتصاب غذا سخن گفتن را،مثل حضرتش وسایر حضرات تاب نمی آوریم و خطاب به موجودات مفلوکی که خود در گیر این جریان نبوده و فقط دور گودال قتلگاه، با زن و بچه نشسته و انگار دارند فیلم سینمائی تماشا میکنند جان کندن دیگران را با به به و چه چه مکتبی گرامی میدارند میگوئیم"
نامردها! امثال من به اعتصاب غذا و این شیوه معتقد نیستیم ولی شما که معتقدید، تشویق نکنید و خودتان هم بفرمائید وارد شوید اعتصاب کنید و بمیرید تا آتش مقاومت تیزتر شود. شما که خود در این رابطه سخن میگوئید و قلم میزنید و جواب سئوالات سیاسی و منطقی دیگران را با دشنام و هیاهو میدهید بیشتر شبیه کسانی هستید که در میدان معروف گلادیاتورهای رم در کنار عیال و آقازادگان سیر و پرنشسته اند و در حال خورددن آجیلهای مکتبی - سیاسی شاهد جان کندن دیگران درزیر چنگالهای مرگی هستند که راهی نمیگشاید که رژیم خون آشامی که روز روشن می آید و به پنجاه دو مجاهد تیر خلاص میزند و میرود وپس از پنج کشتار شقاوتبار از سال 2008 تا حالا برای هیچکس تره خرد نمی کند از جان کندن تعدادی دیگر به این ترتیب، گروگانها را اگر زنده هم باشند آزاد نخواهد کرد تا جنایات خود را مهر بکوبد، اما تردیدی نیست که این مرگها به سنت سی و سه ساله که شهید صداهای اعتراض را خفه میکند، چند روزی بازار عزاداری و سرکوفت زدن به مخالفان را گرم و لیست پایان ناپذیز شهیدان را بعنوان سند افتخار سی وسه ساله طولانیتر میکند.
و نیز خطاب به اربابان وقلاده داران این موجودات مفلوک میگوئیم درنکبت و فلاکت و بدبختی شما همین بس که امروز همانطور که برای جلسات خارجی خود در سالنهای بزرگ به سراغ کسانی میروید که فقط سالنها را پر میکنند و حتی یک کلمه از حرفهای سخنرانان را نمی فهمند،اززاویه جنگ و جدال داخلی و سرکوب منتقدان و مخالفان بجای دفاع درست و توضیح موجه ، مدافعان شما و پیشمرگانتان بخشی از همان کسانی هستند که بنا به بیان مکرر شبان اعظم انها را بارها مدفوعات تشکیلاتی نام داده با پس کله ای و اردنگ ایدئولوژیک مهر خائن و بریده بر پیشانی آنها کوبیده و به ذلیلانه ترین شکل آنها را از روابط بیرون انداخته اید و امروز از شدت استیصال و پیسی دوباره به سراغ همان بقول خودتان مدفوعات وهمان کسانی رفته اید که نه آنها به شما اعتقادی دارند و نه شما ذره ای برای آنها اعتبار و ارزش قائلید و گاه فقط از نام و نشان این مردگان از گور برخاسته که چنان در درون تشکیلات ویرانشان کرده اید که هرگز موفق به باز سازی هویت خود نشده اند با اجازه از خود این اموات برای نوشتن مقاله ای یا مطلبی سود میبرید تا بر سر من و دیگران بکوبید اینجاست که باید این شعر را زمزمه کرد
کبوتر با کبوتر باز با باز!.
و نیز خطاب به اربابان وقلاده داران این موجودات مفلوک میگوئیم درنکبت و فلاکت و بدبختی شما همین بس که امروز همانطور که برای جلسات خارجی خود در سالنهای بزرگ به سراغ کسانی میروید که فقط سالنها را پر میکنند و حتی یک کلمه از حرفهای سخنرانان را نمی فهمند،اززاویه جنگ و جدال داخلی و سرکوب منتقدان و مخالفان بجای دفاع درست و توضیح موجه ، مدافعان شما و پیشمرگانتان بخشی از همان کسانی هستند که بنا به بیان مکرر شبان اعظم انها را بارها مدفوعات تشکیلاتی نام داده با پس کله ای و اردنگ ایدئولوژیک مهر خائن و بریده بر پیشانی آنها کوبیده و به ذلیلانه ترین شکل آنها را از روابط بیرون انداخته اید و امروز از شدت استیصال و پیسی دوباره به سراغ همان بقول خودتان مدفوعات وهمان کسانی رفته اید که نه آنها به شما اعتقادی دارند و نه شما ذره ای برای آنها اعتبار و ارزش قائلید و گاه فقط از نام و نشان این مردگان از گور برخاسته که چنان در درون تشکیلات ویرانشان کرده اید که هرگز موفق به باز سازی هویت خود نشده اند با اجازه از خود این اموات برای نوشتن مقاله ای یا مطلبی سود میبرید تا بر سر من و دیگران بکوبید اینجاست که باید این شعر را زمزمه کرد
کبوتر با کبوتر باز با باز!.
بر گردم بر سر مساله روستائی بودن ویاد نیما یوشیج بخیر که اگر زنده بود یک اردنگی احتمالا به پوزه کسانی که روستائیان را تحقیر میکنند آویزان میفرمود و برای این موجود مشکوک الهویه مثنوی مشهور خود را میخواند که:
من از اين دونان شهرستان نيم
خاطر پر درد كوهستانيم،
كز بدي بخت، در شهر شما
روزگاري رفت و هستم مبتلا
هر سري با عالم خاصي خوش است
هر كه را يك چيز خوب و دلكش است،
من خوشم با زندگي كوهيان
چون كه عادت دارم از طفلي بدان.
خاطر پر درد كوهستانيم،
كز بدي بخت، در شهر شما
روزگاري رفت و هستم مبتلا
هر سري با عالم خاصي خوش است
هر كه را يك چيز خوب و دلكش است،
من خوشم با زندگي كوهيان
چون كه عادت دارم از طفلي بدان.
*****
به به از آنجا كه ماواي من است،
وز سراسر مردم شهر ايمن است
اندر او نه شوكتي ، نه زينتي
نه تقلب ، نه فريب و حيلتي .
به به از آن آتش شبهاي تار
در كنار گوسفند و كوهسار!
به به از آنجا كه ماواي من است،
وز سراسر مردم شهر ايمن است
اندر او نه شوكتي ، نه زينتي
نه تقلب ، نه فريب و حيلتي .
به به از آن آتش شبهاي تار
در كنار گوسفند و كوهسار!
*****
به به از آن شورش و آن همهمه
كه بيفتد گاهگاهي در رمه
بانگ چوپانان، صداي هاي هاي،
بانگ زنگ گوسفندان ، بانگ ناي
زندگي در شهر، فرسايد مرا
صحبت شهري بيازارد مرا
زين تمدن، خلق در هم اوفتاد
آفرين بروحشت اعصار باد
به به از آن شورش و آن همهمه
كه بيفتد گاهگاهي در رمه
بانگ چوپانان، صداي هاي هاي،
بانگ زنگ گوسفندان ، بانگ ناي
زندگي در شهر، فرسايد مرا
صحبت شهري بيازارد مرا
زين تمدن، خلق در هم اوفتاد
آفرين بروحشت اعصار باد
این از نیما اما حیفم می آید در همین جایادی از استاد ارجمند فقید حبیب یغماییکه از پایه گذاران دستور زبان فارسی ودر گروه تنظیم کنندگان کتابهای درسی در دوران رضا شاه و محمد رضاشاه بود در کنار اساتیدی چون خانلری و همائی و فروزانفر و یاسمی وامثالهم بود نکنم. شماری از معروفترین شعرهای کتابهای درسی منجمله کلاغ و روباه یادگار اوست . حبیب ازروستا برخاست و تمام عمر را بخاطر فعالیتهایش در شهر بسر برد ولی تا فراغتی میافت به دشت کویر میشتافت و در کنار روستائیان که سخت دوستشان داشت میگذراند. من خود در دوران کودکی و نوجوانی بارها این مرد بزرگ را دیده ام که با چه محبت و شوقی با روستائیان مینشست و بخانه هاشان میرفت و از آنها میشنید و همیشه میگفت کاش من هم میتوانستم در کنار شما باشم. حبیب در زمره کارهای فراوانش مثنوی زیبائی در ستایش روستا و روستائیان و محبوب روستائی اش( تهمینه ، تمیمه،دختر اسماعیل هنر یغمائی دوم،شاعر و ادیب نامدار منطقه و مادر بانوی فرهیخته و شاعر ارجمند خانم پیرایه یغمائی) از خود بیادگار گذاشته که بد نیست جناب هاشم زاده نیز بخواند. مثنوی بلند است ودر بخشی از آن پس از انکه فساد اداری در شهر را به نقد میکشد میسراید.
....
خوشا دهقان و دهقان زاده بودن
به کار کشت و ورز آماده بودن
به کشخوان واله بردن از طویله
ز نوچنگ آب خوردن با کویله
زمین را زیر و رو با بیل کردن
ز گشک آشارو وزنبیل کردن
به کشخوان واله بردن از طویله
ز نوچنگ آب خوردن با کویله
زمین را زیر و رو با بیل کردن
ز گشک آشارو وزنبیل کردن
رفیقانم که در آنجا مقیم اند
فقیرانند و اصحاب نعیمند
به همت از زمین آبی بر آرند
به زحمت شوره زاران را بکاوند
... دگر با خور اگر افتد گذارم
برون نایم از آنجا جان یارم
نگار مهربان خوری من
که مینالد زرنج دوری من
دلم خواهد بدانسو پر بگیرم
نگار خویش را در بر بگیرم
بیندازم ز سر چادر نمازش
به دست آرم سر زلف درازش
در آویزم به بالای بلندش
فروگیرم زتن نیلی پرندش
نهم لب بر لب عنابی او
ببوسم گونه مهتابی او
سر او را نهم بر سینه خویش
بگویم انده دیرینه خویش
مگر یابم زگفتارش تسلی
بدان آهنگ شیرین محلی
محبت نیست جز در ده نشینان
دلی داری بنه در مهر اینان....
در هر حال در این زمینه ممنون از شخصیت مجهول الهویه جناب ثابت و من نیز پنهان نمیکنم اگر کشاکش روزگار وپا نهادن در سودای آزادی به راه سیاست نبود من نیز همین را میخواستم و دامن روستائیان از کف نمی نهادم تا اساسا با پدیده های آزار دهنده شهر نشینی!و شخصیتهای ارج مندی مثل شما حتی چند ثانیه روبرو شوم و به افاضاتشان پاسخ دهم که در روستائی کوچک، به بع بع بزغاله وچهچه شبانگاهی حمار وماغ کشیدن گاوان گوش بستن بهتر از شنیدن این یاوه ها و پاسخ بدانهاست.
اشاره دوم
راجع به نامه ایست که در فروردین سال 1364 به رهبر عقیدتی سابق خودنوشته ام و مراتب احترامات فائقه خود را به حضرتش ابراز داشته ام.نامه را در این لینک میتوانید ببینید. مقاله اي از اسماعيل يغمايي نشريه مجاهد شماره241 15فروردين1364 تاکید میکنم واقعی است. این نامه را من با شور و هیجان و در غلیان احساسات خالصانه خود در آنوقت که جوانی سی ویکساله بوده ام نوشته ام. من نامه ها ونوشته های دیگری نیز احتمالا دارم که میتوانند آنها را نیز منتشر کنند ولی مهمتر از تمام اینها چند شعر و سرودی است که در آن سالها از صمیم دل برای مسعود رجوی نوشته ام و در آنها بسیار او را ستوده ام و یکی از آنها در میان سرودهای من، پنهان نمیکنم که از برخی جهات بهترین است که این چنین شروع میشود.
ای شرفت با شکوه خلق به پیوند
چهره فردای میهن از تو به لبخند
ای که به نامت درفش جنبش ایران
مانده برافراشته به بام دماوند
ای ز پیامت به شهر و کوه و به جنگل
نسل مجاهد به رزم بسته کمر بند
تا که بر آرد ز دودمان ستم دود
صبح رهائی رسد خجسته و مسعود
مانده برافراشته به بام دماوند
ای ز پیامت به شهر و کوه و به جنگل
نسل مجاهد به رزم بسته کمر بند
تا که بر آرد ز دودمان ستم دود
صبح رهائی رسد خجسته و مسعود
***
زاد به دامان پاکبازی و عزمت
خلق یکی نسل پاکباز و برومند
جنگلی از شیر و آذرخش که یکسر
گشت بمیدان روانه با زن و فرزند
خفت به دریای خون و باز بپا خاست
خورد بنام شکوهمند تو سوگند
تا که بر آرد ز دودمان ستم دود
صبح رهائی رسد خجسته و مسعود
***
رعد پیام تو بر سریر خمینی
صاعقه بارید سرخ و زلزله افکند
وز تو به ایرانزمین به پرتو توحید
باز درخشید نام پاک خداوند
نام تو فرخنده باد و در پی نامت
واژه امید جاودانه پساوند
تا که بر آرد ز دودمان ستم دود
صبح رهائی رسد خجسته و مسعود
و در این شعرکلمات فارسی ، فرخنده =مسعود و امید= رجوی از ریشه رجا یعنی امید نشانده شده بود. من این سرود را با تمام عواطفم سرودم .من این چنین فکر میکردم.حدود سی سال قبل این چنین فکر میکردم . اندک اندک در گذر از تجربه ای سخت و آتشین و دردناک و به بهای از دست دادن همه چیز دانستم که اشتباه کرده ام و سالها به طول انجامید تا دانستم و آخرین روشنائیهای شناخت در سال دو هزار و یازده ساختاری را که او و خواستهایش را مینمایاند بمن کاملا نشان داد و قهقهه خمینی ملای مرتجعی که ایران را به سیاهی افکند دوباره در گوشهایم پیچید.
کسانی که در بیرون از یک تشکیلات سیاسی و نظامی زیسته اند بدون شناخت و گذر از پروسه وشناخت آناتومی ویرانسازی انساندر تشکیلات، هرگز نمی توانند سختی پروسه شناخت کسانی را که برای مبارزه تمام پلها را پشت سر خود خراب کرده اند بفهمند. نمی توانند بدانند برای رسیدن به شناخت و تغییر باید همراه با ویرانی دیوارها و بندها خود را نیز ذره ذره ویران کنند و باز سازند و از حصارهای تو در توی، ایدئولوژی، عاطفه،تشکیلات و روحیه جمعی، دستگاههای ارزشی، و در پایان اگر در پایگاهها باشند باید از حصار شرایط نظامی پایگاه و سپس،عراق و شرایط آن و خطر حصاری شدن توسط رژیم ملایان عبور کنند که عبور از سه حصار نخست بسیار بسیار دشوار است و مجموع اینها پدیده وفاداری مطلق به رهبر را رقم زده است که اساسا راه هرنوع شک را میبندد تا زمانی که فاجعه فرود آید.
من در سال 1364 بطور خود خواسته شهروند تمام این حصارها بودم. تاکید میکنم خود خواسته و چون خود خواسته بود نیازی به اعمال فشار نبود و به همین دلیل هر نوع دفاع از رهبر و خاکساری در برابر او را خاکساری در برابر حق و حقیقت و ملت و میهن خود میدانستم و ابائی نبود که مایه افتخار بود که ما ویران شویم تا آنچه به آن باور داریم و گویا سمبل تمامی آنها را قائد و رهبر میدانستیم آباد و سر بلند باشد.در آن سالها مفهوم تمام قهرمانان تاریخ ایران از قهرمان اسطوره ای آرش کمانگیر تا بابک و ستارخان و مصدق را و نیز سیمای سمبلهای مذهبی رادر مسعود رجوی میدیدم و میجستم.
اگر انتقادی به من وارد است انتقاد این نیست که چرا اکنون چنان نمینویسم، بلکه این است که چرا در گذشته چنین نوشته ام ! اگر سی سال قبل چنین بوده و امروز این چنین نیست باید دید در این میان چه کسی بازنده است؟چه کسی تغییر کرده است؟ چه کسی در روشنائی قرار گرفته است من یا او؟ اگر هنوز چیزی در تاریکی است کمی صبر کنید......شاید من از جمله بخاطر این دیگر چنین نمینویسم ،و چنین اعتقادی را به دور افکنده ام ،تا شریرانه و وقیخانه در ذره ذره به مرگ کشاندن جمعی از رنجدیده ترین فرزندان مردم بااعتصاب غذا، وپیش از مرگ آنها با شکم پرو پیمان، در سرودن شعر و مصاحبه های رادیو تلویزیونی بیرحمانه برای تائید این اعتصابها، و پس از مرگ آنها در پایکوبی برای یک پیروزی خیالی دیگر شرکت نکنم و در حال نوشیدن و خوردن لب به سجایای قهرمانانی که از گرسنگی مردند نگشایم.
بگذارید این دو اشاره را با چند بیت دیگر از مثنوی مشهور «سفر نامه» حبیب یغمائی از انارک تا روستای چوپانان در دشت کویر با شتر و در توفان ریگ، تمام کنم حبیب این مثنوی را در سالهای جوانی خود سروده است و در خلال آن در ستایش ازشتری که با هوشیاری راه را در توفان ریگ پیدا و جان او را نجات داده میسراید
پیروی از نجیب جانوری
به که از بیشعور راهبری
ناشناسندگان که راهبرند
کاروان را به پرتگاه برند
چون نداری ز راهی آگاهی
پیروان را مبر به گمراهی
نکشد قوم را به راه هلاک
جز بد اندیش جاهل بی باک
مرد اگر بخرد است لج نکند
کارها را زلج فلج نکند
روان حبیب شاد و یاد آن شتری که او را به درستی از توفان شن به ساحل امن راهبری کرد و موجب شد جوانی که بعدها از بزرگان فرهنگ ایران شد زنده بماند گرامی باد و خداوند این شتر باشعور را با شترهای شتر خانه بهشت از جمله ناقه صالح و شترهای مخصوص پیامبر اسلام عضباء (گوش پاره، دست کوتاه) و جدعاء محشور کند و از شتر حضرت عایشه عیال محبوب پیامبر که نامش عسکر بود دور بدارد.
اسماعیل وفا یغمائی
نوزده نوامبر 2013 میلادی
-------------------------------
چند لغت خوری:
کشخوان:مخفف کشتخوان محل کشت و زرع
واله: خورجین خاصی که کود و خاک را در آن میریزند و با الاغ حمل میکنند
نوچنگ : آبشار کوچکی که در مسیر جوی آب از بالا به پائین میریزد و حاصل تفاوت ارتفاع زمین است
کویله: غلاف خوشه های نخل که بعد از خشک شدن وسیله آبخوردن میشود
گشک:کنوارهای بافته شده از برگ خرما که با آن زنبیل درست میکنند
آشارو: زنبیل کوچک ساخته شده از برگهای نخل
منبع: پژواک ایران
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر