محمد نوریزاد
سلام به رهبرگرامی جمهوری اسلامی ایران حضرت آیت الله سیدعلی خامنه ای
شما دراین چند ماه گذشته بچشم خود دیده اید که با یک گشایش مختصر درداخل، وگشایشی مختصرتر
درخارج، چه شوروشعفی بجان مردمِ خنده گم کرده ی ایران دوانده اید. متحیرخواهم شد اگرازتماشای
شادمانیِ مختصرِاین مردمِ محتضر بگریه نیفتاده باشید. من اما دراین نامه، متعمدانه می خواهم جانب همین
شادمانیِ شلاق خورده وگم شده را بگیرم واز بازگوکردن محاکاتی که کامتان را برآشوبد، پرهیزکنم. دراین
سالهای رهبری، بَرکتِ ” شادمان کردن مردم”، دم دست شما بوده است وشما عجبا که بدان دست نمی برده
اید.
شما دو روز دیگرنیستید. حتماً. پس همین امروزبه روح شادمانی دست ببرید وازآن لباسی بدوزید برای مردمی
که برهنه ازشادمانی اند. مردمان شادمان، حتماً راه به رشد خواهند برد. ومردمان مغموم وماتم زده، روز به روز
به سمت حفره ها وگورهای تباهی پیش خواهند خزید. البته با من هم عقیده اید که شادمانی واقعی آنجاست
که: دل صاف وزلال باشد، و دل بخندد وآرامش داشته باشد. وبازبا من هم عقیده ترید که: جاری بودنِ جریانِ
خِرد است که خنده های سلامت برلب می نشاند. تحیّرمن به این است که: شما چرا به شادمانیِ مردمان بها
نمی دهید؟ مردمی که می توانند شاد باشند، چرا باید عبوس و دلگیر وسردرگریبان وافسرده وناخوش ونگران
باشند؟
من می دانم که شما را دراین ” شادی گستریِ ملی” محذوریت ها ومعذوریت ها ومحظوریت هایی بس وسیع
وعمیق است. شما برای شادمان کردن مردم، باید برچشم وخشم ودهانِ فعال وخردِ نداشته ی جماعتی پای
بگذارید که: نمی فهمند. واتفاقاً بابت همین نفهمیِ خود ازکیسه ی مردم پول برمی دارند. می دانم که شما
برای شاد کردن مردم، باید برشعارهای تند وتیزوتمام نشدنی خود و دیگران پای بگذارید. وباید برای نخستین بار
پای از” قالیچه ی کوچک فقه ” بیرون بگذارید وبه جهان اطراف – آنگونه که هست – بنگرید. قبول دارم که برای
عبورازاین وادی وحشت، شما را به عزمی مسیح گون واراده ای رستم وش نیازاست. مهم اما همین اراده
وعزم
است. بمحض این که پای در راه بگذارید، سنگها وسنگلاخ ها نرم وهموارمی شوند.
من شمارگانی ازشادمانی های دم دست را برای شما برمی شمرم تا ببینید به چه سهولت و با چه سرعت
می توان به دل مردمان راه یافت وشادشان کرد. تا ببینید جناب شما دراین سالهای طولانی رهبری، مدام
درجوار رودی ازشادمانی زیسته اید و نهرباریکی ازآن را نیزازمردم دریغ داشته اید. شاید بپرسید: اکنون آیا برای
اینجورکارها دیرنیست؟ که می گویم: نخیر، دیرنیست. مگرآیا این گشایش های مختصرداخلی وخارجی
دیرهنگام نبود؟ ومگرنباید این گشایش ها – آنهم درسطحی وسیع – ازهمان ابتدای انقلاب صورت می پذیرفت؟
پس به اسم این که دیگردیرشده، بخت واقبال خود را به یأس و سخنانِ نادرست اطرافیانتان بند نکنید. شما به
راحتی می توانید به یک یکِ این مواردی که من برمی شمرم دست ببرید وبارانی ازشادمانی را برسرمردمی
که مستحق شاد زیستن اند، ببارید:
یک: با یک اشاره وفرمان مبارک، تمامی زندانیان سیاسی وزندانیان عقیدتی را آزاد کنید وخود برای تماشای
امواج شادمانی مردم ازبیت مکرمتان خروج کنید تا بچشم خود ببینید چه سهم مؤثری دربرآمدنِ این شادمانی
فراگیر- چه درداخل وچه خارج – دارید. اگرمشتاق شادمانیِ عمیق ترمردم و زندانیان سیاسی وخانواده
هایشان هستید، یک پوزشخواهی مختصرنیزبا این فرمان مبارکِ خود بیامیزید. بله این شادمانی، دمِ دست
شماست. بدان دست ببرید. معطل چه هستید؟ اگردراین مسیرودرقیامِ خود برای شاد کردن مردم مرددید، به
جناب عقل مراجعه فرمایید. عقل می گوید: در رواجِ شادمانی های بنیادین لحظه ای تردید مکنید. استخاره؟
هرگز. این را جناب عقل می گوید.
دو: با مراجعه به جناب عقل، می شود به راحتی وبه سهولت به این پرسش بزرگ پاسخ داد که چرا جناب
خامنه ای اینهمه با آمریکا واسراییل خصومت دارند؟ آیا این خصومتِ پرخسارت وتهی ازفایده ریشه
دراسلامخواهی واسلام گستریِ حضرتِ ایشان دارد؟ ویا نه، یک استراتژی ملی است و به ازای اینهمه
خسارت
پرهزینه، می توان چشم به برکات وفواید آتیِ آن داشت؟ باورکنید این خصومت انقلابی هیچ ربطی به
مسلمانی واسلام گستری ما ندارد. وربطی نیز به شقاوت آمریکا واسراییل در نسبت با ما وفلسطینیان ندارد.
چرا که جناب عقل می گوید: شقاوت وموذیگریِ همین همسایه ی شمالی ما اگرصد برابرآمریکا واسراییل
نباشد ازآن کمترنیست. اگراسراییل وآمریکا درحق فلسطینیان جفا کرده اند، روسها پیش چشم مردم دنیا نسل
چچنی های مسلمان را از زمین پاک کردند وصدای ما وشما درنیامد. اگرآمریکا درهمه جا برای ما مانع تراشی
کرده است، روسها با ما نقش رفیق قافله وشریک دزد را بازی کرده اند. جوری که: آشکارسازیِ غارت هایی
که
روسها با ما داشته اند، مگرازعهده ی آیندگان برآید.
من می دانم که درواگشودن این بن بست بی دلیل، شما آنچنان پل های پشت سرخود را تخریب کرده اید که
بمحض دست بدست شدن با آمریکا، سِیلی ازسرزنش های داخلی و خارجی به سمت شما سرازیرمی شود.
نگران مباشید آقا. این سرزنش ها و این سرزنش کنندگان همیشه بوده اند وهمیشه نیزهستند. خود من مگربا
شما کم مجادله ی یک جانبه داشته ام؟ همین نوری زاد می گوید: ازسرزنشِ سرزنش کنندگان مهراسید وآن
کنید که عقل می گوید. عقل می گوید: به فایده بیندیشید. که این فایده، یک قاعده ی کلی درنسبت با
ضرردارد. وشما آقا، جلوی ضررِبیشتررا بگیرید تا فایده اش هم نصیب مردم شود وهم نام نیک شما بیادگاربماند
وهم خود بچشم خود تماشا کنید غلغله ای ازشادمانیِ مردمِ شادی نکرده را.
سه: جناب عقل می گوید: هرمسئولی درقبال مسئولیتی که دارد باید پاسخگوی مردم وقانون باشد. وشما
آقا
با اعتنا به اینهمه مسئولیتی که تصورش نیزازعهده ی همچو منی خارج است، مطلقاً پاسخگوی مسئولیت
های متعدد خود نبوده ونیستید. من پیشنهاد می کنم نرم نرم درمصاحبه های مردمی شرکت کنید. وبه
پرسشهای کهنه شده وصریح و درگلو مانده ی مردم پاسخ بگویید. می دانم که ورود به این عرصه کمی
دشواراست. چرا؟ چون با هرپرسش، وباهرپاسخ، وباهرپذیرش مسئولیت، وبا هرخطایی که برمی شمرید،
وباهرپوزشی که برزبان می آورید، شما کم کم مردم وحقوقشان را باورمی کنید. واین البته برای شما
واطرافیانتان نگران کننده وآرامش روب است. شما اما به این نگرانی تن درندهید. محکم براین اراده قرارگیرید
که: باید به پرسش های بحق مردم پاسخ گفت ومسئولیت ها را پذیرفت ودرصورت لزوم پوزش خواست. این را
جناب عقل می گوید. وبعد، صورت به نسیم شادمانیِ مردم بسپرید تا برای نخستین بارلذت درکنارمردم بودن را
نوش جان کنید.
چهار:شما حتماً پیش ازاین که عمرشریفتان بسرآید، باید به انجام چند کارمهم ومحوری اصرارورزید. چرا که بعدِ
شما بنی بشری نمی تواند به جای پای شما پای بگذارد وآن کند که باید. که اگراین کنید، آبشاری ازشادمانیِ
ماندگارو واقعی برجانِ جامعه ی غم زده ی ما فرو می بارد وشما را نیزدربرمی گیرد ومستتان می کند. پس راز
این کارهایی که برمی شمرم دراین است که باید وحتماً درهمین محدوده ی عمرباقی مانده ی شما عملی
شوند. پرسش این که این عمرباقی مانده چند سال یا چند ماه یا چند روز یا چند ساعت است؟ شما قراراست تا
چند وقت دیگرعمرکنید؟ خبردارید آیا؟ آرزوی قلبیِ من عمرطولانی تر برای شماست. چرا که ازمیزان فهم
جانشینان ودیگرانی که بعد شما برصندلی شما جلوس می کنند بیم دارم. اما آرزوی قلبی امثال من درمقدرات
هستی و درسرنوشت حتمی شما تأثیری ندارد. این خود شمایید که باید آیینه ای بردارید ودرآن به جمال
فردای
خود بنگرید. پس اگرمشتاق شادمانی روزافزون مردمید، اینها را که برمی شمرم در اولویت همین عمرباقی
مانده قراردهید:
پنج: حتماً فکری بحال رهبریِ بعد خود کنید. بفرض محال اگربپذیریم که لباس رهبری برتن امام برازنده بود، برتن
شما گشاد بوده وهست وبرتن دیگرانِ بعدِ شما گشادتروبدقواره ترخواهد بود. این بدقوارگی لباس رهبری، چه
درداخل وچه درمجامع بین المللی، کارها را به فرسودن وخسارت وبی سرانجامی وحتی طنز پیوند می زند.
دریک قلم، برکشیدن فرد نامتعادلی چون احمدی نژاد توسط شما، چقدرآیا این سرزمین بلازده را درخسارت
وفرسایش فروفشرده است؟ خسارت تاریخیِ احمدی نژاد را شما برسرمردم ایران آوارفرمودید. وحال این که
اگرمقدرات مردم بدست خودشان می بود، فرد دیگری دراین جایگاه قرارمی گرفت وهمو دروسعت هشت سال
بی بازگشت، همه ی حیثیات ما را به بازی نمی گرفت.
پس ما فعلا لباس رهبری را برتن وقامت شما قواره می بندیم، بشرط این که فکری برای جایگاه رهبریِ بعد
خود بفرمایید. شاید بپرسید: چه فکری؟ می گویم: مدتهاست که دوره ی رهبری برمردم واین که مردم گله ان
د و یک نفرباید چوپانشان باشد، سپری شده است. این را من نمی گویم بل جناب عقل می گوید. روحانیان که
هیچ، انسانهای فرهیخته ودانشمند وهوشمند وعاقل وخردگرا ومردمی وپاکدست وبمعنی واقعی انسان
نیزنمی توانند براراده ی جمعی مردم پای بگذارند وخود بجای آنان تصمیم بگیرند. این را نیزجناب عقل می گوید.
من که می گویم: شما یک یاعلی ای برزبان آورید وبساط رهبری را با عنایت به هوش وذکاوتی که درشما
سراغ
دارم بربچینید. که اگر این بکنید، خروش شادمانیِ مردم ثانیه های همین عمرباقی مانده ی شما را
سرشارمی
کند وشما را برتارک تعلقات دیرپای تاریخی می نشاند.
شش: درهمین محدوده ی عمرباقی مانده – که نمی دانیم چه اندازه است – اموال واختیارات درندشت سپاه را
مصادره فرمایید. نگران این مباشید که این مصادره، درکانون قدرت شکاف می اندازد وشما را با کودتای
سرداران فربه ازمال حرام مواجه می سازد. این کاراگربا اعتنا به هوش وذکاوت شما صورت پذیرد، موجهای
شادمانیِ مردم شما را احاطه می کند وازهر گزندتان مصون می دارد. سرداران آلوده ی سپاه، بعد ازشما به
هیچ آخوند وآیت اللهی سواری نخواهند داد وبی مزاحمتِ شما برای بلعیدن همه ی مقدرات کشوردهان
خواهند
گشود. حتماً به انجام کارشان سرفروبرید وبساط اقتداربی دلیلشان را درپادگانهایشان محدود کنید. واگر، واگر،
واگر خواهان شادمانی عمیق تر و افزون تروقهقهه های خردمندانه ی مردمید، درهمین عمرباقی مانده، ارتش
وسپاه را درهم ادغام فرمایید وقدم به مسیری بگذارید که همه ی مردمان جهان درآن پیش می روند. این را
نیزجناب عقل می گوید.
هفت: واگربه سرکشیدنِ اکسیرشادمانیِ تاریخیِ مردم مشتاقید، روحانیان را به حوزه ها ومسجدها ومنبرهای
سنتی شان بازبگردانید و اجازه بدهید این قبای ژنده ازاین بیش نپوسد و ریش ریش نگردد. من خود می دانم که
انجام هریک ازاین بندهای پیشنهادی من، کمرکوه های کج رفته را می شکند، شما اما بما ثابت کرده اید که
اراده ی شما برهرچه تعلق پذیرد، کارهای نشدنی نیزپیش پایتان سرفرود می آورند.
هشت: واقعاً فروشدن به ماجرای مخفیانه ی هسته ای مگرجزبه اراده ی شما صورت پذیرفت؟ هرگز! بفرمان
جناب شما اما ساخت بمب اتمی – با پرداخت هزینه های کلان پولی وحیثیتی – درمدارمحوریِ
کارکشورقرارگرفت واکنون نیزاین جناب شمایید که با باورِ ورق پاره های تحریم، به پایین آوردن پرچم هسته ای
فرمان فرموده اید. پس نگران شماتت این وآن مباشید که جناب عقل، برهرکنشِ عقلانی مهرتأیید می زند
وخردمندان را برمی کشد وخود دهان ملامت گران را می دوزد ونسیم شادمانی را به خانه های غمزده ی
مردم می وزاند.
نه: حتماً پیش ازاین که عمرباقی مانده ی شما بسرآید، – که اندازه اش را نمی دانیم – دهان های دوخته را،
وقلم های شکسته را، وفریادهای درگلومانده را، ودرهای گِل گرفته ی آزادی را مداوا وترمیم و واگشایی کنید.
شما نیک ترازهمه ی ما می دانید که برکت آزادی اگرازجامعه ای کوچ کند، بضرب فرمان هیچ فرمانفرمایی نمی
توان جای خالی اش را پرکرد وجای خالی اش را نادیده گرفت. به آزادی بنگرید آقا، که دست شادمانی را گرفته
وباخود به خانه ها می برد. وبه کانون دلها. وبه آینده. وبه کام نسل های چشم براه. شما چرا نمی خندید آقا؟
بخندید، وبه ما نشان بدهید که جناب عقل، لباسی ازشادمانی به تن دارد.
با احترام وادب محمد نوری زاد هفدهم مهرماه سال نود ودو – تهران
منبع:وبسایت نوریزاد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر