میتوان شد به سهل و آسانی / «پهلوان» مسلم خراسانی (۱)
محمدرضا روحانی
محمدرضا روحانی
خستگی یا خیانت
یادمان هست که در ماه گذشته، پس از آنکه خبرنگار زیرک، آزموده و بردبار سیمای آزادی مجاهدین، در چند ثانیه آخر موفق شد که از دهان دکتر هزارخانی این جمله را بشنود «عدهای بعد از دو سال خسته میشوند، عدهای بعد از پنج سال، عدهای بعد از ده سال و عدهای بعد از سی سال» فوراً وظیفهاش پایان یافت. به نظر میرسید طرفین، مصاحبه کننده و مصاحبهشونده، یکی خسته است و دیگری خسته تر و فرسوده. هر دو راضی بودند . شرکت کننده جوان میتوانست با شتاب برود. غنیمت مرغوب را برای وصله، پینه و رتوش بدهد «بالا» تا محصول نوبرانه، تر، تازه و بستهبندی شده به مصرفکنندگان چشم و گوش بسته برسد. دکتر هزارخانی هم میتوانست از شر لباس رسمی، شق و رق نشستن و راست و ریس کردن جملات مناسب شرایط خلاص شود. نفس راحتی بکشد. دمی بیاساید.
خوشبختانه دکتر هزارخانی مثل همیشه آراسته بود، هرچند ضعیف و خسته مینمود. بگذریم. از این مصاحبه چیزی دستگیرم نشد. راستش را بخواهید نگارنده دوزاریاش دیر میافتد. خاصه این که دیروقت بود. بعد هم تئوری خستگی «عدهای بعد از سی سال» با پروژهی جیمزباندی برادر مهدی غائب (ابریشمچی) و رفیق مهدی حاضر (سامع)با احکام صادره در دو محاکمه غیابی (مندرج در بیانیه میان دورهای فوقالعاده ۱۷ خرداد و بیانیه تفضیلی اجلاس ۶ و ۷ ) در تضاد بود. مثلا «خنجرزدن از پشت و خیانت به عالیترین مصالح جنبش مقاومت» با تشجیع «دشمن در سربریدن مجاهداین اشرف و لیبرتی به ویژه ردیابی و حذف فیزیکی مسئول شورای ملی مقاومت...» و انتساب «شناعت و شقاومت و دنائت» به ما کجا و تئوری خستگی «بعد از سی سال» کجا. میخواهند علت طبقه بندی «عمل مجرمانه» استعفای ما را عوض کنند .
اگر «ببو» نامیدن مازندرانیها برای متصف کردن آنها به سادگی درباره هیچیک از آنان صدق نکند، درباره من میتواند صادق باشد. چرا که پس از شنیدن مصاحبه هزارخانی به نظرم رسید که آقا مهدی غایب پس از آن که دو بیانیه بیعتآلود دال بر خیانت دو عضو مستعفی را به دست آورد، دریافت که عملی لغو است. دروغ شرمآور، ننگین و غیرقابل باوری است. از خود میپرسیدم میخواهند با استفاده از دکتر هزارخانی راه عقبنشینی آبرومندای باز کنند؟ میخواهند صدای اعتراض هواداران از این آبروریزی را خاموش کنند؟ به سر عقل آمدهاند؟
روز از نو روزی از نو
عقلم قد نمیداد. دیروقت بود. من خود را تولید کننده همه حقایق عالم نمیدانم. معتاد شنیدن و برخورداری از نظرات دیگران هستم. شب بود و دیروقت. همه خوابیده بودند. برای مشورت نمیتوانستم به کسی تلفن کنم. خسته بودم. طبق مقررات قرص خوردم. خوابیدم. فرشته رحمت خواب زود مرا در ربود. از شر اندیشیدن خلاص شدم. سحرگاهان آفتاب عالمتاب، جهان سرد غربت را به قدوم مبارک خود گرما و نور بخشید و مرا از خواب بیدار کرد. چک لیست روزانه شروع شد، دوش، صبحانه، دارو و بعد همکار ارجمندم کامپیوتر عزیز. عادت دارم به سراغ ایرنا، ایسنا، مهر، فارس و ... بروم بعد بی بی سی ، رادیو فردا، صدای آمریکا، دویچه وله، تا نوبت برسد به سبزها و شاهدوستان، پژواک ایران، دریچهزرد و خانه آخر همبستگی است و اقمارش. همیشه همین طور بود. باید دید دشمن چه می کند. مخالف چه میگوید. چه کسی نقد میکند. چه کسی سکه قلب چاپلوسی و مداحی نسیه را در بساط دوستی عرضه کرده است. این بار اما فوراً رفتم سراغ همبستگی و اقمارش و دیدم آن دیپلماستکهنهکار که راه میرفت و مرا «ببو» میخواند، حق داشت. هنوز هم من ترجیح میدهم ببو باشم و نه موذی، دغلکار و چاپلوس. بگذریم. با یک نگاه به تیترهای همبستگی معلوم شد که مهدی غایب سوار بر ذوالجناح قدرت طبق معمول میتازد و پیادگانش در رکاب او، با شمشیرهای زنگ زده جعل، فحش و نادانی هل من مبارز میطلبند. خوشبختانه روزهای بعد، وجدانهای پاکی پیدا شدند. خشم فرو خوردند. گذشته پرافتخار هزارخانی را گردزدایی کردند. پیش افکار عمومی گستردند. تا با مقایسه آن کارنامه تابناک این روشنفکر سابقاً شجاع بپرسند زمان و زمانه چه کرد که اکنون پای احکام غیابی «خیانت» یاران قدیم و ندیم امضا میگذارید؟ و بعد که تیر از کمان ظلم رها شد به خاطرتان آمد که آنان «خسته» بودند. به کجا میروید؟ دوستی کی آخر آمد...
ظهور یک «پهلوان»
روز ۳۱ مرداد قریب هشتاد روز از استعفای ما گذتشه بود. در این مدت در برابر شانزده کلمه استعفای کوتاه و محترمانه، اقلاً صد و شصت مقاله علیه «خیانت» ما تولید و پخش شد. اما هنوز افاقه نکرد. از قضا سرکنگبین صفرا فزود. با هر نوشتهای صدای اعتراض ما انعکاس بیشتری یافت. ظاهراً نفر اول، یعنی مهدی غایب از مصاحبه دکتر هزارخانی راضی نبود. آنرا «تیز» و کافی نمیدانست. بنابر این چرا «زبان سعدی در کام و ذوالفقار علی در نیام» بماند. «پهلوان» که در میتینگها «حاضر، حاضر، حاضر» را سفارشی سه قبضه میکند را حاضر کردند. تا قلم از غلاف بکشد. ارادت نسیه و شفاهی را نقد و کتبی کند. با مقاله «سخنی با هممیهنان» در میدان فصاحت، برمرکب تندروی یک «پهلوان» بر ما بتازد. ادب، فضلیت، دلیری و انصاف «پهلوانی» را بنمایاند. نتیجه آن که بعضی از صفات استعفا را که برشمردند به شرح زیر است:
نامناسب و غیرمترقبه، عجیب، با یکسری دلایل واهی، زشتکاری، خروج از جبهه مقاومت، پشت کردن به صفوف مردم، خیانت، ناجوانمردی آشکار، اظهارات کاذب، عذرخواهی از خاتمی، به نفع رژیم، یک رژیم آدمکش و ضد بشر، سقوط از نظر سیاسی و اخلاقی، به غایت ارتجاعی و رژیم پسند، استعفای دزدکی، غیردموکراتیک، به شکلی مشکوک، هموار کردن راه برای حمله بعدی به لیبرتی، خنجر از پشت زدن، خیانت کردن، به قول شاملو «مقداری بو میدهد»، مخدوش کردن مرزهای مقاومت با رژیم...»
هرچه کلمات ادیبانه بود به کار بردند. حالا مقاله نویسهای بعدی برای یافتن صفات مناسب درباره استعفای ما دچار کمبود میشوند. ناگزیر خواهند بود به انبان مملو از ادب «پهلوان» ناخنک بزنند. متأسفانه یک حسرت بر دل ایشان باقی خواهند ماند. یکی از ارادتمندان برادر مهدی غایب ما را سر سفره «لاجوردی» نشانده است. پهلوان عقب ماند. عیبی ندارد به نظرم تا صد و بیست سالگی ایشان انشاءالله نیم قرن باقی است. شاید بتواند با انتخاب کلمهای شدیدتر این عقبافتادگی را جبران کنند. آمین یا ربالعالمین.
«پهلوان» بابت مراحم کلامیاش چند پاسخ گرفت.
پاسخ من فعلاً در این یک بیت خلاصه میشود:
دیدهام دفتر پیمان ترا فرد به فرد
هرکجا بحث وفا آمده منها زدهای
امیدوارم آتش انقلابیاش کمی فروکش کرده باشد. من لازم نمیدانم فعلاً برآنچه گفته شده چیزی بیفزایم. نه ادای گاندی را در میآورم و نه از پیروان حضرت مسیح هستم. مردم فهم دارند. قضاوت میکنند. ترجیح میدهم از این فرصت برای یک «لابی»گری بهرهمند شوم. شاید مفیدتر باشد.
سه درخواست از «پهلوان» مقتدر
۱- «پهلوان» شما که این همه ادیب و اهل سیاست هستید چرا از ۱۵ خرداد تا کنون در برابر «خیانت» دست به قلم نبردید؟ چه کسی شما را به راه راست هدایت کرد؟ چرا طی دهها سال گذشته غالباً به حضوری شفاهی بسنده کردید؟ در هر حال ظهور شما بین اصحاب ادبیات «انقلابی» مبارک است. «پهلوان» جوانمرد خوب میزنی. بزن بزن.
۲- «پهلوان»، ما مازندرانیها کشتی گیر هستیم. قهرمانانی مثل حبیبی و موحد داشتیم. نویسنده در جوانی کمی اهل بخیه بود. هنوز فنون یک خم، آفتاب مهتاب، زیرگرفتن، یک دست و یک پا، سگک نشستن، بالا انداز و فن کمر در خاطر مانده است. در دانشگاه هم وقتی ورزش میکردیم و آقای صدقیانی مدیرکل ورزش دانشگاه تهران بودند، آقای اسنفدیاری مربی کشتی بود. برای دیدن مسابقات به ورزشگاه دانشگاه میرفتیم. یکی از نزدیکان من در وزن ۶۲ کیلو کشتی میگرفت . اگر اشتباه نکنم آقای دکتر عبدالکریم لاهیجی هم در همین وزن کشتیگیر بود. بهرحال روزی به ورزشگاه رفتم. شاهپور غلامرضا با مأمورین مراقب خود به ورشگاه آمد. مسابفه کشتی بود کسی به او اعتنایی نکرد. کمی بعد جهانپهلوان تختی وارد سالن شد. دانشجویان همگی برخاستند و شروع به کف زدن کردند. آنقدر ابراز احساسات شدید بود که مسابفه تعطیل شد. تنها به خواهش جهانپهلوان دانشجویان دست از ابراز احساسات برداشتند تا مسابقات ادامه یابد. برادر شاه هم فلنگ را بست و در رفت. شما هم آن زمان دانشجو بودید؟ حالا برای این که تختی وار زندگی کنید از شما که «پهلوان» هستید و کلام مظهر حیثیت ایرانیان، مصدق را زینت بخش نامهتان کردهاید «آنجایی که حق باشد از همه چیز میگذرم...» میخواهم به یک حقوقدان مراجعه کنید و بفرمایید یک «ببوی» پرمدعا میگوید اعضای شورای ملی مقاومت حق ندارند برای خامنهای و رفسنجانی و نظام آنها در جهت «رفع خطر» چارهاندیشی کنند. اسناد زیادی در باب این ممنوعیت وجود دارد که من یک نمونه اش را در زیر میآورم تا به مشاور حقوقی خود بدهید و بپرسید این سؤال خیانت آمیز است؟ برحق است؟
نگوئید این کار هزینه دارد. من به همت شما در دو سال گذشته با دو حقوقدان برجسته آشنا شدهام. هر یک از آن دو نفر صلاحیت پاسخگویی را دارند. بپرسید که با وجود این تصمیمات صریح کسی اجازه دارد در مقام چاره برای خامنهای تعیین تکلیف کند که «خامنهای تا دیر نشده باید رفسنجانی را با حکم حکومتی به صحنه برگرداند...» و از رفسنجانی درخواست کند که «اگر کشور و نظام را در خطر میبیند باید برخلاف چهارسال پیش خطر کند و باید با کمک بازار خامنهای را پایین بکشد....»
برای من مثل روز روشن است که برای این مشاوره کسی از شما پولی نخواهد خواست. شما که خادم و «پهلوان» هستید، پاسخ را به «خائن» ندهید به مسئولان شورا برسانید.
۳- آخرین درخواست من آنست که نامه مورخ ۲۶ اوت آقای حنیف حیدرنژاد را به حقوقدان معتمد خود برسانید اگر گفت او حق دارد به مسئولان بگوئید فوراً به پیشنهادات خیرخواهانهاش عمل کنند. برای آن که زحمتی متحمل نشوید لینک نامه را در زیر میآورم:
«تهدید به قتل ایرج مصداقی و تائید آن توسط مهدی ابریشمچی نماینده سازمان مجاهدین خلق در شورای ملی مقاومت ایران»
در آن صورت نشان خواهید داد که مسئولیت جانشینی تختی را درک کردهاید. زورگویی و ظلم را برنمیتابید. راستی شما از زندگی «پهلوان» اکبر خراسانی خبر داشتید؟
۵شهریور ۱۳۹۲
محمدرضا روحانی
پانویس:
۱- اصل این بیت چنین بود:
کی توان شد به سهل و آسانی
پهلوان اکبر خراسانی
تغییرات در این بیت از این نویسنده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر