اشرف علیخانی (ستاره)
دیروز در فیس بوک صفحه ای دیدم بنام مزدوریاب که نام برخی افراد که مخالف سازمان مجاهدین هستند را بعنوان مزدور در آنجا ثبت کرده است. در بین اسامی چشمم به نام مهدیه گلرو افتاد. مهدیه گلرو را از زندان اوین میشناسم. اگرچه با افکارش ( حتی با خلق و خویش) هیچ هماهنگی و تطابقی ندارم و اصلا" با هم دوستان صمیمی هم نبودیم، ولی شناخت کاملی از وی دارم. شناختم نیز نه از اینترنت و از زبان دیگران بلکه از زندگی یکساله با وی است. او که البته از مدافعین و حامیان آقایان موسوی و کروبی و اصلاح طلبانست اما از نزدیکترین دوستان شبنم مددزاده و مریم اکبری منفرد ( از متهمین به هواداری از سازمان مجاهدین خلق ایران) بوده و در بی ریایی و صفای حاکم در بین دوستی فیمابین آنها هیچ تردیدی نیست، به مزدور بودن متهم شده.
مهدیه نه اولین و نه آخرین کسی است که از سوی مجاهدین
خلق به مزدوری متهم میشود، و من نیز در اینجا اصلا" قصد دفاع از وی را
ندارم. بلکه نفس " مزدور نامیدن افراد" توسط مجاهدین خلق، مشکل من و
بسیاری دیگرست که در این مقطع هیچ ابزار ارتباطی بجز اینترنت نداریم.
***
در زندان، بخاطر آشنایی نزدیک و زندگی که با مجاهدین
داشتم ، نظر منفی و نفرتی که از این سازمان داشتم دستخوش تغییر و تحول شده
بود. داشتم کم کم فکر میکردم که مجاهدین اینترنتی همگی دروغند و مجاهد
نیستند و با تظاهر به مجاهد بودن دارند آبروی این سازمان را میبرند. تصورم
این بود که مجاهدین اینترنتی همه وزارت اطلاعاتی هستند و دارند با فحاشی و
تهمت زدن مردم را فراری میدهند. در زندان ، زندگی پانزده ماهه و معاشرت با
خانمها کبرا بنازاده، ناهید ( کفایت ) ملکمحمدی، صدیقه مرادی، معصومه
یاوری، زهرا جباری، فرح (المیرا) واضحان، مطهره ( سیمین) بهرامی، به من
ثابت کرده بود که مجاهدین انسانهایی صادق و مهربان و شریف و دلسوز و منطقی و
پاک هستند. بقدری شیفتهء شخصیت این خانمها شده بودم و هنوز هم شیفته شان
هستم که حدی بر آن متصور نیست. ( البته از یکی از خانمها بطور خاص همواره
دل چرکینم چون مثل مجاهدین اینترنتی بود و اگرچه نامش را در اینجا نمیبرم
ولی فراموشش نیز نخواهم کرد. اما او استثنا بود و من او را یک بیمار که
دچار سادیسم است میشمرم. کسی که بنیان شکنجه های روانی و آزار فکری مرا و
تعدادی دیگر را موذیانه پایه میگذاشت و مرا خیلی رنج داد و حتی به مادرم
توهین کرد و سعی میکرد مرا در انزوایی زجرآور درون زندان نیز زندانی کند.
درست مثل همان رفتاری که با هنگامه شهیدی صورت گرفته بود. اگرچه من و
هنگامه بسیار متفاوت بودیم و خط من و او صد و هشتاد درجه با هم فرق میکرد و
فرق میکند. من اصلاح طلب نیستم. اما با من طوری رفتار شد که اغلب بخصوص
ششماه آخر، با التماس از مسئولین زندان تقاضا میکردم مرا به انفرادی منتقل
کنند تا از شکنجه و عذاب داخل بند، بویژه از دست آن خانم مجاهد، خلاصی یابم
) ولی بهرحال بقیه خانمهای مجاهد یا هوادار که همچنان و تا ابد دوستشان
دارم دلم را تسخیر کرده بودند و بخصوص فکرم را بقدری تغییر داده و مرا با
درایت و منطق و مهر و تفاهم طوری دگرگون کرده بودند که خیال میکردم
هرآنچه قبلا" در اینترنت برخور کرده ام واقعیت نداشته. خانم بنازادهء
نازنین بقدری مهربان و دلسوز بود که حد نداشت. ناهید ملکمحمدی که اگر
نبود در زندان از غصه میمردم. صدیقه مرادی و معصومه یاوری از عزیزترینهایم
بودند و هستند. المیرا که لطف و زحماتش بسیار بود و حاضر بودم رنج و دردش
را به تنم بریزد تا او سالم شود و درد نکشد. بسیاری مواردی که در اوین
پیش آمد باعث شد معتقد شوم که این خانمها واقعا خلقی هستند. راستش آنها را "
فدایی" قلمداد میکردم. با خودم میگفتم اینها فدایی ِ مردم و ایران و دنیا
هستند. همسرانشان نیز همانگونه بودند. بسیار خوش مشرب و فهیم و مودب و
محترم ، با اینکه همگیشان میدانستند من از آقای رجوی متنفرم( همچنان هم
متنفرم) . یادم هست وقتی (....) ( به عمد نام نمیبرم چون هنوز در زندانست و
نمیخواهم برایش دردسر درست شود) به بند ما آمد و به من خیلی محبت داشت
فوری به او گفتم که: " .... جان. من از سازمان مجاهدین اصلا خوشم نمی آید ،
حتی ازین سازمان متنفرم البته نه از افرادش بلکه از خود سازمان و تفکرش".
بدینوسیله میخواستم او اگر مهربانیش با من بخاطر اینست که خیال میکند من هم
طرفدار مجاهدینم از واقعیت مطلع باشد و بیخودی به من محبت نکند. ولی
اتفاقا" همین حرفم او را بیشتر به من نزدیک و صمیمی کرد. او گفت که :
"هرکسی آزادست هرعقیده و نظری داشته باشد. ما مبارزه میکنیم برای آزادی و
برای مخالفمان بسیار احترام قائلیم ". پس از آن طوری با من مثل خواهر
رفتار میکرد که نمیتوانید تصورش را هم بکنید ( همبندیها همگی شاهدند و
میتوانید رفتار مجاهدینی که نام بردم را از آنها بپرسید). او درحالیکه خودش
همیشه مریض بود اما مدام مراقب سلامتی من بود. درست همانند خانم کفایت
ملکمحمدی ( ناهید خانم عزیزم). من عاشق این خانمها شده بودم بسکه پاک و
انسانیتی بی انتها و شرافتی عظیم و دلسوزیهایی شگرف در وجودشان بود و هست.
شاید باور نکنید اما بیش از خواهران و مادرم دوستشان داشتم. وقتی سالن دوم
را به سالن ما وصل کردند و خانم بنازاده به آنطرف رفته بود، من غصه ام
گرفته بود که راحت نمیتوانم وی را ببینم. چون قبلا بسهولت در معرض نگاهم
بود. آن زن فوق العاده نازنین که اتفاقا" بشدت مدافع صداقت و حقیقت بود و
بنابه همین ویژگی یکشب که در اخبار لحظاتی کوتاه، آقای علیرضا نوریزاده را
نشان داد و خبری به نقل از ایشان و چند ثانیه صحبتهای وی بر علیه آقای
مصداقی پخش کرد ، خانم بنازاده که سرگرم بافتنی بافتن بود سریع بافتنی را
کنار گذاشت ، پا شد آمد نزدیکتر به تلویزیون و وسط سالن ایستاده و گفت:
اینطوری نبوده! و شروع کرد به سرزنش و ملامت آقای نوریزاده اما همواره در
کمال احترام و بی هیچ فحش و توهینی. این خانمهایی که نام بردم، و در اوین
شناختم و دوستشان دارم اصلا مجاهدینی که بیرون از زندان و در اینترنت
هستند، نبودند. خیلی منصف و معقول و منطقی و با احترام و شریف بودند. با
مخالفینشان ( مثل من و هانیه و عالیه و لادن و ساره و .....) بسیار رفتار
انسانی یی داشتند. یکروز یکی از دخترهای زندانی ( بنا به دلایلی نام
نمیبرم اما وی آزاد شده و در زندان نیست) که در فشار عصبی و تنگنای بدی
قرار گرفته بود با المیرا دعوایش شد و به او و به کل مجاهدین گفت:
تروریستها! ... اما المیرا اصلا" به وی توهین نکرد. فحاشی نکرد. ( بجز یکی
از مجاهدین که نام نمیبرم و سادیسم داشت) بقیه با وی رفتار زشتی نداشتند و
هرگز به او فحاشی ننمودند. اما مجاهدین خارج از زندان ( منظورم در اینترنت
است. وگرنه با هیچ مجاهدی در ایران ارتباط و آشنایی ندارم. ایکاش داشتم چون
بهتر میتوانستم قضاوت کنم ).
بجز رفتار ناگوار مجاهدین با خودم بعد از امضای فراخوان
انتقال مجاهدین لیبرتی به کشور ثالث - حال آنکه من فراخوان انتقال به اشرف
را نیز امضا کرده بودم چون هدفم تنها و تنها نجات جان آنها و خلاصی از
لیبرتی و رهایی از موشکباران و مرگ بود - متاسفانه رفتاری کردند که حس
کردم آن خانمهایی که در اوین شناختم واقعا" و حقیقتا" و صددرصد فریب
خوردگان سازمان و آقای رجوی هستند و از واقعیتهای اصلی بیخبرند و بسیار
ساده دل و ناآگاهند!! ببینید کار را به کجا کشانده اند که گاه بخودم میگویم
که چه فایده اگر افراد لیبرتی نجات پیدا کنند؟ چون ممکنست آنها نیز به جمع
همین فحاشان و تهمتزنها بپیوندند !!؟
مجاهدین با روش تهاجم و یورشهای خصمانهء جمعی، موجب
نابودی عواطف و باعث ویرانی انسانیت میشوند، در نتیجه تمام آنچه که
زندانیان سازمان در زندان رشته اند را پنبه کرده و پنبه میکنند.
مخالفین سازمان مجاهدین خلق ، حتی جمهوری اسلامی،
ویرانگران این سازمان نیستند چراکه هرگز موجبات نفرت از این سازمان را
فراهم نکرده اند و حتی اغلب موجب کنجکاوی و علاقهء افرادی شده اند که هیچ
آشنایی با این سازمان نداشته اند. تمام تبلیغات جمهوری اسلامی و خبرها و
مقالاتی که منتشر کرده همگی اتفاقا" باعث میشود مردمی که با حکومت مخالفند
در مرحلهء ابتدایی به این سازمان دل ببندند و آنرا دوست فرض نمایند.
مخالفین سازمان مجاهدین خلق، در ذهن ِ افراد عادی و مردم معمولی، حتی گاه
باعث تردید و شک در اینکه شاید این سازمان محق باشد، گردیده اند! اما در
عمل خود ِ این سازمان، حقایق را عریان کرد و همچنان آشکار میکند که ماهیت
اصلی این سازمان ( لااقل در همین مقطعی که در آن حضور داریم) از جنس مردم
نیست. " خلق " تنها سرپوشی است بر هدف ِ تمامیت خواهی محض رهبریت این
سازمان. کاری که مقامات جمهوری اسلامی با تمام نیروهایشان موفق نشدند
انجام دهند، سازمان مجاهدین بدست خودش، با فحاشیها ، تهمتزنیها ، مزدور
نامیدنها و گریزان ساختن دوستان موفق شد انجام دهد.
در این هفته ها به اتفاقاتی که اخیرا" افتاد ساعتها و
روزهای متمادی فکر کردم...گریستم.... سبک سنگین کردم. تمام پانزده ماه
اوین را بازنگری و بررسی کردم و بعد به این نتیجه رسیدم که شعور و
انسانیت خانم کفایت ملکمحمدی و بنازاده و مطهره بهرامی و صدیقه مرادی و
....، بسیار بیش از آقای رجوی و مجاهدین و دبیرخانه اش که فحاشی میکنند و
آنگونه مطالبی را که دیدیم و خواندیم را امضا و منتشرمیکنند، است. در خلال
اینمدت و با دقت در رفتارها و اعمال مجاهدین و هوادارانشان از جمله: نوشته
های زننده ای که در سایتهای سازمان مجاهدین خلق درج میشود و یا بیانیهء
زشت و امضای آن زندانیان از بند رسته پای آن بیانیه، و بدتر از همه شورای
مقاومت با آن اطلاعیهء بسیار موهن و کثیفی که بر علیه آقایان مصداقی و قصیم
و روحانی صادر کرد، میتوان تنها یک نتیجه گرفت و آن اینکه این سازمان
هرگز پیام آور خوشبختی برای مردم ایران نیست بلکه بصدا درآورندهء ناقوس مرگ
است. مرگ هر صدای مخالف.
و آیا رهبریت این سازمان گمان میکند که کسی هرگز مایل
است افرادی بر این کشور حاکم شوند و قدرت بگیرند که جز فحاشی و تهمتزنی و
مزدور نامیدن و ایجاد انزوا و تحریم کردن سایتها و شکستن قلمها و بریدن
زبانها هیچ هنری ندارند!؟؟
فردا که مبادا و بدور باد ، اگر آقای رجوی حکومت را
در دست بگیرد همین جماعت ِ متملقین قدیم و دشمنان جدید ، ما را اعدام
انقلابی خواهندکرد!!!
کسانیکه جز خشونت چیزی حالیشان نیست، جز کینه در دلشان
هیچی نیست، جز دشمنی کاری بلد نیستند و هیچ تخصصی جز فریب و دروغ و ریا و
نیرنگ ندارند، کسانیکه وقتی تصور میکنند به طعمه ای و سمپاتی دست یافته اند
هزار جور چرب زبانی و تملق میگویند و بعد در صورت اندک نافرمانی یا حتی
انتقاد و سوال و انتخاب روش و عقیده ای مستقل، فوری وی را طرد و سرکوب
میکنند، به باد ناسزا میگیرند و برای آزار و در فشار قرار دادنش از هیچ
دنائتی فروگزاری نمینمایند، بقدری اذیت و شکنجه های فکری بر فرد وارد
میکنند که وزارت اطلاعات پیش آنها صفر است و ماموران اطلاعاتی باید بیایند
از آنها بیاموزند!... آیا اینها ناجی خلق هستند؟ مگر من خلق نیستم؟ مگر
مهدیه گلرو خلق نیست؟ مگر هنگامه شهیدی خلق نیست؟ مگر عاطفه و عفت اقبال
خلق نیستند؟ مگر هزاران انسان دیگر خلق نیستند؟ من آمارگر نیستم و هیچ رقمی
از تعداد هواداران این سازمان ندارم ولی به جرات میتوانم بگویم که از
هفتاد میلیون جمعیت ایران، شصت میلیون هرگز خواهان حکومت مجاهدین حتی برای
ده دقیقه هم نیستند. آیا سازمان مجاهدین میخواهد شصت میلیون انسان را اعدام
کند؟ آقای رجوی با این روش میخواهد برای خلق، آزادی و عدالت و دمکراتیک
بیاورد ؟ سازمانی که هرگز نتوانسته دیگر بخشهای مخالف حکومت را جذب خود
کند، چگونه میتواند برای کل یک کشور آزادی و امنیت و صلح و اعتماد بیاورد؟
وقتی از زندان برگشته بودم یک خانمی از مجاهدین که هیچ
ناشناس نیست!! با ذکر نام و نام خانوادگیش روی پیغامگیر تلفن منزلم پیغام
گذاشت. بعد بارها تماس گرفت . بار اول گفتگوی دوجانبه، من حواسم نبود و
خیلی راحت و واقعی حرف زدم. البته حرفی که مغایر با حقیقت یا خطرناک باشد
هم نزدم. اصولا" حرفهای من سیاسی نیستند ، اما بهرحال دفعات بعد که بعضی
دوستان به من گفتند که تلفنها ممکنست شنود باشد بیشتر دقت میکردم و در
مکالمات تلفنی یا اینترنتی بازهرگونه پیشنهادی برای کمک به خروج از کشور را
رد کردم و گفتم که من فقط بخاطر س.پ ( دوستم) حاضرم از ایران خارج شوم و
حال آنکه من اصلا" نمیدانم س.پ در کدام کشورست و حتی نمیدانم او خانمست یا
آقا، خلاصه اینکه نخواستم کمکش را بپذیرم. و همچنین بارها و بارها در همین
اینترنت ، همینهایی که الان به من فحاشی میکنند یا طرد و تحریمم کرده اند
مرا خواهر عزیز و شیرزن و دلاور و مبارز و آزادیخواه خطاب میکردند و باز
درخواست حمایت و کمک برای خروج از ایران و پشتیبانی همه رقمه در خارج را
وعده میدادند. من البته واقعا" تا همین پنجماه قبل باز فریبشان را میخوردم
و حرفهایشان را صادقانه میشمردم اما از پنجماه قبل وقتی کمپین خانمها
اقبال تشکیل شد و فراخوان را امضا کردم ( تکرار میکنم که فراخوان انتقال
به اشرف را هم امضا کرده بودم) یکباره سیل دوستان به لشگر دشمنان تبدیل شد.
از جمله اینکه همین خانمی که تلفن میزد آغازگر ماجرا بود و چماقداران
اینترنتی را بر علیه فردی که مغضوب واقع شده می شوراند. داستان وی البته
بسیار مفصلتر از این حرفهاست!
بگذریم.... این رشته سر دراز دارد و بقدری گفتنی هست که
در این مقال نمیگنجد. فقط همگان اینرا بدانند که کسانیکه با نیرنگ و دروغ ،
و یا با خشونت کلامی و رفتاری و با فحاشی و تهمت و ابزارهایی از جمله طرد و
تحریم و سانسور کردن و محو و نابودی منتقدان یا حتی مخالفان خود،
میخواهند برای مردم ایران ، آزادی بیاورند، هرگز موفق نمیشوند.
این ابزارها بهیچوجه جذب کننده و امیدبخش نیست بلکه بوی
خون و مرگ و نیستی میدهد. بویی که اصلا" به مشام خوش نمی آید و دیگر، ما
خواهان ترور و اعدام نیستیم. اعدام هم که فقط احکام دادگاههای جمهوری
اسلامی و عربستان سعودی نیست! اعدام از عدم بعمنی نیست کردن است. یعنی
نابود کردن . برای مجاهدین یا همانند آنها یعنی نابود کردن ِ مخالف. یعنی
کشتن انسانهای دگراندیش. این رفتارها همه از یک جنس و جوهرند. اعدام اعدام
است، فرقی ندارد، چه بدست و طناب جمهوری اسلامی و چه با قلم و کلام
اپوزیسیون ! ترور هم که فقط ترور فیزیکی نیست. ترور صور مختلفی دارد از
جمله هتاکی.
آری . ما خواهان اعدام نیستیم. از هرچه رنگ نابودی
انسانها را دارد بیزاریم. اینهمه سالها و قرنها خونریزی و کشتار و محو
مخالف و دگراندیش، کافیست !
زنده باد زندگی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر