عليرضا آوايی، غلامرضا خلف رضايی زارع و چند جنايتکار عليه بشريت، ايرج مصداقی
آوايی متولد دزفول، در «دوران طلايی امام»، دادستانی انقلاب اسلامی دزفول و برای مدتی مسئوليت زندان يونسکو را به عهده داشت. نام وی در زمرهی ۳۹ نفری است که از طرف اتحاديه اروپا به عنوان ناقضين حقوق بشر اعلام شده و ضمن آنکه دارايیشان در اروپا مصادره شده اجازه ورود به اين اتحاديه را نخواهند داشت.
سيد عليرضا آوايی به همراه غلامرضا خلف رضايی زارع، شمسالدين کاظمی، هردوانه، نعمتالله کفشيری (۱)، عبدالحميد نداف، (۲) علی نادی خلف،(۳) عبدالعظيم توسلی، عبدالرضا سامینژاد، رشيديان، عبدالحسين دعيجی، حبيب بلوايه، گندمی و ... ارکان اصلی دستگاهی را تشکيل میدادند که مرتکب بزرگترين جنايات در استان خوزستان شدند. اين عده در دههی خونين ۶۰ مسئوليت ادارهی دستگاه قضايی و زندان يونسکو يکی از اصلیترين مراکز شکنجه و سرکوب در جنوب ايران و يکی از مخوفترين زندانهای کشور را به عهده داشتند.
محل زندان «يونسکو» (۴) در دوران شاه بنيادی بود که با همکاری ملل متحد و به منظور کمک به درمان و بهداشت کودکان در دزفول تأسيس شد. در سالهای پايانی دوران پهلوی اين مرکز در اختيار ادارهی آموزش و پرورش دزفول گذاشته شد و عاقبت به باشگاه فرهنگيان تبديل شد و در «دورن طلايی امام» که آمده بود کشور را آباد کند به زندان و شکنجهگاه و کشتارگاه انسانی مبدل شد.
در سالهای ۶۰ تا ۶۲ اين زندان دارای يک بندعمومی با هشت اتاق و دوازده سلول انفرادی و دو اتاق کوچک با گنجايش ۴ تا ۶ نفر بود. از سال ۶۴ تا ۶۷ تعداد سلولهای انفرادی به بيست و چهار و تعداد اتاقهای مجزا از بند، از دو به چهار رسيد و شش سلول قرنطينه و چهار بند جديد برای معتادان و يک بند سياسی برای زنان ايجاد شد.
سيدعليرضا آوايی در مقام دادستانی و رياست اين زندان در حالی که برادر بزرگترش سيد احمد در بالاترين پستهای فرماندهی سپاه خوزستان قرار داشت (۵) مرتکب بزرگترين جنايات به مدت يک دهه شد.
محمدرضا آشوغ يکی از اسيران زندان يونسکو در مورد بخشی از جنايات صورت گرفته در اين زندان که خود شاهد آن بوده میگويد:
«پشت حياط خلوت اين زندان محوطهی پرت افتادهای وجود داشت که زندانيان خردسال را دو يا سه نفره در اين محل اعدام میکردند. بچههايی که در اين محل اعدام شدند از جمله عبارتند از عبدالرضا زنگويی، حميد آسخ، غلامرضا گلال زاده و ... در اين محوطه تعدادی درخت کهن و قطور وجود داشت. محکومان خردسال را به درخت میبستند و سپس با شقاوت تمام به آنها شليک میکردند. ما بارها اين صحنههای فجيع را از سوراخ سلول ديده بوديم. درختان تنومند پر از شليک گلولهها، سوراخ سوراخ و خونين شده بود و تکههايی از گوشت بدن انسان به درختها چسبيده بود. عاملان رژيم به قصد از بين بردن آثار جنايات خو،تعدادی از اين درختان را قطع کردند.
نشريه آزادی شمارهی ۲۸ و ۲۹ صفحههای ۱۳۷ و ۱۳۸
شاهد ديگری در اين زمينه میگويد:
«سال شصت هنگاهی میخواستند يکی از بهترين همکلاسیهايم يعنی عبدالرضا زنگويی در چمن زندان يونسکو اعدام کنند و پنچره ها را باز کرده بودند تا همگی شاهد اين صحنه باشيم. فريدون گرجی( اکنون سرتيپ سپاه و فرمانده قرارگاه خاتم الانبيا است که حفاظت تهران را بر عهده دارد ) از جوخه اعدام جدا شد و جلوی پنجره آمد و کلاه از صورت خود پايين اورد و روی به زندانيان کرد و گفت: " من برای اسلام میکشم و ترسی برای پوشاندن صورت خودم ندارم.»
http://dezfulzandan.blogspot.se/
سيدعليرضا آوايی به همراه شمسالدين کاظمی و حجتالاسلام محمد حسين احمدی، نعمتالله کفشيری مسئول سپاه دزفول و هردوايه رئيس زندان يونسکو (۶) در مرداد۶۷ مسئوليت کميتهی مرگ در دزفول را به عهده داشتند. "حبيب بلوايه"، "گندمی (۷)"، "علی نادی خلف"، "عبدالحسين دعيجی" و... نيز در انتقال زندانيان و اجرای حکم اعدام شرکت داشتند.
محمدرضا آشوغ يکی از ۴۴ نفری که توسط اين دادگاه به علت آن که حاضر نشدند با مجاهدين بجنگند به اعدام محکوم و در «مسير اجرای حکم اعدام» موفق به فرار شد در مورد چگونگی تشکيل دادگاه و مراحل مختلفی که پيش از اجرای حکم اعدام پشت سرگذاشتند توضيحات تکاندهندهای دارد.
وی از جمله میگويد که ابتدا زندانيان را به دفتر دادستانی دزفول برده و در آنجا صدور حکم اعدام را به آنها ابلاغ کردند و سپس خواستار آن شدند که وصيت خود را بنويسند. نيمههای شب محکومين به اعدام را با دو مينیبوس همراه با ماشينهای سپاه و آمبولانس به پادگان نظامی «ولیعصر» کنار پل کرخه منتقل و در آنجا آنها را مجبور میکنند که در حمام غسل کرده و با سدر و کافور خود را بشويند و کفنهايی را که آماده کرده بودند پوشيده آماده اجرای حکم اعدام شوند. جانيان سپس محکومين را برای اجرای حکم اعدام با دستهای بسته در حالی که کفن پوشيده بودند به ميدان تير منتقل میکنند.
سيدعليرضا آوايی (۸) که در اين کشتار بزرگ نقش تعيين کننده داشت، پس از پايان قتلعام مانند بسياری ديگر از قاتلان ترفيع مقام گرفته و در دوران زعامت شيخ محمد يزدی بر قوه قضاييه، به رياست کل دادگستری استان کرمانشاهان رسيد و سپس در دوران شاهرودی رياست کل دادگستری اصفهان را به عهده گرفت و نقش مهمی در سرکوب تظاهرات مردم اصفهان در خرداد ۸۲ داشت. در رشته تظاهراتی که در شهرهای اصفهان، شاهين شهر و خمينیشهر صورت گرفت بيش از ۳۰۰ نفر از مردم توسط نيروهای امنيتی بازداشت شدند.
آوايی در سال ۸۵ بعد از منصوب شدن عباسعلی عليزاده رئيس کل پيشين دادگستری استان تهران به سمت معاون اداری و مالی قوه قضائيه، سکان هدايت دادگستری پايتخت را بر عهده گرفت و همچنان در اين پست خدمت میکند. در دوران وی علاوه بر زندانيان وکلا نيز مورد تعرض قرار گرفتند و سختگيری و اهانتهای بيشماری به همراه تضيقات گوناگون به هنگام ورودشان به مجتمعهای قضايی و تلاش برای رسيدگی به پرونده موکلينشان به آنها تحميل شد.
غلامرضا خلف رضايی زارع
خلف رضايی در سال ۵۴ در حالی که دانش آموز بود همراه با دو طلبه به نامهايی رحيم سعيدفر و محمدعلی امين در دزفول دستگير و به زندان محکوم شد.
http://www.iranemoaser.ir/files/fa/PDF/3/27/3_27_8.pdf
وی پس از پيروزی انقلاب ضدسلطنتی در دادگاه انقلاب دزفول در مقام بازجو، شکنجهگر و قاضی مشغول به کار شد و جنايات زيادی را در اين دوره که سياههترين سالهای حکومت اسلامی است مرتکب شد.
محمدرضا آشوغ در مورد وی میگويد:
«از نمونههای عجيب و منحصر به فرد در زندان يونسکو دزفول، شليک به درون سلولها بود. روزی زندانيان عليه وضعيت صنفی غيرقابل تحمل زندان، دست به اعتراض زدند. در اين هنگام خلف رضايی با هدف کشتن زندانيان دستور داد تا از بالای پشت بام و از راه هواکش به درون سلولها شليک کنند بر اثر اين اقدام وحشيانه عدهای از جمله علی محمد جهانگيری مجروح شدند. علی محمد از ناحيه صورت به شدت مجروح گرديد.
نشريه آزادی شمارهی ۲۸ و ۲۹ صفحههای ۱۳۷ و ۱۳۸
يکی ديگر از شاهدان عينی در مورد جنايات خلف رضايی میگويد:
«مادر علی محمد رحيمی پس از بازگشت از زندان با قطار تصادف کرده و جان خود را از دست داد. فرزندش علی را قبل از ۳۰ خرداد سال ۶۰ دستگير کرده و به يک سال حبس محکوم کرده بودند.
بعد از ۳۰ خرداد محمد فرزند دوم مادر، دستگير شد. آوايی و خلف رضايی، دادستان و سربازجوی دژخيم، علنآ میگفتند : از هر خانه وقتی دونفر دستگير شوند يکی از آنها سهم امام است.
منظورشان اين بود که يکی از دو فرزند مادر را اعدام خواهند کرد. يک روز خلف رضايی به مادر گفت : ديگر به ملاقات نيا، چون علی با ما همکاری نکرده است. دفعۀ بعد برای تحويل گرفتن جسدش بيا !
مادر از اين حرف آشفته شده و به زندان يونسکو میرود. آنجا هم برخوردهای بسيار وحشيانهيی با او میکنند، به حدی که تعادلش را از دست میدهد. در بازگشت از زندان، مادر که ديگر تعادل روانی نداشت بر روی ريل قطار میرود و قطار در حال حرکتی به او میزند. مادر چند روز در بيمارستان راه آهن انديمشک بستری میشود. در بستر تقاضا میکند قبل از مرگ يکبار با فرزندش علی ملاقات کند. اما خلف رضايی در جواب میگويد : میخواهم آرزو به دل بميری تا بعد علی را پيشت بفرستم.
مادر در واقع دق مرگ شد. آن روزها مصادف با ماه رمضان سال ۶۱ بود و ما با علی در زندان بوديم. درست سر افطار بود که دژخيمان آمدند. با طعنه از علی پرسيدند : تو علی محمد هستی يا محمد علی ؟ علی همان لقمۀ اول افطار را زمين گذاشت، با استواری پاسخ داد : درست آمده ايد من علی هستم.
بعد نوترين لباسش را پوشيد و شروع به ديده بوسی و خداحافظی با ما کرد. به من که رسيد، گفت : اگر زنده ماندی سلام مرا به ..... برسان . و مثل شير برای اعدام رفت. دژخيمان بعد از اعدام او جسدش را درست در روزی که مراسم ختم مادرش را گرفته بودند به خانواده اش تحويل دادند.»
http://asemanigharghesetare.persianblog.ir/post/28/
خلف رضايی که به «خلف رينگو» معروف بود پس از جنايات زيادی که در شهرهای مختلف خوزستان از جمله دزفول، مسجد سليمان و اهواز مرتکب شد به کردستان منتقل شد و در دادگستری انجا مشغول کار شد. گفته میشود وی برای مدتی به علت سوءاستفاده از موقعيت شغلی از کار برکنار شد اما دوباره به خاطر خدماتی که در سرکوب و شکنجه و کشتار ارائه داده بود به پستهای بالای قضايی منصوب شد. وی در اين دوران ابتدا به رياست کل دادگستری استان مرکزی ارتقا يافت و سپس طی حکمی از سوی شاهرودی به عنوان داديار دادسرای ديوان علی کشور منصوب شد اما يک ماه بعد به در خرداد ۱۳۸۵ به رياست کل دادگستری اردبيل رسيد و سپس در سال ۸۹ به حکم لاريجانی به عنوان عضو معاون ديوان عالی کشور به خدمت مشغول شد.
شمسالدين کاظمی
وی متولد ۱۳۳۴، در دزفول، و يکی از بيرحمترين بازجويان و شکنجهگران دادستانی دزفول و عاملان اصلی کشتار ۶۷ است. کاظمی که به مدت زيادی از خانوادهی زندانيان سوءاستفاده میکرد، سه سال پيش به اتهام زنای محصنه در دزفول دستگير شد. پروندهی او که در کنف حمايت برادران آوايی قرار داشت سر و صدای زيادی در شهر برانگيخت. عاقبت عليرضا آوايی که نفوذ زيادی در دستگاه قضايی منطقه داشت او را از زندان بيرون آورد و برای خوابيدن سر و صداها کاظمی را به تهران فرستادند. در حال حاضر گفته میشود وی در مغازهی عمويش در بازار تهران به کار مشغول است.
محمدرضا آشوغ که پس از دستگيری دومش در سال ۶۵ شش بار به شدت توسط کاظمی مورد شکنجه قرار گرفته و آثار آن هنوز بر بدنش موجود است در مورد نقش کاظمی در کشتار ۶۷ میگويد: وی يکی از اعضای فعال هيئت کشتار بود و پس از ابلاغ حکم اعدام به آنها در دفتر دادستانی دزفول در محوطهی زندان يونسکو زندانيان را مجبور به نوشتن وصيتنامه میکند و از آنجايی که آشوغ حاضر به نوشتن وصيتنامه نمیشود به شدت از سوی او مورد ضرب و شتم قرار میگيرد و او را کشان کشان به حياط زندان برده و در کنار ساير زندانيان که به صف روی زمين نشسته بودند مینشاند.
آشوغ همچنين توضيح میدهد بعد از آن که در حمام پادگان نظامی ولی عصر از انجام غسل و پوشيدن کفن امتناع میکند کاظمی به همراه ۴ پاسدار ديگر او را به شدت مورد ضرب و شتم قرار میدهند و پيکر درهمکوفتهاش را به مينیبوس حامل زندانيانی که عازم جوخهی مرگ بودند منتقل میکنند. وی پيش از آنکه به ميدان تير برسند با باز کردن دستهايش موفق به فرار میشود. (۹) داستان فرار وی در کتاب خاطرات آيتالله منتظری و در نامهی محمدحسين احمدی حاکم شرع ناراضی خوزستان به خمينی آمده است. احمدی جهت اعتراض در مورد نحوهی صدور احکام اعدام نزد آيتالله منتظری رفته بود. (۱۰)
عبدالعظيم توسلی
توسلی متولد دزفول و يکی از بازجويان و شکنجهگران زندان يونسکو است که در سالهای بعد ترفيع مقام يافت و به رياست دادگستری خوزستان رسيد. وی در دوران هاشمی شاهرودی مدير کل امور اداری و استخدامی کارکنان اداری قوه قضاييه بود و در اسفند ماه گذشته از سوی وزير اقتصاد به مدت دو سال به سمت عضو هیأت عالی نظارت سازمان جمع آوری و فروش اموال تمليکی منصوب شد.
وی علاوه بر اين صاحبامتياز و مدير مسئول هفته نامه «آيين زندگی» در اهواز است.
عبدالرضا سالمی نژاد
سالمی نژاد متولد ۱۳۳۹ در دزفول و ساکن تهران، يکی از اعضای سپاه پاسداران و شکنجهگران زندان يونسکو است که امروز به عنوان يکی از «نويسندگان دفاع مقدس» معرفی میشود. در معرفی او آمده است: «از دوران نوجوانی اش در راديو دزفول کار میکرد. وی با قلم خود نشريات، مجلات و کتابهای آن زمان را پر کرده بود. اگر چه رشته تحصيلی وی زبان فرانسه است اما با الهام گرفتن از ادبيات اين ملت توانسته سبک جديدی را وارد نويسندگی ايران کند. اين نويسنده در سال ۱۳۸۵ توانست انتشارات نيلوفران را تاسيس کند و تا به اکنون موفق به چاپ و انتشار بيش از ۸۰ جلد کتاب شده است. وی در حال حاضر مدير مسئول اين انتشارات میباشد.»
چنانچه ملاحظه میشود هيچ اشارهای به مسئوليت او در زندان و دادستانی و شکنجه و کشتار در سياهترين سالهای رژيم نشده است. نکتهی جالب يکی از کتابهای انتشار يافته از سوی او «در زندان دژخيم» نام دارد.
غلامرضا بقايی که گفتگوهايی با برخی خانوادههای زندانی سياسیی پيشين زندان يونسکو داشته در مورد عبدالرضا سالمی نژاد مینويسد:
« روزهای بعد از فرار معجزه آسای محمدرضا آشوغ در حالی که هنوز کسی از اين ماجرا خبری نداشت، شايعه ای در منطقه پراکنده شد که يک «جاسوس عراقی» لحظاتی قبل از اعدام فرار کرده است! منبع اصلیی اين شايعه – بگفتهی يکی از بسيجیهای سابق يکی از مساجد دزفول - بازجو و شکنجه گر زندان يونسکو يعنی «عبدالرضا سالمی» ست که دروغ میپراکند که «بعدها نفوذیهای جمهوری اسلامی در عراق، اين «جاسوس» را پيدا کرده و از قرار معلوم در شب اعدام در اطراف «امام زاده بن جعفر» روی درخت «کُناری» رفته و آنجا پنهان شده»!
ايرج مصداقی
www.irajmesdaghi.com
irajmesdaghi@gmail.com
پانويس:
۱- اولين مسئول عمليات ذخيره سپاه دزفول در سال ۱۳۵۹ نعمت الله کفشيری در جريان کشتار حضور داشت. وی از چهره های بسيار خشن زندان يونسکو، و يکی از ماموران اعدام و تيرخلاص به زندانيان سياسی ی اين زندان است. عوامل رژيم در تعريف از او مینويسند: «روزهای نخستين جنگ بود و شور انقلابی ، او با کلاه لبه دار خاکی رنگ و يک قبضه کلت کمری ۴۵ ارتشی که به کمر بسته بود هيبت يک فرمانده خشن را برای کسی که اولين بار او را میديد داشت ....»
http://byzsd.blogfa.com/post-63.aspx
۲- عبدالحميد نداف از بازجويان بدنام زندان يونسکو بود که گفته میشود در سالهای گذشته بدليل فساد مالی و همکاری در يک شبکه ی پخش مواد مخدر دستگير شد.
۳- نادی خلف احتمالا به کار آزاد و سرويس و نصب انواع کولرهای گازی و يخچال و ... مشغول است.
۴- در بهمن ماه ۱۳۹۰ دبيرکل کميسيون ملی يونسکو از راه اندازی مجدد دفتر نمايندگی يونسکو در شهرستان دزفول خبر داد، بدون آن که بگويند دفتر سابق يونسکو در دزفول محل وقوع چه جناياتی بوده است. (ايرنا ۱۲ بهمن ۱۳۹۰)
۵- سيد احمد آوايی در سال ۱۳۳۰ به دنيا امد و در سال ۵۰ دستگير و به زندان اهواز منتقل و در دادگاه نظامی به سه سال زندان محکوم شد. وی پس از آزادی از زندان با شرکت در کنکور ۱۳۵۴ در رشته مهندسی آب دانشگاه تهران پذيرفته شد . وی در سال ۵۶ به سوريه رفت و به همکاری با چمران پرداخت.
پس از پيروزی انقلاب به همراه چمران به ايران آمد. ضمن تشکيل کميته انقلاب اسلامی دزفول در سال ۵۸ مسئوليت تأسيس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی دزفول بر عهده گرفت و به فرماندهی اين سپاه رسيد.
در سال ۱۳۶۰ به اهواز رفت و به مدت سه سال مسئولیّت آموزش عقيدتی ، سياسی و نظامی سپاه منطقه ۸ ( خوزستان و لرستان ) را بر عهده گرفت و در تشکيل و سازماندهی و حمايت از لشکر ۷ وليعصر و تيپ ابوالفضل العباس لرستان همکاری کرد.
اواخر سال ۱۳۶۳ به مدت سه سال به عنوان قائممقام سپاه مستقر در لبنان به آنجا اعزام شد و در تأسيس و راهاندازی حزبالله لبنان به ياری عباس موسوی اولين دبيرکل حزبالله و ... پرداخت. در اواخر سال ۱۳۶۶ به ايران بازگشت و در سپاه مشغول به کار شد. در سال ۱۳۶۹ به مقام معاونت سياسی استاندار خوزستان منصوب شد. پس از آن در سال ۱۳۷۰ به مدت ۵/۴ سال به عنوان وابستهی نظامی ايران به سوريه اعزام شد و سرانجام در سال ۱۳۷۵ به قائممقامی مدير عامل بنياد تعاون کل سپاه منصوب شد و تا سال ۸۲ در اين پست بود. وی در مجالس هفتم و هشتم نماينده دزفول و عضو کميسيون امنيت ملی بود اما در انتخابات مجلس نهم صلاحيتاش توسط شورای نگهبان رد شد. وی که در جريان انتخابات از حاميان موسوی و کروبی بود پس از انتخابات با امضای بيانيهای خواستار محاکمهی آنان شد.
۶- احتمالاً وی يا يکی از اقوامش با نام مستعار صابر در جريان کشتار سال ۶۷ به عنوان دادستان در کميته مرگی که در زندان مسجدسليمان تشکيل شد به همراه رازی داديار و حميد موسوی بازجوی وزارت اطلاعات شرکت داشت.
http://www.pezhvakeiran.com/page1.php?id=4139
۷- عبدالرضا سالمی نژاد در مورد «گندمی» دوست جنايتکارش که نقش مهمی در کشتار و شکنجه داشته میگويد:
«قبل از اينکه خودروی جيپ سيمرغ از داخل سپاه دزفول به بيرون حرکت کند،دوستم گندمی را ديدم. او در حالی که لبخندی بر لبانش بود؛ يکی از اعضای شورای انقلاب فرهنگی را که چند ساعت پيش به جبهه برده بود، خاکی و گِل مالی به سپاه میآورد. با تعجب از او پرسيدم، «گندمی! بيچاره را کجا بردی که اينقدر گِلمالی بود؟» او با لبخندی شيطنت آميز گفت،«در جبهه در هر فاصلهای که صدای سوت خمپارهها يا توپ ها بلند میشد، روی زمين دراز میکشيدم و به دکتر میگفتم،«روی زمين بخواب.» خصوصا جاهايی که پر از گل و لای بود، اين کار را بيشتر میکردم، بيچاره او هم میخوابيد.» گفتم، «بی انصاف! او از شخصيت های مملکتی است. برای چه اين کار را با او کردی؟» او پاسخم داد،«پدر آمرزيده با کت و شلوار اتو کرده آمده جبهه سر و وضع خاکی من و تو را ببينه. مگه اينکه سالن همايش است يا سخنرانی؟»
http://abadanjami.persianblog.ir/post/388/
۸- وی دارای ۴ برادر و يک خواهر به نامهای عنايتالله، اسدالله، محمدعلی، احمد و بتول است. سيد عنايتالله دبير بازنشسته آموزش و پرورش، بتول، خانه دار، سيد احمد آوايی، نماينده سابق مجلس، سيد عليرضا رئيس دادگستری استان تهران، سيد اسدالله آوايی است در قم طلبه و مسئول امور بين الملل ششمين همايش بين المللی دکترين مهدويت، سيدمحمدعلی معروف به وحيد که وکيل پايه يک دادگستری و مسئول حقوق سازمان آب برق ناحيهی شمالی دزفول است.
۹- آشوغ میگويد: هنوز از منطقه پادگان بيرون نرفته بوديم، احساس کردم دستهايم چندان محکم بسته نشده. شروع کردم به باز کردن دستهايم. چشمبند را از چشمم برداشتم. صادق رنجبر و محمد انوشه دو طرف من نشسته بودند. به صادق گفتم من دستهايم باز است و میتوانم فرار کنم. صادق با ناباوری گفت: پس منتطر چی هستی؟ برو معطل نکن. ... مينیبوس به خاطر وضعيت جاده آهسته میرفت. بلند شدم و اين که حتی بيرون را نگاه کنم از پنجره مينیبوس خود را بيرون انداختم. ... دو مينیبوس حامل اعدامیها و بقيهی ماشينها همراه به صورت ستون تپهماهورها را طی میکردند. منطقه جنگی بود. به خاطر عبور و مرور تانکهای زنجيردار، جاده ناهموار بود و به آهستگی حرکت میکرد. با اين حال طوفانی از گرد و خاک همه را جا را فرا گرفته بود و به راحتی چيزی ديده نمیشد. من فقط چراغ ماشينهايی که در فاصلهی ۲۰ الی ۳۰ متری از عقب میآمدند میديدم. گرد و خاک تمام جاده را پوشانده بود. ساعت حدود سه صبح بود و هوا کاملا ً تاريک، پنجره را پايين کشيدم و خود را تا آنجا که امکان داشت بيرون بردم به طوری که کاملاً از پنجرهی مينیبوس آويزان شده بودم. بعد با يک حرکت پاهای خود را جمع کردم و از پشت خود را به بيرون انداخختم. با پا روی زمين قرار گرفت و بعد با صورت به زمين خوردم. درد تا مغز استخوانم نفوذ کرد. ... با سرعت تمام میدويدم ۵ دقيقه بعد به موانع سيم خاردار پادگان رسيدم. بدون معطلی از سيم بالا رفتم. قسمتهايی از دستم پاره شد که هنوز آثارش هست. از سيمها پايين پريدم و به دويدن ادامه دادم. اکنون قريب ۳ کيلومتر از سيمخاردارها دور شده بودم. ناگهان صدای شليک مسلسلها بلند شد. ....
۱۰- اشتباه نشود محمد حسين احمدی حاکم شرع خوزستان در جريان کشتار ۶۷ در زندان يونسکو در صدور حکم اعدام حداقل ۴۴ نفر که همراه با محمدرضا آشوغ بودهاند مشارکت داشته است. اين جنايتکار در اين ميان به صدور حکم اعدام برای چند نفر از آنها معترض بوده است که نزد منتظری رفته و برای خمينی نامه مینويسد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر