درباره جریان حاکم بر سازمان مجاهدین خلق ایران (13) ـ «تیف» و برشی از «درون»1
سعید جمالی |
با فرار
شازده و ضربه روحی ـ روانی سنگینی که همه نفرات از "غال" گذاشتن شان در
بزنگاه "سرنگونی" و تبلیغاتی که سالیان در پیرامون آن بعمل آمده بود، اگر
به کسی کارد میزدی خونش در نمی آمد. آنقدر فضا سنگین و افراد احساس خیانت و
نامردی میکردند که عدهّ ای در همان روزهای آخر "زندگی سنگری" فرار را بر
قرار ترجیح داده و سر به کوه و کمر گذاشتند. گزارشات و درخواستهای افراد
برای جدا شدن و رفتن از تشکیلات از پائین و بالا سرازیر بود. مناسبات
تشکیلاتی بهم ریخته بود و کمتر کسی خود را مقید به تبعیت تشکیلاتی میدید،
روحیه سرکشی و اعتراض نسبت به همه چیز بشدت رواج پیدا کرده بود و نفرات می
خواستند از هر وسیله ای برای نشان دادن اعتراضشان به چنین فریب و دروغگویی
استفاده نمایند. در موارد زیادی افراد حتی حاضر به صحبت با کسی نبودند و با
گلویی بغض گرفته فقط می خواستند از این فضای دروغ و خیانت بیرون بروند...
به همین خاطر چند مجموعه از ساختمانهای "اسکان" به افراد جدا شده اختصاص
داده شد که در همان اولین گام حدود 250 نفر جدا شده و به این ساختمانها
منتقل شدند.
شازده و تمامی دم و دستگاهش به هول و ولا افتاده بودند تا بهر
صورتی شده جلوی این موج را بگیرند، خود را به در و دیوار میزدند و به کاری
دست می یازیدند...
دستگاه دروغ و فریب و چاپلوسی و اینبار با عرض معذرت "لاس
زدن" که تنها تخصص این جریان و شخص شازده است، یکبار دیگر در "همه جوانب"
بکار افتاد تا بهر وسیله ای شده جلوی ریزش نیرو ها گرفته شود. به مواردی از
آن اشاره میکنم:
1ـ با وجودیکه کاملا خلع سلاح شده و کلیه سلاحها تک به تک
تحویل آمریکاییها شده بود، با چاپلوسی تمام (علاوه بر همه وعده های جاسوسی و
مزدوری) از آنها درخواست شد که بخاطر "مشکلات روحی افراد" اجازه داده شود
که هفته ای یکبار تیم هایی برای سرویس و نگهداری زرهی ها به محل سپاه دوم
رفته و زرهی ها را سرویس کنند!!؟؟ آمریکاییها که اصلا در باغ این مسائل
نبودند و فقط از این حرفها و درخواستهای عجیب و غریب انگشت به دهان مانده
بودند، گفته بودند مانعی ندارد و بدنبال آن هر هفته تعدادی از افراد یگانها
مانند اینکه می خواهند به پیک نیک بروند، بار و بندیل و آب و غذا را بار
زده و در میان تمسخرهای زیر زیرکی افراد به محل فوق میرفتند.... خود از
نزدیک شاهد بودم که نفرات فقط بخاطر اینکه از "زندان اشرف" بیرون بروند
مشتاق آن بودند... در محل زرهی ها بشکلی فرمالیته دستی بر سر و گوش آنها
کشیده و زمانی را به خوردن و استراحت اختصاص داده و در نهر آبی که آنجا بود
آب تنی کرده و باز می گشتند و تلاش میکردند به چیز دیگری فکر نکنند. اما
هدف از این کار این بود که بشدتّ به افراد القاء نمایند که آمریکا بزودی
کلیه سلاحها را پس خواهند داد... دامنه تبلیغات آنقدر بالا گرفت که دیگر می
گفتند "آمریکاییها گفته اند بزودی سلاحهای غربی و آمریکایی به ما خواهند
داد" آنقدر این تبلیغات وسیع و گسترده بود که حتی خودم نیز گاها دچار ابهام
میشدم. هر روز و هر شب هیئت هایی برای ملاقات با آمریکاییها و دادن گزارش
روزانه از اطلاعات بدست آمده از عراقیها به محل استقرار آنها میرفتند و
اینطور وانمود میشد که "مذاکراتی در جریان است" اما بندگان خدا نمی دانستند
که غرض از این دیدارها عرض بندگی و تقدیم گزارشات روزانه است...
هیچگاه این تبلیغات که آمریکاییها قرار است سلاحهای ما را پس
بدهند و یا سلاحهای غربی نو به ما بدهند قطع نشد... همچنین بعد از سه چهار
ماه که کلیه زرهیها توسط ارتش آمریکا از کار انداخته شد و پیک نیک سرویس و
نگهداری زرهی ها هم قطع شد، هر روز به شیوه ای تلاش میشد که فضای نظامی و
امید بازگشت به دوران خوش صدام ـ و امروز عمو سام ـ زنده نگه داشته شود تا
جایی که تفنگ چوبی درست کرده و افراد را با آن مشق نظام میدادند. روشن است
که اینکارها بیان اعتقاد به مبارزه مسلحانه و امثالهم نبود، اهرم خوبی برای
فریبکاری و نگه داشتن افراد و دادن امید کاذب برای ماندن بود و بس.
و دیدیم که در پایان کار وقتی که آمریکاییها ماموریتشان به
پایان رسید چگونه همه چیز را رها کرده و رفتند و جز دستمالهایی آغشته به
کثافت باقی نماند...
2ـ تمامی اتوریته تشکیلاتی بشکلی مفتضحانه فرو ریخته بود.
دیگر لولو خرخره ای بنام صدام و زندانهای صدام و ابوغریب و داستان اینکه هر
که بخواهد جدا شود باید دو سال در زندان شازده و هشت سال در زندان صدام طی
کند بکناری رفته بود و آدمها بصورت علنی به آن اشاره و آنرا مسخره
میکردند و میگفتند دوران آن تهدید ها گذشته و در موارد متعدد همان "کارتن
خوابها" یی که بزور کتک و تهدید "گوهران بی بدیل" شده بودند به
فرماندهانشان فحش میدادند و دقّ دلی دوران قبل را در می آوردند...
بسیاری از افراد و حتی فرماندهان دیگر نماز نمی خوانند و این
موضوع تقریبا علنی شده بود. البته از قبل هم بسیار واضح بود که در نبود
مطلق کارهای تئوریک و حتی مطالعه و کتاب خواندن، کلیت دستگاه از این نظر
کاملا تخلیه شده و پای اعتقادیشان به هیچ کجائی بند نیست... که خود موضوع
جداگانه ای است.
دیگر آن احترام های زورکی و فرمالیستی به کناری رفته و
برخوردهای پرخاشگرانه و روحیات لات منشانه که از قضا محصول همان دوران
اختناق و عقده های فرو خورده آن دوران بود سر باز کرده بود...
و تنها توصیه به فرماندهان این بود که سر بسر افراد نگذاشته و
کاری به آنها نداشته باشند. کسانی که تا دیروز بخاطر "هیچ" پوست سر آدمها
را می کندند امروز قیافه های خنده داری پیدا کرده بودند. در یک اشل کوچک و
آزمایشگاهی می شد که سقوط یک "حسرت بدل دیکتاتوری متکی به صدام" را دید.
البته این بنده خدا تمامی آرزوی زندگی اش این بود که با لنین مقایسه شود
اما از بد روزگار، حداکثر به پابوسی صدام مفتخر شد.
البته ناگفته نماند که "مرز سرخ عدم تماس با دنیای خارج" و
دنیای "بی خبری از همه جا و همه چیز" همچنان با حدّت و شدّت بجای خود بود و
از آن کوتاه نمی آمدند... روزی هنگام ناهار پیغام آمد که سریع به اتاق
خواهر... برویم... اتاق پر بود از انواع و اقسام فرماندهان. خواهر شورای
رهبری چنانچه در آداب این فرقه است سخن را با فحاشی های آنچنانی آغاز کرد و
سپس رو به فرماندهی بنام مسعود...( از دانشجویان سابق آمریکا) کرد و ضمن
نثار همان فحاشی ها و در حالیکه بشدت تلاش داشت جمع را بر علیه او بشوراند
گفت که نزد او یک رادیو پیدا شده و انواع و اقسام مارکها و تهمت ها که سکه
رایج این جریان است را بر شمرد... هجمه جمعیت و فحاشی ها و زدن سخلمه ها
رنگ به رخسار بنده خدا باقی نگذاشت و در نهایت با انواع و اقسام قسم و آیه
ها و گه خوردنها تضمین داد که دیگر حول و حوش این "حرام" و "مرز سرخ" ها
نگردد....
3ـ پول کوپنی، فروشگاه، هدیه و پفک نمکی!
به لطف سرنگونی صدام و ورود برادران آمریکایی، چشم رزمندگان آزادی و گوهران بی بدیل به سلاح جدیدی بنام "پفک نمکی" باز شده بود.
در قسمتی از اشرف فروشگاهی باز کرده بودند که در آن یکسری
تنقلات و وسایل اولیه مثل دفتر و قلم... فروخته میشد. و کاغذهایی بشکل کوپن
با دست باز به افراد داده میشد که بروند و خرید کنند... از دور که نگاه
میکردی صحنه بسیار تأثر انگیزی بود... مردان و زنانی در سنین میانسالی با
لباسهای فرم نظامی و پوتین، بسته های پفک و چیپس در دست در یک صف طولانی در
اطراف فروشگاه در رفت و آمد بودند... انسانهایی که بوضوح میشد دید که در
همان سنین کودکی در جا زده بودند و امروزه می توانستند خود را با پفکی برای
لحظاتی شاد کرده و سرپوشیّ بر غم نهفته در درونشان بگذارند.
هر روز می شد فرماندهانی را دید که با صفی از "کارتن خوابها"
به سمت فروشگاه روان بودند تا مگر بزور هدیه های جور و واجوری که برایشان
می خریدند، آنها را از رفتن باز دارند. دیگر از زمین و زمان هدیه می بارید
....
4ـ انواع میهمانی ها و ...؟!
... بسیاری از افراد می شمردند که طی یکماه بیش از 17 بار به
انواع و اقسام میهمانیها رفته اند... بالاخره باید یه جوری سر آدمها را
مشغول نگه داشت...
دوست ندارم وارد این مقولات شوم، اما هر شب تعدادی "کارتن
خواب" را جمع کرده و به میهمانی بالاترین خواهران شورای رهبری می بردند تا
مورد پذیرائی و نوازش قرار گیرند و بویژه از جوک گفتن های خواهر فهمیه
اروانی با روسری نیمه باز لذت ببرند.
5ـ پروژه های ساختمانی
ساخت فانتزی انواع و اقسام پل کارون و حافظیه و استادیوم یکصد
هزار نفری و... بخش عمده دیگری از پروژه "مشغول" نگه داشتن آدمها بود.
اینها شیوه های موثری بود و فی الواقع هم آدمها را با این کارها "سرکار"
میگذاشتند. دیدن آن صحنه ها قصه بسیار درد آوری بود افرادی را میدیدی که
صبح تا شب بدنبال ساخت این "شکلک" ها بودند و از اینکه بالاخره برای اولین
بار "محصولی" در زندگیشان خلق کرده بودند شادمان بودند... فوقا به "درجا
زدن در دوران کودکی" و "دنیای بی خبری" اشاره ای کردم، اینجا نیز همان
داستان بود... داستانی دردناک ... این سخن بگذار تا وقت دگر.
6ـ پروژه نویسی
قبلا به این مقوله اشاره کرده ام اما در این دوران اوج تازه
ای به آن داده میشود.... هر روز موضوعی و بحثی برای سرکوب خود و اینکه هر
اشکالی هست ناشی از فرد خودمان است... و(عطف به نوشته قبلی) اگر عملیات
سرنگونی شکل نگرفت هم نه ناشی از خط و خطوط و دروغ و دغل و رقص رهائی و
فرار به خارج و پاریس ... است، که به اشکالات فردی تک تک ماها بر میگردد.
نمیدانم برای خوانندگان، این بحثها و میزان و مکانیزم تاثیر
گذاری این شیوه های سرکوب و فریب چقدر ملموس و شناخته شده است، اما بدانید
در محیطی بسته آنهم برای مدت30 سال و شبانه روز بکار اجرائی پوشالی بنام
سرنگونی دویدن و آب به آسیاب رژیم ریختن و نداشتن کوچکترین مطالعه و آگاهی،
و شبانه روز در معرض مغزشویی و پیدا کردن ریشه همه اشکالات در خود و هر
سال چندین بار تعهدات کتبی و شفاهی مبنی بر ماندن در آنجا و رفتن مساوی است
با خیانت، و پر کردن کله آدمها از اینکه شماها محور عالم وجود هستید
و...این شگردهای فریبکاری کار میکند و تاثیر می گذارد... نمونه های بسیار
ساده تر از آن در قالب انواع "فرقه" ها کار را به خودکشی دسته جمعی
میرساند وای بحال جمعی که پارامترهای مختلف فریبکاری در محیطی بسته و بمدت
30 سال در آن تداوم داشته باشد.
بگذارید همین جا روی این نکته تاکید کنم که گرفتن تعهدات شدید
و غلاظ از تک تک افراد و انگشت گذاشتن روی مسئله خون شهدا و سابقه و رفیق
نیمه راه نبودن و انبوهی از این نکات آنهم با رنگ و لعاب مذهبی و انقلابی،
واقعا پای آدمها را می بندد و مانع ذهنی بسیار بزرگی را ایجاد میکند.... در
ادامه خوب است به این نکته نیز اشاره کنم که عموم افرادی که از این جریان
جدا شده یا میشوند اساسا بخاطر رنجش عمیق از نحوه برخورد آنهاست... اما اگر
بویژه در سالهای اخیرهم افرادی در تجربه عملی دریافته اند که همه شعارهای
خطی و سرنگونی، پوشالی بیش نبوده و نیست و لذا تصمیم به جدایی گرفته اند
باز بیانگر این است که آنها بر مبنای مشاهدات و نتایج عملی کارها به این
نتیجه رسیده اند و نه اینکه بصورت آگاهانه و تئوریکمان به ماهیت عقب مانده و
"ضد انقلابی" این جریان وقوف یافته باشند... از ذکر این نکات باز می خواهم
این نتیجه را بگیرم که چرا افراد اینقدر در پشت آن تعهدات پوشالی گیر می
کنند، آنها بخاطر همه آن 30 سالی که در "غار" نا آگاهی بسر برده اند توان
تجزیه و تحلیل این جریان و اعمال و رفتار آنها را ندارند و نمی توانند
بصورت ذهنی و تئوریک خود را توجیه و خلاص نمایند.... و حال باید روشن شده
باشد که منشاء آن قطع رابطه با دنیای خارج بعنوان اصلی ترین عامل نگهداری
افراد به چه صورت کار میکند.
7ـ دخالت فعال در امور داخلی عراق
اجازه بدهید که این بحث را با یک فاکت مشخص شروع کنم: حدود
پنج شش سال پیش که پایم به اروپا رسید یکی از هواداران این جریان به نزد من
آمد و از اوضاع و احوال پرسید، مقداری برایش توضیح دادم و وقتی دیدم که
شنیدن این حرفها برایش سنگین است گفتم تلاش نکن که این حرفها را باور کنی،
فقط اجازه بده که این حرفها بگوشت خورده باشد بعدا بیشتر خواهی فهمید...
او در واکنش اگر چه به حرفهای من ربطی نداشت به موضوعی اشاره کرد که البته
توجه به عمق آن بسیار مهم است و نشان میدهد که این جریان با چه حرفها و
حقهّ بازیهایی تلاش میکند نفراتش را نگه دارد. وی گفت: "در نشستی که اخیرا
مسئولین سازمان برای ما گذاشته بودند گفتند که سازمان اخیرا به کمک ارتش
آمریکا دست به تشکّل یک نیروی نظامی از نفرات سنیّ عراق بنام.... (متاسفانه
اسم آنرا فراموش کرده ام) زده که قرار است بشکل نظامی دولت شیعه فعلی را
کنار زده و آنگاه با دولت جدیدی که بر سر کار خواهند آورد نه تنها سازمان
دست باز در عراق پیدا میکند بلکه مقدمات عملیات سرنگونی را هم به کمک این
دولت و نیروهای آمریکایی پیدا خواهند کرد". من به او چیزی نگفتم اما پیش
خود گفتم ببین چقدر این اعمال ننگین و دخالتهای غیر قانونی را در اذهان
هوادارانشان مشروع ساخته اند...
مورد فوق مربوط به شنیده های یک هوادار در اروپا بود. خود من
از نزدیک شاهد مراحل اولیه شکل گیری خط مداخله در عراق و کمک های بی شائبه
به نیروهای باقیمانده بعثی و گروههای تروریستی بودم. بلافاصله بعد از سقوط
صدام و شکل گیری رابطه با آمریکاییها که اساسا بر همین مبنا نیز شروع شد
(بیگانگی آمریکاییها در خاک عراق و نیاز به داشتن همه رقم "چشم" و کانالهای
متعدد جمع آوری اطلاعات از عراق) تشکیلات گسترده ای برای این منظور سازمان
داده شد و ارتباطات گسترده ای با افراد و جناحهای مختلف مخالف حکومت عراق
بر قرار شد و در طراحی بسیاری از توطئه ها مستقیما دست داشتند و پولهای
کلان پرداخت می کردند... حتی کار به جایی رسید که حدود 300 نیروی عملیاتی
عراقی مخالف حکومت را در اشرف سکنا داده و تحت آموزش قرار دادند....(الان
نمی خواهم وارد جزئیات این موضوع بشوم).
یکی از اهداف این مداخله این بود که مرتبا به نیروها دلگرمی
داده شود که بزودی حکومت عراق سرنگون و راه برای آنها در پیوند با سایر
نیروهای عراقی باز خواهد شد. بیشرمی و بی پرنسیپی تا آنجا بالا گرفته بود
که افراد بشوخی و جدی به برنامه های تلویزیونی لقب "سیمای عراق" داده بودند
و انبوهی لطیفه برای آن می ساختند.
8ـ پشت جبهه نیروهای آمریکایی مستقر در اشرف
یکی دیگر از کارهای شرافتمندانه و ضد امپریالیستی! انجام همه
گونه کارهای خرده ریز آمریکاییهای مستقر در اشرف بود (قبل ذکر است که این
مرکز یک مرکز پشت جبهه ای برای آمریکاییها بود و ضمنا به مسائل جریان شازده
هم رسیدگی میکرد) مثلا برای برخی خودروهای آنها زرهی می ساختند و یا پایه
نصب سلاحهای ضد هوایی و یا ساختن بنگال (اتاقکهای فلزی) و یا دو رستوران
کوچک که با کمال مسرتّ و خوشوقتی! غذاهای مورد علاقه سربازان آمریکایی را
بصورت گرم تهیه و ارائه میکرد.... که نهایتا جز دستمالهایی کثیف از این
"تماس" بر جا نماند.
9ـ ...
|
|
۱۳۹۲ آذر ۹, شنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر