نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۲ مرداد ۳, پنجشنبه

محمود استادمحمد صدای جاودانه ی خر شهر قصه از پیش ما رفت

پنجشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۲ ه‍.ش.



 
 
محمود استاد محمد، کارگردان و نمایشنامه نویس پیشکسوت، صبح پنجشنبه (۳مردادماه) بر اثر عوارض ناشی از بیماری سرطان در بیمارستان جم دار فانی را وداع گفت.
این هنرمند پس از دوسال دست و پنجه نرم کردن با بیماری سرطان درحالی چشم از جهان فرو بست که طی ماه های اخیر به دلیل مشکلات ناشی از ترخیص دارو در گمرک با مشکلات زیادی مواجه شد و یک ماه پایانی امر نتوانست به موقع از آنچه پزشکان تجویز کرده بودند بهره مند شود.
این هنرمند فقید چندی قبل با حضور در مجوعه تئاترشهر از عشق خود به حضور در سالن های نمایش گفت و برای تمام هنرمندان این عرصه آروزی موفقیت کرد، و این درحالی بود استاد محمد در دوران سلامتی همواره ابراز امیدواری کرده بود روزگاری بتواند نمایشنامه “آسید کاظم” را روی صحنه ببرد که متاسفانه ممکن نشد.
استادمحمد ساعات پایانی روز چهارشنبه ۲ مردادماه در بخش I.C.U بیمارستان جم بستری شد و صبح امروز پنجشنبه ۳ مردادماه به دیار باقی شتافت.



 محمود دولت آبادی و محموداستادمحمد
عکس از: عاطفه پاکبازنیا

میلیون‌ها ایرانی، صدای محمود استاد محمد را از نمایش شهرقصه به یاد دارند… تک‌ گویی او در نقش خر خراط، یکی از به یادماندنی‌ترین مونولوگ‌های تاریخ ایران است


آره . . . داشتیم چی می‌گفتیم. . ؟ بنویس:
ما رو دیوونه و رسوا کردی. . . حالیته؟
ما رو آوارۀ صحرا کردی. . . حالیته؟
آخه مام واسه خودمون معقول آدمی بودیم
دستِ‌کم هر چی که بود آدم بی‌غمی بودیم. . . حالیته؟
سر و سامون داشتیم
کس و کاری داشتیم.
ای دیگه . . . یادش بخیر!
ننه‌مون جوراب‌مونو وصله می‌زد.
ما رو نفرین می‌کرد.
بابامون، خدا بیامرز
سرمون داد می‌کشید
به‌هممون فحش می‌داد
با کمربند زمونِ اجباریش پامونو محکم می‌بست
ترکه‌های آلبالو رو کفِ پامون می‌شکست. . . حالیته؟
یادِ اون‌روزا بخیر!
چون بازم هر چی که بود،
سر و سامونی بود. . . حالیته؟
ننه‌ای بود که نفرین بکنه
بعد نصفه‌شب پاشه لحاف رو آدم بکشه
که مبادا پسرش خدا نکرده بچّاد،
که مبادا نور چشمش سینه پهلو بکنه. . . حالیته؟
بابایی بود که گاه و بی‌گاه
سرمون داد بزنه،
باهامون دعوا کنه،
پامونو فلک کنه،
بعد صبح زود پاشه ما رو تو خواب بغل کنه
اشگ‌های شب قبلو که روی صورتمون ماسیده بود،
کم‌کمک با دستای زبر خودش پاک بکنه. . . حالیته؟
میدونی؟
بابامون چن سالِ پیش
عمرشو داد به شوما
ـ هر چی خاکِ اونه عمر تو باشه ـ
مَردِ زحمتکشی بود. . .
خدا رحمتش کنه.
ننه هم کور و زمین‌گیر شده،
ای دیگه. . . پیر شده.
بیچاره. . . غصۀ ما پیرش کرد،
غم رسوایی ما کور و زمین‌گیرش کرد. . . حالیته؟
اما راسش چی بگم؟
تقصیر ما که نبود،
هرچی بود، زیر سر چشم تو بود.
یه کاره تو راه ما سبز شدی
ما رو عاشق کردی
ما رو مجنون کردی
ما رو داغوون کردی. . . حالیته؟
آخه آدم چی بگه، قربونتم
حالا از ما که گذشت
بعد از این اگه شبی، نصفه‌شبی،
به کسونی مثِ ما قلندر و مست و خراب
تو کوچه برخوردی
اون چشا رو هم بذار
یا اقلا دیگه این ریختی بهش نیگا نکن.
آخه من قربونِ هیکلت برم
اگه هر نیگا بخواد اینجوری آتیش بزنه
پس باهاس تموم دنیا تا حالا سوخته باشه!
 عکس از: عاطفه پاکبازنیا
 

هیچ نظری موجود نیست: