استالین و چپهای ایرانی در گفتوگو با انور خامهای: استالین مُرد، استالینیسم نمُرده بود
ا
تاریخ ایرانی: در ۹۶ سالگی ابایی ندارد از اینکه بگوید روزگاری به اشتباه استالین و شوروی را تقدیس میکرده و جز آنها تجسمی از سوسیالیسم نداشته است. دورانی که «دنیا»ی ارانی و صدای مسکو قبلۀ آمالشان بود و آنقدر شیفتۀ شوروی بودند که وقتی در ماجرای انشعاب از حزب توده در دیماه ۱۳۲۶، رادیو صدای مسکو علیه انشعابیون موضع گرفت باز هم نه به نادرستی مسیر شوروی استالینی که به دادن اطلاعات غلط از سوی حزب توده شک کردند و دست به قلم شدند تا در نامهای به رهبری حزب کمونیست شوروی در برابر «اتهامات ناجوانمردانه توده به خدمتگزاران کمونیسم جهانی» از خود رفع اتهام و اعاده حیثیت کنند. انور خامهای نویسنده و روزنامهنگار، یکی از اعضای گروه ۵۳ نفر بود. گروهی چپگرا که نخستین زندانیان سیاسی دوران استبداد رضاشاهی به حساب میآمدند و بسیاریشان بعدها از بنیانگذاران حزب توده ایران شدند؛ حزبی که پس از مرگ ژوزف استالین، رهبر اتحاد جماهیر شوروی در میدان فوزیه تهران برای او مجلس ختم بزرگی تدارک دیدند. خامهای معتقد است باور آنها به شوروی، ایمانی بود که یک شبه نمیتوانست از بین برود اما به تدریج ویران شد. او درباره مواضع تقی ارانی، رهبر فکری جریان متبوعش او را مخالف استالین میداند اما مخالفی که تفاوت دیدگاهش را جار نمیزد. خود انور خامهای اما هنگامی که به ماهیت استالینیسم پی برد، کتابی به زبان فرانسه نوشت با عنوان «تجدیدنظرطلبی از مارکس تا مائو» که بارها تجدید چاپ شد. کتابی که بعدها هم در ایران توسط خود او ترجمه و راهی بازار نشر شد. گفتوگوی «تاریخ ایرانی» با انور خامهای از مراسم ختم استالین در میدان فوزیه آغاز شد؛ مراسمی که او عمده شرکتکنندگان آن را «تودهایهای خشک» میداند و با این حال خودش از جمله افرادی است که به آنجا رفته بود تا بداند چه خبر است.
***
بعد از مرگ استالین حزب توده میتینگ بزرگی برای بزرگداشت او در میدان فوزیه تهران برپا کرد. شما هم آنجا بودید؟
به عنوان تماشاچی. فوت استالین بعد از انشعاب ما بود. ما آن زمان تقریبا ۴، ۵ سالی بود که انشعاب کرده بودیم. من و مرحوم خلیل ملکی و انشعابیون، کارمان از کار حزب توده جدا شده بود و با اعضای حزب کارمان به زد و خورد هم کشیده بود. همینطور نسبت به شوروی؛ ما در نوشتههایمان در حقیقت شوروی را افشا کرده بودیم. همین هم باعث شده بود که حزب توده ما را ضد شوروی و ضد کمونیسم خطاب کند. مساله استالین معلوم بود. او واقعا آدم ناجوری بود. نه با آموزههای مارکس جور درمیآمد نه با لنین نه با تروتسکی و نه با هیچ کمونیست دیگر... یک آدم خودخواه و دیکتاتورمنش بود. او یک تزارین بود. یک تزاریست. شیوه حکومتش مشابه حکومت تزارها در روسیه بود. مخالفان خودش را در بدترین شرایط زندانی میکرد، از بین میبرد و در عین حال بادی به غبغب میانداخت که من اِله کردم، بـِله کردم. با این حال من نمیدانم چرا وقتی مُرد جمع زیادی به مراسمش رفتند. البته بیشترشان تودهایهای خشک مقدس بودند. تودهایهای باقی مانده از دوران قدیم بودند. مسالۀ مهمی نبود جمع شدن برای مُردن استالین اما خب خود من هم رفتم برای اینکه ببینم چه خبر است.
وقتی آن مراسم برگزار شد خاطرتان هست چه کسانی سخنرانی کردند یا چگونه برگزار شد؟
فکر نمیکنم سخنران خاصی داشت. از طرف شوروی که فکر میکنم عملا کسی در مراسم حاضر نشد و سخنرانی نکرد. آنچه که در برگزاری این مراسم برای حزب توده مهم بود، گرفتن ژست حمایت از شوروی بود و جنبۀ تبلیغاتی و رسانهای داشت. افرادشان را به میدان کشیده بودند و سرودهای مختلف حزب توده را خواندند. حتی خاطرم نمیآید سرود انترناسیونال هم خوانده باشند. مرتب زندهباد شوروی میگفتند و زندهباد رفیق استالین. در حالی که استالین مُرده بود!
کمی به عقبتر بازگردیم. زمانی که شما عضو حزب توده بودید و نگاه متفاوتی به استالین داشتید. او را به عنوان نماد کمونیسم در اتحاد جماهیر شوروی میشناختید و پرچمدار مبارزه با امپریالیسم. میخواهم بدانم این تصور از چه زمانی ترک برداشت. چطور شد بُت استالین و شوروی برای شما و همفکرانتان در هم شکست؟
من اگر بگویم پیش از انشعاب یا تا زمان انشعاب به حقیقت استالین پی برده بودم راست نگفتهام. ما تا زمان انشعاب میدانستیم که حزب توده تحت امر حکومت شوروی است اما فکر میکردیم آنها دستورالعملهای درستی را به اینها میدهند اما ایراد از اینهاست که عرضه ندارند یا صلاحیتش را ندارند برنامهها را به اجرا برسانند. یعنی در حقیقت همۀ کاستیها را ناشی از اجرای نادرست ایدهها میدانستیم و میانداختیم گردن رهبران حزب توده. اما بعد از آنکه ما و دیگر انشعابیون با رهبری حزب دچار کشمکش و درگیری شدیم و شوروی هم در این دعوا پشت حزب توده را گرفت و موضع سختی علیه انشعابیون نشان داد ما دیگر کمکم رفتیم به بازخوانی مواضع مخالفان حکومت استالین مثل تروتسکی و دیگر اشخاصی که ضد شوروی بودند. ما تا آن زمان این افراد را مطرود میدانستیم و آثارشان را نمیخواندیم. اما وقتی با ما برخورد شد گفتیم چنین حرفهایی هم هست. باید بخوانیم و ببینیم آنها چه گفتهاند. خواندیم و خیلی چیزها دستگیرمان شد. فهمیدیم که شوروی از اول حتی زمان لنین هم چیزی که با گفتههای مارکس بخواند نبوده؛ چیز دیگری بوده، در یک جهت دیگری. هدف رهبران کمونیست شوروی این بوده که از این راه قدرت را به دست بگیرند و با قدرتطلبی و دیکتاتوری حکومت کنند.
یعنی اختلافاتی که در داخل به وجود آمد و شما را در موضع ضعف قرار داد باعث شد به سراغ مطالعۀ نظرات افراد مشابهتان در شوروی بروید یا اخبار و شنیدههایی از وقایع درون شوروی بود که شما را به صرافت انداخت تا مواضع مخالفان استالین را مطالعه کنید و از حزب جدا شوید؟
اختلافات داخلی باعث شد چشم ما به حقایق باز شود و به دنبال اینها برویم. چون تا پیش از آن تصور ما از حزب توده و شوروی متفاوت بود. حزبی که اساسنامه دارد، رهبری آن بر اساس نظر اکثریت حزب انتخاب میشوند و حق انتقاد هم تا حدی وجود دارد. اما بعد از اینکه ما به همراه مرحوم ملکی از رهبری حزب توده انتقاد کردیم، ناگهان دیدیم که رادیو صدای مسکو به من، ملکی، نوشین و دیگر افراد ما حمله میکند و میگوید اینها خائن هستند. به خودمان گفتیم که اینها چرا این کار را علیه ما میکنند؟ حتی ما به طور خیلی محرمانه نامهای هم نوشتیم. بعد از حمله شوروی به ما که گفتند اینها خیانتکار هستند و چه و چه، نامهای به مسکو نوشتیم. تصورمان این بود که افراد حزب توده ما را مغرضانه و نادرست به شوروی معرفی کردند و سوابق ما را آنجا نگفتند.
یعنی با وجود همۀ این اتفاقات همچنان استالین را مقصر نمیدانستید؟ هنوز از وقایع پیشآمده بر سر مخالفانش بیاطلاع بودید؟
نه. ما واقعا تا آن زمان و حتی بعد از آن تا مدتها استالین را شخصیت برجستهای میدانستیم که خدمات بسیاری به مارکسیسم داشته. هنوز نمیدانستیم حقیقت وجودی او چیست. اما تداوم این وضعیت آرام آرام نظرمان را تغییر داد. آنقدر تکفیرها ادامه پیدا کرد که دیگر ناامید شدیم و به این نتیجه رسیدیم خانه از پایبست ویران است! رفتیم ببینیم شوروی و استالین واقعا چه کردهاند. آیا حرفهایی که علیه استالین میگویند صحیح است یا نیست؟ آیا جنایاتی که به او نسبت میدهند صحیح است؟ بعد دیدیم بله، واقعیتهایی وجود دارد که ما چشمانمان را بر آنها بستهایم. همینها باعث شد که جهت ما برگردد و به کلی منکر شوروی شدیم. این شوروی آن کمونیسمی که مارکس گفته و در بیانیه کمونیسم نوشته شده نیست.
اما آقای خامهای همان زمانی که شما منتقد استالین شده بودید، افرادی از استالینیسم دفاع میکردند و میگفتند تمام توسعه و پیشرفت صنعتی که شوروی را از یک کشور عقبافتاده به کشوری قدرتمند تبدیل کرده که حالا میتواند جلوی امپریالیسم بایستد در دوران استالین اتفاق افتاده. شما در مقابل اینها چه استدلالی داشتید؟
این مسائل برای ما مهم نبود. ما هم جریان اقدامات استالین در دورۀ کلکتیویزاسیون را خوانده بودیم و میدانستیم. علاقه اولیۀ ما به شوروی مبتنی بر این بود که اگر مارکسیسم تجسمی داشته باشد همین شوروی است، بنابراین ما باید از آن تبعیت داشته باشیم و آن را بزرگ بدانیم. حالا استالین هر اشتباهی هم کرده باشد خب بشر است اشتباه میکند، مارکس هم اشتباه کرده، انگلس هم اشتباه کرده، لنین هم اشتباه کرده است. اما اساس این است که تنها جریان ضدسرمایهداری، تنها جریان ضدامپریالیسم این است و باید تقویتش کرد.
این استدلالی بود که قبل از انشعاب داشتید یا بعد از آن هم باور به اینکه استالین میتواند نماد سوسیالیسم باشد را از دست ندادید؟
بحث من این نیست. من میگویم مخالفت ما هیچ وقت از این زاویه نشد که بگوییم استالین یک نظام سرمایهداری نوین ایجاد کرده است. اینها حرفهای ملکی بود. من و دوستانم این حرفها را قبول نداشتیم. میگفتیم ملکی لطمهای خورده، میخواهد انتقام شخصی بگیرد. ما شوروی را تنها رئالیزاسیون شوروی و سوسیالیسم میدانستیم. آن زمان که استالین را شناختیم و فهمیدیم او بر اساس منافع شخصی خودش تمامی دیگر رهبران کمونیست را کشته یا به سیبری تبعید کرده است هم این ایدۀ اصلی که اگر سوسیالیسمی هست همین است که در شوروی است را از دست ندادیم. اشتباه هم ممکن است داشته باشد ولی فکر میکردیم بالاخره تا به حال در دنیا، این تنها تظاهر و رئالیزاسیون سوسیالیسم و مارکسیسم است.
در مقابل شما که با نادیده گرفتن اعمال استالین میگفتید این تنها نماد سوسیالیسم در جهان است، برخی هم بعدها مائوئیست شدند و گفتند آنچه مائو اجرایی کرده به روح گفتههای مارکس نزدیکتر است و برخی دیگر هم تروتسکیست شدند و گفتند راه راه لنین بود و آنچه تروتسکی میگوید، و این متفاوت است با مواضع و راه استالین که به عقیدۀ آنها انحراف از مارکسیسم و لنینیسم بود. شما الان که سالها گذشته فکر میکنید حق با شما بود یا مخالفان؟
من از تروتسکی چیز زیادی نمیدانستم اما آنچه میدانستم نشان میداد که تروتسکی راه اشتباهی رفته و همین باعث از بین رفتنش شده است. من هیچوقت تروتسکیست یا متمایل به بوخارین یا متمایل به کسان دیگری که ضداستالین و دولت وقت شوروی و حزب شوروی بودند، نشدم اما اگر مخالف شدم مستقیما خودم فهمیدم که دستگاه شوروی، حزب کمونیست و استالین اشتباه میکردند و از آنچه مارکس و انگلس میخواستند منحرف شدند.
آیا اکنون فکر میکنید که حق با تروتسکی بود؟
بله، الان فکر میکنم که تروتسکی حق داشت و به همین دلیل استالین او را کشت. الان فکر میکنم که تا حد زیادی حق با تروتسکی بود. البته اختلافات اینها بر سر مسائل پیچیدهای بود. ظاهر قضیه را که ببینید اختلافات سیاسی دو جناح در یک حزب است اما در واقع این اختلافات جنبۀ تاریخی، اجتماعی و ایدئولوژیک داشت. در هر مورد از اینها هم من قضاوتهای مختلفی داشتم؛ مثلا از لحاظ ایدئولوژیک، بعدها که خواندم و دیدم اتهامی که به تروتسکی وارد میکردند چه بوده و او چه میگفته آن وقت به این نتیجه رسیدم که حق با تروتسکی بوده است. او بیشتر اصول مارکسیسم را رعایت میکرده و به آنها باور داشته تا استالین. اینها جنبۀ انترناسیونالیسم داشتند اما استالین جنبۀ سیاست استعمارگری داشت، سیاستی که در مورد خود ایران هم اعمال میکرد. اول کار نه، اما آخر کار که جزئیات را دیده بودیم، خوانده و نوشته بودیم دیدیم که استالین کمتر به اصول پایبند بوده و در مقابل مخالفان اکثرا مواضع درستی داشتند. تروتسکی یک مارکسیست واقعی بود. مارکسیسم شاید خودش نقص داشته باشد اما تروتسکی مارکسیست کاملی بود. در حالی که استالین اساسا به مارکسیسم باور نداشت. او با تکرار برخی حرفهای لنین تظاهر به مارکسیست بودن میکرد اما در عمل تنها بر اساس دیکتاتوری و خودخواهی و منافع شخصی علیه دیگران اقدام میکرد نه بر اساس و برای دفاع از اصول مارکسیسم.
آقای خامهای شما از جمله افرادی بودید که ذیل حلقۀ فکری تقی ارانی فعالیت کردید و در جریان فعالیتهای گروه ۵۳ نفر مارکسیسم را با او و مجله «دنیا» شناختید. میخواهم بدانم به نظر شما نگاه ارانی به مارکسیسم استالینی چه بود؟ آیا آنچنان که برخی مدعی شدهاند او یک استالینیست به شمار میآمد یا مخالف استالین بود؟
البته تا ارانی زنده بود، استالین آن کارها را نکرده بود. خیلی کارهای اشتباهش مثل قتل تروتسکی بعد از مرگ ارانی اتفاق افتاد. در ظاهر قضیه او به همراه ایرج اسکندری و مارکسیستهای دیگر طبیعی است که از دولت شوروی دفاع میکردند و آن را تجسم مارکسیسم در دنیا میدانستند. استالین هم به هر حال به عنوان جانشین لنین، فرد بزرگ و قابل تقدیسی برای آنها بود. اما بعدها که ما در زندان بودیم و خیلی چیزهای دیگر اتفاق افتاد، هم ارانی با یوسف افتخاری آشنا شده بود و آنها چیزهایی به او گفته بودند و هم خودش کتابهایی خوانده بود، نظرش عوض شده بود. با امثال بزرگ علوی چیزی نمیگفت، اما همان زمان هم فکر میکرد که استالین آدم جاهطلبی است که میخواهد دیکتاتور شود و به سوسیالیسم هم عقیده ندارد و معتقد است که تمام دنیا باید تحت حکومت روسیه قرار بگیرد. ارانی همان موقع هم معتقد بود که حکومت شوروی بعد از لنین منحرف شده و سرکوب تروتسکی و از بین بردن بوخارین و دیگران جهت غیرسوسیالیستی داشته است. به عقیده او استالین شوروی را از آنچه که لنین به وجود آورد، تغییر داده و به صورت حکومت دیکتاتوری شبه بورژوازی درآورده بود. البته ارانی این را به همه نمیگفت چون میدانست که خیلی از افراد ظرفیت ندارند و ممکن است این حرفها را جور دیگری تلقی کنند. فرض کنید مثلا امثال بزرگ علوی، ایرج اسکندری یا رادمنش. پیش آنها از استالین بد نمیگفت اما مثل دیگران تعریف و ترویج هم نمیکرد. پیش خود ما بعضی اوقات که میرسید مسخره میکرد و تقدیس استالین را به مضحکه میگرفت. حرفهایش نشان میداد که این آدم را قبول ندارد، استالین را دیکتاتوری میداند که باعث سرکوب و قتل کمونیستهای خوب شده تا خودش حکومت کند. ارانی تا زمان فوتش این نظر را داشت و پیش امثال من و مکینژاد میگفت اما در جمع اسکندری و بزرگ علوی و همفکرانشان نمیگفت. شاید به این فکر میکرد که روزی حبسش تمام میشود و باز هم با شوروی سر و کار خواهد داشت و اگر در زندان چیزی علیه شوروی بگوید و دهان به دهان بچرخد، بعدها که بیرون بیاید به عنوان ضد شوروی و ضد استالین شناخته میشود و این موضوع اسباب زحمتش خواهد شد. با این حال پیش ما به شوخی میگفت «آقام استالین». منتقد این بود که چرا استالین را همچون یک پیغمبر و یک منجی تقدیس میکنند. میخواست بگوید اینکه او را مافوق بشر و چیزی فراتر از دیگران تعریف میکنند چیزی نیست که با سوسیالیسم جور دربیاید.
آیا ارانی جز اینکه در جمعهای خصوصی به نقد و حتی استهزای استالینیستها بپردازد، در سخنان علنی و آموزشهایش به نیروهای جوانتر هم نشانههایی دال بر تفاوت دیدگاه با استالین را بروز میداد؟
نه، او روشی که در مجله «دنیا» در پیش گرفته بود را در مقابل همه افراد تکرار میکرد. آنچه که یواشکی به ما میگفت، به کارگران، به زندانیهای دیگر و... نمیگفت، هرچند سعی میکرد برخلاف افرادی همچون کامبخش شورویپرستی را ترویج نکند اما عقیدۀ واقعیاش درباره استالین و شیوۀ حکومت شوروی را پنهان میکرد.
گفتید ارانی تنها در برخی جمعهای کوچک آن هم با اشارات و کنایات مخالفت خودش را با شوروی استالینی نشان میداد اما افرادی مثل خسرو شاکری معتقدند که مرگ ارانی ناشی از همین اختلاف دیدگاههای بعضا ناگفته با دستگاه شوروی بود. او میگوید «ارانی، نه فقط با استالین مخالف بود، بلکه حتی قربانی عمال دستگاه سرکوب استالینی در ایران شد که او را به پلیس رضاشاه لو داده و نابودی او را فراهم آوردند.» آیا شما هم معتقدید که ارانی قربانی مخالفت با دستگاه استالین شد؟
نه، من قبول ندارم. برای اینکه استالین آن موقع تازه نیمه اول حکومتش بود. هنوز آنقدر قوی نشده بود که بتواند یک شبکۀ تروریستی در دنیا ایجاد کند و مخالفان خودش را از بین ببرد، آن هم در ایران آن زمان. دیکتاتوری رضاشاه و قدرت شهربانی و زندان به اندازهای بود که اساسا به هیچ شکل اشخاصی که تمایل به شوروی نشان داده باشند نمیتوانستند در این دستگاه محلی از اعراب داشته باشند. خود ما هم به همین دلیل مراعات زیادی میکردیم. همه ۵۳ نفر همینطور بودند. چون میدانستیم اگر این کار را نکنیم و خودمان را جور دیگری نشان دهیم، اسباب زحمت میشود و دستگاه دولتی برخورد میکند.
تصویر کلی از استالین و حزب کمونیست شوروی در میان ۵۳ نفر چگونه بود؟
در ابتدا همۀ ۵۳ نفر، با وجود تمامی اختلافاتی که میانمان بروز کرده بود و دسته دسته شده بودیم، همگی حزب توده را قبول داشتیم و از آن پشتیبانی میکردیم. دلیلش هم مشخص است. چون آن موقع ما به جایی نرسیده بودیم که به دستگاه شوروی و حزب کمونیست بدگمان باشیم چه برسد به اینکه از آن انتقاد و انکارش کنیم. همگی پشتیبانی میکردیم منتهی انتقاداتی هم داشتیم، مثلا اگر [نصرتالله] اعزازی چیزی گفته بود که به آن انتقاد داشتند میگفتند این با شوروی و سوسیالیسم منافات دارد و امثالهم. این مربوط به سالهای ابتدایی تشکیل حزب توده است. هنوز بعضیهایمان در زندان بودیم و یک عده همچون ایرج اسکندری بیرون رفته و حزب توده را تشکیل داده بودند. ما هم حزب توده را قبول کردیم و گفتیم عضو هستیم. اما بعد که آمدیم بیرون به تدریج با چیزهایی مواجه شدیم که در زندان به ما نگفته بودند. در زندان گفته بودند دستوری از سوی حزب کمونیست شوروی صادر شده که بر اساس آن حزبی مردمی با مرام دموکراسی و طرفداری از مشروطیت و قانون اساسی درست شود و بعد از جذب توده مردم و آشنا کردنشان با سیستم حزبی و کشمکش سیاسی، سعی شود که اتحادیههای کارگری تقویت شوند و فکر کنیم که چگونه جنبۀ مارکسیستی هم داشته باشد. بعدها کشمکش ایجاد شد و انشعاب پیدا شد که آن حرفها از بین رفت.
کسانی هم بودند که حتی بعد از افشای ماهیت واقعی استالین حمایت از او را رها نکردند؟
بله، به نظرم افرادی مثل کامبخش و دو، سه نفر دیگر بودند که از همان ابتدا هوادار شوروی بودند و بعدها هم که از زندان آزاد شدند همین رویه را پیش گرفتند. آنها نه چیزی در این باره خوانده بودند و نه تلاشی برای شناخت شوروی انجام داده بودند. اینها شورویپرستی و دفاع کورکورانه از استالین را ترویج میکردند. دیگران اما هر یک به شیوه خودشان، با تحولات و انتشار بعدی حقایق کنار آمدند.
در مقابل افرادی چون کامبخش که مثال زدید و به هر دلیل شیفته یا عامل شوروی بودند، اما برخی هم بودند که برای دفاع از استالین به استدلال میپرداختند. آنها توسعه صنعتی، علمی و تکنولوژیک شوروی را مرهون تلاشهای استالین میدانستند و بهایی که برای تبدیل روسیه تزاری مبتنی بر دامداری به شوروی سوسیالیستی صنعتی پرداخته شده بود را ناچیز میپنداشتند. چهرههایی مثل احسان طبری هم بودند که پس از نطق «خروشچف» علیه استالین هرچند این سخنان را «به ظاهر منطقی» ارزیابی میکردند اما از این جهت که آن را عاملی برای «خلع سلاح معنوی» شوروی در برابر دژ امپریالیسم میدانستند، تکفیرش میکردند. از لنین و استالین دفاع میکردند چون آنان را «حافظ دستاوردهای انقلاب» بلشویکی میدانستند. اینها را چطور ارزیابی میکنید؟
همۀ افرادی که حزب توده را بنیان گذاشتند کمابیش مواضع یکسانی در برابر استالین داشتند. چه افرادی مثل ایرج اسکندری که باطنا استالین را طعن و لعن میکرد اما در ظاهر مطلقا چیزی نمیگفتند و هرچه شوروی و استالین انجام میدادند تائید میکردند و صحیح میدانستند. به این دلیل که میدانستند اگر بخواهند در حزب توده بمانند باید این کار را بکنند و الا از حزب توده طرد و بیرونشان میکنند. و چه عدهای که اساسا معتقد بودند هرچه رادیو مسکو میگوید صد درصد درست است و هیچ نقصی هم ندارد و باید همانها را تکرار هم کرد. این عده اشخاصی بودند مثل رضا ابراهیمزاده و امثالهم. نتیجۀ عمل هر دو گروه ترویج و تطهیر شوروی بود.
آیا دستۀ سومی وجود ندارد؟ در این تقسیمبندی شما فردی مثل طبری را در کدام گروه میبینید؟ مخالفان باطنی استالین که در ظاهر او را تقدیس میکردند یا شیفتگان شوروی؟
طبری از افرادی بود که به عقیدۀ من ظاهرا همین کار را میکرد یعنی واقعا صد درصد خودش را طرفدار شوروی نشان میداد و استالین را تقدیس میکرد، تا جایی که با ما و دیگران بود هیچ حرفی هم علیه استالین نمیزد اما حالا پشت سر ما، در دیدار با افراد سفارت شوروی و در شرکت نفت چه میگفت من نمیدانم. طبری آدم متلونی بود. با هر کس آنطور که خوشش میآمد حرف میزد... بگذریم. پشت سر مُرده حرف نزنیم.
آقای خامهای ما از یک طرف با استالینی مواجهیم که با مخالفانش به شیوه دیکتاتورها برخورد کرد و با تمامیتخواهی تمام، نظامی فردی را بنیان گذاشت و از طرف دیگر با حاکمی روبرو هستیم که در دوران حکومتش کشور خود را از کشوری عقبافتاده به کشوری صنعتی و پیشرفته تبدیل کرد. بعد از مرگ استالین در ایران درباره او چه گفته شد و به کدام وجه از عملکردش بیشتر پرداخته شد؟
بعد از مرگ استالین در داخل ایران نوشتهها و گفتههای زیادی بود که ماهیت او را افشا میکرد. تا او زنده بود بسیار مراعات میشد. حزب توده هم حواسش بود که مبادا کسی چیزی علیه او بنویسد. اگر هم مینوشتند فورا تکفیر میشدند. اما بعد از مرگش اگر کسی حرفی میزد چیزی نمیگفتند. با این حال خود اعضای حزب توده هیچ وقت علیه استالین موضع نگرفتند و نگفتند این آدم چه افرادی را کشته و چه جنایاتی مرتکب شده است. همیشه رعایت وضع سیاسی روسیه را میکردند. اینکه سیاست دولت شوروی الان چگونه است. آیا به استالین قدر و قیمتی میگذارند؟ آیا اگر مجسمهای از او هست، برش نمیدارند؟ اگر اینطور بود ممکن بود کتاب «دیالتیک» استالین را در تیراژ بالا چاپ و بین جوانان پخش کنند. این وضع حزب توده بود. اما افراد دیگری هم بودند، مثل ما و یوسف افتخاری. ما میگفتیم که استالین این بوده، این کارهای بد را هم مرتکب شده و الان هم تجلیل کردن از او بیمعناست.
استالین برای چپهای ایرانی چهرهای شناخته شده و تاثیرگذار به حساب میآید. عملکرد او چه رسوباتی در چپهای ایرانی گذاشت. میخواهم بدانم آیا نگاه پیشرفتمحور او سرمشق قرار گرفت یا تنها رهآورد دوران حکومت او برای ایرانیها ترویج شیوههای استالینی در برخورد با مخالفان بود؟
من فکر میکنم دومی بیشتر بود. نمونۀ آن حزب توده که تا بود به مخالفانش انگ میزد. با انگهای استالینیستی مثل اینکه این مارکسیست نیست، این ضد شوروی است و... به حذف مخالفان میپرداخت. بعدها اما فضا تغییر کرد، از طرفی رهبران حزب توده تغییر کردند و برخیشان از ایران رفتند و از طرف دیگر برخی افراد مثل یوسف افتخاری و باقر امامی که ماهیت شوروی را میشناختند و بیان میکردند و ضد استالینیسم بودند، فضا برایشان مهیا شد تا نظراتشان را بگویند و در این باره روشنگری کنند. نتیجه اینکه اوضاع عوض شد و خیلیها ماهیت استالین و استالینیسم را شناختند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر