نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۲ فروردین ۱۴, چهارشنبه


سیزده بدر پارسال در اوین
سراسر ضلع غربی ِ هر دوتا سالن ِ  مسکونی در بند نسوان اوین ٬ پنجره هایی بزرگ وجود دارد که البته پشت پنجره ها را میله های آهنی قرار داده اند. منظرهء بیرون از پنجره بسیار زیباست. هرچند این زیبایی از پشت میله هایی که به پنجره جوش داده اند هیچ احساس جالبی به آدم نمیدهد که هیچ ٬ بلکه گاه موجب دلگرفتگی و بیقراری هم میشود بخصوص که زاویهء بند و تپه ها طوریست که شبها ماه در آسمان بخوبی دیده نمیشود. درواقع ماه از سمت ضلع شرقی بند دیده میشود که آنجا متاسفانه و از روی بدجنسی ٬ پنجره هایش را برداشته و دیوار کشیده اند و تنها یک پنجره باقی مانده که آنهم پشتش را ورقه هایی موجدار از ایرانیت نصب نموده اند که از بالای آن٬ تنها و تنها یک وجب آسمان داریم و بس. بهرحال با این شرایط اگر پذیرفته  و به خود قبولانده باشیم که بایستی این محل را تحمل کنیم میشود با دلتنگیهایمان کنار آییم و برای زمان ِ حال ِ اجباری  ٬ از تماشای مناظر بیرون پنجرهء ضلع غربی لذت ببریم

بیرون را که نگاه میکنیم یک  سری تپه های خاکی است که روی تپه از بالا تا پایین درختهایی با فواصلی نا مرتب بچشم میخورد و زمینش هم اغلب خار و علف و گهگاه گلهای وحشی است. یک سگ هم هست که گاهی آنجاها تنهایی میچرخد و بعضی شبها نیز معلوم نیست به چه دلیل سر و صدا راه می اندازد. در مسیر و  تقریباً وسط تپه ها بصورت افقی یک جادهء خاکی هست که هرروز در ساعات مختلف سربازها دو یا سه نفره و گاه نیمه شبها از آنجا عبور کرده و داخل بند ما را هم از پنجره و از همان فاصلهء دور نگاه میکنند که من گاهی لجم میگیرد که به چه حقی ما را که داخل بند با لباسهای راحتی نشسته یا خوابیده ایم را دید میزنند

پایین تپه های خاکی ٬ یک دیوار سنگی کشیده اند که سنگها درشت و بزرگ و به رنگهای سبز و آبی و مابین ایندو رنگ است. یکجور سبز و آبی خاص و لطیف ویژهء سنگها که خوشرنگ هستند ولی من با دیدنشان یاد ترانهء گوگوش می افتم و غمگین میشوم. یادم افتاد که یکبار معاون اجرایی زندان به یکی از خانمهایی که پارسال عیدفطر آزاد شده٬ گفته بود که بالای تپه ها مین گذاری شده. البته من فکر میکنم شوخی کرده باشد چون اگر مین گذاری بود سگ و سربازها جرات نمیکردند آنجا راه بروند. در ضمن بر فراز تپه ها و همین بغل گوش خودمان چندین دکل دیده بانی و دوربین نصب شده و سربازها با تفنگ روی دکلها که شاید اسمش برج مراقبت باشد کشیک میدهند

پایین تپه ها ٬ بین این دیوار سنگی و بند ما نیز یک فضای خالی هست که میشود برای قدم زدن و ورزش و هواخوری استفاده نمیشود ولی در طول اینمدت اجازهء استفادهء همیشگی از آنجا را بعنوان هواخوری به ما نداده اند و فقط چند نوبت و گاه دو سه ماه یکبار پذیرفته اند که دو ساعت خانمها بروند و قدم بزنند و ورزش کنند و کمی نفس بکشند
   
با توجه به درخواست مکرر بچه ها برای گردش و رفتن به سیزده بدر به این فضای پشت بند ٬ امروز مسئولین موافقت کردند که یکی دو ساعت آنجا مورد استفاده قرار بگیرد. امروز ساعت یازده و نیم  صبح ٬ مهدیه گلرو که وکیل بند است بعد از پیگیری این موضوع ٬ با خوشحالی آمد و گفت که: بچه ها! موافقت شده از ساعت دوازده تا دوی بعد از ظهر برویم هواخوری بیرون. با این خبر کمی چهره ها باز شد و همه شروع کردند به جمع کردن وسایلی که میخواستند ببرند بیرون. مثل ظروف غذا و فلاسک چای و پتو و سبد میوه

از شب قبل صدیقه مرادی و  معصومه یاوری در تدارک خوراکی برای سیزده بدر و آماده کردن الویه بودند. بعد هم بچه ها بخصوص دخترها با شور و نشاط  بهمراه مامورهای زندان ٬ با تجهیزات ناهار و چای و میوه و شیرینی و آجیل رفتند همین بیرون و پشت بند که سر و صدا و خنده ها و هیجانشان فضای اوین را پر کرده بود. آری! شوق زندگی و طراوت بهار تمام تیرگیهای زندان را به چالش کشیده و فریاد میزند زندگی زیبا و قوی و امیدبخش است و محیط زندان را هم میتواند تسخیر کند و غمها را بزداید
  
من البته نرفتم چون سردم  میشود و گرمای بند را به سرمای بیرون بند ترجیح میدهم و همچنین بخاطر خستگی. زیرا دیشب تا ظهر امروز بیدار مانده و داشتم مطلبی در مورد جنبش زنان ایران و مبارزات آزادیخواهی و برابری طلبی مینوشتم که متاسفانه مقالاتم در این زمینه با توجه به واقعیتهای موجودی که میبینم و درک میکنم و بخاطر تار و پودها و زیرساختهای مذهبی حاکم بر زنان جامعه ٬ چندان امیدوارکننده و رضایتبخش نیست و هنوز البته کاملش نکرده ام اما برای این دسته مقالاتم آرزوی پایان خوشی دارم

بهرحال پس از دو ساعت بچه ها برگشتند و من عصر٬ الویه ای که برایم گذاشته بودند و تزیینات بسیار زیبایی هم داشت را نوش جان کردم. کار آشپزی و تزیینات غذایی معصومه حرف ندارد. با گوجه فرنگی و خیارشور و زیتون٬ الویه را خیلی قشنگ درست کرده بود. طوریکه حیفم می آمد شکل زیبای الویه را بهم بریزم و بخورمش ولی بهرحال خوردم و خیلی خوشمزه بود. مرسی معصومه جان و مرسی صدیقه جان. امیدوارم بیرون از زندان ناهار و شام جشن آزادی را همگی نوش جان کنیم 
در ضمن امروز یکشنبه و روز ملاقات بود ولی بدلیل تعطیل رسمی و مصادف شدن با سیزده بدر به فردا موکول شده و بعضی از بچه ها از طریق ملاقات حضوری روز چهارشنبه و از طریق خانواده هایشان به خانواده های بقیه اطلاع داده اند که بجای یکشنبه روز دوشنبه به ملاقات بیایند

تمام مدت هم دارم با خودم فکر میکنم که الان مردم بیرون از زندان چه تصوری از سیزده بدر زندانیان داخل زندان دارند؟ آیا خانواده های زندانیان خیلی غصه میخورند؟ آیا فرزندان زندانیان با دیدن بچه های دیگر در کنار پدرو مادرهایشان بیاد والدین خود و از دوریشان دارند اشک میریزند؟ و اینکه اعضای خانوادهء زندانیان ٬ امروز به چه نیتی سبزه گره میزنند؟ و اینکه آیا س.پ هم به سیزده بدر رفته یا نه و آیا یاد من بوده یا نه

چقدر دلم میخواست با او میرفتم لب دریاچه و سیزده بدر را در کنار قوها خوش میگذراندیم. اگر با او قرار داشتم مطمئناً شب قبل ٬ زود میخوابیدم تا صبح سرحال و قبراق باشم. حیف که بد جایی گیر افتاده ام و از پس این تپه های خاکی ٬ دورنمای دریاچه و قوهای قشنگ ٬ تنها یک رویای شیرین است گرچه رویایی تحقق یافتنی

یکشنبه سیزده فروردین ۱۳۹۱ زندان اوین
ستاره.تهران

هیچ نظری موجود نیست: