نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۱ دی ۲۶, سه‌شنبه

یکی از مادران پارک لاله: دیدار با رضا شهابی



دیدار با رضا شهابی


می گفتی ای عزیز ! سترون شده است خاک

اینک ببین برابر چشم تو چیستند

هر صبح و شب به غارت طوفان روند و باز

باز، آخرین شقایق این باغ نیستند  
(محمدرضا شفیعی کدکنی)


این روزها،  یکی از خانه های اطراف خیابان جیحون، پی در پی پذیرای کسانیست که از نقاط مختلف کشور برا ی دیدن کسی می آیند که در مقابل زر و زور سر فرود نیاورده و با هر فشاری که به او آورده اند، همچنان طالب خواسته های برحقش است. رضا شهابی مردی  از تبار کار و مبارزی که با در دست گرفتن جانش می خواهد جلوی خصم بایستد و حق خود و هموطنانش را بگیرد. انسانی که خصم را به زانو در آورده ولی در مقابل انسانیت به سجده می افتد. خم می شود تا بوسه بر دست و پای مادری بزند که فرزندش، تنها یار و یاورش  را همین چند وقت پیش شکنجه گران از او گرفتند. ستار بهشتی کسی که شکنجه گران را به زانو در آورد و به حد جنون رساند. و لب از لب باز نکرد. و حتی با مرگش هم در مورد جنایتکاران افشاگری کرد. آقای شهابی از لحظات آخری که ستار را می بردند، می گفت و اشک در چشمانش حلقه زد. رضا شهابی که انسانیت و عشق به مردم، سرتاسر وجودش را لبریز کرده است.  به مادر ستار قول می دهد که ستار او باشد. و نگذارد که خون ستار پایمال شود. مادری دیگر، از فرزند گم شده اش می پرسد. مادر سعید زینالی کسی که 14 سال است او را ربوده اند و هیچ نشانی از او نمی دهند. مادر ستار و مادر سعید انگار فرزندان خود را در چهره او می بینند.
مسئولین جمهوری اسلامی به دلیل محبوبیت بسیار زیاد آقای شهابی در بین زندانیان و در میان مردم، تمام سعی خود را کردند که بی  سروصدا او را برای مرخصی برای معالجه از زندان بیرون بفرستند. با اینکه خانواده چند روز بود وثیقه را برای مرخصی آماده کرده بودند و منتظر بودند، ساعت 11 شب که اکثر زندانیان در حال استراحت بودند او را صدا کردند که برای رفتن به بهداری آماده شود ، آقای شهابی می گوید من که ساعت 7 بهداری رفته ام، ولی آنان اصرار می کنند، می رود که لباس بپوشد که هم بندی هایش متوجه می شوند و به این گونه بهداری بردن اعتراض می کنند. مامور می گوید که باید برای مرخصی برود ولی بدون سر و صدا و از کسی خداحافظی نکند. ولی آقای شهابی می گوید روزهای اعتصابم هم بندان همیشه نگران من بودند. چگونه می توانم از آنان خداحافظی نکنم. و هم بندی ها که متوجه رفتن او می شوند او را تا دم در بند بدرقه می کنند. مسئولین که وحشت کرده بودند حتی او را نمی گردند و طبق برنامه ای که داشتند و از اینکه مردم به پیشوازاو نیایند او را نزدیک نیمه شب و در یکی از شبهایی که هوا ناجوانمردانه سرد بود و بدون خبر خانواده از زندان بیرون میفرستند کمتر راننده ای برای مسافر نمیه شب و آنهم  در یک اتوبان خلوت ترمز میکند، غافل از اینکه برای کسی که همراه مردم است و دلش برای مردم می تپد، همه مانند خانواده ی او هستند. رضا شهابی به بیرون از زندان می آید در انتظار خانواده و دوستان، هیچ خبری از آنان نیست.  به اتوبان چمران می آید و منتظر، تا شاید ماشینی بایستد. تا خلاصه راننده ای ترمز می کنند و آرام کمی شیشه را پایین می کشد و با دیدن آقای شهابی او را می شناسد، سوار می کند و با افتخار از اینکه یار خلق، مسافرش است او را به منزل می رساند.
بازجوها که از اعتصاب و ادامه اعتصاب او کلافه شده اند با وعده ی مرخصی می خواستند اعتصاب او را بشکنند. و سعی داشتند که او را راضی به این کنند که در زندان اعتصابش را بشکند ولی او می گوید وقتی به منزل رسیدم اعتصابم را می شکنم و مصمم و پا برجا می ماند، تا خلاصه در منزل اعتصابش را می شکند. جسمش بسیار نحیف شده است، ولی همچنان از روحیه ای بالا و مقاوم برخوردار است . همسرش ربابه رضایی هم با اینکه در نبود او با سختی روزگار می گذراند و به تنهایی مسئولیت سرپرستی از دو فرزند را بر دوش می کشد و برای گذران زندگی بی وقفه کار می کند،  مانند آقای شهابی از روحیه ای بالا برخوردار است. این دو چه زیبنده همدیگر هستند. خنده از روی لبانشان کنار نمی رود. با چهره باز پدیرای این خیل تمام نشدنی مهمانان هستند. مهمانان حتی فرصتی برای صرف ناهار و شام را هم به آنان نمی دهند .

به رضا شهابی برای مداوا با گرفتن وثیقه ای معادل یک منزل مسکونی، مرخصی چند روزه داده اند تا به خرج خودش به معالجه اش ادامه دهد. روزی که او را گرفتند دفترچه بیمه اش را هم باطل کردند. با این همه گرانی معلوم نیست به چه صورت می تواند از پس مداوای این همه ارثیه ای، که از زندان به او داده اند، بر آید.
وقتی از منزل آقای شهابی بیرون می آمدم، شادی خاصی تمام وجودم را فرا گرفته بود. از این که در این مکان پر از عشق و صمیمیت بودم به خود می بالیدم و پیش خود فکر می کردم. این مهم نیست که چند سال زندگی کنی، بلکه این که در زندگی چه تاثیری روی اطرافیان داشته باشی، ارزش دارد.  یاشاسین آقا رضا
یکی از مادران پارک لاله
25/10/91

مادران پارک لاله ایران

خواهان لغو مجازات اعدام و کشتار انسانها به هر شکلی هستیم. خواهان آزادی فوری و بی قید و شرط تمامی زندانیان سیاسی و عقیدتی هستیم. خواهان محاکمه عادلانه و علنی آمران و عاملان تمامی جنایت های صورت گرفته توسط حکومت جمهوری اسلامی از ابتدای تشکیل آن هستیم

هیچ نظری موجود نیست: