و این لب خموشی تاریخ ایران است و دلهایی پر از آوازه های در دل خفه شده، که بَر و میوه ی تلخ استبدایان ببارآورده اند، چه در دوره ی دو پهلوی و کنون
و سرنوشتی که از این رهگذر شوم گریبانگیر زنان و مردانی شده که در زمره ی
پاکان خوانده می شوند و کنون در رسای دیگر مردی از تبار آنان که در کسوتِ
روحانیون پاک اندیشِ «ملی مردمی»، که در سال 1249 در «سرابه اردستان» پای
به جهان دارد و در دهم آذر 1316
به دستور خون خواره و دستِ خونریزی به فجیع ترین گونه ی ممکن کشته می شود!
و چنین نیز سرنوشت دارد نوه ی آن زنده نام و یاد، به نام فاطمه مدرسی که
به دستور و دستِ خونریزانِ استبداد اسلامی اعدام گردید!؟
زندگی نامه سید حسن مدرس با پدر به شهرضا و سپس به اصفهان می آید و می
توان گفت پدربزرگ او بنام میرعبدالباقی استاد اولیه اش می بوده است و در
اصفهان در مدرسه ی مُلاعبدالله و صدر بازار، پیش «شیخ مرتضی ریزی» درس
خواندن در پهنه ی علوم اسلامی را آغاز و سپس به سامره و نجف در خدمت چهره
هایی چون «میرزای شیرازی، آخوند مُلامحمد کاظم خراسانی و سید محمد کاظم
یزدی» کسب فیض و تا اجتهاد پیش رفتن و سپس بازگشت به اصفهان و به تدریس فقه
و اصول پرداختن، و در همین بازه تاریخی آغازگر عفریت جنگ جهانی اول است و
بسیاررانی انجمنی برپا می دارند با گرایشی «ملی مردمی» و او نیز به آنها می
گرود!
مدرس بمانند مجتهد طراز اول و دارنده ی گرایشهای یاد شده در پهنه ی ملی
بود. بعنوان یکی از پنج مجتهد در «قانون اساسی»، ازسوی «عبدالله مازندرانی،
ملامحمد کاظم آخوند خراسانی» پیشنهاد و برگزیده می شود به مجلس شورای ملی،
در دوره دوم، اما در انتخابات دوره ی سوم از سوی مردم تهران برگزیده می
شود، چون رفتارهای مبارزاتی و دارنده ی ارزشهای اینگونه را از او می بینند،
اگر چه این مجلس بیش از یک سال دوام نمی آورد به سبب جنگ جهانی آول!؟
دراین بازه ی تاریخی و سرنوشت ساز،
ایران اگر چه بی طرفی اعلام داشته بود، اما جولانگاه نیروهای انگلیس و
روسیه، و نیز عثمانی شده بود! در سال 1295 و این جَو ناخوشایندِ ارزشهای
ملی به وجود، نگرانی همه ی میهن دوستان را برانگیخته و راه کار را در
بپاداری کمیته ای از نمایندگان مجلس و چهره هایی برای رویارویی و جلو گیری
از دست اندازی روسیه و انگلیس در ایران و دفاع ملی را چاره گر بودن، که چهل
نفر برای اداره کشور گزیده می گردند، که یکی از آنان سید حسن مدرس بود!
آنان دولت موقت در تبعید بوجود می آورند و مدرس وزیر فرهنگ برگزیده می
شود! آنان به اسلامبول می روند و مدرس بگونه ی سخن گوی آنان، به هنگامی که
امپراطور عثمانی دستور میدهد که «چای عجم» بیاورند، که زنده یاد مدرس پاسخ
میدهد ما ایرانی هستیم و نه
عجم! سپس امپراطور روی به مدرس که چرا نبایست ما ها «متحد الباس» باشیم، و
دوباره مدرس پاسخ میدهد که متُحد الباس کاری از پیش نمی برد، چرا نبایست
«متُحد الدل» بود و بی درنگ اضافه می افزاید که دشمن ما دارنده ی هر دینی
باشد، به هنگامی که نمایان شد از سر کوه، او را میزنیم و اگر «مسلمان بود»
در قبرستانهای مسلمانان به خاک سپرده می شود، و گرنه در دیگر قبرستانی،
اینگونه دشمن را در هر لباس و دینی یادآور امپراطور عثمانی میکند!؟
زنده یاد همواره با گامهای استوار در همه دوران زندگی سیاسی اش در برابر
زیان رسانی به حقوق ملت ایران ایسادگی میکرد و در این راه بر سر جان می زد،
که نمونه ی بارز آن در برابر قرارداد «وثوق الدوله»، که همچون گُردانِ
دیگری چون «مصدق» جلوگیر بستن آن قرارداد که خواست ِانگلیس را برآورده می
کرد،
شدند! و یا در پی کودتای 1299 او را دستگیر و به قزوین تبعید می کنند، تا
اینکه سید ضیاء طباطبایی نخست وزیر کودتا از اریکه ی به خواست استعمار
انگلیس برنشسته به زیر آورده می شود و زندانیان از جمله مدرس آزاد می گردند
و او از سوی مردم تهران به نماینده گی مجلس چهاردهم برگزیده می شود!
او همواره با دلیری و چیرگی بنا بر چند و چون سیاسی آن دوران از سرنوشت
میهن خود دفاع میکند و به هنگام نخست وزیر شدن رضاخان، فرد دوم کودتا، و
دیگر مهره ی انگلیس، چه در پیوند با رفتار خشن و وحشی گرایانه، و چه خیانت
خیانتکارانه او مخالفت می نمایاند و تا آنجا که مرتبه ای ایادی رضا خان به
دستور، بر سر راهش زبان به توهین و...می گشایند و خود رضاخان هم مشت بر
صورت او می زند، که موجب خشم «موتمن الملک» ریاست مجلس گشته و روی به فراش
مجلس تا «درب مجلس را ببندند و به رفتار وحشی گری او» پرداخته گردد و تا
آنجا پیش رفتن که رضاخان به پوزش خواهی روی می آورد و پاره ای از نمایندگان
میانجی گری میکنند و اینگونه نخست وزیر از چنگ دادخواهی و دادباختگی رهایی
می یابد!؟
مدرس بی ترس و دلهره و سستی، همواره آگاه به وظیفه نمایندگی مردم بوده
ادامه کار داد و به هنگامی که استعمار انگلیس کوشش می کند تا بر «تن نا
قواره رضاخان جامه ریاست جمهوری» بدوزد و بپوشاند، مدرس یکی از پیشگامان
مبارزه با این خیمه شب بازی می باشد و سخت در برابر معرکه گیران این بازی
شوم می ایستد و جلوی روحانیونی را هم که فریب ریاکاریهای رضاخان را خورده بودند را می گیرد، چرا که رضا خان تا پیش از شاه
شدن مجلس روضه خوانی برپا می کرد و در شام غریبان پای برهنه و کاگل به سر
مالیدن، در پیشاپیش دسته قزاقها را می افتاد و آنان شعار می دادند که «اگر
در کربلا رضا می بود، حسین بی یاور و تنها نمیشد!؟» و سرانجام نیز مبارزه ی
بی گسست مدرس و دیگرانی از جمله شاعر جان باخته «میزاده ی عشقی» پوشِ
انگلیس ساخته برتن رضاخان پوشیده نگشت، ولی پیر کفتار استعمار راه خود را
در به شاهی رساندن او یافت !
لب خموش و دل پر از آوازه ها!؟ در رسای مدرس است و خموشی لبها در دوران
چنگیزیان که مولانا سروده است و گویایی به دل تاریخ ایران زمین پر ز آوازه و
بوده هایی جان گداز سرنوشت پاکان شده مانندانی چون مدرس که برخط ناوابستگی
ایستادند و جان باختند و به ارزشهای «ملی ومردمی»، صد البته تکیه به داوری
تاریخی ماندند و برده ی جاه و مال نگشتند، اگر چه دشمن نیز زخم زبانی های
خود را زده باشد! یکی از کسانی که سخت پیرو زنده یاد مدرس بود «ملک اشعاری
بهار» می باشد، که به داوری مدرس می پردازد دربرابر سفیر شوروی که به او
گفته بود «مدرس انگلیسی» می باشد، و زنده ملک الشعرا با
شناخت همه جانبه از مدرس و تکیه به شرافت داوری به او پاسخ میدهد «مدرس نه
انگلیسی است و نه آخوند» و در درست بودن این داوری بسیار می توان داده
هایی تاریخی آورد. از جمله از «علی اکبر داور» که در جایی از دادگاه عرفی
سخن دارد و چگونه دادگاههای شرعی را برداشتن که اگر مدرس نبود چنین کاری
امکان پذیر نمی شد و او را سبب ساز میداند که در برابر روحانیون واپسگرا
ایستادگی می کند. نیز احمد متین دفتری که در این مورد نقشی به سزا داشت،
کتاب خود را در رابطه با قوانین و...که در دانشگاهها درس داده می شود به
نام «مدرس و داور» می کند بمانند قدر شناسی از این دو که نقشی شایسته
داشتند در بوجود آوری دادگستری عرفی! مرتبه هایی نوشته شده که داوریها
بایست تاریخی باشد و دانسته و شناخت
داشتن که بوده های اجتماعی دوره ی مورد داوری، چنانکه مدرس درآن زمان با
شرکت زنان در انتخابات مخالفت داشت، اما سخت پیرو قانون و احترام گذاری به آن!؟
رضاخان سرانجام بنا بر خواست و کوشش انگلیس و نیروهای وابسته به آن، از جمله بخشی از روحانیون، و نیز مردم فریبی هایی که رضاخان از خود
نشان میداد و ناامنی های وجود داشته، تاج شاهی برسر می نهد و با دست آهنین
و در جایگاه فرمانده ی کل قوا، نخست وزیر و مجلس و شاه بودن، پای به پای
هم برآورده ساز خواست استعمار انگلیس میگردد و هم از میان برداشتن هر آنکسی
که با کارهای «ضدملی ضدمردمی» اش مخالفت میکرد، که صد البته یکی از بارز
مخالفان او مدرس بود، و ابتدا با دخالت همه جانبه اش در امر انتخابات مجلس
و جلوگیری از ورود او، که یکی از سخت ترین مبارزان ضد استبداد و ضد
استعمار بود، و نیز بازیگر ماهر و هوشمند در پهنه ی مبارزات پارلمانی، لذا
در پی دخالت در امر انتخابات و نخوانده آراء مردم که به مدرس رای داده
بودند، و نیز جان سالم به دربردن تروری که تدارک دیده شده بود، و ناگزیر در
مهرماه 1306 مدرس را دستگیر میکنند و سپس به ترتیب به «دامغان، خواف»
تبعید کردن به مدت هفت سال، تا اینکه ماموران شهربانی به دستور رضاشاه و به
ریاست شهربانی درگاهی، ابتدا از «خواف به کاشمر» می برند و از ریاست
شهربانی کاشمر خواستن تا او را به قتل رساند، اما او از این کار سرپیچی
میدارد، که سرانجام در روز دهم آذر، زیر نظر درگاهی و به دست کسانی چون
«جهان سوز، متوفیان و خلج» با بستن عمامه اش به دور گردن، او را خفه
میکنند، و این روز عصر روز 27 ماه رمضان بود و مدرس روزه داشت و هر چه
اصرار دارد تا اجازه دهند تا پس از روزه گشادن او را کشند، که نمی پذیرند و
ابتدا به او زهر دادن و سپس با عمامه او را خفه کردند!؟
آه؛ غم این خفته ی چند خواب در چشم ترم می شکند!؟
احمد رناسی دهم آذر1391
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر