چند
جوان، شايد هم چند ليسانسيه بيكار در محله چهارراه كوكاكولاي تهران، پول
روي پول بگذارند، قرض بگيرند از پدر و مادرشان، شريكي يك مغازه ميوهفروشي
اجاره كنند، معلوم است كه ديگر پوستر «قهوهچي چپق به دست با لبخند» يا عكس
گل و گياه به در و ديوار مغازهشان نميزنند.
يك
موقعي بود كه ميوهفروشها عكس ميوههاي خارجي و لوكس را ميزدند در
مغازههايشان كه اشتهاي مشتريان را تحريك كنند، ولي پوستر دكتر شريعتي در
مغازه ميوهفروشي كمي غيرمنتظره است.
وقتي
هم با چشمهاي گرد شده از تعجب بپرسي «پوستر شريعتي را براي چي زديد؟
ميشه عكس بگيرم؟» با غرور ميگويد: دكتر رو دوستش دارم! اشكالي نداره،
عسكتو بگير.
دكتر شريعتي مثل تختي، مثل مرحوم طالقاني، پوسترخورش ملس است، اگر آقاتختي، كشتيگير مردمي و لوطي و دوستداشتني بود، لابد براي عدهاي، هم شريعتي روشنفكر مردمي و لوطي و دوستداشتني است و شريعتي شايد تنها روشنفكري باشد كه حتي ميوهفروشها هم پوسترش را ميخرند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر