بهرام رحمانی: باز هم درباره سیاست های زن ستیز سلسه پهلوی
بهرام رحمانی
خانم
الاهه بقراط، دایما از سلسه پهلوی دفاع می کند. این حق طبیعی و آزادی بیان
و قلم اوست و به کسی ربطی ندارد. اما آن جا که وی، تاریخ را تحریف می کند و
حکومت های دیکتاتوری و نظامی سلسه پهلوی را تطهیر می کند باید مورد نقد
قرار گیرد. تحریف واقعیت های تاریخی به ضرر نسل امروز و نسل های آینده
جامعه است. از این رو، نفع جامعه در این است که وقایع تاریخی به همان شکلی
که اتفاق افتاده اند، خوب و بد و غلط و درست نوشته شوند. به عبارت دیگر،
گذشته چراغ راه آینده است بنابراین، تحریف تاریخ و گذشته آینده جامعه را
خدشه دار می کند.
بقراط، در یکی از شماره های اخیر کیهان لندن، مطلبی تحت عنوان (باز هم در دفاع از کشف حجاب)
نوشته است. وی، در این مطلب خود، نخست حضور سیاسی و اجتماعی و فرهنگی زنان
در جامعه نازل دانسته و سپس به دفاع از «بخشنامه کشف حجاب» برخاسته است.
وی، می نویسد: «اصلا زنان در ۱۳۱۴
چقدر در جامعه حضور داشتند که بخشنامه کشف حجاب آنان را "مجبور" به
برداشتن چادر از سر خود بکند! تقريبأ هيچ! اتفاقأ کشف حجاب برای اين بود که
راه زنان را بگشايد، و گشود! اگر زنان با همان حجاب در اجتماع فعال
میبودند، چه بسا رضاشاه به اين فکر نمیافتاد که به "کشف" آن بپردازد! و
اگر قرار بود کشف حجاب نه به صورت قانونی و از "بالا" بلکه اختياری و از
"پايين" میبود، آخوندها همان دماری را از روزگار زنان و مردان طرفدار کشف
حجاب در میآوردند که پس از هفتاد سال و هنوز در میآورند!»
الاهه
بقراط، در ادامه مطلب خود، می نویسد: «کشف حجاب «اجباری» را جمهوری اسلامی
باب کرد، يعنی «اجباری» را جمهوری اسلامی به دنبال «کشف حجاب» چسباند تا
بتواند «حجاب اجباری» خود را بهتر در جامعه جا بيندازد. برخی، حتا از ميان
مدافعان حقوق زنان و حقوق بشر، نيز در دام آن افتادند و در يک همراهی
ناخواسته در بلندای دمکراتترين نظرات جهان ايستاده و به رضاشاه ايراد
میگيرند که چرا «دمکراتيک» رفتار نکرده و از «بالا» به کشف حجاب پرداخته
است! گذشته از اينکه هر اقدام اصلاحی اساسا از «بالا» ممکن میشود، ولی
بدون قهر دولتی آن هم در شکل بخشنامه، اصلا کشف حجاب در آن دوران، ممکن
نمیشد! رضاشاه برای پيشبرد اين اقدام اصلاحی عظيم تمام قد در برابر
روحانيتی ايستاد که هنوز پس از هفتاد سال در حال تبليغ مداوم عليه «کشف
حجاب» است! نمیشود يک اقدام اصلاحی را درست دانست، ولی قرار دادن قدرت
قانون و تضمين دولتی در پسِ آن را نادرست ارزيابی کرد!» به این ترتیب، خانم
بقراط، با هدف وجهه دادن به سیاست های کسانی که امروز به فکر احیای سلطنت
هستند، روز روشن تاریخ را تحریف می کند.
اگر
از منابع مختلف داخلی و بین المللی به تاریخ ایران نگاه کنیم با این
واقعیت های غیرقابل انکاری روبرو می شویم که سلسه پهلوی، ضربات جبران
ناپذیری به جنبش های اجتماعی و دمکراتیک ایران به ویژه عرصه زنان زده اند.
آیا
کسی که دستاوردهای انقلاب مشروطیت را از جمله جنبش زنان را شدیدا سرکوب
کرد می تواند مدعی آزادی زنان باشد؟ مگر می شود با سرکوب پلیسی زنان در
جامعه و با فرمانی از بالا، از آزادی زن دم زد؟ خانم بقراط، چگونه این
تناقضات را برای خودش حل و فصل کرده است؟
به
شهادت تاریخ، هم رضاشاه و هم پسرش محمدرضا شاه با کودتاهای خونین و سرکوب
شدید جنبش های اجتماعی ایران به قدرت رسیدند. رضاشاه، با کودتای خود، نه
تنها کلیه جنبش های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی جامعه ایران را از بین برد؛
نه تنها خود او مستقیما روزنامه نگاران و نویسندگان معترض را تنبیه می کرد؛
نه تنها گروه گروه فعالین سیاسی و اجتماعی را اعدام می کرد؛ بلکه او در
جنگ جهانی دوم متحد هیتلر و آلمان فاشیستی بود. به همین دلیل، پس از شکست
آلمان، متفقین رضا شاه را از حکومت بر کنار کردند و او را در هفتم سپتامبر
1941، به یکی از جزایر آفریقایی به نام «موریس» تبعید نمودند. جایی
که رضاشاه سال های پایانی عمرش را در آن جا به سر برد. رضا شاه، به حدی در
جامعه ایران جنایت کرده بود که به برکناری او، هیچ گونه اعتراض مردمی صورت
نگرفت.
رضاشاه
در خرداد 1313 شمسی، برای ديدار با كمال پاشا، موسوم به «آتاتورك»، ریيس
جمهور ترکیه، وارد این کشور شد. آتاتورك كه وارث خلافت اسلامی امپراتوری
عثمانی بود برای غربی كردن ترکیه دست به اقدامات بی سابقه زده بود. او،
خط را به لاتين و تعطيلی جمعه را به روز يك
شنبه تبديل کرد و بی حجابی را جایگزین روابط و مناسبات سابق فرهنگی و
اجتماعی و سیاسی كرد. این اقدامات آتاتورک در شرایطی صورت گرفت که جامعه یک
دوره طولانی مبارزه علیه خلفای اسلامی را پشت سر گذاشته بودند و صرفا با
فرمان های آتاتورک نبودند. همین زمینه اجتماعی و فرهنگی و سیاسی در جامعه
بود که آتاتورک هرگونه کمک دولتی به مذهبیون و روحانیت را قطع کرد. رضاشاه
در مدت اقامت در
تركيه، به شدت تحت تاثير سیاست های آتاتورک قرار گرفت. در نتیجه در بازگشت
از تركيه، دست به «کشف حجاب» زد. این اقدام رضا شاه نشان دهنده برداشت
ظاهری او از تحولات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ترکیه است.
رضا
شاه، همه مقامات و مامورین دولتی را موظف کرد که زنان شان در مراسم های
دولتی، جشن ها و انظار عمومی بی حجاب ظاهر شوند. این یک فرمان مطلق حکومتی
بود و سر باز زدن از آن، عواقب ناگواری در پی داشت. از این رو، مقامات و
مامورین دولتی، اجبارا زیر بار این زور رفتند. تعرض به زنان، به یک روش
معمولی از سوی مامورین دولتی و کسانی که از این مساله سوء استفاده کنند در
جامعه عمومیت یافت به طوری که شکایات بی شماری در این مورد، صورت گرفت.
برای مثال، در شكايتی كه عده ای از زنان يزد به مجلس ارسال داشتد به گوشه ای از اين اقدامات زن ستیز اشاره می شود: «به واسطه يك روسری يا چادر نماز در محله ها حتی از خانه به خانه همسايه، طوری در فشار پاسبان و مامورين شهربانی واقع بوده و هنوز هم هستيم كه خدا شاهد است از فحاشی و كتك زدن و لگد زدن هيچ مضايقه نكرده و نمی كنند و اگر تصديق حكما آزاد بود از آمار معلوم می شد كه تا به حال چقدر زن حامله يا مريضه به واسطه تظلمات و صدمات كه از طرف پاسبان ها به آن ها رسيده جان سپردند. چقدر از ترس و حرص فلج شدند و چقدر مال ما را به اسم روسری يا چادر نماز به غارت بردند... خدا می داند اگر يك نفر از ماها با روسری يا چادر نماز به دست يك پاسبان می افتاد، مثل اسرای شام با ماها رفتار می كردند. بهترين رفتار آن ها با ماها همان چكمه، لگد بر دل و پهلوی ما بود و اگر به پول گرفتن قانع نمی شدند يا پولی نداشتيم به آن ها بدهيم ما را به شهربانی و كميسری می بردند، اذيت ما بيش تر و مخارج ما زيادتر... از نمايندگان محترم مسلمان كليه ملت ايران استدعا داريم استرحاما، حال، ديگر دست ظلم و تعدی و شكنجه از سر ما زن های مسلمان ايران كوتاه و ماها را آزاد فرماييد.»
مهرانگیز
منوچهریـان، در خاطرات خود از تضرع و زاری همسر کاظم جلیلی نماینده یـزدی
مجلـس شورای ملی یاد می کند. نمونه جالب و در عین حال رقـت انگیزتـر همسـر
محسـن صدرالاشراف وزیر دادگستری وقت بود. به روایت عباسقلی گلشاییان دیگر
رجـل سیاسـی آن هنگـام، همسـر صدرالاشراف در طول مدت جشن دربار به جهت
اجبار به حضور بدون حجاب خود آرام آرام و گاه با صدای بلند ناله می کرد و
می گریست.
نوشته
خود محسن صدرالاشراف از این هم بدتر است. به روایت وی به دستور شخص رضا
شاه، مسئولانی که با همسر بدون حجاب خود در جشن های رسمـی و تحمیلـی شرکـت
نمی کردند، در هـر مقامی که بودند از کار برکنار می شدند. وی در مورد
ماجرای مذکور جشن کشـف حجـاب در دربار متذکر می شود که همسرش پس از آن
مراسم از غصـه بـه شـدت بیمــار شـد و دیگـر از خانه بیرون نیامد تا از
دنیا رفت. گفتنی است که جواد صدر فرزند صدرالاشراف نیز در عصر محمد رضا شاه
برای مدتی عهده دار وزارت کشور بود.
«مخبرالسطنه هدایت» در «خاطرات و خطرات» ضمن اشاره به این وضعیت مینویسد: «به شاه عرض کردم تمدنی که آوازه اش عالم گیر است، دو تمدن است: یکی تمدن در بلوارها، یکی تمدن در لابراتورها؛ تمدنی که مفید است و قابل تقلید، ناشی از لابراتوارها و کتابخانه هاست. گمان کردم به این عرض بنده توجهی فرموده اند. آثاری که بیش تر ظاهر شد تمدن در بلوارها بود که به کار لاله زار می خورد و مردم بی بندوبار خواستار آن بودند»
در
حقیقت به جرات می توان گفت انگیزه حکومت و شخص رضا شاه از کشف حجاب، ایجاد
تحولی اساسی در نقش زن و یا با اعتقاد به برابری حقوق و مناسبات زن و مرد
نبوده است. چرا که رضا شاه تشکل های زنان را همراه با سازمان ها و احزاب و
جنبش های دمکراتیک و غیره که در انقلاب مشروطیت فعال بودند به کلی از بین
برد. رضا شاه در روز هفدهم دی 1314، در مراسمی که به مناسبت کشف حجاب
برگزار شد طی نطقی ادعا کرد: «از امروز ایران هم رنگ جماعت و در صف کشورهای
متمدن قرار گرفته است.» در حالی که چنین ادعایی واقعیت نداشت و رضاخان با
کودتا و سرکوب و وحشت، همه دستاوردهای انقلاب مشروطیت را از بین برد. همان
سیاستی که چندین دهه پس از او، خمینی صورت گرفت و این بار نیز همه
دستاوردهای انقلاب 57 مردم ایران را سرکوب کردند. بنابراین، هر چند رضا شاه
و خمینی، از دید ظاهری و سیاسی و اجتماعی و شغلی با هم متفاوت بودند اما
سیاست ها و اهداف آن ها در به زنجیرکشیدن آزادی و برپایی حاکمیت سانسور و
اختناق در جامعه، یک سان بوده است.
مخبر
السلطنه هدایت، «رییس الوزراء و رییس دیوان کشور در ده سال اول سلطنت
رضاشاه» در «خاطرات و خطرات» خود، در این مورد می نویسد: «متاسفانه این کار
مهم و برجسته (کشف حجاب) مانند سایر امور دوره دیکتاتوری به دست شهربانی و
دغلان افتاد و وسیله زورگویی و اخاذی مامورین شد. فشار شهربانی به مردم به
بهانه رفع حجاب زیاد بود و در همه جا مردم را به زور وادار به برپا ساختن
مجلس جشن و شادی می کردند و اگر کسی از نقطه نظر ایمان یا مخالفت همسرش در
مجلس جشن حاضر نمی شد گرفتار مامورین غلاظ و شداد می شد. در معابر عمومی
پاسبان ها چادر را از سر زن ها می کشیدند و اگر روسری داشتند در هیچ کجا
راه شان نمی دادند... در تهران مشهور بود که زن صدرالاشراف که پیرزنی بود و
شوهرش در آن موقع وزیر عدلیه بود از آمدن به مجلس جشن شهرداری خودداری می
کند. شاه می گوید «زنی که از تو اطاعت نمی کند طلاقش بده» این شایعه به طور
شوخی و بذله گویی نقل مجالس تهران بود و مردها به طور مزاح به همسران خود
می گفتند اگر اطاعت نکنید، امر ملوکانه اجرا خواهد شد.»
در
همان منبع آمده است که «حتی در شهرها و دهات زن هایی را که پارچه روی سر
انداخته بودند اگر چه چادر معمولی نبود از سر آن ها کشیده پاره، پاره می
کردند و اگر زن فرار می کرد او را تا توی خانه اش تعاقب می کردند.»
رضاشاه،
در اثر مبارزات عميق زنان در سال 1314 (1935) «کانون بانوان» را در تهران
تشکيل داد. اين کانون اداره دولتی بود که توسط وزارت فرهنگ رضاشاهی تاسيس
شده بود و کاری به جز کنترل زنان و کشاندن افکار آن ها به مسایل جزئی بود
تا به مبارزه علیه حکومت روی نیاورند. اين عمل جز ايجاد امکانات محدود برای
عده ای از زنان و دختران درباری و اطرافیان آن، هيچ گونه تحولی در زندگی
توده زنان به وجود نياورد، قوانين ظالمانه و ارتجاعی به قوت خود باقی
ماندند.
پس روشن است که با زور سرنیزه، خشونت و سرکوب، سانسور و اختناق، نمی توان آزادی و برابری و عدالت و دمکراسی را در جامعه برقرار کرد. بنابراین،
ادعای رضاخان، مبنی بر ممنوعیت حجاب، نه جمعیت ایران را هم رنگ جماعت جهان
مدرن و پیشرفته کرد و نه آن را در کنار کشورهای متمدن قرار داد، بلکه کشور
متمدنی که مدنظر رضاشاه بود همان الگوی فاشیسم و آلمان هیتلری و همکاری اش
با فاشیسم بود.
در هر صورت متفقین، پس از تبعید رضاخان، پسر
او محمدرضا را به جای وی به تخت سلطنت گماردند. در همین دوره و با برکناری
رضا شاه، زندانیان سیاسی آزاد دشدند و مجددا فعالیت رسانه ها و احزاب و
سازمان ها و نهادهای دمکراتیک به ویژه فعالیت زنان نیز از سر گرفته شد. اما
محمدرضا شاه، به محض این که کمی قدرت گرفت با حمایت سازمان های جاسوسی و
پلیس مخفی دولت های آمریکا و انگلستان، در 28 مرداد 1332، کودتای نظامی کرد
و سانسور و خفقان شدیدی را بر ایران حاکم نمود که تا مقطع انقلاب 1979
مردم ایران ادامه داشت.
محمدرضا شاه، درباره برخوردهای خشن مامورين با زنان با حجاب در زمان سلطنت پدرش می گويد: «... پدرم دستور منع حجاب را صادر كرد. به موجب اين دستور هيچ زن يا دوشيزه ای حق پوشيدن چادر و نقاب را نداشت و اگر زنی با روبند و چادر در كوچه پيدا می شد... جبرا چادر او را برمی داشتند و تا زمانی كه پدرم سلطنت می كرد در سراسر كشور اين منع برقرار بود...»
به این ترتیب، اگر تاریخ جامعه مان را ورق بزنیم می بینیم که مبارزه
برای کسب حقوق برابر، رفع تبعیض های جنسیتی و دست یابی به شرایط برابر
تاریخچه ای نسبتا طولانی در جامعه ما دارد. زنان و مردان آزادی خواه و
برابری طلب جامعه ایران، همواره طی دهه های متوالی به اشکال گوناگون به
مبارزه با اعمال هرگونه تبعیض، ستم و نابرابری برخاسته و پیش برده اند. طاهره قره العين روبند
صورتش را دور انداخت تا به ستیز با محدودیت ها و تابوهایی برخیزد که
استعداد و قابلیت های زنان را در چارچوب خانه محصور کرده بودند و راه بر
هرگونه حضور فعال زنان در جامعه را بسته بودند. اما پنجاه سال بعد، زمانی
که دولت آبادی ها از بستن مدارس دخترانه نهراسیدند و ضرورت دسترسی زنان به
آموزش را در جامعه فریاد زدند نسبت به دوران طاهره قره العين با حمایت نسبتا زیادی روبرو شدند.
در
برخی اسناد تاريخی، البته به حدس آمده است طاهره متولد 1817 ميلادی (دوران
سلطنت محمد شاه و ناصر الدين شاه) بوده است. طاهره، نه تنها به تعدد زوجات
به شدت معترض بود، بلكه با حجاب نيز مخالف بود و با جسارت فوق العاده ای
بدون حجاب در ميدان های شهر سخن رانی و به نطق و ابراز عقيده می گرد. شهامت
او خانواده اش را نيز به وحشت انداخته بود، اما طاهره تا پایان عمرش به
راه بر حق و عادلانه خود ادامه داد و از عقاید و نظریات خود کوتاه نیامد.
سرانجام به دستور حکومت وقت، يكی از ماموران حکومتی، طاهره را در حالی كه 35 سال بيش تر نداشت، به قتل رساند.
حدود
نيم قرن پس از مرگ قره العين، بانويی به نام بی بی خانم وزيراف نخستين
آموزشگاه دخترانه را در ايران بنيان گذاشت كه از همان روز با مخالفت شديد
سيدعلی شوشتری و شيخ فضل الله نوری قرار گرفت. سيدعلی به عنوان اعتراض در
آستانه «عبدالعظيم» متحصن شد و... به تحريك و فتوای اين دو روحانی پرنفوذ،
مخالفت ها شدت گرفت. خانم وزير اف به وزير معارف شكايت برد و پاسخ گرفت كه:
«به خاطر مدرسه دخترانه شما می خواهند مملكتی را به آشوب بكشند. صلاح در
اين است كه مدرسه را تعطيل كنيد.» غیر از وی، آزادی خواهان دیگری هم تلاش
کردند که مدارس دخترانه تاسیس کنند. در واقع می توان گفت که يكی ديگر از
ويژگی های اين دوران، تاسيس مدارس دخترانه بود.
بانو
مهر تاج رخشان، زنی آزادی خواه بود كه بزرگ ترين آرزويش احقاق حقوق زنان
بود. وی، شعر نیز می سرود. نمونه ای كوتاه از يكی از اشعار او می آوريم:
ای دل غمين برخيز كن بنای آزادی
تا زنی همی جولان در فضای آزادی
جهدها و كوشش ها بايدت در اين ميدان
تا كنی اسيران را آشنای آزادی ...
خانم رخشان تا پايان عمر ازدواج نکرد و مجرد ماند.
در
اين دوران، خانم صديقه دولت آبادی زن آزادی خواه دیگری بود که در سال
1296، مدرسه ای دخترانه تاسيس كرد كه با برخوردهای شديد متعصبين مذهبی و
روحانيان قرار گرفت. در حالی که خود او، فرزند يك روحانی بود. وی، هم چنين
در سال 1299، اولين مجله زنان را به نام «زبان زنان» تاسيس كرد. خانم دولت
آبادی، بعدا برای تحصيل به خارج از ايران رفت و پس از 6 سال، بعد از پايان
تحصيل و شركت در كنگره های بين المللی زنان به ايران بازگشت و در جهت
روشنگری و رهايی زنان تا به آخر فعالیت کرد.
تمامی
اين زنان مبارزه و آگاه و هم چنين عده ای از شاعران و نويسندگان مرد
ایران، از ميرزاده عشقی گرفته تا ايرج ميرزا، از ملك الشعرای بهار گرفته تا
يحيی دولت آبادی و عارف قزوينی، مخالف سیاست های زن ستیز و آزادی ستیز و
هم چنین چادر و روبنده بودند و با سنت های مذهبی مخالف بوده اند.
زنان
گرچه قبل از مشروطه در حرکت هایی چون جنبش تنباکو، شورش در قحطی 1277 ق که
دکان های نانوايی را چپاول کردند و ناصرالدين شاه برای خوابانيدن آشوب،
کلانتر را به دار کشيد و بهای نان را کم کرد و نيز شورش تبريز در قحطی سال
1312 ه.ق که در حدود سه هزار زن چوب به دست در بازارها به راه افتادند و
کسبه را به بستن دکان و پيوستن به راه پيمايان مجبور کردند، شرکت داشتند
(که اين شورش با سرکوب زنان و شورشيان توسط قشون مراغه و کشته شدن پنج زن و
يک سيد، خاتمه يافت)، اما اين اقدامات هم بخش هایی از مبارزات زنان ایران
در حدود صد سال پیش است.
زنان
در دوران مشروطه، با ماهيت سیاسی و اجتماعی وارد جنبش آزادی خواهی شدند.
از جمله شرکت زنان در درگیری های انقلابی و مسلحانه ستارخان و باقرخان با
لشکريان شاه در لباس مردانه در تبريز و جانبازی بيست زن مشروطه خواه در اين
راه و تقاضای تسريع در تصويب قانون اساسی با ارسال تلگراف های متعدد از
طرف زنان تبريز و طهران بوده است. احمد کسروی نویسنده که در حکومت محمدرضا
شاه توسط فدائیان اسلام ترور شد درباره حضور زنان در راه تحقق نهضت مشروطه،
می نويسد: «هر بار مجلس تصميمی ملی و بزرگ می گرفت، زنان نيز از آن
پشتيبانی می کردند.»
حدود
90 سال پیش در انقلاب مشروطیت نیز زنان در سطح گسترده ای در مبارزات تاریخ
ساز مبارزه کردند. بنابراین، خطاست اگر جمع بندی درستی از این تاریخ پر
افتخار مبارزات زنان جامعه مان نداشته باشیم.
در
حقیقت جنبش زنان در جامعه ایران، محصول دو فرایند مجزا اما در پیوند با
یکدیگر حرکت کرده اند. جنبش زنان از یک سو، محصول سرکوب ها و نابرابری ها و
بی عدالتی ها و مردسالاری در بطن جامعه و از سوی دیگر، محصول رشد آگاهی
زنان نسبت به جایگاه و موقعیت شان در جامعه ایران است. این روندها در حقیقت
سطح آگاهی اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و طبقاتی را ارتقا دادند و به سطح امروز
رساندند.
پس
از استقرار مشروطيت و تشکيل مجلس اول زنان که همپای مردان مبارزه کرده
بودند و در عوض هيچ حقی به دست نياوره بودند در نقاط مختلف کشور اتحاديه
ها و انجمن هايی تشکيل دادند تا در راه کسب حقوق خويش مبارزه کنند.
يکی
از مناطقی که زنان در آن جا به فعاليت جدی سياسی دست زدند، تبريز بود. ملک
زاده، در کتاب «تاريخ انقلاب مشروطيت»، می نویسد: «زن های تبريز به زن
های شيراز نامه نوشتند و آن ها را بر ضد اعيان و اشراف تحريک به انقلاب
کردند.»
کميته
زنان تبریز در جريان فشارهای عينالدوله در تبريز و محاصره آن تلگرافی به
کميته زنان ايرانی مقيم استانبول کردند و از آن ها خواستار شدند که ستم
ديدگی تبريزيان را به گوش جهانيان برسانيد و افکار عمومی مردم سراسر دنيا
را به اين امر جلب کنند.
برخی
از انجمن ها و سازمان های مخفی زنان، حتی به نبردهای مسلحانه برای
مشروطیت دست می زدند. برای مثال، در مبارزه ای مسلحانه بین موافقان و
مخالفان مشروطه در آذربایجان جسد ۲۰ زن در لباس مردانه یافت شده است. در
سال ۱۲۹۰، وقتی شایعه شد برخی نمایندگان مجلس به خواسته های روس ها تن
داده اند حدود ۳۰۰ تن از زنان با تپانچه به مجلس رفتند تا آنان را مجبور
به «حراست از آزادی و تمامیت ارضی کشور» کنند. در آذربایجان، قیام زینب پاشا
را در دهه ۱۳۱۰ قمری مشاهده می کنیم و هنگام اوج گیری مبارزات مسلحانه
مشروطیت زنان بسیاری مخفیانه در لباس مردان در مبارزات شرکت کرده اند و
برخی از آنان به طور اتفاقی شناخته شده اند، مثلا سربازی بود که جراحت
برداشته بود و در درمانگاه از مداوای زخمش امتناع می کرد. کار به آن جا
رسید که ستارخان به بالین او می آید و از او می خواهد که «پسرم تو نباید
بمیری. ما به نیروی تو، به اراده آهنین تو نیاز داریم. چرا راضی نمی شوی
زخمت را مداوا کنند؟» و سرباز در گوش او می گوید که من زن هستم.
در
سال 1920 با تشکيل حزب کمونيست ايران و تشديد جنبش آزادی خواهانه و
دموکراتيک در ايران در شهرهای بزرگ و مختلف کشور توام با تشکيل سازمان های
سياسی سازمان های زنان نيز تشکيل گرديده و فعاليت خود را آغاز می کنند.
تاريخ فعاليت انقلابی و دموکراتيک زنان ايران از اين پس بسيار پرشور است و
با استفاده از بررسی هایی که تاکنون شده است سعی مي کنيم منظره ای اجمالی
از اين فعاليت به دست دهيم:
پس
از تشکيل نخستين کنگره حزب کمونيست ايران در انزلی (پهلوی) در 30 خرداد
1299(22 ژوئن 1920) افکار مترقی در شهرهای ايران اشاعه يافت و از آن جمله
ايالتی را که مستقيما تحت تاثير قرار داد گيلان بود. در سال 1300 در رشت
جمعيتی به نام «پيک سعادت» با مرامنامه و اساسنامه مشخص که عبارت بود از به
دست آوردن حقوق سياسی و اجتماعی زنان تشکيل شد. موسسين اين جمعيت عبارت
بودند از جميله صديقی، سکينه شبرنگ، روشنک نوع دوست، اورانوس پارياب و
غيره. عده زيادی از زنان و دوشيزگان روشنفکر گيلان در اين جمعيت حلقه زدند و
با تاسيس کلاس اکابر، دبستان، کتابخانه و قرائت خانه ايجاد مجله «پيک
سعادت نسوان» سخن رانی ها و دادن نمايش در تنوير افکار زنان آن سامان
کوشيدند. جميله صديقی و شوکت روستا را که در اين فعاليت ها شرکت داشتند
بعدها حکومت رضا شاه به چهار سال حبس در زندان زنان تهران محکوم نمود.
چنان
که گفتيم اين جمعيت مدرسه ای به نام «پيک سعادت» و مجله ای به نام «پيک
سعادت نسوان» به مديريت يکي از زنان مترقی گيلان يعنی روشنک منتشر می شد.
در اين مجله مقالات اجتماعی و ادبی و به خصوص مقالاتی به پشتيبانی از حقوق
زنان درج می شد. مجله «پيک سعادت نسوان» خدمت بزرگی به آگاهی و روشن شدن
افکار زنان ايران کرده زيرا خوانندگان آن منحصر به زنان رشت و حتی گيلان
نبودند. جمعيت «پيک سعادت» از طريق ايجاد کلاس اکابر، کلاس صنايع دست دوزی و
غيره رابطه وسيعی با زنان طبقات مختلف برقرار نمود. اين جمعيت برای اولين
بار در ايران روز 8 مارس را به عنوان روز بين المللی زنان پذيرفت و برگزار
کرد.
مقارن
همين ايام در سال 1300 شمسی، جمعيتی در تهران به اسم «نسوان وطن خواه»
تشکيل شده بود که مرکب بود از عده ای مديران، آموزگاران دبستان ها و
دبيرستان ها و بانوان روشنفکر که هدف شان محدود به رفع حجاب و مبارزه با
خرافات بود. پوشيدن لباس وطنی و ترک اشياء تجملی لوکس برای زنان از شعارهای
برجسته ای بود که در مرامنامه اين جمعيت جهت نفوذ افکار سياسی و ملی در
نهضت زنان قيد شده بود.
يکی
از رهبران اين جمعيت محترم اسکندری بود. مجله جمعيت به نام «جهان زنان» که
از نمونه های خوب مطبوعات آن روز است به سرپرستی وی و مديريت ملوک اسکندری
منتشر می شد.
مجله
«جهان زنان» پس از يک سال فعاليت با مخالفت جمعيت «اسلام سوسياليست» مواجه
و بسته شد، ولی به جای آن به زودی مجله «لسان زنان» نشر گرديد و تا سال
1924 به فعاليت خود ادامه می داد. جمعيت ارتجاعی «اسلام سوسياليست» از
هرگونه امکانات استفاده کرده در تهران برای جلوگيری از فعاليت جمعيت زنان
مبارزه می کرد.
يکی
از نمايش هایی که توسط جمعيت زنان و به رهبری ميرزاده عشقی به معرض نمايش
گذارده شد «دختر قربانی» بود. بنا به نوشته مجله «دنيا» در حدود 600 نفر به
تماشای آن آمده بودند. اين نمايش در روز 8 مارس داده شد و در آن جا ناطقين
اهميت تاريخی و بين المللی آن روز را متذکر شدند. اين جمعيت در سال 1308
پس از آن که تعقيب کمونيست ها شدت يافت منحل گشت.
کمی
بعد در اصفهان نيز جمعيتی به شکل اتحاديه صنفی زنان تشکيل شد. هم چنين در
شيراز «مجمع انقلاب زنان» از طرف شاعره مشهور دموکرات زندخت شيرازی در سال
های 1328ـ1321 تاسيس و با جسارت هر چه کامل تر عليه حجاب زنان، در راه
آزادی و برابری حقوق بانوان تبليغ و مبارزه می کرد. اين دوشيزه شاعر مجله
ای به نام «دختران ايران» منتشر ساخته که متاسفانه بيش از هفت شماره انتشار
نيافته است.
در
اواخر سال 1315، جمعيتی نظير «پيک سعادت» رشت در تهران به نام «بيداری
نسوان» تشکيل گرديد و شروع به مبارزه نمود. مقارن همين ايام در قزوين جمعيت
ديگری با همين مرام به نام «انجمن نسوان» مرکب از عده ای بانوان روشنفکر
قزوين تاسيس يافت. در قزوين نيز فعاليت «انجمن نسوان» شايان دقت بود.
در
پيدايش سازمان هايی که نام برده شد حزب کمونيست ايران غيرمستقيم دخيل بود و
در آن ها فراکسيون حزبی متشکلی داشت. در سال های 1910ـ1921 تحت تاثير
انقلاب سوسياليستی اکتبر در ايران و شهرهای مختلف آن جمعيت های مترقی زنان
تشکيل گرديده بود. گرچه اين جمعيت ها جنبه مترقی داشتند ولی در فعاليت آن
ها روش های متفاوتی مشاهده می شد.
بايد
یادآور شد که مابين جنبش های زنان ايران قبل از انقلاب اکتبر و نحوه
فعاليت جمعيت هايی که در سال های 1920ـ1930 تشکيل يافته و به فعاليت
پرداخته بودند فرق زيادی موجود بود. در ايران قبل از انقلاب اکتبر و در
دوره انقلاب مشروطه جنبش های زنان شکل محدودی داشت. در اين مرحله شعار نهضت
زنان بيش تر مبارزه عليه استبداد و استعمار خارجی بود. مبارزه با روح ملی
پيش می رفت و زنان سازمان های متشکلی نداشتند.
بعد
از سال های 1920 مبارزه سازمان های زنان با شعارهای مترقی برای به دست
آوردن حقوق سياسی، اجتماعی و اقتصادی، برای عليه شاه و خرافات دينی مبارزه
می کردند.
اما
همين که پايه سلطنت رضا شاه مستحکم و مستقر گرديد مانند ساير سازمان های
سياسي سازمان های زنان نيز در مقابل خطر انحلال قرار گرفتند. جمعيت های
زنان و هم چنين سازمان های سياسی ديگر يکی پس از ديگری از طرف ارتجاع ايران
منحل شدند. ولی مبارزان آن ها هم چنان در صفوف عناصر مترقی مبارزه خود را
دنبال می کردند. نقشی که اين سازمان ها ايفا کرده بودند اثرات عميق خود را
باقی گذارده بود. در دوران حکومت ديکتاتوری رضا شاه (به خصوص سال های
1310ـ1311) زنان ايران مبارزه خود را در مجالس بحث ادبی و در مطبوعات به
شکل منظوم و ادبی ادامه می دادند، شخصيت های مترقی ايران نيز از حقوق زنان
دفاع می کردند.
رضا
شاه، به منظور جلوگيری از بسط افکار آزادی خواهی بين زنان ايران و تحت
فشار محيطی که مبارزه زنان و عناصر مترقی بوجود آورده بود روز يک شنبه ششم
آذر ماه سال 1211 دومين کنگره عمومی نسوان شرق و اولين کنگره زنان ايران را
در شهر تهران تشکيل داد. هيئتی از زنان کشورهای شرقی برای انعقاد کنگره به
ايران وارد شدند.
ریيس
کنگره نسوان شرق از اهل لبنان بانو نور حماده بود. مستوره افشار در اين
کنگره نماينده زنان ايران بود. دومين کنگره عمومی نسوان شرق مواد بيست و دو
گانه ای مقرر داشت. مهم ترين مساله کنگره موادی بود که پس از انقلاب
مشروطيت و برقراری حکومت مشروطه برای بهبود وضع زنان در نظر گرفته شده بود.
البته بايد متذکر شد که مواد بيست و دوگانه بعدها فقط به منافع طبقه حاکمه
خدمت کرد.
به
نظر می رسد خانم الاهه بقراط، این مبارزات تاریخی زنان ایران را قبول
ندارد. احتمالا به این دلیل که همه این مبارزات بر علیه دربار و درباریان و
ظلم و ستم آن ها بوده است.
قبل
از جنگ دوم جهانی در کارخانه ها و موسسات ايران تعداد کارگران زن به 25
درصد می رسيد. در کارخانجات قالی بافی 80 درصد زنان و دختران 7 تا 12 ساله
کار می کردند. در کارخانجات قالی بافی از 511 هزار و هشتصد نفر کارگر، 28
هزار و هشتصد نفر کارگر زن بود. در موسسات صنعتی کارگران 6 تا 12 ساله 25
درصد کارگران را تشکيل می دادند. اما دست مزد زنان و کودکان در مقابل کار
مساوی با مردان از آن ها کم تر بود.
طی
جنگ جهانی دوم، در تمام شهرهای ايران جنبش های آزادی خواهانه و دموکراتيک
اوج گرفت و به زودی تشکل های زنان ایران نیز فعاليت علنی خود را شروع
کردند.
بعد
از جنگ جهانی دوم، در اثر شکست فاشيسم، و تبعید رضا شاه از سوی متفقین،
پسرش محمدرضا شاه را به قدرت رساندند و زندانیان سیاسی آزاد شدند و تشکل
های سیاسی و اجتماعی از جمله تشکل های زنان فعالیت ها خود را از سر گرفتند.
به طوری که در بالا نیز ذکر کردیم رضا شاه در طول جنگ جهانی دوم، متحد
آلمان نازی بود و به همین دلیل متفقین او را از کار برکنار کردند.
در
اين دوره فعاليت های سياسی آزادی خواهانه تمام جامعه ایران را فراگرفته
بود و زنان ایران نیز این موقعیت را برای گسترش مبارزه خود مناسب تشخیص
دادند.
فعالیت
زنان به حمايت اطفال و تاسيس کودکستان ها و نجات زنان از جهالت را در راس
فعالیت های خود قرار داده بودند. با بی سوادی مبارزه می کردند و برای با
سواد کردن زنان کلاس های اکابر تاسیس کرده بودند. آنان کتابخانه های مجانی
دایر کرده و کنفرانس هایی نیز تشکیل می دادند. هم چنین نشریاتی نیز منتشر
می کردند.
پس
از تشکيل حزب دموکرات آذربايجان در تبريز، «سازمان زنان آذربايجان» تشکيل
گرديد. حکومت دمکراتيک آذربايجان جنبش زنان را با تمام قوا پشتيبانی و
رهبری کرد. برای نخستين بار در ايران به زنان حقوق اجتماعی، اقتصادی و
سياسی داد. زنان در تاريخ ایران، برای اولين بار در انتخابات شرکت کردند.
حکومت محلی آذربايجان، به زنان حق انتخاب کردن و انتخاب شدن داد. شرکت زنان
در توليد کارهای اجتماعی و فرهنگی توسعه يافت. هزاران کارگر زن در
کارخانجات آذربايجان مشغول کار شدند و در مقابل کار مساوی با مردان مزد
مساوی دريافت کردند. طبق قانون کار يک ماه مرخصی قبل و يک ماه بعد از
زايمان با استفاده از حقوق به زن کارگر داده می شد. بعد از سرکوب حکومت
آذربایجان توسط حکومت محمدرضا شاه، جنبش سازمان زنان آذربايجان نيز سرکوب و
منحل گرديد.
در
سال 1328 در تهران، سازمان ديگری به نام «سازمان دموکراتيک زنان ايران»
تشکيل گرديد. اين سازمان در بيش تر شهرهای ايران هم چون رشت، تبريز،
اصفهان، آبادان، قزوين و غيره شعباتی داير نمود و در سال1331 اولين کنگره
زنان ايران را تشکيل داد. در اين کنگره، قريب 200 نفر زن از اغلب شهرستان
های ايران شرکت جستند و نمايندگانی برای شرکت در کنگره جهانی زنان که در
کپنهاک تشکيل می گرديد انتخاب نمودند و قطعنامه هایی صادر کردند.
اين
قطعنامه ها آمادگی زنان ايران را به مبارزه در راه آزادی و استقلال کشور
تامين حقوق سياسی، اجتماعی و اقتصادی زنان نشان می داد و روزنامه «جهان
زنان» ارگان رسمی اين سازمان تا کودتای 1332 محمدرضا شاه با حمایت سازمان
های مخفی انگلستان و ایالات متحده آمریکا مرتبا منتشر می شد و در دوران
فعاليت خود در راه آگاهی و مبارزه زنان ايران نقش مهمی ایفا می کرد.
پس
از کودتای مرداد 1332، زنان ايران نيز مانند ساير مبارزان جنبش های
اجتماعی - سیاسی، گرفتار تعقيب و حبس و شکنجه و اعدام حکومت پهلوی دوم
شدند. حکومت کودتا، همه سازمان ها و احزاب و رسانه ها و تشکل های دمکراتیک
از جمله تشکل های زنان را ممنوع کرد و در مقابل به ساختن احزاب و تشکل های
دولتی دست زد. از جمله «شورای عالی زنان» و «سازمان زنان» ايران را در
راستای اهداف و سیاست های دولت به وجود آوردند. و هدف اصلی حکومت شاه از
تشکيل اين سازمان ها، سرگرم کردن زنان به امور فرعی و دور کردن آن ها از
مبارزات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی موثر بوده است.
محمدرضا
شاه نیز هم چون پدرش جنبش های دمکراتیک و حق طلب و آزادی خواه ایران را
سرکوب کرد. هر صدای اعتراضی که از گرایشات چپ جامعه بر علیه ظلم و ستم و
استثمار حکومت او، بلند شد شدیدا سرکوب کرد در حالی که او، امکانات بسیار
زیاد مالی و تبلیغی در اختیار گرایشات مذهبی گذاشت. بنابراین، هر چند
محمدرضا پهلوی، عبا بر تن و عمامه بر سر نداشت اما حتی خرافه پرست از برخی
از آیت الله های مرتجع بود. اگر خامنه ای و احمدی نژاد هر روز امام زمان را
می بینند قبل از آن و حدود چهار دهه قبل، محمدرضا شاه، در گفتگو با
اوریانا فالاچی، ادعا کرده که دو بار امام زمان را دیده است؟!
با
آن که خانواده محمدرضا پهلوی، چندان مذهبی نبودند، ولی محمدرضا در کودکی
تحت تاثیر جامعه مذهبی ایران و دساتان ها و افسانه های مذهبی که نزدیکانش
برای او می گفتند، به تدریج به خرافات مذهبی روی آورد. به گفته خواهرش
اشرف، «بعضی از این داستان ها هیچ گاه از ذهن محمدرضا پاک نشدند.»
برای
مثال، او یک بار در کودکی به بیماری سخت تیفوئید مبتلا شد. زمانی که پزشک
گفته بود: «تنها کار دیگری که از دست ما برمی آید دعا کردن است» او در یک
رویا، علی امام اول شیعیان را دید که برای او داروی شفابخشی آورد. سال ها
بعد، محمدرضا باور داشت که ارتباطی میان آن مکاشفه و بهبودی اش وجود داشته
است. او از دو مکاشفه مشابه دیگر نیز در زندگی خود یاد کرده است. او
زمانی را به یاد می آورد که سوار بر اسب به امام زاده داود سفر می کرد،
سقوط کرد. او در رویا دید که ابوالفضل العباس او را از سقوط نجات داد. حتی
پدرش این رویا او را هیچ گاه باور نکرد. او مکاشفه دیگری را این بار
درباره ملاقات با امام زمان در کتاب خود تعریف کرده است.
او
خود را «مومن واقعی» می دانست. در مصاحبه ای که اندکی قبل از مرگ وی در
قاهره انجام شد، محمدرضا عنوان کرد که اعتقادات مذهبی، بخش قلبی و روحانی
هر جامعه است و بدون آن جامعه به انحطاط کشیده خواهد شد. او در این مصاحبه
ادیان واقعی را بهترین تضمین سلامت اخلاقی و استحکام روحانی جامعه دانست.
او در سن نوجوانی و زمانی که در سوئیس بود، نمازهای یومیه را به جا می
آورد.
به
این ترتیب، واقعیت این است که استبداد و دیکتاتوری سلسه پهلوی و حاکمیت
پدر و پسر و سرکوب بی رحمانه جنبش های اجتماعی چون جنبش زنان، جنبش کارگری
کمونیستی، جنبش دانش جویان و جوانان، نویسندگان، هنرمندان و روزنامه نگاران
مترقی بود که به انقلاب 1357 منجر شد. انقلابی که با خواست ها و مطالبات
دمکراتیک مردمی و آزادی خواهی و عدالت جویی به پیروزی رسید اما این بار نیز
گرایش مذهبی دست بالا را گرفت و انقلاب مردم ایران را به خاک و خون کشید.
انقلابی که حکومت پهلوی نتوانست سرکوب کند توسط حکومت اسلامی و حامیان
داخلی و بین المللی آن سرکوب شد. از این رو، ریشه قدرت گیری مذهبیون در
ایران، مستقیما به سیاست ها و عملکردهای حکومت های پهلوی مرتبط است.
حکومت
شاه به غیر بخش کوچکی از گرایشات مذهبی که با شاه مخالف بودند امکانات
مالی و هم چنین تبلیغی بزرگی در اختیار دستگاه مذهب قرار داده بود تا
نظریات اسلامی خود را تبلیغ و ترویج کنند. هم چنین دولت های غربی، به ویژه
دولت های انگلستان، فرانسه، آلمان و آمریکا در کنفرانس «گوادولوپ» به توافق
رسیدند که شاه ایران را ترک کند و قدرت به مذهبیون به رهبری خمینی انتقال
یابد تا به دست نیروهای چپ و کارگری نیافتد. به خصوص عزب در آن دوره، به یک
کمربند سبز اسلامی در اطراف شوروی نیاز داشت زیر بغل خمینی را گرفتند و در
پاریس زیر درخت سیب نشادند و دوربین های تلویزیون را روی چهره خشن و کریه
او گرفتند و سپس از طریق رادیو بی بی سی تصویر او را به کره ماه بردند و
سپس در ایران پیاده کردند تا خون انقلابیون و همه انسان های آزاده، از زن و
مرد گرفته تا پیر و جوان را بریزد.
در
انقلاب 57، زنان پیگیرانه شرکت داشتند. بسياری از زنان تحصيل کرده و
دختران دانش جو که تعدادشان در جامعه ایران رو به فزونی بود، ديگر به
جايگاهی تن نمی دادند که فرهنگ سنتی و نظام پدرسالار شاهنشاهی در برابرشان
قرار داده بود. در برابر سرکوب ها، بی عدالتی ها، تحقيرهای اجتماعی، نا
برخورداری از آزادی های اجتماعی، سياسی و فرهنگی، حتی به حمايت از مبارزه
مسلحانه برخاستند و يا به طور مستقيم با گروه های مخفی در مبارزه مسلحانه
عليه حکومت شاه شرکت کردند.
حضور
زنان در اين شکل از مبارزه، حکومت شاه و پلیس مخفی آن «ساواک» را به تکاپو
انداخت و با نگرانی شروع کردند به دستگيری و آزار و شکنجه زنان، با اين
تصور که مانع حضور آن ها در صحنه سياسی شوند. اما، برخلاف اهداف و انتظارات
حکومت، مبارزه زنان گسترش یافت.
از
سال 50 تا انقلاب 57، نه تنها دختران جوان و دانش جو، بلکه بسياری از
مادرها و خانواده ها، به طور مستقيم يا غيرمستقيم به اين مبارزات و حمايت
از آن کشيده شدند و زندان و شکنجه را نیز تحمل کردند.
برخی
تحقیقات نشان می دهد که در وقایع سياسی سال 50 تا 57، تعداد زندانيان
سياسی زن، بیش از 400 نفر بوده است و ميانگين سنی 20 تا 25 سال و تعدادی
نیز بالای 35 سال داشتند.
بر
خلاف گفته خانم الاهه بقراط و هم فکرانش و هم چنین اغلب ژورنالیسم غربی،
انقلاب 1979 مردم ایران، یک انقلاب اسلامی نبود، بلکه انقلابی در راه آزادی
و برابری و عدالت اجتماعی بود. اما اسلامیون با سرکوب و کشتار و ترور و
جنگ مسیر این انقلاب را تغییر دادند و مثلث مرگ دین و قدرت و سرمایه داری
را بر جامعه ایران حاکم کردند.
اما
من هم با خانم بقراط موافقم که با به قدرت رسیدن حکومت سالامی به سردمداری
آیت الله روح الله خمینی، وضعیت زنان حتی نسبت به گذشته بدتر شد. خمینی،
در وهله اول سرکوب خود را متوجه زنان کرد.
خمینی،
در بستر تهاجمات خیابانی هوادارانش به زنان و دختران آزاده، قوانین زن
ستیز را نیز پیش کشید. مامورین و طرفداران حکومت اسلامی با شعارهایی چون
«خواهرم، حجاب تو کوبنده تر از خون من است»، «اسلام مکتب ماست، حجاب سنگر
ماست» و...، و با زور سرنیزه حجاب و دیگر قوانین زن ستیز با سرکوب وحشیانه
دستاوردهای انقلاب 57، به جامعه ایران به ویژه زنان تحمیل کردند.
اتفاقا
بار دیگر تاریخ تکرار شد و اوریانا فالاچی، پس از انقلاب 79 نیز مجددا به
ایران آمد و خمینی نیز همانند شاه با وی گفتگو کرد. یکی از سئوالات اوریانا
از خمینی درباره زنان بود که خمینی نیز همانند شاه با عصابت به این سئوال
جواب داد.
اوریانا:
این چادر، آیا صحیح است که این زن ها خود را در زیر چادر مخفی کنند؟ این
زن ها در انقلاب شرکت کردند. کشته دادند. زندان رفتند. مبارزه کردند، این
چادر هم یک رسم از قدیم مانده ای است. حالا دیگر دنیا هم عوض شده. حالا این
صحیح است که مثلا این ها خودشان را مخفی کنند؟
جواب
خمینی: ... ما زن های جوانی که وقتی ایشان آرایش می کنند و می آیند، یک
فوج را دنبال خودشان می کشند، این ها را داریم جلوشان را می گیریم. شما هم
دل تان نسوزد.
من دیگر بلند شوم. شما هم دل تان نسوزد.
خانم
الهه بقراط، به خوبی آگاهند که تاریخ به عقب برنمی گردد و جامعه ایران نیز
مجبور نیست تنها دو شکل حکومت موروثی سلطنتی و یا موروثی مذهبی را
بپذیرند. امروز عقب گرد تاریخی، اقدامی ارتجاعی ست و چنین بازگشتی هیچ نفعی
برای آینده بشریت ندارد. هر دو شکل این حکومت ها دیکتاتوری زن ستیز و
آزادی ستیز اند. بنابراین، اشکال دیگری از حکومت هم وجود دارد. مردم ایران
در فردای سرنگونی حکومت اسلامی، در فضایی آزاد و برابر و بدون هیچ گونه
سانسور و فشار می توانند حکومتی را انتخاب کنند که خدمت گزارشان باشد و به
حرمت و موجودیت انسان و آزادی های فردی و جمعی به ویژه به برابر زن و مرد
در همه عرصه های اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی احترام بگذارد و حافظ آن
ها باشد. همین امروز، مشغله اصلی جامعه به ویژه نیروهای برابری طلب و
عدالت جو را مبارزه در عرصه برابری زن و مرد و لغو قوانین زن ستیز و آزادی
ستیز گرفته است. بنابراین، بهتر است خانم بقراط و هم فکرانش نیز به جای
تعریف و تمجید غیر واقعی از سلسله پهلوی و تحریف تاریخ، دست کم در جهت
آزادی زنان زندانی و همه زندانیان سیاسی و لغو آپارتاید جنسی، شکنجه و
اعدام و سنگسار، گام هایی بردارند.
طبق گزارش حقوق بشر ایران اسامی و اطلاعات ۴۷ زندانی سیاسی زن که به خاطر فعالیت ها و عقاید خود در بازداشت به سر می برند جمع آوری کرده و انتشار داده است.
از میان این ۴۷ زندان ۳۴ نفر آن ها با حکم های سنگین حبس در زندان به سر می برند و ۱۴ تن از آنان در بازداشت به سر می برند و در انتظار صدور حکم هستند. ۳۴ زندانی زنی که برای آن ها حکم صادر شده است در مجموع به ۲۰۸ سال و ۸
ماه زندان محکوم شده اند و در مجموع باید بیش از دو قرن در زندان به سر
می برند. البته غیر از این ها، هزاران زن نیز به دلایل اخلاقی و اجتماعی
در زندان های سراسر ایران به سر می برند که آمار دقیقی از آنان در دست
نیست.
بعد
از انقلاب 57، به ویژه از سال 60 تا 64 هزاران هزار زن و مرد به زندان
افتادند. در سال های 60 و پس از آن بسياری از زندانيان زن اعدام شدند که
دست کم هفت نفر از آنان از زندانيان دوران شاه بودند. در قتل عام فاجعه بار
زندانيان سياسی سال 67، صدها زن به دار آويخته شدند يا به جوخه های اعدام
سپرده شدند.
تاکنون
صدها نوشته و کتاب از زندانيان زن و مرد در باره زندان ها به چاپ رسيده
است. اما اکنون پس از سی و سه سال سلطه حکومت اسلامی زن ستیز و آزادی ستیز،
بخش وسيعی از زنان برای آزادی و دفاع از حرمت و موجوديت مستقل انسانی شان
به ابتکارهای بی سابقه ای دست زده اند و در طول اين سال ها، با اتکاء به
توان جمعی خود، حکومت اسلامی را به پاره ای از عقب نشينی ها وادار کرده
اند.
امروز
زنان در حوزه های علمی، ادبی، هنری حضوری بی سابقه دارند. افزايش روزافزون
تعداد زنان با سواد و شاغل و دانش جويان دختر در رشته های مختلف دانشگاهی،
حضور در سازمان دهی اعتراضات مردمی از جمله نشانه جايگاه پر اهميت زنان در
صحنه اجتماعی است و در عين حال نشانه مبارزه پیگير زنان در دست يابی به
حقوق انسانی شان است.
نهایتا
سیاست کشف حجاب رضاخان و حجاب اجباری خمینی، هر دو روی ییک سکه اند؛ نه
تنها ربطی به آزادی زن ندارند، بلکه بر عکس سیاست های زن ستیز و آزادی ستیز
هستند. هم چنین حجاب نه یک پوشش، بلکه همانند انیفورم نظامی ست و نشان
دهنده اسارت زن و دخالت حکومت و مذهب در ابتدایی حقوق زنان است.
امروز
جدايی دين از حکومت و دستگاه قضایی و آموزش و پرورش و لغو همه قوانین زن
ستیز و نهاینا سرنگونی کلیت حکومت جهل و جنایت اسلامی، از خواست های عمومی و
فراگير همه زنان و مردان آزادی خواه و برابری طلب جامعه ماست. در يک قرن
اخیر جامعه ایران فراز و نشيب های مختلف اجتماعی، سياسی و فرهنگی را پشت سر
گذاشته و امروز به صراحت می توان گفت که در جامعه ما، راه پيشرفت و گذار
به جامعه ای آزادی، برابری، مدرن و عادلانه با رهايی و حضور زنان در همه
عرصه های اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی زنان پيوند خورده است.
پی نوشته ها:
- شوستر آمريکایی در کتاب «اختناق ايران»؛
- ايوانف در کتاب «انقلاب ايران در سال های 1905ـ1911»؛
- ايوانسکی در کتاب «ايران در راه مبارزه برای استقلال»؛
- داستان كشف حجاب، «از نيما تا روزگار ما»، يحيى آرين پور جلد اول چاپ اول 1374؛
- ماموريت برای وطنم، محمدرضا پهلوی؛
- کرونین، استیفانی، رضاشاه و شکل گیری ایران نوین، ترجمه مرتضی ثاقب فر، انتشارات جام، تهران 1383؛
- توکلی، فائزه، «تاثیر روند کشف حجاب رضا شاه بر رکود بازار اصفهان» پژوهشگاه علوم انسانی، تهران 1385؛
1ـ حسين مكی، تاريخ بيست ساله ايران، ج ششم، تهران: ناشر، 1362؛
2ـ مهدی صلاح، كشف حجاب، زمينه ها، پيامدها و واكنش ها، تهران، موسسه مطالعات و پژوهش های سياسی، 1384؛
4ـ محسن صدر، خاطرات صدرالاشراف، تهران، نشر وحيد، 1364؛
5ـ عليرضا امينی، تحولات ساسی و اجتماعی ايران در دوران پهلوی، صدای معاصر، 1381.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر