نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۱ خرداد ۱۸, پنجشنبه

از جسدهای « باغ ابریشم» اصفهان تا کشتار در بندرعباس



از جسدهای « باغ ابریشم» اصفهان تا کشتار در بندرعباس

شاهد جنایت های حکومت اسلامی (بخش بخش سی ام)

سه شنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۱ - ۰۵ ژوين ۲۰۱۲

مسعود نقره کار

masoud-noghrekar02.jpg
هفته دوم آذرماه سال ۱۳۶۰، زندان سید علی خان اصفهان در محله ی سید اسماعیل

«.....با محمد رضا قربانی، بازپرس و معروف به بازجو اکبر، نجمه فرهادی مسؤل زندان زنان معروف به جلاد و فرزانه، با همان صورت خشک و عصبی و ابروهای پرپشت و صورتی پرمو که لباس پوشیدن آن روزاش عجیب وغیرعادی به نظرم رسید(مانتو و دامن، وشلوارسبز که پاچه ی شلوارش را هم کرده بود توی چکمه ی بلندش)‌، گوشه ای از حیاط زندان ایستاده بودیم . حجت الاسلام محمد سلیمی با لباس شخصی، و دادستان دادسرای انقلاب ویژه روحانیت که باریک اندام بود و صورتی سرخ و سفید و چشمانی ریز داشت ( نام اش را متاسفانه فراموش کردم) هم به ما پیوستند.


آمده بودم زندان سید علی خان تا داریوش را ببینم. داریوش از بچه های شیمیائی جبهه بود، فرماندهی که مجبور بود با خودش کپسول اکسیژن حمل کند و به کمک آن نفس بکشد.او هروقت از جبهه بر می گشت به زندان می آمد و در زندان می ماند، انگار زندان خانه اش بود.داریوش آمد، و بعد از خوش و بش، مثل همیشه رک و صریح، و کمی شوخ، رو به سلیمی کرد و گفت : « شما هم آخوندی؟» و سلیمی با خنده سری تکان داد. داریوش رو کرد به من و گفت: « حاجی داری می ری بندر عباس این حاج آقا سلیمی رو ببر به کارت می خوره ». داریوش ضمن خوش و بش از نجمه پرسید: « چه خبر؟» و نجمه که خبر ها را می داد از اعدام ۱۷ نفر که همان روز اعدام شده بودند هم گفت. داریوش پرسید:« کجا دفن شدن؟» ، و نجمه گفت:« جای همیشگی، باغ ابریشم». داریوش خواست سری به باغ ابریشم بزنیم. نجمه محل دفن آن ۱۷ اعدامی را نشان داد و گفت : « اسامی شونم تو دفتر هست». اکثر اعدامی های زندان سید علی خان در باغ ابریشم دفن شدند. باغ ابریشم به منطقه ای می گفتند که در جوار زندان بود و همانجا زندانی ها را اعدام ودفن می کردند. « باغ ابریشم » باغ جسد شده بود. در اصفهان در مناطقی در حاشیه ی زاینده رود هم قربانیان را درگورهای جمعی دفن کردند.


ساعت هایی را با داریوش گذراندم، با خاطره هایی از جبهه . باید می رفتم بندرعباس، آنجا بازپرس داد سرای انقلاب را در خیابان به قتل رسانده بودند.عمادی بازپرس دادسرای بندرعباس با دو نفر محافظ و راننده ی مسلح که به طرف زندان شقو می رفتند، توسط موتور سواری که سوارهوندای قرمز رنگ سرقتی بود، مورد حمله قرار گرفته بود. در حین درگیری فرد دیگری وارد عملیات شده بود و عمادی را به قتل رسانده بود. راننده موتور کشته شده بود اما فرد ثانی که زخمی هم شده بود، فرار کرده بود. ستاد عملیات سپاه کلیه راه های خروجی شهر را بسته بود و تورامنیتی و نظامی وسیعی گسترده شده بود. از من خواستند بروم و در جریان کار قرار بگیرم. گفته بودند ضارب باید سریع دستگیر شود چون احتمال می دادند اوبازهم ترور خواهد کرد. تنها به بندرعباس رفتم ، سلیمی نیامد، ماموریت دیگری داشت.


ضارب، سعید مشکینی، فرزند کوچک آیت الله مشکینی ( فیض مشکینی) ، به وسیله ی نیروهای پشتیبانی اش توانست از تور بگریزد و به سیرجان و اصطهبانات، و بعد شیراز به خانه ی امنی در خیابان قاانی کهنه ، کوچه امتیاز( روبروی مدرسه حاج قوام، نزدیک به دروازه کازرون) منتقل شود. مسؤل خانه ی تیمی علی اصداقی، اهل جهرم بود که گویا سال آخر پزشکی اش را می گذراند، جوان خوش چهره و بلند بالائی بود. او گلوله را از کتف سعید مشکینی در آورد، وسعید خوب شد. در این فاصله اما اصداقی دستگیرشد. سعید به اصفهان رفت ، در عملیاتی لباس افراد سپاه را پوشید و با موتور هوندای ۱۰۰ به خانه ی بهشتی نژاد، حاکم شرع مشهور در اصفهان، مراجعه کرد، و وانمود کرد که از طرف سپاه پیامی برای او دارد. بهشتی نژاد با دختر ۴ یا ۵ ساله اش معصومه به دم در آمده بود تا پیام را دریافت کند، سعید مشکینی، بهشتی نژاد را به قتل رساند. معصومه دختر خردسال بهشتی نژاد نیز کشته شد. سعید گریخت، اما سرانجام در دروازه شیراز اصفهان در حالی که با اتوبوس می خواست از شهر بیرون برود شناسایی و در یک در گیری و مقاومت خونین به قتل رسید.


بندر عباس بعد از این ترور وچند ترور دیگر شاهد اعدام های زیادی بود.علیرغم حضور تیم قضائی ی ساکن و شاغل در بندرعباس، اوائل اسفند واحد قضائی ویژه ای از گروه ثامن الائمه که شامل داود امیری ( حاکم شرع) ، سید ضیا میرعماد( دادستان ، اهل مشهد)، محمد رضا رمضانی ( معاون دادستان)، علی قاسمی ( مسؤل اجرای احکام)، رسولی ( روحانی) بودند وارد بندرعباس شدند . آن ها تا ۱۷ اردیبهشت سال ۶۱ در بندر ماندند. این گروه در شهرهای شمال و آذربایجان( به ویژه تبریز) نیز قتل عام کرده بودند. این گروه در بندرعباس ۷۳۴ نفررا محاکمه کردند که ۱۸۳ نفر آنان اعدام شدند، و بقیه اکثرا به زندان های بیش از ۷ سال محکوم شدند. اعدام های بندرعباس که بسیاری ازآن ها در ملاعام و در میادین شهر انجام شد، بسیارهولناک بودند. گزارشی شنیدم در باره ی ضجه ها و فریاد های پدری که جوان اش را برای دارزدن آماده می کردند. التماس ها و استغاثه های این پدر که فرزند اش را نکشند عده ای از مردم را به گریه وا داشته بود، اما جوان او را در برابرچشم پدر دار زدند.


افراد گروه ویژه بعد از بندرعباس برای انجام ماموریت های مشابه به شهر های جهرم، اصطهبانات و نی ریز رفتند و عده ای را محاکمه و اعدام کردند. از افراد این گروه داود امیری بعد از مدتی رئیس دادگستری شیراز شد.(داود تلاش می کرد خود را لوطی و خاکی نشان دهد، به یاد دارم روزی برای کاری به دفترش رفته بودم ، پشت میز ریاست دادگستری روی زانوی راستش نشسته بود و زانوی چپ اش را هم بغل کرده بود، خشتک شلوارش پاره بود که به محض ورود به دفترش توی چشم می زد. به شوخی به او گفتم : « حاج آقا به استحکام صندلی اعتمادی هست؟ » ،خندید و خودش را جمع و جور کرد.)


از آن جمع میرعماد، رمضانی و قاسمی به دادسرای شیراز منتقل شدند. میر عماد مدتی در دادگاه انقلاب حکم صادر کرد و سپس رئیس دادگستری استان فارس شد.میرعماد در شیراز به جای فردی به نام ماهرخ زاد، که تحصیلکرده ی ایالت تگزاس امریکا بود به مقام دادستانی شیرازنیز رسید. ماهرخ زاد جوانی خوش سیما و ورزشکار، و از طرفداران ابراهیم یزدی و از فعالین مذهبی در خارج از کشور بود. او قبل از رسیدن به مقام دادستانی شیراز دادستان کازرون شد. سواد قضائی و حقوقی این فرد زیر صفر بود، او ابتدا در اوین بازجوئی می کرد و بعد از مدتی دادیار شد و سرانجام در شیراز به مقام دادستانی و ریاست رسید. در یک مورد ماهرخ زاد را به نورآباد فرستاده بودند تا غائله ای را خاتمه دهد، دردرگیری ای در نورآباد معلمی کشته شده بود، مردم می گفتند این معلم را افراد سپاه کشتند و سپاه ادعا می کرد تعدادی از اهالی محل معلم مذکور را به قتل رسانده اند، وسپاه عده ای را هم به جرم شرکت در قتل دستگیر کرده بود، به من ماموریت دادند تا همراه او به نور آباد بروم، و به ماهرخ زاد طرز صحیح بررسی پرونده ها را نشان بدهم....»


*********


زیر نویس:


* سلسله مطالبی که سی امین بخش آن را خواندید، اظهارات یکی از کارکنان سابق قوه قضائیه حکومت اسلامی درشکنجه گاه ها و زندان های این حکومت، و در جبهه جنگ است. او به عنوان شاهد تجاوزبه دختران و زنان زندانی، شاهد شکنجه واعدام زندانیان سیاسی و عقیدتی، از گوشه هایی از جنایت های پنهان مانده ی جنایتی به نام حکومت اسلامی پرده بر می دارد.( با توجه به اینکه در زندان ها حکومت اسلامی، شاغلین در زندان ها از نام های متعدد و مستعار استفاده می کردند - و می کنند- ، نام ها و فامیلی ها می توانند واقعی، و حقیقی، نباشند).


برای پیشبرد گفت و گوها قرارمان این شد که در صورت امکان یک هفته مسائل مربوط به سال های گذشته مطرح شود و یک هفته مسائل روز. راوی این سلسله مطالب سال 1385 ایران را ترک کرده است و در یکی از کشورهای شرق آسیا پناهنده است، او اما به دلیل شغل های حساس و ارتباط های گسترده اش به هنگام خدمت ، هنوز با تعدادی از فرماندهان سپاه و نیروهای انتظامی ،کارکنان قوه قضائیه و روحانیون ارتباط دارد. اطلاعاتی که پیرامون مسائل جاری داده می شود از طریق همین ارتباط هاست.

هیچ نظری موجود نیست: