بهنام ابراهیم زاده: نامه ای به پدر عزیزم رحمان ابراهیم زاده که همچون بید خم شد اما نشکست
هستیم استوار و پایدار، ایستاده، هشیار و بیدار
پدر عزیزم برایتان با عشق می نویسم تو نیز با عشق بخوان، برایت از نهایت
دلتنگی ها و از حصار فاصله ها سلام و درود می فرستم. پدر مهربانم درمانده
ام که سخن را چگونه آغاز کنم که شرمسار نباشم و آن گونه که شایسته است بتوان حق مطلب را ادا کنم چرا که بر این باورم کلام آغاز نمی شود تا دیدنت.
پدرعزیزم تکیه گاه دوران کودکی ام، هر زمان که درباره قداستت فکر می کنم نمی دانم وصف خوبی هایت را از کجا شروع کنم، تا کجا ادامه دهم و به انتها برسانم توصیف خوبی های
تو نه در زمان می گنجد نه درمکان. هرگز فراموش نمی کنیم که چگونه با دستان
خالی از مادیات و چشمانی پر از امید در کنار مادر عزیزمان برایمان گام برداشتی، از خودگذشتگی نشان دادی و ما را مفتخرانه و سربلندانه بزرگ کردی. رهنمودهایت در دوران کودکی و نوجوانی ام همچنان در گوشم است.
ای کاش مجالی برای با تو بودن پیدا شود تا دوباره لحظه های با توبودن را حس کنم. ای کاش این فریاد بی کلامم مرهمی باشد بر روی زخم هایم. شاید تنها چندقطره از اشک دریای متلاطم قلبم آرام گیرد. پدر عزیزم چشم هایم
را که می بندم اولین تصویری که در ذهنم نقش می بندد تصویری از توست. افسوس
می خورم که ماهی یک بار همدیگر را می بینیم آن هم از پشت دیوارهای سرد اوین که با میله های آهنین و شیشه های کدر تزئین شده است. در آن لحظات ملاقات که چشمان بارانی ات را می بینم آتش به خرمن هستی ام می افتد تنها نفس های گرم وجودت است که مرا به وجد می آورد.
پدر عزیز و مهربانم در بند بودن را موهبتی می دانم برای رسیدن به روزهای خوش آزادی، و قتی به گذشته و کودکی و نوجوانی ام می اندیشم غرور سراپای وجودم را فرا می گیرد که در کنار پدری دلسوز و مهربان همراه با آرمان های انسانی بزرگ شده ام و به من آموخته ای که نباید در برابر ظلم و ظالم سرخم آورم. من از سال ها بودن در کنارت آموخته ام که باید شاگرد خوب زمانه باشم و از معلم تاریخ بیاموزم که بعضی فرصت ها یگانه و تکرار ناپذیرند و برای قبولی در این آزمون سخت باید با جسارت گزینه مقاومت را برگزید و رتبه افتخار را به دست آورد. پدر عزیزم تو که لحظه به لحظه با مقاومت و صبرت به من ایستادگی می آموزی، مایه ی افتخار من هستی. ترا دوست دارم چون شایسته دوست داشتنی، مهربان عزیز، هنوز پژواک صدای پرمهرت در گوشم طنین انداز است، تو مهربان بودی و با محبت، مقاومت و پایداری که در طول بازداشت من تحمل کردی، تحسین برانگیز است. این نیز توان و روحیه مرا دوچندان می کند. هنوز روزهای سخت حبس انفرادی در 209، محروم بودن از ملاقات و تلفن، دادگاه و حکم 20 ساله آن روزهای دهشتناک و غمناک را در یاد دارم و از خاطره و ذهنم بیرون نرفته است.
چه کسی می داند چه بر من گذشت پدر عزیز، ما نخستین خانواده ای نیستیم که دچار این وضع شده ایم. افرادی که چنین مشقت هایی را تحمل می کنند، قوی تر می شوند. من به شما اطمینان می دهم که آرمان و هدف ما به قدر کافی قوی است و از وفاداری دوستانمان و مردم برخورداریم و فقط عشق و اخلاص و حمایت
شما، دوستان، رفقا و مردم خواهد بود که مرا در تحولات آینده یاری خواهد
کرد. تاریخ نشان داده که وقتی وجدان مردمی بیدار شده باشد، مجازات نمی
تواند آن ها را از راهشان باز دارد. این در مورد من و دیگر هم طبقه ای ها و رفقایم که قبلاً با آنها کار کرده ام صدق می کند.
پدر عزیزم دوستت را دارم دستان پرمهرت را می فشارم و قلب پاکت را می بوسم چون اسطوره مقاومتی .
زنده پایدار بمانی
فرزندت بهنام ابراهیم زاده اردیبهشت 91 زندان اوین
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر