حکم تاریخی دادگاه لاهه و واکنش ناگزیر «هیأت اجرایی راه کارگر»
ایرج مصداقی
برای کسانی که کوچکترین شناختی از فعالیت جریان ضد «ایران تریبونال» و در راس آن «هیات اجرایی راه کارگر» داشتند روشن و آشکار بود که موفقیت چشمگیر این «کارزار مردمی» در لاهه و صدور حکم تاریخی دادگاه در محکومیت جمهوری اسلامی و به رسمیت شناختن آن چه در دههی ۶۰ در کشورمان گذشته به عنوان «جنایت علیه بشریت»، غیر قابل تحمل بوده و آنان را به واکنشهای غیرمنطقی وادار خواهد ساخت. به
ویژه که چند روز پیش از برگزاری مرحلهی دوم این دادگاه در لاهه، این محفل
رو به انحطاط، ناامیدی و ناشکیبایی خود نسبت به موفقیت کارزار «ایران تریبونال» را به بارزترین شکل ممکن با انتشار مقالهای تحت عنوان «پيروزی میان تهی (پيروزی شكست فرجام)» نشان داده بود.
در طول برگزاری دادگاه نیز این «هیأت» که انسان را به یاد «هیأت مؤتلفه» و «جریانات همسو» میاندازد به همراه «کارزار دستها از مردم ایران کوتاه» که متحد سیاسیشان »یاسمین میزر» در انگلستان آن را هدایت میکند تمام تلاششان را برای تحتالشعاع قرار دادن این دادگاه مردمی به خرج دادند. جریان فوق تمامی هم و غم خود را به کار بردند تا بلکه «بی بی سی» را که «بوق امپریالیستی» اش
مینامند وادار به توقف پوشش اخبار این دادگاه کنند و یا به مصاحبه با
آنها تن دهد و به این ترتیب در جریان کار دادگاه به لحاظ تبلیغی خللی وارد
کنند که همگی با شکست مواجه شد. آنها حتی «بی بی سی» را به شکایت در مراجع حقوقی انگلستان تهدید کردند! تا میتوانستند تلاش کردند با توسل به شیوههای غیراخلاقی و... قضات را از شرکت در این دادگاه منصرف کنند! کوششی نبود که به خرج ندهند تا بلکه بتوانند یک شاهد و یا فعال را از «ایران تریبونال» جدا کنند تا به میمنت فتحشان جشن شادی به پا کرده و اطلاعیه صادر کنند. ای کاش بخشی از این «همت» و «غیرت» را در مبارزه با رژیم جمهوری اسلامی و «دادخواهی» خون قتل عام شدگان نشان میدادند.
به دروغپردازی مستمرو اتهام زنی بی پروای آن ها در جریان برگزاری دومین مرحلهی «ایران تریبونال» در لاهه توجه کنید:
«کارزار "دست ها از مردم ایران کوتاه" میگوید
شماری از مسئولان ایران تریبونال با نهادهایی که از دولتهای غربی از جمله
آمریکا کمک مالی میگیرند، همکاری میکنند و آنچه که این دادگاه انجام
میدهد زمینهسازی برای تغییر نظام در ایران از طریق مداخله خارجی است.» (۱)
http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2012/10/121025_l21_political_prisoner_execution.shtml
به تلاش رفقای همسو با کارزار «دستها از مردم ایران کوتاه» در آمریکا که دم از «عشق و صلح» میزنند در آدرس زیر توجه کنید:
بعد از مشاهدهی استقبال گسترده از «ایران تریبونال» طبیعی بود آنان که در چند ماه گذشته به جای جمهوری اسلامی دشمنی با این کارزار مردمی را تحت عناوین دهان پرکن «ضدامپریالیستی» و ... وجه
همت خود قرار داده بودند پیروزی این کارزار علیه آخوندهای حاکم بر میهنمان
را برنتافته و به هر طریق ممکن بکوشند آن را خدشهدار کنند. با این حال اعتراف میکنم باور این واقعیت که پیروزی و درخشش «ایران تریبونال» عقل و هوش از سر این «جماعت» و «امام» و «پیشنماز»شان برباید که به صدور چنین اطلاعیههای سخیفی روی آورند لااقل برای من سخت بود.
صدور اطلاعیهی مزبور از سوی«هیات اجرایی» علیه «ایرج مصداقی» تحت عنوان «ترور شخصیت، مقدمهای برای تدارک حکومت پلیسی!» یک
روز پس از پایان کار دادگاه لاهه و صدور حکم تاریخی آن، پیش از آن که
اقدامی مأیوسانه و از سر استیصال علیه من باشد، افول یک محفل سیاسی در
مقابل درخشش و تلالو «ایران تریبونال» و موفقیت سترگ آن است. موفقیتی که دل قربانیان نقض حقوق بشر، خانوادهی جانباختگان و اسیران را در سراسر ایران و جهان را شاد کرده است.
البته یک روز پیش از آغاز به کار «دادگاه مردمی لاهه»، همتاهای آنان در «گفتگوهای زندان» با صدور اطلاعیهای خطاب به «ایران تریبونال» و
علیه ایرج مصداقی یکی از سخنگویان کارزار، به زعم خود تقسیم کار کرده
بودند که در نوشتهی جداگانهای به آن، که روی دیگر جریان منحرف ضد «ایران تریبونال» است، خواهم پرداخت.
صدور اطلاعیه »هیأت اجرایی» که
در تاریخ سیاسی ایران بیسابقه است البته در آینده به عنوان لکهی سیاهی
باقی خواهد ماند و درس عبرتی خواهد شد برای گروههای سیاسی تا بدانند
دافعهی مخالفت با یک جریان اصولی و ماندگار تا کجا میتواند آنها را به
سقوط و قهقرا بکشاند.
خشم و کین نهفته در کلمات انتخاب شده از سوی کیفرخواست نویسان «هیأت اجرایی» برای منی که تجربهی اوین و گوهردشت و قزلحصار و دادستانی انقلاب و لاجوردی و ... را دارم قابل فهم و درک است و البته استعداد آنها در دروغگویی و مهمل بافی حیرت زا و تأسف برانگیز.
آنها برای دشمنی با «ایران تریبونال» با همهی نیرویشان وارد میدان شده و شکستی سخت را متحمل شدند. صدور اطلاعیهی کینه توزانه این «جماعت» علیه ایرج مصداقی واکنش طبیعی این جریان نسبت به این شکست است. وگرنه
چه دلیلی داشت آنها که به قول خودشان چند ماه دندان سر جگر گذاشتند، این
همه کینه و عداوت علیه من را بگذارند درست در فردای صدور حکم تاریخی دادگاه
لاهه بیرون بریزند؟ آیا زمان دیگری را نمیتوانستند انتخاب کنند؟ آیا فکر
کرده بودند من از دستشان فرار میکنم؟ یا جامعه ایران در عطش روشنگری
حضرات علیه من میسوخت؟
من در مقالهی «چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید؛ پرسشهایی از سوی مخالفین ایران تریبونال» سنگهایم را با «هیأت اجرایی راه کارگر» و مخالفان ایران تریبونال باز کرده بودم. در آنجا پاهای زشت «طاووس علیین» را نمایش داده بودم. خشم این «جماعت» از آنجاست.
http://www.irantribunal.com/ASNAD/Iraj-Mesdagi-Tribunal.html
چه کسی باور میکرد یک جریان سیاسی مدعی مبارزه با رژیم و «امپریالیسم» هم و غماش را بگذارد علیه «دادخواهی» قربانیان
نقض حقوق بشر و یک زندانی سیاسی جان بدر برده از کشتارهای رژیم که در طول
سالهای گذشته از انجام هیچ اقدامی علیه رژیم فرو گذار نکرده و دستگاه
اطلاعاتی و امنیتی رژیم و مزدورانش تا توانستهاند علیه او توطئه کرده و
به خونش تشنهاند.
هر
کسی که کوچکترین شم سیاسی داشته باشد میداند که عاقبت صادر کنندگان چنین
اطلاعیه هایی علیه یک زندانی سیاسی شناخته شده و طرح اتهامات واهی آن هم
بدون ارائه یک سند یا مدرک و یا حتی بیان استدلال و برهان … چه خواهد بود.
وقتی در مقالهی «چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید» نوشتم این جریان در «زمین رژیم بازی میکند» و برای ضدیت با «ایران تریبونال» به «تبهکاری» روی آورده، و نمونه ی مشخص این «تبهکاری« را با ارائه سند آوردم شاید هنوز پذیرش آن برای خیلیها سخت و دشوار بود؛ آیا پس از صدور این اطلاعیه، و اقدامات رسوایی که در چند ماه گذشته علیه ایران تریبونال انجام دادهاند هنوز هم کسی در این که به «تبهکاری» روی
آوردهاند شکی دارد؟ متأسفانه بایستی قبول کرد در دنیای واقعیتها
نمیتوان با ابزاری سالم و زیبا به مخالفت با یک جریان اصیل و ماندگار پرداخت و به مقابله با «دادخواهی» مظلومان و قربانیان نقض حقوق بشر دست زد.
بیدلیل نیست «ایران اینترلینک» یکی از سایتهای وابسته به وزارت اطلاعات با شتاب به استقبال این اطلاعیه رفت و بر پیشانی سایتاش آن را انتشار داد.
اگر نبود مسئولیتم در «ایران تریبونال»، «هیات اجرایی» و مداحانش را در حدی نمیدیدم که به اعلامیهشان پاسخی دهم. حالا
هم مخاطب من مردمی هستند که دانستن را حقشان میدانم و این توضیحات را نه
در دفاع از خودم بلکه به منظور روشن کردن فضای سیاسی برای کسانی که واقعاً
شناختی از مسائل حول و حوش خود ندارند و به عنوان ناظری بیطرف به دنبال
حقیقت هستند میدهم.
تأسف
من از این است که این افراد از نامی استفاده میکنند که عزیزانی چون
علیرضا شکوهی، علیرضا تشید، مهدی برادران خسروشاهی، لهراسب صلواتی،
نورالدین ریاحی و... برای استواری آن چه زجرها و چه شکنجههایی که متحمل نشدند.
دلم
برای همهی آنهایی میسوزد که تحت این نام مبارزه کردند و جوخهی اعدام از
خونشان رنگین شد و امروز چنین بیپرنسیبهایی میراث آنان را که با خون
آبیاری شد مورد سوء استفاده قرار میدهند.
از آنجایی که دلم نمیخواهد نام و یاد و خاطرهی شریف آنها خدشه دار شود از آوردن نام «راهکارگر» بعد از عنوان «هیأت اجرایی» در سرتاسر مقاله خودداری میکنم.
***
۱
«هیأت اجرایی» و امام جماعتشان در اطلاعیه صادره، جامعه ایرانی را به اشتباه همچون «نماز جمعه« و «نمازگزاران» آن فرض کرده و در مقام احمد جنتی به دروغپردازی و جفنگ گویی میپردازند. آنها در فراز اولیه اطلاعیهی خود در یک فرار به جلو در ارتباط با من مدعی شدهاند:
«در چند ماه و بویژه در چند هفتهی اخیر، ایرج مصداقی و تهیه کنندگان متنهایعریض و طویلش... فرهنگ همیشگیشان در ترور شخصیت فعالان سیاسی را به اوج تازهای رساندهاند. بویژه آخرین نوشتهها نشانهای از عمق سقوط اخلاقی او و جریان حامیاش دارد که به جای مقابلهی سیاسی، به ترور شخصیت روی آوردهاند »
«جماعت» مزبور مدعی شدهاند که نوشتههای من را دیگران تهیه کرده و به نام من انتشار میدهند!
منظور آنها از «تهیهکنندگان متنهای عریض طویل» ظاهراً مجاهدین و «جریان حامیاش»، «ایران تریبونال» و بخش وسیعی از فعالان چپ و دلسوزان واقعی میهنمان هستند. وصل این جریانها به هم تنها از عهدهی «عقلکل»های نشسته در «هیات اجرایی» امکانپذیر است وگرنه در سپهر سیاسی ایران در حال حاضر چنین چیزی امکان ناپذیر است.
از قرار معلوم یکی از نوشتههای «عریض و طویلی» که در هفتههای اخیر از سوی «تهیهکنندگان» مزبور
که مجاهدین باشند به من ارائه شده و در سایتهای اینترنتی به صورت گسترده
انتشار یافته مقالهی مربوط به محمدی گیلانی و فرزندانش است که در آن به
صراحت ادعای مجاهدین مبنی بر صدور حکم اعدام فرزندان محمدی گیلانی توسط
خودش را رد کردهام.
اگر ادعاهای عاری از منطق و استدلال «هیات اجرایی» را
بپذیریم بایستی قبول کنیم که مجاهدین عقلشان را از دست دادهاند که
مطالبی را در رد ادعای خودشان تهیه کرده و به نام من انتشار میدهند!
حتماً تهیه کنندگان کذایی دچار مازوخیسم شدهاند که در هفتههای اخیر متنی «عریض و طویل» در «مشابهت فرهنگ مجاهدین و دشمنانشان» تهیه کرده و به نام ایرج مصداقی منتشر کردهاند:
http://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-46600.html
لابد ۱۳ جلد کتاب «عریض و طویل» من را هم برایم «دیگران» نوشتهاند! یکی نیست به این «دیگران» بی عقل بگوید چرا اینها را به نام خودشان منتشر نمیکنند و در اختیار من میگذارند؟
در
طول سالهای گذشته دهها جلسه در کشورهای مختلف دنیا داشتهام، هزاران نفر
شاهد سخنانم بودهاند هرگز کسی مرا ندیده که از روی کاغذ و حتی یادداشت
سخنرانی کنم. سخنرانیهای زندهی «عریض و طویلم» را چه کسی تهیه کرده است؟
صدها مصاحبهی «عریض و طویل» زندهی رادیو و تلویزیونی مرا چه کسی تهیه کرده است؟ پاسخ سؤالات فی البداهه مجریان و مردمی که تماس میگیرند را چه کسی میدهد؟
ذهن منجمد شدهی «هیأت اجرایی» نمیتواند
بپذیرد یک نفر میتواند به تنهایی آنچه را که من در چندماه گذشته آنهم
در بستر بیماری و از بیمارستان انتشار دادهام تولید کند. (۲) در این مورد من حق را به آنها میدهم چرا که وقتی یک جریان سیاسی منحط، سطح توانمندی من را با «امام جماعت» خود و اعضای درماندهاش مقایسه میکند بایستی که چنین نتیجهای بگیرد.
آنها درک و شناختی از «انگیزه»ای که انسان را به حرکت و جوش و خروش وا میدارد ندارند. آنها
نمیفهمند همنشینی و همراهی با نسلی که در سیاهترین روزهای میهنمان
مقاومت کرد و پرپر شد چه توانی به انسان میبخشد و تلاش برای پژواک دادن به
صدایی که در راهروهای مرگ و بر چوبههای دار و میدانهای تیر خاموش شد چه
نیرویی تولید میکند و ترکیب آنها با هم چه انرژیای را آزاد میکند.
معلوم
است که اعترافی چنین از سر استصیال آنهم از سوی رقیبی وامانده که
دستهایش را در میدان رقابت بالا آورده، خستگی چندماهه را از تنم در
میآورد و مرا با انرژی بیشتری روانه میدان مبارزه با رژیم میکند.
با این حال شرمندهی نسلی هستم که ناتوانیهایم اجازه نمیدهد بزرگیشان را تصویر کنم. ضعفهایم
موجب میشود که قادر نباشم رنجی را که متحمل شدند بیان کنم و سستیهایم
باعث میشود که نتوانم درخشش و تلاءلو مقاومتشان را بازتاب دهم.
وقتی «نه زیستن نه مرگ» را انتشار دادم، بودند افرادی در سطح معلومات و دانش و سواد و البته «شرافت» و «وجدان» و «تعهد» «جماعت هیات اجرایی» که همین مضامین را کوک کردند.
در این رابطه آنها لااقل هفت سال از «علیرضا نوری زاده» عقب هستند. او در «کیهان لندن» مدعی شده بود:
«در طول تعطیلات پایان سال میلادی یک کتاب سه جلدی را با عنوان «غروب سپیده» خواندم [کتاب من نامش «نه زیستن نه مرگ» و چهارجلدی است. نام جلد اول آن غروب سپیده است. نوری زاده حتی آن را ندیده بود].بحث در باره این کتاب را که به ظاهر خاطرات یک زندانی سابق وابسته به سازمان مجاهدین خلق به نام «ایرج مصداقی» است به وقت دیگری میگذارم. چون تردیدی نیست که این کتاب حاصل کار مجموعهای است که حتی طول و عرض دقیق زیرزمین اوین و اتاق پشتی دفتر لاجوردی را میداند و خطابه سیاسی و مانیفست فرهنگی و اجتماعی و مبارزاتی صادر میکند و از همه آنها که بدون داشتن دستیاران و محققان چپ و راست دردهای دلشان را در خاطرات زندان ریخته اند ایراد میگیرد. ... باری پشت این کتاب خیلی حرفها و سخن است. هیچ
زندانی حتی اگر حافظهای به وسعت تاریخ اوین داشته باشد نمیتواند این همه
ارقام و اسامی را در سینه داشته باشد و آنطور که خود ایشان میگوید
کامپیوتر و قلم و کاغذ در اختیارش نبوده که حتی اسامی مستعار زندانیها و
زندانبانان و شکنجه گران را آن گونه که در کتاب آورده در جایی نگهداری کند. «کیهان لندن شماره 1208 ژانویه ۲۰۰۵ در ستون یک هفته با خبر»
ادعای «هیأت اجرایی» در حالی صورت میگیرد که مجاهدین سعی کردند با انتشار کتاب «آفتابکاران» در یک کتابسازی آشکار و کپیبرداری ناشیانه به رقابت با «نهزیستن نه مرگ» بپردازند اما این پروژه در همان ابتدا با شکست روبرو شد. من هم به سهم خودم در نقد این کتاب و در نقد فرهنگی که پشت آن است نوشتم. از قضا «عریض و طویلترین» نوشتهی من هم مربوط به همین کتاب هست. چنانچه حوصله کردید در آدرسهای زیر میتوانید آن را که در حدود صد صفحه است بخوانید.
نقدی بر «آفتابکاران» نوشتهی محمود رویایی – بخش نخست
در قسمت دوم این نقد به تلاش بی حاصل مجاهدین برای حذف و سانسور من از خاطرات زندان اشاره کردهام. اتفاقاً «جماعت هیأت اجرایی» در این رابطه نیز دچار عقبماندگی تاریخی است.
نقد فرهنگ سیاسی - حذف و سانسور در خاطرات زندان!- بخش دوم
در قسمت سوم این نقد به گزارش نادرست و غیرمنطقی مجاهدین از مسائل مختلف در ارتباط با کشتار ۶۷ و زندان و ... پرداختهام.
گزارشهای نادرست به ما خدمت نمیکنند- بخش سوم
یکی از متنهای «عریض و طویل» من، نفی تیرخلاص زنی احمدی نژاد و بازجو بودن او در اوین و روایتهای مجاهدین و شاهدانشان از زندان در این مورد است. چنانچه حوصله کردید متن مزبور به ویژه انتهای آن را بخوانید:
«غلامرضا جلال و روایتهای غیرواقعی از زندان»
http://www.irajmesdaghi.com/page1.php?id=195
۲
در ارتباط با جریان حامی من یعنی «ایران تریبونال» بایستی بگویم حضرات قیاس به نفس میکنند. اولا «ایران تریبونال» حزب یا جریان سیاسی نیست که از کسی حمایت به عمل بیاورد یا نیاورد. این تریبونال مسئولیتی در قبال من و دیدگاههایم ندارد. چنانچه من هم مسئولیتی در قبال مواضع دیگر همکارانم در تریبونال ندارم.
«ایران تریبونال» چنانچه
مسئولان و فعالان آن بارها توضیح دادهاند یک تلاش جمعی برای پیگیری نقض
حقوق بشر در ایران و محکومیت نظام جمهوری اسلامی در یک دادگاه مردمی است که
با موفقیت کامل هم روبرو شد.
«هیات اجرایی» در یک فرار به جلوی دیگر مدعی شده است:
«بویژه آخرین نوشتهها نشانهای از عمق سقوط اخلاقی او [ایرج مصداقی] و جریان حامیاش دارد که به جای مقابلهی سیاسی، به ترور شخصیت روی آوردهاند »
این ادعای «جماعت» مزبور در حالی صورت میگیرد که در چندماه گذشته آنها از انجام هیچ اقدامی علیه من از جمله «ترور شخصیت» کوتاهی نکردهاند. خنده دار است که دم از «سقوط اخلاقی» هم میزنند.
برای نمونه به نوشتهی فرد معلومالحالی به نام «توفیق شالگونی» تحت عنوان «حاج آقا مصداقی بیا پائین با هم برویم»که توسط «هیأت اجرایی» انتشار یافته توجه کنید.
باور میکنید این نوشته و یک نوشتهی دیگر علیه «ایران تریبونال» که تحت عنوان «اگر آنها زنده بودند! خطاب به گردانندگان و طرفداران «تریبونال لندن»انتشار یافت، تنها نوشتههای شخصیت «مبارز» و «ضد امپریالیست» معرفی شده از سوی «هیأت اجرایی» است؟
http://www.rahekargar.net/printf.php?tb=articles_2012&fn=2012-07-18_203_tofgh.htm&d=2012-07-18
یک خط نوشته از «توفیق شالگونی» یکی از وابستگان «امام جماعت هیأت اجرایی» در مورد جنایات رژیم در هیچ کجا پیدا نمیکنید. «هنر» او تنها در دشمنی با «ایران تریبونال» و «ایرج مصداقی» خلاصه شده است. البته گفتنی در مورد وی و «هنرهایش» بسیار است که به زمانی دیگر وا میگذارم.
کوربینی «جماعت» مزبور تا به آنجا رسید که در راستای سیاست «اتهام زنی» و «سنگ مفت ، گنجشک مفت» با انتشار مقاله ی «جنبش
انقلابی به بهانه ی مصاحبه ی آقای علیخانی در رابطه با قتل عام دهه ی شصت
صداهایی که گویی از یک منشاء از یک حلقوم بیرون میآیند!!!!» من
و رضا علیجانی و مجاهدین و پرویز ثابتی را آلترناتیو ساخته و پرداخته شده
از سوی غرب و صدایی که از یک حلقوم و منشاء میآیند معرفی کردند.
بعد از انتشار پاسخم به مقاله مزبور، نویسنده مقاله و سایت «هیأت اجرایی» و سردبیر آن به همراه سایتهای تابعه ... ضمن نامهنگاری و پاسکاری به یکدیگر به تشکر و قدردانی از هم پرداختند و از زیربار پذیرش مسئولیت نوشته فوق و چگونگی انتشار آن فرار کرده و طلبکار هم شدند! کافیست نگاهی به اطلاعیهی «هیئت اجرایی» بیاندازید تا متوجهی شباهت مضمون آن با مقالهی فوق شوید.
آنها حتی از انتشار مطلب کسی که در فضای مجازی «تغییر جنسیت» داده و با حجاب «سیمین محمودی» علیه من و «ایران تریبونال» مطلب نوشته بود هم کوتاهی نکردند.
تا پیش از انتشار مطلب فوق، «جماعت» یاد شده «سیمین محمودی» را «مشکوک» هم ارزیابی میکردند. او فردی است که با «جنبش سبز» همکاری میکرد. به ایران سفر کرده و به خاطر آن از «کمیته ماینز» اخراج شده است. وی از مخالفان «ایران تریبونال» و همراهان سیاست «هیأت اجرایی» در دشمنی با کارزار «ایران تریبونال» بود.
۳
از دیگر اتهامات «جماعت هیأت اجرایی» علیه من، «تراشیدن وابستگیهای ساختگی تشکیلاتی برای مخالفان» است. ظاهرا اشارهی آنها به روشنگری من در مورد «وزیر فتحی» است که حضرات تلاش میکنند او را «رفیق وزیر فتحی» به افراد بی خبر قالب کنند. من در مورد او نوشتهام که وی «مسلمان» و «هوادار شریعتی» بوده و هست و از آنجایی که «امام جماعت» هیأت اجرایی کفکیرش به ته دیگ خورده برای ازدیاد «جمعیت» وی را در زمرهی دشمنان «ایران تریبونال» دستهبندی کرده و به او لقب «رفیق» بخشیده است. «هیأت اجرایی» به جای اتهام زنی کافیست «رفیق فتحی» را متقاعد کند همین ادعای من مبنی بر هواداری او از «دکتر علی شریعتی» را رسما تکذیب کند.
اتهام «تراشیدن وابستگیهای ساختگی تشکیلاتی برای مخالفان» از
سوی جماعت هیأت اجرایی در حالی به من زده میشود که این محفل مرا به دروغ
به داشتن وابستگی تشکیلاتی به مجاهدین متهم میکند و به روضه خوانی در
مورد آن میپردازد.
«ائتلاف با راست ترین جناحهای سرمایه جهانی تنها خصلت نمای ایران تریبونال نیست. وجه
دیگر این ائتلاف به ساختار رهبری داخلی ایران تریبونال، یا هیئت هماهنگی،
مربوط میشود که شاخص اصلی آن، ائتلاف با کسانی است که نمایندگان سیاستهای
مجاهدین (نظیر ایرج مصداقی و لیلی قلعه بانی) میباشند.
هرکس که کتاب «دوزخ روی زمین» من را خوانده باشد میداند که گرایش مذهبی ندارم. نه تنها به لحاظ ایدئولوژیک بلکه تشکیلاتی هم رابطهای با مجاهدین ندارم. اما
نه تنها برای آنها بلکه برای هرکس که با رژیم مبارزه کند احترام قائلم؛
چرا که دشمن اصلی را رژیم جمهوری اسلامی و باندهای آن میدانم. اگر رابطه خود با مجاهدین را تکذیب میکنم از این موضع نیست که هواداری از مجاهدین را «ضدارزش» میدانم، خیر. در نگاه من «محافلی» در حد «هیات اجرایی» اساساً قابل قیاس با مجاهدین نیستند.
از
من که بگذریم آنها به دروغ حتی لیلا قلعه بانی یکی از فعالان کارزار را
نیز نماینده مجاهدین معرفی میکنند که در عمرش یک روز هم با مجاهدین نبوده و
انگیزهی همکاریاش با «ایران تریبونال» اعدام دو برادرش در دههی ۶۰ است. این دو زمانی که لیلا کودکی بیش نبود در سنین نوجوانی و جوانی به خاطر هواداری از مجاهدین اعدام شدند.
برخلاف ارزیابی سادهانگارانهی «جماعت هیأت اجرایی» که هیچ شناختی از مجاهدین و دیدگاههایشان ندارند. سازمان مجاهدین موافق تشکیل «ایران تریبونال» و تلاشهایی از این دست نیست و برای آن دلایل ایدئولوژیک خاص خود را دارند که سعی میکنم به اختصار توضیح دهم.
از آنجایی که مجاهدین به لحاظ ایدئولوژیک «رهبر عقیدتی» خود را در ارتباط با مبارزه، مقاومت، خون، شکنجه، اعدام و ... صاحب «حق» میدانند هر نوع کوششی در این زمینه از سوی دیگران را دست درازی به «حقوق» رهبری و طبق تعریف ایدئولوژیکشان ارتزاق از «خون شهدا» معرفی میکنند. با همین نگاه است که «منیره رجوی» را سمبل قتلعام شدگان ۶۷ معرفی میکنند و شعار «خون شهیدان ما، رنج اسیران ما در تو گره میخورد رجوی قهرمان» تولید میشود تا این تعریف از «حق رهبری» برجسته شود. به همین دلیل هیچ فردی که رابطهی تشکیلاتی با مجاهدین یا شورای ملی مقاومت داشته باشد به همکاری با «ایران تریبونال» چه در مرحلهی تدارک و چه شهادت و چه حضور در دادگاه و ... تن در نمیدهد و مجاهدین علیرغم داشتن دهها سایت رسمی و غیررسمی و تلویزیون ۲۴ ساعته که نام «تلویزیون ملی ایران» را هم یدک میکشد اخبار این دادگاه را پوشش نمیدهند. «سیاست» مجاهدین جدا از «ایدئولوژی» شان نیست. چگونه ایرج مصداقی و لیلا قلعه بانی میتوانند «نمایندگان سیاست مجاهدین» معرفی شوند؟
در حالی که «هیأت اجرایی» و «امام»شان همانند ساکنان «غار اصحاب کهف» از درک سادهترین مسائل جنبش عاجز هستند چگونه میتوان انتظار داشت که از مسائل غامض و پیچیده سیاسی سردر بیاورند. البته بودند و هستند «عقلکل»هایی که مرا جزیی از «اتاق فکر» مجاهدین معرفی میکنند و از رفقا و همفکرانشان میخواهند که آنها هم برای مقابله دست به کار شوند. با خواندن این گونه مطالب نمیدانم بخندم یا اظهار تأسف کنم از این همه «بصیرت». لابد «اتاق فکر» احتمالی که حضرات تشکیل میدهند «فکر» هم تولید میکند. وای بر جنبشی که بر اساس چنین «افکاری» بخواهد پیش برود.
«هیأت اجرایی» درحالی مرا نماینده مجاهدین معرفی میکنند که بارها نظراتم را راجع به این گروه و سیاستهایش اعلام کردهام. برای مثال در لینکهای زیر میتوانید بخشی از آن را ملاحظه کنید:
پرسش و پاسخ در مورد فعلانفعالات عراق و وضعیت مجاهدین و ... (قسمت اول)
پرسش و پاسخ در مورد فعلانفعالات عراق و وضعیت مجاهدین و ... (بخش دوم)
لازم
به تذکر است نقدی که من به مجاهدین به لحاظ ایدئولوژیک، تشکیلاتی، سیاسی و
یا روایتشان از زندان و تاریخ مبارزات مردم ایران دارم، نقدی است که به
کل جنبش و اپوزیسیون ایران دارم وگرنه مجاهدین دارای ویژگیهای مثبتی هم
هستند که چه بسا «محفلهایی» همچون هیأت اجرایی از آن بیبهره اند.
۴
در ادامه «جماعت هیأت اجرایی» به شیوهی «آخوندهای» سر منبر برای فریب و سوءاستفاده از احساسات شنوندگان کمسواد و بیاطلاع مینویسند:
«اطلاعات
جمع آوری شده تیمهای پشتیبان، که اینک به قلم ایرج مصداقی علنی میشوند،
تدارک برای کارهای ناتمامی است که جلادان ستم شاهی در تپههای اوین آغاز
کردند؛ جنایتکاران جمهوری اسلامی در اوین و گوهردشت و دهها زندان دیگر
ادامه دادند و اینک برای نابودی ادامه دهندگان آرمان آنها، با هسیتری [هیستری] کمونیست ستیزی شگفتانگیزی پی گرفته میشود.»
«جماعت» مزبور «تبهکاری» را به آنجا میرسانند که بدون ارائه یک نمونه مرا متهم میکنند به «داستان پردازی در باره افراد غیرمطلوب با اتکا به پروندهسازیهای اطلاعاتی هدفمند» و به شکل شریرانهای اضافه میکنند: «حتی استفاده از اعترافات زندانیان سیاسی تحت شکنجه بازجویان جنایتکار جمهوری اسلامی».
حضرات به صلاح خود و جماعت شان نمی بینند یک نمونه از افراد «غیرمطلوب» را که من در موردشان «با اتکا به پروندهسازیهای اطلاعاتی هدفمند»، «داستانپردازی» کردهام معرفی کنند. همچنین یک مورد استفادهی من از «اعترافات زندانیان سیاسی تحت شکنجه بازجویان جنایتکار جمهوری اسلامی» را مشخص نمیکنند. از خوانندگان عزیز میخواهم با مراجعه به سایت شخصی من افراد «غیرمطلوب» مورد نظر این «جماعت» را مشاهده کنند.
به اتهاماتی که به من نسبت دادهاند توجه کنید. این جماعت کسانی هستند که در همین اطلاعیه مدعی شدهاند: «کشور ما برای عبور از این دایرهی شوم جنایت، به فرهنگ نوین انسانی نیاز دارد. حرمت و شرف انسانی هر فرد، حریم مقدسی است که باید با تمام قوا پاسداری شود.»
این گوشهای از «فرهنگ نوین انسانی»است که حضرات «نیاز»ش را تجویز کردهاند! خوب است نمردیم و «حریم مقدسی» را که این افراد قرار است «پاسداری» کنند به چشم دیدیم. لازم به تذکر نیست که تجربهی «پاسدار» و «پاسداری» زیاد دارم.
با خواندن این سطور به یاد دوست و رفیق شفیقم «فیروز الوندی» افتادم. مدتها «سنگ صبور»ش بودم. یادش به خیر «ساقی مسکین نواز من»، در سال ۵۹ در ارتباط با «راهکارگر» دستگیر شده بود و پس از پایان دوران محکومیتاش «ملیکشی» میکرد. از سیفون یک متری توالت نشسته خودش را دار زد. باور میکنید؟ یک بخش از کتاب «نه زیستن نه مرگ» را به او اختصاص دادم. خودش میگفت «لالهی سرنگون» است و آخر فروردین و اول اردیبهشت «گل» میدهد، به عهدش وفا کرد و همان موقع هم «گل» داد. «فرهنگ نوین انسانی» و «حرمت و شرف» و «حریم مقدس» را که خواندم دوباره به یاد شعری افتادم که پس از دیدن جنازهی «فیروز»مدتها ورد زبانم بود. «احمدرضا محمدی مطهری» در
توالت دوم بند را باز کرد تا جنازهاش را که دردمندانه جان داده بود و
گردنش چند سانتیمتری کشیده شده بود ببینم و چارهای بیاندیشیم.
«بدرود دوست من
بی آنکه دستها را بفشاریم و حرفی بزنیم
غمگین مباش. خم به ابرو نیاور
در این زندگی مردن چندان تازگی ندارد
و زیستن نیز دیگر چیز تازه ای نیست»
سرگی آلکس ساندرو ویچ یه سه نین
«جماعت» مزبور بنا به دلایل کاملاً روشن ترجیح میدهند در مورد معرفی «تیمهای پشتیبانی» که برای من اطلاعات جمعآوری میکنند سکوت کنند. هفت سال پیش علیرضا نوریزاده در مورد کتاب من مدعی شده بود: «تردیدی نیست که این کتاب حاصل کار مجموعهای است که حتی طول و عرض دقیق زیرزمین اوین و اتاق پشتی دفتر لاجوردی را میداند» و حالا «جماعت هیأت اجرایی» مدعی تیمهای پشتیبانی میشوند که قرار است کار ناتمام جلادان ستمشاهی و جنایتکاران اوین و گوهردشت را تمام کنند. آیا تولید این دروغها نشانه ی «تبهکاری» و نبوغ سرشار در پرونده سازی نیست؟
یادم هست چند سال پیش یک اکثریتی و عضو اتحاد جمهوریخواهان به نام جهانگیر علیزاده که دو سالی هم زندان بوده و سابقهی «درخشانی» هم دارد و بین برلین و تهران ییلاق و قشلاق میکند پس از آن که در مورد سوابق دو «عنصر نامطلوب» یعنی محسن درزی عضو «اکثریت» و «اتحاد جمهوریخواهان» و
تیرخلاص زن و تواب دو آتشه زندان اوین و قزلحصار و هوشنگ اسدی عضو حزب
توده و ساواکی و توابی که در توطئه علیه روشنفکران ایرانی و تئوریپردازی
راجع به «تهاجم فرهنگی» دست داشت مطلب نوشتم با اسم مستعار «ج- بابک»در سایت «ایران گلوبال» راجع به من و کتابم نوشت:
«و
برخی از افراد اطلاعاتی رژیم در خارج از کشور چندین جلد کتاب مینویسند و
خودشان را در محافل مربوط به اینها افشاگر جمهوری اسلامی جا زده ومدعی
میشوند که سابقا مجاهد بوده ولی حالا مستقل میباشند!! در
مجاهد بودنشان شکی نیست ولی در مستقل بودنشان؟؟ گزینشی و حساب شده در
کتابشان به انبوه اطلاعات ومطالبی اشاره میکنند که همه برگرفته از
آرشیوهای قطور وزارت اطلاعات میباشد بر گرفته شده از همان میلیونها صفحات
سیاه شده بازجوئیها از زندانیان سیاسی سه دهه و از سربرگهای معروف
النجاة فی الصدق وزارت اطلاعات، برگرفته از همان اوراق تک نویسیهای
میلیونی وزارت اطلاعاتی، و دست مریزاد به نویسندگان ظاهری چنین کتبی که از
آنچنان حافظهای هم در یادآوری آن سالهای دور از همه جزئیات رویدادهای
انبوه آن روزگاران درد و رنج و عذاب برخوردارند که جز در توانائی حافظههای
الکترونیکی نمیتواند بگنجد و علم نوین پزشکی باید بر روی حافظه این
نویسنده به کشفیات و اختراعات جدید برسد. جل الخالق از این همه معجزه و عجایب!!! »
http://www.iranglobal.info/I-G.php?mid=2&news-id=47159&nid=haupt
البته تعجب نکنید جهانگیر علیزاده در «اتحاد جمهوریخواهان» با نام خودش حضور دارد و در پاپوش دوزی علیه من با اسم مستعار!
وی که سوابق «مشعشعی» داشت همان موقع هم بند را آب داده و نوشته بود:
«آنچه
امروز بهانهام برای نگارش این مقال کوتاه از تجربه شخصیام در حبس و بند
شده است نه تلاش گسترده و وسیع تیمهای سازمان یافته فرهنگی کار وابسته به
سازمانهای متعدد اطلاعاتی و امنیتی بل تلاش برخی از چهره های مشخص
اپوزیسیون در افشای عناصر به اصطلاح آنها تواب و خائن!! در
زندانهای جمهوری اسلامی با استفاده از همان منابع معلومالحال وزارت
اطلاعات در برخی نشریات اینترنتی و نشریات حتی معتبر و وزینی چون آرش و
غیره میباشد. در
واقع انگیزهام در تحریر این سطور تلاش این دسته از مجریان و مغرضان آن
سناریوی اطلاعاتی و امنیتی سازمانهای متعدد اطلاعاتی میباشد.
http://www.iranglobal.info/I-G.php?mid=2&news-id=47159&nid=haupt
«جماعت هیأت اجرایی» با توسل به شیوهی «آخوندی» به منظور تهییج و تشجیع مستمعان اندک ولی «متعصب» و «عقبمانده»شان که این روزها تصاویر همتایان آنها را در رسانهها هنگام حمله به مظاهر و مراکز «فساد» و «دشمنان» خدا و پیامبر و اسلام میبینیم، مرا به «کمونیست ستیزی شگفتانگیز» هم متهم میکنند. گویا
امام جماعت فلان مسجد در اسلام آباد و کراچی و پیشاور و کابل و قندهار و
هرات و جاکارتا و قاهره و بصره و نجف و کربلا و تهران و قم و مشهد و ... نمازگزاران را متوجهی «اسلامستیزان» میکند.
البته بایستی صادقانه بگویم اگر نمایندگان «کمونیسم» اعضای «هیأت اجرایی» از جمله کسانی هستند که من میشناسم به این «کمونیست ستیزی» افتخار میکنم. اما اگر کمونیست «علیرضا تشید» یا «لهراسب صلواتی»اند که من از همهی توش و توانم استفاده میکنم تا یادشان را گرامی بدارم.
اگر منظور از «کمونیست»، خوشنشینان عضو «هیأت اجرایی»اند که من به این «کمونیست ستیزی شگفتانگیز» اعتراف
میکنم اما اگر منظور از کمونیست پویان و احمدزاده و جزنی و ضیا ظریفی و
حمید اشرف و شکرالله پاکنژاد و مصطفی شعاعیان و سپاسی آشتیانی و مرضیه
احمدی اسکویی و مهرنوش ابراهیمی و ... هستند که «فدایی» مردم ایران بودند من بارها سر تعظیم در مقابلشان فرود میآورم و ارادت قلبیام را نثار آرمانشان میکنم.
نیاز به یادآوری نیست آنچه که امرز «جماعت هیات اجرایی» میکوشد در زورق «چپ و مارکسیسم» به نسل جوان عرضه کند در دهه ی خونین 60 به
شکل تراژیکی تجربه شد و ننگی تاریخی برای چپ ایران به ارمغان آورد و چپی
که مدعی و مبتکر آن بود با اتکا به دیدگاههای مشابه در کنار سیاه ترین
نیروی تاریخ ایران به توجیه بزرگترین جنایات معاصر پرداخت.
افسوس و هزار دریغ! کجا هستند عزیزانی چون علیرضا شکوهی و علیرضا تشید و مهدی برادران خسروشاهی و لهراسب صلواتی و نورالدین ریاحی و ... تا ببینند چه کسانی برجای آنها تکیه زدهاند. چه خوب که این غم و رنج بزرگ را افزون بر آنچه در شکنجهگاهها و میدانهای تیر و چوبههای دار متحمل شدند تجربه نمیکنند. چه خوب که «فیروز» دوباره از غم و اندوه جان نمیدهد و رنج نمیکشد.
آیا «تبهکاری» بیش
از این را میتوان انتظار داشت؟ چه کسی بیش از من در افشای جنایات اوین و
گوهردشت مطلب نوشته است؟ چه کسی با تلاش فردیاش عکسهای اعضای هیأت مرگ را
که گروههای سیاسی مدعی پس از گذشت بیش از دو دهه از تهیهی آن عاجز بودند
انتشار داد؟ چه کسی کشتار ۶۷ را با روزشمار آن ایام مستند کرد؟
چه کسی دغدغهاش جنایت صورتگرفته در تپههای اوین بوده است؟ آیا «هیأت اجرایی» و «امام»شان مقالهی من در نشریه آرش و سایتهای اینترنتی تحت عنوان «من و «حق» بیژن جزنی و کشتار ۳۰ فروردین ۱۳۵۴» را ندیدهاند؟
آیا هیچ کسی که کمترین فراست و هوشی داشته باشد باور میکند که اعضای «هیأت اجرایی» ادامه دهندگان آرمان کسانی هستند که در تپههای اوین توسط «جلادان ستمشاهی» و «جنایتکاران جمهوری اسلامی در اوین و گوهردشت» به خاک افتادند؟
مگر کسی مغز علیلی در حد اعضای «هیأت اجرایی» داشته باشد که ادعا کند من در صدد «تدارک
کارهای ناتمامی هستم که جلادان ستم شاهی در تپه های اوین آغاز کردند؛
جنایتکاران جمهوری اسلامی در اوین و گوهردشت و ده ها زندان دیگر ادامه
دادند.»
آیا هیچ انسان منصف و شریفی پیدا میشود که ادعاهایی از این دست را بپذیرد؟
آیا شرم و حیای قاضی مرتضوی بیش از کیفرخواست نویسان «هیأت اجرایی» و «امام»شان نبود و نیست؟
۵
«جماعت هیأت اجرایی» در ادامهی پروندهسازیشان علیه من هراس خود را هم نشان دادهاند:
«سازمان
ما اقدامات ایرج مصداقی و جریان پشتیبانش در ایجاد فضای رعب و وحشت در
میان نیروهای اپوزیسیون را به شدت محکوم کرده و تلاش برای ترور شخصیت افراد
را اقدامی بی شرمانه میداند که باید با قاطعیت با آن مقابله کرد. ما
هم چنین به تمامی افراد و جریاناتی که با این فرد و جریان حامی اش همکاری
میکنند، هشدار میدهیم که مواظب باشند در خدمت جریانی قرار نگیرند که از
همین امروز برای از میان برداشتن مخالفان به سازمانهای اطلاعاتی
امپریالیستی گِرا میدهند!
چند روز پیش از صدور این اطلاعیه محفل «گفتگوهای زندان» که در دشمنی با «ایران تریبونال» با جماعت هیأت اجرایی همسو است تهدیدات مشابهی کرده بود. به مضمون مشترک آن با اطلاعیه جماعت هیات اجرایی توجه کنید:
«ما
ضمن محکوم کردن شیوه پلیسی این سخنگوی ایران تریبونال هشدار میدهیم که
مسئولیت پیامدهای ناشی از این عمل نه تنها بر عهده این فرد، بلکه بر عهده
تمام کسانی است که به هر شکل با او همکاری، همراهی و همیاری میکنند. ما
زندانیان سیاسی سابق بر این اعتقادیم که حرمت انسانی، هویت حقوقی و آزادی
عقیده و بیان جزء لاینفک جامعه ایست که ما بر آن باور داریم. »
توجه کنید علاوه بر تهدید و هشدار مشابه به «حرمت انسانی، هویت حقوقی و آزادی عقیده و بیان» «جامعه» مورد نظرشان هم اشاره کرده اند.
به خاطرتان میآورم که جماعت هیأت اجرایی هم روی «فرهنگ نوین انسانی» و «حرمت و شرف انسانی هر فرد» تأکید کرده و آن را «نیاز» جامعه بر شمردهاند.
تا پیش از این دستگاه اطلاعاتی رژیم و مزدورانش در داخل و خارج از کشور از من و روشنگریهایم «وحشت» داشتند و آن را بر نمیتافتند و امروز «جماعت» مزبور و «امامشان» نیز به آن اضافه شدهاند. در ماهیت چه کسانی بایستی شک کرد؟
من از چه قدرتی برخوردارم که میتوانم «فضای رعب و وحشت» ایجاد کنم!؟ مگر «جماعت هیأت اجرایی» مشغول چه کاری هستند که این چنین از افشای آن به وحشت افتادهاند؟ هراس آنها از چیست؟ بیچاره کسانی که از چند جمله روشنگری من به «رعب و وحشت» میافتند. چه دل و جرأتی، چه دلاوری و شجاعتی؟ این مدعیان چگونه میخواهند با رژیم مبارزه کنند؟ این «پهلوان پنبهها» چگونه ادعای مبارزه با «امپریالیسم» را دارند؟
جمعی که با انتشار یک مقاله دچار «رعب و وحشت» میشوند خنده دار است که دم از «قاطعیت» و «هشدار» هم میزنند.
این بیانیهی استیصال و درماندگی از کجا ناشی میشود؟ مگر حامیان من چه کسانی هستند؟ الا این که شریفترین فعالان عرصهی اپوزیسیون؟
برخورد من با «جماعت هیأت اجرایی» نه برخورد با یک «محفل» بلکه برخورد با فرهنگ دورویی و ریاکاری در عرصهی سیاسی و عمومی است؛ فرهنگ مبتذلی که محفل ورشکستهی «هيأت اجرایی» نمونهی بارز آن است؛ فرهنگی که متأسفانه همیشه پلهای اعتماد میان مردم و فعالان سیاسی را خراب کرده است.
جماعت هیأت اجرایی همچنین در مورد «باندهای پلیسی و دستههای مافیایی و تشنگان قدرت» و «زندگی خصوصی» افراد هم افاضهی فضل کردهاند:
«اختلافات سیاسی نمی تواند توجیهی برای سرک کشیدن در زندگی خصوصی افراد باشد. چنین اقدامی را تنها در باندهای پلیسی، دستههای مافیائی و تشنگان قدرت میتوان سراغ گرفت. برای مبارزه با حاکمیت جهل و جنایت و برای ایجاد جامعهای که در آن « شکوفائی هرفرد، شرط شکوفاهی همگان باشد»، باید به تشکلهای تودهای میدان داد تا دیکتاتوری و سلطهی زورگویانهی احزاب، دسته جات و فرقهها جای حاکمیت مردم را نگیرد.»
توجه
کنید اینان که سی سال است در جوامع دموکراتیک اروپایی زندگی میکنند و
فعالیت علنی دارند، همچنان واهمه دارند از این که مردم بدانند این «پیشتازان اخلاق و آزادگی» و «رهبران طبقه کارگر» که ادعای تغییر جهان را داشته و از همه درخواست شفافیت دارند، چگونه زندگی میکنند و چه فاصلهی عمیقی بین ادعاها و عملکردشان است.
چنانکه میبینید حضرات به «انشاء نویسی در مورد «علم خوب است یا ثروت» روی آوردهاند. تنها در یک جامعه بسته و عقبمانده استدلالهای «جماعت هیأت اجرایی» خریدار
دارد و گرنه در یک جامعهی باز، دموکراتیک و پیشرفته تمام کسانی که در
عرصهی عمومی و سیاسی فعالیت میکنند و به ویژه برای کسب قدرت سیاسی به
مبارزه میپردازند باید دارای پیشینهای روشن و شفاف باشند و نمیتوانند و
نباید چیزی را از چشم مردم مخفی و پنهان نگاه دارند. در
اینگونه جوامع، رسانههای گروهی و خبری وظیفهی روشنگری و شفافسازی را
بعهده دارند و برای دریافت خبر و انتشار عمومی آن در هر سوراخ سنبهای سر
فرو میبرند. شخص
مورد اشارهی رسانهها هم اعتراض نمیکند که چرا شما مسائل مربوط به من را
آشکار ساختهاید و زندگی خصوصی مرا برملا کردهاید، بلکه بجای آن، تلاش
میکند تا آنها را بگونهای مستند رد کرده و ثابت کند که اینها همه تهمت
است و حقیقت ندارد و یا اگر آن کارها را انجام داده است از مردم بهخاطر
خطایش پوزش میخواهد نه آن که طلبکار شود و موضع عافیتطلبانه اتخاذ کند.
ادعاهای حضرات را مقایسه کنید با آنچه رسانههای جمعی و مطبوعات یک جامعهی مدرن بر سر بیل کلینتون و سپس الیوت اسپیتزر فرماندار نیویورک و
امروز ژنرال پترائوس رئیس سازمان «سیا» آوردهاند و آن را مقایسه کنید با جامعهی بستهی اتحاد شوروی سابق و «سوسیالیسم واقعا موجود» و یا کره شمالی امروز و لیبی دیروز و ... تا متوجهی «شکوفایی» هر فرد و «شکوفایی همگان» بشوید. همهی ما شاهد بودیم که بر سر «شکوفا» شدگان چه آمد؟
امروز ژنرال پترائوس رئیس سازمان «سیا» آوردهاند و آن را مقایسه کنید با جامعهی بستهی اتحاد شوروی سابق و «سوسیالیسم واقعا موجود» و یا کره شمالی امروز و لیبی دیروز و ... تا متوجهی «شکوفایی» هر فرد و «شکوفایی همگان» بشوید. همهی ما شاهد بودیم که بر سر «شکوفا» شدگان چه آمد؟
اما بشنوید از بقیه داستان و رذالتی که در آن به خرج داده و مرا متهم به «گرا» دادن به «امپریالیسم» کردهاند.
در مصاحبه با «بی بی سی» برای
آن که نشان دهم آمریکاییها به دنبال مطامع سیاسی خود از طرح موضوع ترور
مستشاران آمریکایی در ایران هستند به نقش بخش منشعب مجاهدین در این ترورها و
فرار حسین سیاه کلاه و محسن طریقت منفرد به خارج از کشور اشاره کردم. با توجه به این که این موضوع بارها از سوی سازمان «پیکار» و
اسناد آن انتشار یافته؛ در کتابهای منتشر شده از سوی رژیم و سایتهای
اینترنتی روی آن با ذکر جزئیات تأکید شده؛ در اسناد انتشار یافته ساواک
راجع به ترور مستشاران آمریکایی و افراد درگیر در آن مو به مو توضیح داده
شده و مأموران «سیا» و «اف بی آی» در
جریان بازجوییهای افراد دستگیر شده در ارتباط با قتل مستشاران آمریکایی
در ایران بودند؛ به طرح موضوع پرداختم و در واقع من رازی را فاش نکردم که
به «امپریالیسم گرا» داده باشم. (۳)
تازه یکی از مخالفان اصلی حضور من در «بی بی سی» مجاهدین هستند. به مقالهی من در این رابطه که پاسخی است به واکنش مجاهدین توجه کنید:
اما «جماعت هیأت اجرایی» به زعم خود از ناآگاهی افراد سوءاستفاده کرده و مدعی شدهاند که من «گرا»ی اعضای بخش منشعب یا مارکسیست لنیست سازمان مجاهدین را به «امپریالیسم» دادهام! گویا
تیمسار نصیری و مقدم و فردوست لال بودند تا اطلاعات ساواک در مورد این
ترورها را به سیا دهند و مأموران امنیتی امپریالیسم منتظر نشسته بودند تا
پس از گذشت ۳۷ سال فردی در مقام و موقعیت پژوهشگر و محقق با استناد به
کتابها و اطلاعات منتشر شده آنها را مطلع کند!
دهها تن از بازجویان و اعضای تیمهای گشت و مراقبت و صاحبمنصبان ساواک در آمریکا به سر میبرند، آیا «سیا» و «اف بی آی» و «امپریالیست« ها در طول این سالیان نمیتوانسند از آنها که عهدهدار بازجویی از افراد درگیر در این ترورها بودند خبر بگیرند؟
آیا پس از گذشت ۴ دهه نیاز به «گرا» دادن
من بود؟ با توجه به توضیحاتی که دادم بایستی در عقل و شعور کسانی که چنین
مطالبی را طرح میکنند شک کرد یا در صداقتشان یا هردو؟
وقتی در جامعه «اخلاق» کالایی است کمیاب و «نادانی» میشود «فضیلت» و «تعصب و جهالت» رنگ «ارزش» به خود میگیرد بایستی هم «جماعت» مزبور همچون روضهخوانهای منبری و امامان جمعه و جماعت برای مستمعان بیخبر از همه جایشان چنین ادعاهایی کنند. مگر ندیدهاید در کشورهای اسلامی چگونه افراد نادان و عقبمانده را در خیابانها تحت عنوان به خطر افتادن «دین» و «مذهب» و توهین به «پیامبر» و «نبی» بسیج میکنند؟
مگر
نخواندهاید در همین کشور خودمان روضهخوانهای بیسواد و مکار چگونه
عدهای نادان و تحریک شده را در طول تاریخ تحت عنوان مبارزه با «بابی» و «ملحد» و «کافر» و ... به جان مردم میانداختند و خونها میریختند؟
افرادی که مدعی هستند من «گرای» این
دو نفر را که نه جایشان مشخص است و نه اسمی که با آن زندگی میکنند، به
امپریالیسم دادهام، کسانی هستند که از صبح تا شام میکوشند آمریکاییها و
امپریالیستها را متقاعد کنند مجاهدین که هم جایشان و هم اسم و رسمشان
مشخص است مسئول ترور مستشاران آمریکایی هستند. این
را چه مینامند خدا میداند؟ صدها بار اسناد و مدارک و کلیشههای نشریات
مجاهدین را که در آن به ترور هاوکینز و پرایس اعتراف کردهاند انتشار
دادهاند. بارها تصویر مواضع مجاهدین در تأیید اشغال سفارت آمریکا و نگاه ضدامپریالیستی مجاهدین در سالهای ۵۸ و ۵۹ را پخش کردهاند اما هیچیک از این اقدامات در منطق حضرات «گرا» دادن به «امپریالیسم» محسوب نمیشود. یک بام و دو هوا را ملاحظه میکنید؟
سالهاست با خودم میاندیشم چرا به جای این همه نیروی «ضد امپریالیست»، جنگندههای آمریکایی مجاهدین را بمباران کردند؟ و چرا دولت «امپریالیست» فرانسه به جای حمله به مأمن گرم و نرم «ضدامپریالیست» های دو آتشه به محل زندگی مریم رجوی و ... حمله کرد و آنها را دستگیر کرد؟
یک بار دیگر به ادعاهای «جماعت هیات اجرایی» که صحنهی سیاسی ایران را با «منبر» اشتباه گرفتهاند توجه کنید.به آنها باید گفتبجای درس «اخلاق» و «شرافتمندی» و «آزادگی» و «بزرگ منشی» دادن به دیگران، بهتر است کمی در خود تأمل کنید و صادقانه به خود، و تنها به خود، پاسخ گویید آیا آنچه که مینمایید، هستید؟!
باز هم تأکید میکنم برای پذیرش هر اتهامی آمادهام اما به سهم خودم اجازه نخواهم داد امثال «امام« و «امامزادگان» هیأت
اجرایی و پامنبریهایشان که از نظر من نمونهی آشکار ریاکاری و دورویی و
تزویر و فرهنگ آخوندی هستند فضای سیاسی جامعه ایران را بیش از این آلوده
کنند.
ایرج مصداقی نوامبر ۲۰۰۱۲
۱- دروغگویی یکی از ویژگیهای جماعت هیأت اجرایی و همراهانشان است. برای نمونه احمد نوین یکی از اعضای «جماعت هیأت اجرایی» بدون آن که پروایی کند به دروغ مدعی شد:
«بنابر
اطلاعات منتشر شده، دادگاه ایران تریبونال مورد بحث که اخیراً در لندن
آغاز به کار نموده است و با حمایت بیدریغ مرکز اسناد حقوق بشر ایران
پاگرفته است. مرکزی که در زمان دولت جورج دبلیو بوش با هزینه چند میلیون دلاری و به اسم دفاع از حقوق بشر ایران تاسیس شده است .عمده مخارج این تریبونال بینالمللی لندن را این مؤسسه پرداخت میکند. مؤسسهای
که در زمان دولت اوباما بنا بر سیاستهای روزِ دولت امریکا و بنابر تعریف
دولت امریکا از حقوق بشر و مطابق سیاستهای خود دولت اوباما، متناسب با
شرایط طرح و برنامهریزی مینماید .»
به گفتگوی (از دقیقه بیست به بعد) وحید صمدی یکی از دشمنان «ایران تریبونال» و گردانندگان سایت «امید» با رادیو «راهکارگر» توجه کنید. ببینید چگونه به صراحت در مورد حضور رینالدو گالیندوپل و قاضی جفری رابرتسون به عنوان قضات دادگاه «ایران تریبونال» برپایهی نادانی و جهالت دروغ میبافد و روضه میخواند. اولی در ماه مارس ۲۰۱۲ یعنی سه ماه قبل از تشکیل «ایران تریبونال» فوت کرده و به علت کبر سن و فراموشی سالها خانهنشین بود و فعالیتی نداشت و دومی علیرغم احترامی که برای او قائلم هیچ ربطی به «ایران تریبونال» نداشت و روحش از تشکیل این دادگاه بی خبر بود و در نتیجه قدمی هم در راه تشکیل و برگزاری آن برنداشت.
۲- در ۳ ماه گذشته، یک ماه و نیم در بیمارستان بستری بودم و سه بار به اتاق عمل بردهشدم و منتظر عمل جراحی چهارم هستم. در این مدت هشت بار با آمبولانس به بیمارستان منتقل شدم اما در بدترین شرایط جسمی هم حاضر نشدم برای لحظهای دست از تعهداتم بردارم. وضعیت مرا مقایسه کنید با جماعت پر مدعای «هیأت اجرایی» که با خواندن یک مقاله دچار «رعب و وحشت» میشوند و از «همپالگی»هایشان میخواهند علیه من «بسیج» شوند!
۳- در اسناد سازمان پیکار میتوانید ببینید:
صفحه ۲۷۸ کتاب «گزارش به خلق»؛ نامههای یکی از اعضای انشعابی سازمان «مجاهدین به مرکریت آن.
http://peykar.info/PeykarArchive/Mojahedin-ML/pdf/Se-Bayaniyeh-Mojahedin.pdf
حسین روحانی در صفحات ۱۵۵ تا ۱۶۷ کتاب «سازمان مجاهدین خلق ایران » از چگونگی طرح تز «انحلال موقت تشکیلات»و ارائهی «تز رکود» و تجزیه و تحلیل ماهیت فرارطلبان و انشعابگران (بهار ۱۳۵۶) میگوید و در همین کتاب بارها به فرار مصطفی (محمدقاسم عبدالله زاده)، حسین سیاه کلاه و محسن طریقت منفرد به خارج از کشور اشاره میکند.
در کتاب سازمان مجاهدین خلق؛ پیدایی تا فرجام (۱۳۴۴-۱۳۸۴) در صفحات ۲۹۴ تا ۳۰۲
به موضوع فوق از زبان جواد قائٔدی، حسین روحانی، بهجت مهرآبادی، احمدعلی
روحانی و مهری حیدرزاده اعضای رهبری سازمان پیکار پرداخته شده است. افراد فوق همگی توسط دادستانی انقلاب اسلامی دستگیر و به جز مهری حیدرزاده اعدام شدند.
در کتاب سازمان مجاهدین خلق ایران نوشتهی حسین روحانی در صفحات ۱۵۴، ۱۵۷، ۱۵۸، ۱۶۱، ۱۶۲، ۱۶۳ به محسن طریقت اشاره شده است.
در همین کتاب در صفحات۱۱۹، ۱۴۶، ۱۴۸، ۱۴۹، ۱۵۴، ۱۵۶، ۱۵۷، ۱۵۸، ۱۵۹، ۱۶۰، ۱۶۱، ۱۶۲، ۱۶۶ در مورد حسین سیاه کلاه صحبت شده است.
در کتاب «بررسی تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین خلق ایران در سال ۱۳۵۴» از حسین سیاه کلاه در صفحههای ۱۱۰، ۱۲۳، ۱۲۹، ۱۳۲، و ۱۳۳ یاد شده است. و از محسن طریقت در صفحهی ۱۵۱ و ۱۵۲ تحت عنوان «محسن طریق» یاد شده است.
در کتاب سازمان مجاهدین خلق؛ پیدایی تا فرجام (۱۳۴۴-۱۳۸۴) جلد اول به نام حسین سیاه کلاه در صفحه ۶۰۱ اشاره شده است. و در همین کتاب به نام محسن طریقت منفرد در صفحههای۴۷۸ و ۶۰۱ اشاره شده است.
در کتاب سازمان مجاهدین خلق؛ پیدایی تا فرجام (۱۳۴۴-۱۳۸۴) جلد دوم به نام حسین سیاه کلاه در صفحههای ۶،۷،۹،۱۶،۲۶،۳۱،۴۶،۴۸،۷۶،۱۵۹،۱۶۴،۱۶۵،۱۶۶،۲۰۲،۲۰۴،۲۸۰،۲۸۵،۲۹۰،۲۹۱،۲۹۴،۲۹۵،۲۹۶ اشاره شده است.
در کتاب یاد شده به نام محسن طریقت منفرد در صفحههای ۶۸، ۹۱، ۲۰۲، ۲۸۰، ۲۸۵، ۲۹۴، ۲۹۵، ۲۹۶، ۳۰۱، ۳۰۲، ۳۰۹، اشاره شده است.
همچنین در کتاب سازمان مجاهدین خلق پیدایی تا فرجام صفحهی ۳۰۹ به نقل از قاسم عابدینی آمده است:
انتشار جزوه «فراخوان» . «... جریان فرار مصطفی [عبدالله زاده] و محمود [طریقت] و کاظم [سیاه کلاه] را شبیه و در راستای حرکت بخش منشعب از چریکهای فدایی خلق که آنها نیز در اواخر سال ۵۵ از چریکها انشعاب کرده و در سال ۵۶ کاملا جدا شده بودند، میداند. ... محسن طریقت منفرد و محمد قاسم عبدالله زاده پس از جدایی از سازمان به خارج از کشور رفتند و به زندگی عادی مشغول شدند. »
صفحهی ۱۰۹ و ۱۱۰ یادداشتهای قاسم عابدینی.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر