فريدون گيلانی
--------------------------------------------------------------------------------
چگونه « سبز » می خواهد خمينی را « تطهير» کند؟
gilani@f-gilani.com
www.f-gilani.com
برای آن که جنبش مردم عليه حاکميت اسلامی رنگ سبز بخورد و بار ديگر مثل بهمن ماه 1357 به نفع « آرمان های امام » مصادره شود ، رهبران « سبز » بايد موقعيت کاريسماتيک خمينی را بازسازی کنند .
« رنگ کردن » جنبش مردم ، مثل رنگ کردن مردم در سال 57 ، برای ايجاد همين رابطه صورت پذيرفته است . به همين دليل بود که بخصوص « سبز » های خارج کشوری در شعارهای يک سال گذشته فقط خامنه ای و احمدی نژاد را به عنوان دو تن از عناصر حاکميت اسلامی هدف می گرفتند ، نه « جمهوری اسلامی را » . شدت اين گرايش به حدی بود که اگر کسی يا گروهی در تظاهرات «سبز» به جای « مرگ بر ديکتاتور » می گفت « مرگ بر جمهوری اسلامی » ، عملا و به روش های گوناگونی که شامل هو کردن و اهانت مستقيم و برخوردهای فيزيکی هم می شد ، مورد تعرض شديد قرار می گرفت .
بنا به آن چه در بخش نخست اين تحليل ملاحظه کرديد ، انتخاب « سبز » برای اين رنگ آميزی ، به دليل « پيوند » فلسفی آن با « اهل بيت نور/ اهل بيت راستی / اهل بيت خرد / و اهل بيت کرامت و فضليت » بود .
همان گونه که تدارک رنگ کردن جنبش مردم از پيش ديده شده بود و « سبز » رنگی نبود که ميرحسين موسوی و فرقه ی اصلاح طلب يک شبه و در جريان « انتخابات » خردادماه 1388 به جنبش زده باشند ، رابطه ی آن با موضوع « حفظ نظام » و « تعاليم دينی » و « رهنمودهای امام » هم بايد از مجرای تفکر و روش خمينی می گذشت تا بتواند در محدوده ی « حکومت اسلامی » باقی بماند و بنا به دغدغه های رهبری « سبز » ، به ورطه های « ساختارشکنانه » نيفتد .
«... جمهوری اسلامی نظامی است که اگر براساس عهد نخستين و نسخه اصليش به اجرا در آيد، تمامی خواسته های ما را در بر می گيرد . مبادا کسی فريب شعارهای ساختار شکنانه را بخورد . اين جانب قويا با چنين وسوسه ای مخالفم و اعتقاد دارم قانون اساسی ما همچنان دارای ظرفيت های ارزشمند تحقق نيافته است ... »
راه احيای اقتدار خمينی ، از « اهل بيت نور ... » می گذرد . پس برای رسيدن به اين هدف ، بايد از مجرای « اهل بيت نور » و « حقيقت اسلام » به خمينی رسيد . اين مسير انحرافی ، در سال 57 نيز پيموده شده است . يعنی خود خمينی هم از همين مجرا به اثبات ضرورت وجودی « ولی امر » حکومت فقاهتی و سرانجام حاکميت « نظام اسلامی » با عنوان رسمی « جمهوری اسلامی ايران » رسيد .
به همين دليل است که باند سياه موسوم به « اصول گرا » دنبال حلقه ی مفقودی خود می گردد ، بساط روز جمعه 14 خرداد 89 را به مناسبت بيست و يکمين سال مرگ خمينی در محل گنبد و بارگاه او راه می اندازد و « يا روح الله » را به « يا حسين » و « يا زهرا » و « يا علی » و «يا» های نظير می افزايد تا با ايجاد نوعی همسنگی ی مذهبی ، بتواند با احيای اقتدار خمينی ، زير «نظام»ی که در حال ريزش است چوب بست بزند .
کمبود درونی « سبز » هم که اطمينان دارد به جای اپوزيسيون ملی نشسته است ، با استفاده از همين چوب بست ، منتها از طريق انتخاب زيرکانه ی اين رنگ ؛ که با تعريف رهبرانش بار مذهبی دارد ،حل و فصل می شود . « سبز » نمی تواند بدون وسيله قرار دادن تعريف مشخصی که از جنبه مذهبی «سبز » دارد ، به معبود برسد .
« ... ما موج عقلانيت سبز خود را که برگرفته از تعاليم دينی و علايق ملت ما به اهل بيت است با تمامی شور ادامه می دهيم ...» ( بيانيه ظهر دوشنبه بيست و سوم خرداد 1388 ميرحسين موسوی).
پس در پناه اين « عقلانيت سبز » :
« ... بايد به اسلام بازگرديم ، اسلام ناب محمدی ...»
« ... مسئوليت دينی ماست که نگذاريم انقلاب و نظام به آنچه اسلام نمی پسندد استحاله شود...»
« ... جمهوری اسلامی نظامی است که تمامی خواسته های ما را در بر می گيرد ...»
« ... آنچه به دنبال آنيم خواستنی است و چه نسبت نزديکی با حقيقت اسلام و هويت ملی ما دارد...» (بيانيه دهم تيرماه 1388 مير حسين موسوی )و
و بالاخره ، برای مهار کردن جنبش مردم در « انقلاب اسلامی خمينی » :
« ... اين خط سبز جوشيده از فطرت های مردم و واقعيت های تاريخی کشور و انقلاب است ...»
سياه و سبز دو خط موازی را که بر سر کسب قدرت سياسی دعوا دارند ، برای ختم شدن به خمينی و نظام اسلامی او ، به پيش می برند . منتها در تمهيد رهبران فرقه ی اصلاح طلب درون «نظام » ، «خط سبز » که به زعم آنان جوشيده از فطرت های مردم است ، بايد به تلطيف جنبش مردم بپردازد و آن را در نهايت با هدف « نظام اسلامی » پيوند بدهد .
بنابراين ، « حفظ نظام » در نظر هر دو باند سبز و سياه ، تنها از طريق آب کردن يخ های خمينی امکان پذير است . زور و قلدری جاری ، بايد پشتوانه ی معنوی و مذهبی داشته باشد .
موقعيت کاريسماتيک
با نگاهی به حرکات پی گير جنبش های اجتماعی ( دانشجويان ، زنان ، معلمان ) و تنش های
اعتراضی کارگران که مجموعا با مرگ خمينی در سال 68 و بخصوص در سيزده سال گذشته ( با مبنای پيش از خرداد 88 ) حامل پيام مناسبی برای « نظام » نبوده است ، احتمالا ارزيابی « سپاه پاسداران انقلاب اسلامی » و وزارت اطلاعات حکومت اسلامی اين بوده که اگر چه عوامل امنيتی و نظامی ، پروار بندی موفقی برای پرورش نيروهای سرکوبگر داشته اند و قادر بوده اند يکسره بکوبند و بگيرند و شکنجه کنند و به دار بياويزند ، اما حاکميت در اساس خود پديده ای مثل خمينی را که می توانست با تکيه بر « وحدت کلمه » و نفوذ معنوی روی « امت حزب الله » اوضاع را مهار کند ، کم دارد. اين احتمال ، می تواند بنا به شواهد و روش هائی که برای مهار کردن اوضاع به کار برده اند ، قريب به يقين باشد .
کاريسما به مثابه « عمود خيمه انقلاب » عمل کرده بوده و پس از مرگ او ، جانشين او سيدعلی خامنه ای به عنوان « عمود » ی که تکيه کلام هاشمی رفسنجانی در نمازجمعه ی تيرماه 1378 بود، نه تنها نتوانست اين نقش را ايفا کند و جای او را بگيرد ، بلکه شديدا مورد ضربات پی در پی و خشمگين دانشجوئی ، جنبش زنان ، جنبش معلمان و اعتراضات کارگری و نفرت علنی طيف وسيعی از مردم قرار گرفت .
با همه نفرتی که روح الله موسوی خمينی در يازده سال حاکميت مستقيم خود در گستره ی وسيعی از جامعه ايجاد کرده بود ، نفوذ کاريسماتيک او در « امت حزب الله » مانع از آن می شد که بخش های معترض بتوانند شبکه های تور اختناق را پاره کنند و علنا به پاره کردن و سوزاندن و لگدمال کردن عکس های او بپردازند و مستقيما تندترين شعار ها را عليه شخص او در خيابان ها سر بدهند . حکومت اسلامی ، حالا ديگر اين پرده ی حائل را از دست داده بود .
خامنه ای که در محافل مذهبی و نزد « مراجع » هم از نظر « شرعی » به عنوان « ولی امر » و جانشين خمينی زير سئوال بود ، اگر چه در « اجرای احکام » مورد نظر خمينی در کتاب ولايت فقيه فرزند خلف اوست ، اما از همان سال 68 نشان داد که نمی تواند به لحاظ کاريسماتيک جای خالی خمينی را ، حتی در ابعاد مذهبی و در طيف « امت حزب الله » او ، پرکند . سهل است ، به چنان موقعيتی که حافظ ستون های موريانه خورده ی « حکومت اسلامی » است ، آسيب های جدی هم رسانده است .
کاريسما (Charisma) ريشه ی يونانی دارد و به معنی « عنايت ايزدی » به کار رفته است . خمينی چنين حالت و صفتی را در ميان پيروان مسلط خود داشت . اين ، همان موقعيتی است که به نظر هر دو باند «سبز » و « سياه » ، اکنون دچار کاستی شده و بايد احيا شود .
ماکس وبر جامعه شناس آلمانی ، اين واژه را در جامعه شناسی سياسی استخدام کرد و تاکيد ورزيد که مراد از کاريسما کيفيتی فوق العاده در کسی است که حالتی بی همتا و سحر آميز دارد . خمينی در ميان پيروان خود از چنين حالتی نيز برخوردار بوده که می توانسته با تکيه به آن ، شبکه های تور اختناق را محکم تر کند . دست کم تاريخ معاصر نمونه ای به دست نمی دهد که فرقه شيعه توانسته باشد آخوندی را در حد خمينی « بی همتا » و « سحرآميز» کند . موقعيت خمينی در جريان پانزده خرداد 42 و وقايع پس از آن که از او اپوزيسيون مذهبی جدی ساخت ، چنان مستمر بود که توانست با کمک های موثر داخلی و خارجی ، در ميان مسلمانان ساده دل ؛ اما از طريق مسلمانان تندرو شيعه، جايگاه با نفوذ و مقتدری در ذهن های مستعد شيعه پيدا کند .
رابرت دريفوس در کتاب « بازی شيطان » می گويد : خمينی در مقام دستيار نزديک آيت الله ابوالقاسم کاشانی ، در جريان کودتای آمريکائی � انگليسی عليه دولت ملی و منتخب دکتر محمد مصدق ، ميدان دار تظاهرات عليه مصدق و برای بازگرداندن محمد رضا پهلوی به تاج و تخت بود.
کودتای 28 مرداد سال 32 را کرميت روزولت از زير زمين سفارت آمريکا هدايت می کرد و در سربازگيری های او از ميان روحانيان و روزنامه نگاران و وکلای مجلس و قداره بندان و ارتشی هائی مثل ژنرال فضل الله زاهدی و سرهنگ نعمت الله نصيری ، خمينی در زمره ی سربازان ارشد بود . اما درست بيست و پنج سال بعد ، موقعيتی پيش آمد که خمينی پس از جريان تبعيد به نجف و از نجف به نوفل لوشاتوی فرانسه ، به اين نتيجه رسيد که بهتر است فرقه شيعه به جای ايفای نقش موتور نگه دارنده حکومت پادشاهی ، خود در حاکميت سياسی قرار گيرد .
نقش شاه و درباريان ، نقش انگليسی ها و آمريکائی ها ، ضرورت اسلامی کردن ايران برای آماده کردن شرايط ايجاد ارتش نايب ايالات متحده در افغانستان به نام جهادی ها که در سال 1979 ميلادی و همزمان با پرتاب شدن خمينی به قله ی قدرت سياسی صورت پذيرفت ، موقعيت اتحاد شوروی و حساسيت خاورميانه و آسيای مرکزی برای ايالات متحده باهدف تدارک ساقط کردن شوروی ، و بسياری از عوامل ديگری که زنجيره ی به قدرت رسيدن حکومت اسلامی در ايران را تشکيل می دادند ، برای خمينی شرايطی را فراهم آوردند تا بتواند برای تحقق هدف تبديل به کاريسما شود . در بستر اجتماعي، تقويت مذهب به وسيله محمد رضا پهلوی و عقده ی ملی که از کودتای 28 مرداد 32 برای جامعه مانده بود ، به خمينی کمک کردند .
بنابراين ، به خلاف ادعای دکتر کاظم سامی رهبر فرقه ی اسلامی جاما ( جنبش انقلابی مردم مسلمان ايران ) و وزير بهداری مهندس مهدی بازرگان ؛ که بعدها در مطب خود به دست « امت حزب الله» تکه پاره شد ، اين توده ها نبودند که خمينی را پيش کردند ، يا دقيقا به قول او به جلو راندند ، بلکه مجموعه ی شرايط بود که خمينی را حتی به توده های مسلمان تحميل کرد و با استفاده از مظلوم نمائی ها و مهارت او در بندبازی ساده با مفاهيم و کلمات ، راه نفوذ و تسلط زبان سحر آميز او را در ذهن های ساده ، اما عصبی نسبت به شرايط ، فراهم آورد .
بنابراين ، خمينی که از اين کوران ها گذشته بود ، ضمن آن که بنا به محتوی کتاب ولايت فقيه ، خود را جانشين پيامبر اسلام ، خليفه ، ولی امر ، يا در واقع « عنايت ايزدی » می پنداشت و چنين نيز در ميان پيروان خود جا افتاده بود ، هم در ميان « امت » وفادار به خود « اقتدار » (authority ) داشت و از نفوذ کلام برخوردار بود ، هم بخصوص در زمينه مذهبی و سياست مبتنی بر « احکام اسلام » که محض عوامفريبی آن را در کتاب ولايت فقيه خود ضد استعماری می ناميد ، صاحب « توانائی خاص و سحر آميز » ی در پيروان خود بود .
به اين ترتيب بود که کاريسمای « حکومت اسلامی / ولايت فقيه » با برخورداری از همه جنبه های کاريسماتيک ، توانست با موفقيت نيروهای چپ و ميانه وحتی راست را گردن بزند و نقش خود را به عنوان « عمود خيمه انقلاب » ايفا کند .
شمشير او ، پس از مرگ او بر گردن جامعه تيز تر هم شده است ، اما کاريسما را کم دارد . جانشين او سيدعلی خامنه ای دايره ی اقتدار پليسی � امنيتی خود را گسترده تر کرد ، اما کاريسما نشد .
مساله ی اساسی سبز و سياه که قادر نيستند کاريسمای ديگری خلق کنند ، بازگشت هراسان به کاريسمای مرده است .
مراسم تطهير ، پس از مراسم تدفين
کاريسما می تواند پس از مرگ هم ، دست کم تا مدت ها نفوذش را ميان پيروانش حفظ کند . کاريسما می تواند مثل مهاتماگاندی و جواهر لعل نهرو در هندوستان ، دکتر محمد مصدق در ايران و جمال عبدالناصر در ميان اعراب که در مقاطع مختلف از نمونه های ملی بودند ، يا مثل ارنستو چه گوارا در آمريکای لاتين از نمونه های انقلابی چپ ، مثبت باشد ، يا مثل روح الله موسوی خمينی در ايران ، منفی .اگر به موازات تفکر و سياست ، جاذبه ی شخصی کاريسما در ميان پيروانش منبع اقتدار آن ها باشد ، استفاده از اين اقتدار می تواند در جهت پيشبرد و تعالی جامعه و مالا به سود مردم باشد، يا به زيان آن ها . اين فرضيه که قدرت فساد می آورد و قدرت مطلق فساد مطلق ، اغلب ، مثلا در مورد خمينی درست است ، اما در نمونه هائی مثل گاندی و نهرو و مصدق و ناصر وچه گوارا نادرست است . شايد دليلش هم عمدتا اين باشد که گروه دوم نخواسته اند و نگذاشته اند که قدرت و اقتدار معنوی آنان شکل و ماهيت مطلق به خود بگيرد . اما نمونه هائی مثل ادولف هيتلر و خمينی که مضمون واحد و شکل متفاوت داشتند ، تنها با مطلق کردن قدرت خود توانسته اند اقتدار خود را ميان انسان هائی که آنان را باور کرده و در خدمت اين اقتدار تا حد ابزاری سقوط کرده بودند ، حفظ کند.
عناصر تشکيل دهنده ی حکومت اسلامی � چه سبز ، يا سياه - ، اين تعريف را قبول ندارند و تنها اميد و هدف شان اين است که برای تداوم « نظام » ، « ال سيد » مرده را بسته بندی شده و سوار بر اسب چوبی از دروازه ای که فکر می کنند می تواند ضامن بقای آنان باشد ، بگذرانند .
هر دو باند ، برای احيای « عمود خيمه انقلاب » ، اول بايد کاريسمای خود را تطهير کنند . پس بايد از او چهره ای مقدس بسازند و بنا به عادت و سنت مذهبی و سياسی خود ، ده سال حاکميت مستقيم او � از زمستان 1357تا تابستان 1368 � ، هشت سال دوره ی رياست جمهوری رفسنجانی و هشت سال دوره ی سيد محمد خاتمی را که مجموعا می شود 26 سال ، به زعم خود « پاک » و «مطهر » به خورد نسل جديد « امت حزب الله » بدهند تا از پريشانی خطرناک کنونی در آيد .
سيدعلی خامنه ای که نتوانسته است جانشين کاريسما بشود ، همان قدر در مورد اين بازسازی و بازپروری عجله دارد که رهبران فرقه اصلاح طلب .
بنا به موقعيت و منصب ، « بدل کار » سکانس های پايانی اين فيلم « اکشن » اسلامی که در تمام سی و يک سال گذشته مقام های کليدی داشته ، به دليل بازگشت مسئووليت های سه دهه هيجان و سرسام جنون آميز به خودش ، نمی تواند به نفی هيچ يک از مراحل بالا بردن استحکامات امنيتی � پليسی بپردازد . « رهبر معظم » باند سياه از « شورای انقلاب » بگيريد تا سپاه پاسداران و رياست جمهوری خمينی و « رهبری » ، « عالی » ترين منصب ها را داشته و قرار نيست تف سر بالا بيندازد ، مگر در حذف اجباری و سنتی « خودی » ها که برای پرهيز از تقابل با تضاد اصلی که موج اعتراضی باشد ، چاره ای جز هرس کردن نداشته است . با اين حال اما ، همچنان موقعيت کاريسماتيک خمينی را کم دارد .
رهبران باند اصلاح طلب نيز که در اين سکانس « سبز » شده اند ، بيشتر در رابطه با نقش محمود احمدی نژاد مشکل دارند و می خواهند به جامعه القا کنند که اگر پس از مرگ خمينی در هر مرحله ای اشکالی وجود داشته ، ناشی از « عدم اجرای صحيح قانون اساسی نظام » بوده ، والا که به قول مير حسين موسوی در بيانيه دهم تيرماه 1388 « نظام انقلاب اسلامی ميراث و ميوه مبارزات تاريخی دويست ساله با استبداد است » و هيچ نقصی در « جمهوری اسلامی خمينی » که می تواند « تمامی خواسته های » جنبش را « در بر بگيرد » ، وجود ندارد . بنابراين ، به قول همو در همان بيانيه، مقصد « جنبش سبز » « حفظ نظام » است ، نه آن طور که بعضی ها تفسير می کنند « تغيير نظام » . پس ، « کسی فريب شعارهای ساختار شکنانه را نخورد » ، زيرا « قانون اساسی جمهوری اسلامی ، همچنان دارای ظرفيت های ارزشمند تحقق نيافته است » که « ارزش های » آن بر می گردد به فکر و سلوک و سياست خمينی .
با چنين تعريف و انتظاری ، « مسئووليت دينی » « سبز » حکم می کند که با راندن ظرفيت جنبش مردم به مختصات اين گونه « رنگ کردن » ، نگذارد « انقلاب و نظام به آنچه اسلام نمی پسندد استحاله شود . »
در چنين وضعی است که پس از مراسم تدفين خمينی در سال 68 ، اکنون بايد مراسم تطهير او انجام شود و زمينه های اشتغالی فرعی برای شدت جنبش اعتراضی که در معرض تصفيه های انسانی دامنه داری قرار گرفته است ، فراهم آيد . « سبز » با نديده گرفتن حافظه تاريخی جامعه ، می پندارد که جامعه واقعيت و ماهيت خمينی را فراموش کرده است .
می شود خمينی را تطهير کرد ؟ !
آخرين تدبير « سبز » و « سياه » ، زمينه ی تحقق ندارد . خمينی چنان ناپاک است که نه با صابون « سبز » می شود تطهيرش کرد ، نه با صابون « سياه » . ابعاد اين ناپاکی هم چنان است که هيچ ضرورتی ندارد نسل جوان برای درک آن به کتاب ها و گزارش ها و رنجنامه هائی که سر به خروار می زنند مراجعه کند . هر عضو خانواده و همسايه و هر کوچه و خيابان و شهر و روستائی ، لکه های سياه اين ناپاکی را به نظر اين جوانان و نسل پيش از آنان می رساند . از اين گذشته ، هر جوان معترضی که در معرض تهاجم بازمانده از خمينی قرار می گيرد ، مبين لکه های سياه کاريسمای سبز و سياه است .
اين که خمينی به « اسلام ناب محمدی » رهبران باند اصلاح طلب و محور زهر آگين « بيت رهبری » خدمت کرده است يا خيانت ، بحث مربوط به مذهبی هاست که خود در رابطه با آن اختلاف نظرهای شديد دارند ، اما آن چه به طور اعم مربوط به انسان و جامعه است ، جلوه ای از تحميل عقيده از طريق خونين ترين نوع استبداد است .
لازم نيست برای اثبات درنده خوئی نظام خمينی و آن « حقيقت اسلام » که به نظر مير حسين موسوی در خمينی متجلی است ، به هزاران صفحه کتاب و گزارش زندانيان سياسی ، دانشجويان ايران ، زنان ايران ، کارگران ايران ، دهقانان ايران ، کارمندان ايران و بدون استثناء همه سطوح زير ستم ايران مراجعه کنيم تا به شدت ناپاکی خمينی و پيروانش پی ببريم .
نگاهی اجمالی به همان يازده سال حاکميت مستقيم او در زنده بودنش ( 1368 � 1357 ) کافی است که جامعه بداند چنين مهاجمی تطهير شدنی نيست و کوشش در « منزه » سازی و « مقدس » سازی او ، آب در هاون کوبيدن است . حالا تداوم « اقتدار نظام » او پس از مرگش پيشکش پيروانش.
درست در زمانی که توده های مذهبی نسبت به خمينی دچار توهم شده بودند و دامنه ی اين توهم به بعضی سازمان های سياسی هم کشيده شده بود ، خمينی نبض مطالبات اصلی مردم را که رفع اختلاف طبقاتی و از ميان بردن فشار روی استثمار شوندگان بود ، به دست می گيرد . وجود سازمان های چپ و گرايش های سوسياليستی در جامعه ، توجه او را به سوار شدن بر اين موج از مجرای «تعاليم اسلامی » � که اکنون تکيه گاه رهبری « سبز » است � ، بيشتر می کند . بنابراين ، علاوه بر تاکيدهای محوری او بر « محرم ماه پيروزی خون بر شمشير » که می توانست سحر و جادوی کاريسماتيک او را جا بيندازد ، خلاصه کردن موضوع مبارزه طبقاتی به صورتی جعلی و فريبنده در شعار « مستضعفان در مقابل مستکبران » و « کوخ نشينان در مقابل کاخ نشينان » ، به زعم او می توانست اين حربه را از دست سوسياليست ها در آورد و مال خود کند .
توده ها باور کرده بودند که « امام » می خواهد ريشه های فقر را بخشکاند و حاکميت اسلامی خود را به نفع استثمار شوندگان تنظيم کند .
تنها راه تبديل شدن به کاريسما و سوار شدن بر اصلی ترين موج مطالبات مردم ، تکيه کردن بر همين امر بود . در اين فريبکاری ، خمينی تا جائی پيش رفت که گفت کارخانه ها و دارائی های عمومی بايد ملی شوند و حتی برای جذب دهقانان که می توانستند برای او تبديل به ارتش مناسبی شوند ، گفت : « ويلاهای شمال را خراب کنند و گندم بکارند » .
بعدها ، و حتی در يازده سال زنده بودن خود او ، معلوم شد که برنامه درست برعکس بوده است . نهادهای توليدی و خدماتی را دولت خمينی از طريق بنياد مستضعفان و موسسه های مشابه مصادره کرد و نه تنها ويلاهای شمال خراب نشدند که به جای شان گندم کاشته شود ، بلکه ويلا سازی های جديد شروع شد و قيمت ها شان هم با چنان شدتی سير صعودی پيمود که امروزه به دو ميليارد تومان هم رسيده است . در مرحله ی اول ، بخش های توليدی و خدماتی و ارضی ، به مصادره ی دولت اسلامی در آمدند و در مراحل بعدی به مرور به ترکيب جديد سرمايه داری واگذار شدند . در اين مراحل که شاهد ايجاد شکل های تازه ی اجتماعی و جا به جائی های طبقاتی هم بود ، سر کارگران و دهقانان و به طور کلی « مستضعفان » مورد نظر خمينی ، بی کلاه ماند و اختلاف طبقاتی چنان تعميق شد که تا امروزه عنان گسيخته پيش رفت .
پس از آن که « مستضعفان » فقيرتر شدند و « کاخ نشينان » با شکل و شمايل تازه بر « کوخ نشينان » تاخت بردند ، « امام » ادعايش را تصحيح کرد که منظورش از « مستکبران » « شيطان بزرگ » و اصولا سرمايه داران خارجی بوده ، نه « مستکبران » داخلی . اين ادعا هم با ورود افسار گسيخته ی سرمايه داران خارجی و تبديل شدن ايران به بی در و پيکرترين بازار برای کالاهای خارجی ، در عمل نوعی فريبکاری سياسی بود .
خمينی می دانست که در مکتب او مالکيت خصوصی برابزار توليد و داشتن ثروت « حلال » است ، بنابراين آگاهانه به توده هائی که تبديل به کاريسمای آن ها شده بود ، دروغ گفته بود .
خمينی می دانست که برای حفظ موقعيت کاريسماتيک خود ، با چند مانع جدی رو به روست : زنان ، دانشجويان ، کارگران ، احزاب و سازمان های سياسی . اگر چه نفوذ مذهبی و عوام فريبی های طبقاتی او توانسته بود از همه اين جريان های اجتماعی سربازگيری کند ، اما بخش های آگاه زنان ، دانشجويان ، کارگران و احزاب و سازمان های سياسی ، به شکل ها ، با شدت ها و در مقاطع مختلف ، دير يا زود در مقابل تزوير ها و کوشش های او در تحميل عقيده مقاومت می کردند .
بنابراين ، به موازات بالابردن استحکامات امنيتی � پليسی ، بايد می توانست اين موانع را مهار کند . پس :
1- در درجه اول ، زنان بايد به شکل و شمايل مطلوب اسلام کاريسما درمی آمدند تا راه تعميم تفکر و سلوک ايدئولوژيک او فراهم می آمد . زنان نيمی از جامعه بودند و ظاهر آنان در جامعه می توانست چهره اسلامی کاريسما را مخدوش کند . رهنمودهای او در مناسبات خانوادگی و حذف نقش اجتماعی و توليدی و خدماتی زن ، کاملا روشن بود و با استعدادی که در ذهنيت مذهبی مردان وجود داشت ، به مرور قابل حصول بود ، اما آن چه می توانست حاکميت اسلامی خمينی را فورا مورد تهديد قرار دهد ، شکل حضور زن در سطح جامعه بود. شکل مطلوب ، بايد بی درنگ با تهاجم و تهديد به اجرا در می آمد . هجوم به نخستين راه پيمائی اعتراضی زنان در تهران با سنگ پرانی و شعار « يا روسری يا توسری » و بعد در تکامل خود « هم روسری هم توسری » ، نخستين گام قاطع پيروان امام بنا به دستور مستقيم او بود . تصفيه دامنه دار زنان از بخش های توليدی و خدماتی و تضعيف موقعيت دفاعی آنان در خانواده ، گام های سريع بعدی بود .
شدت تحميل زمانی به اوج خود رسيد که زمزمه های زنان رفته رفته تبديل به فرياد شد و «عمود خيمه انقلاب » ترسيد که مبادا بنا به تجربه های جهانی ، اين فرياد تبديل به يک جنبش اجتماعی عليه خيمه ی او شود . خمينی ابائی نداشت که « تابع » بودن زن و درجه ی دوم بودن او را آشکارا بيان کند . پيش از پرتاب شدن به قله قدرت سياسی هم ، با نگاهی به توضيح المسائل او ، می شد اين رفتار را بديهی دانست . بنا به اين دستور العمل بود که علاوه بر تهاجم رسمی دولتی ، اراذل و اوباشی مثل ماشاء الله قصاب و الله کرم و اکبرگنجی ، برای تيغ کشيدن به زنان « بدحجاب » و اسيد پاشيدن به روی آنان ، با حمايت مستقيم خمينی وارد عمل شدند .
2- خمينی می دانست که دانشگاه سهم عمده ای در مبارزه داشته و عموما مرکزی فعال برای تبلور دردها و مطالبات اجتماعی مردم است . بنا به تجربه ی اوائل دهه ی 70 ميلادی در مصر که با سلطه ی اخوان المسلمين بر امور پيش می رفت ، اين خطر وجود داشت که اگر دانشگاه «اسلامی » نشود و برای « اسلامی شدن » مورد تصفيه ای جدی قرار نگيرد ، در مرحله ی اول می تواند به نقش افشاگر دروغ ها و نيرنگ های او عمل کند ، و در مراحل بعدی تبديل به سرسخت ترين جنبش اجتماعی عليه او شود .
بنابراين ، در مرحله ی اول بايد با استفاده از فضائی که ظاهرا عليه « شيطان بزرگ » ايجاد کرده بود ، بی درنگ دانشجويان و دانشگاهيان ، و بر آن مبنا اساسا روشنفکران را «عناصر» آمريکائی معرفی کند تا بتواند در مراحل بعدی آنان را از دم تيغ بگذارند ، دانشگاه ها را مصادره و تعطيل کند و برنامه « اسلامی کردن » دانشگاه ها را به اجرا در آورد.
پس با احساس اين خطر و توجه به جدی بودن اين خطر و جدی تر شدن آن در آينده ، در حالی که در پيام اول مهرماه 1358 خود به مناسبت آغاز سال تحصيلی گفته بود : « سلام بر دانشجويان و استادانی که در سال های طولانی اختناق ، با محروميت و شکنجه ها و با ناراحتی های روحی و جسمی مواجه و با شجاعت و شهادت در مقابل استبدادها و قلدری ها ايستاده و تسليم قدرت های شيطانی نشدند » ، در پيام سيزده ماده ای خود که روز اول فرودين سال 59 در بهشت زهرا صادر کرد ، با اشاره به مرکز خطر ، حرفش را از بنياد برگرداند .
« ... برای روشنفکران دانشگاه رفته ، چيزی که مطرح نيست مردمند و تمام چيزی که مطرح است خود اوست ... »
براساس خبرهائی که در روزنامه های ارگان نيروهای سياسی مخالف چاپ می شد ، حتی پيش از رهنمود خمينی در طرح سيزده ماده ای نوروز 59 ، اخراج دانشجويان هوادار احزاب و سازمان های مخالف از دانشگاه ها شروع شده بود .
خمينی زمينه های تاخت بردن به دانشگاه ها را روز بيست ودوم اسفند سال 57 ، يعنی درست يک ماه پس از قيام 22 بهمن ماه 57 ، فراهم کرده بود . آن روز ، در ديدار با دانش آموزان و فرهنگيان قم ، از بنياد به انسان هائی که حرف از « موکراسی » می زنند هجوم برده بود:
« ... به آن هائی که از دموکراسی حرف می زنند گوش ندهيد . اين ها با اسلام مخالفند . اين ملت قيام نکرده اند که مملکت شان دموکراسی باشد . ما ، قلم های مسموم آن هائی را که توصيف از مليت و دموکراتيک و اين ها می کنند ، می شکنيم . »
با وجود رگه های سوسياليستی در دوره های مختلف جنبش دانشجوئی ، معمولا تکيه کلام اين جنبش ديرينه ، دموکراسی به معنی حکومت مردم بر مردم بوده است . خمينی برای آن که نگذارد حصارهای « نظام اسلامی » که بنا به اعتراف او مخالف « دموکراسی » است ترک بردارد ، بايد علاوه بر مصداق هائی مثل دانشجويان و استادان و « روشنفکران دانشگاه ديده»، اصل مفهوم را با اشاره به تناقض آن با حاکميت اسلامی ، می زد .
خط کاريسمای حزب الله ، به سرعت به شعارهای « دانشگاه اسلامی ايجاد بايد گردد» «مرکز چاقوکشان تعطيل بايد گردد » و سرانجام ايجاد « شورای انقلاب فرهنگی » به سرکردگی عبدالکريم سروش به عنوان نماينده ی خاص خمينی ، و تعطيلی دو ساله ی دانشگاه ها و مراکز آموزش عالی در سال 59 ره برد .
پس از گشايش دانشگاه ها ، بسيجی ها و نيروهای مسلح سپاه جای گارد دانشگاه شاه را گرفتند تا خمينی مرد و جنبش دانشجوئی در نسل جديد دو باره به جايگاه اجتماعی � سياسی خود برگشت که حالا قرار است با طرح اصلاح طلبان « سبز » دو باره عقب گرد کند و حافظ نظام اسلامی خمينی باشد .
بنا به آماری که در صفحه های 344 کتاب « شبيخون تاتارها » ، و با نام و نشان قربانيان آمده ، در اين دوره دست کم 2256 دانشجو به شيوه های مختلف : تيرباران ، حلق آويز ، درگيری ، شکنجه ، زجرکش ، سوزاندن و انتحار زير فشار، جان باخته اند .
بنا به آماری که مجموعا سازمان های مختلف منتشر کرده اند ، مجموعا در زنده بودن خمينی 23310 دانشجو کشته شده اند ، 36260 دانشجو زندانی بودند و کل تلفات جنبش دانشجوئی تا آن زمان ، دست کم 59570 تن بوده است .
به نظر اغراق آميز می رسد ، اما زندانيان و فعالان سياسی آن يازده سال شاهدند که واقعيت بيش از اين هاست . تنها پس از رها شدن مردم ايران از شر اين بختک تاريخی است که آمار تلفات واقعی مردم در مقاومت عليه ستمکاران حاکم روشن خواهد شد .
3- خمينی می دانست که به يمن اعتصاب سراسری کارگران صنعت نفت و ورود مستقيم آنان به تظاهرات خيابانی ، قيام ضد سلطنتی موفق شده بود . قدرت تعيين کننده کارگری و نفوذ احزاب و سازمان های چپ در واحد های کارگری ، مانعی بود که کاريسمای حزب الله بايد از آغاز به زمينه های خنثی کردن ، يا دست کم کند کردنش می انديشد . با وجود اين ظرفيت ، پايه های « نظام ضد دموکراتيک اسلامی » نمی توانست قوام بگيرد.
سربازگيری از ميان بخش های شديدا مذهبی و ساده انديش کارگری ، می توانست با ايجاد انجمن های اسلامی در کارخانه ها و کارگاه ها و مراکز بزرگ صنعتی و اتصال مخفی و بعدها علنی اين انجمن ها به سپاه پاسداران و بسيج تحت فرمان سپاه ، به شکل گرفتن چنين مانعی در آينده فائق آيد .
به مدد همين نهادهای دولتی و ورود نيروهای رسمی تر سرکوبی بود که حتی هر گونه اقدامی در جهت مطالبات صنفی ، بی رحمانه سرکوب شد . همه ی تدابير بايد انديشيده می شدند تا اعتراض های مقطعی و صنفی ، در آينده تبديل به جنبش کارگری نشوند . دريائی از کارگرانی که در اين مرحله تمکين نکردند ، به شيوه های مختلف حذف فيزيکی شدند ، يا به خيل ارتش بيکاران پيوستند و ارتش بيکاری پنهان را گسترش دادند .
4- خمينی می دانست که احزاب و سازمان های سياسی می توانند دايره نفوذ خود را در دانشگاه ها ، مراکز توليدی و زنان توسعه دهند و رفته رفته ابتکار امور را به دست گيرند . پس شعار « فدائی فدائی دشمن خلق مائی » و « مرگ بر منافق » و « مرگ برفدائی » بايد سرلوحه « امت حزب الله » قرار می گرفت تا زمينه را برای ورود سرکوبگران رسمی فراهم می کرد . کسانی مثل زهرا فالانژ ، ماشاالله قصاب ، الله کرم ، ده نمکی ، اکبر گنجی و...، در مراحل مختلف نيروهای هوادار را که بعدها به لباس شخصی ها تغيير نام دادند ، سازماندهی کردند و کميته چی ها و پاسداران و بسيجی های آن ها هم مدام پروارتر می شدند تا اگر نيروهای ظاهرا غير رسمی کم آوردند ، رسما وارد عمل شوند .
خمينی به موازات تهاجم مستقيم به زنان و دانشجويان و تقويت انجمن های اسلامی در مراکز توليدی ، سازمان ها و احزاب چپ و راست و ميانه را که با نسبت های متفاوت از هم در تناقض با سياست های « عمود خيمه انقلاب » قرار می گرفتند ، از دم تيغ بی دريغ گذراند . و چندان از آنان گرفت و زنجيره ای هم گرفت که در سراسر ايران زندان کم آورد . پس به نهضت زندان سازی و ايجاد کارخانه ی بازجو سازی پرداخت . آن بيش از پنجاه هزار دانشجوئی که فقط در آن دوره به روش های مختلف حذف فيزيکی شدند ، اغلب از اعضا وهواداران همين احزاب و سازمان ها بودند . نسل کشی دهه شصت ، و بخصوص کشتار تابستان 67 از زندانيان سياسی ؛ که اتفاقا در آن زمان رهبران اکنون « سبز » شده ی باند اصلاح طلب از صاحب منصبان ارشد خمينی بودند ، اوج همين توحش تاريخی است که کشتار مردم کردستان ، صيادان انزلی و مردم گنبد را نيز بايد به اين سياهه افزود .
به صورت شماتيک ، و بسيار مختصر و ناقص البته ، اين چهره ی « مقدس » خمينی و «تعاليم» او بود که امروزه قرار است سرمشق رهبران « سبز » قرار بگيرد واصلاح طلبان سعی می کنند با منحرف کردن جنبش توفنده ی مردم ، بازگشت به آن را تبليغ کنند .
آيا اين تدبير يک شبه انديشيده شده و زمينه های مادی خود را نداشته است ؟
( ادامه دارد )
22 خرداد 1389
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر