چقدر نوشتیم و چقدر فریاد زدیم که این طرح مسخره ، محکوم به شکست است . چقدر بحث کردیم که با چهره و لباس حزب اللهی رفتن به قصد فتح میدان آرادی ، آب به آسیاب دشمن خواهد ریخت . کو گوش شنوا .
دخترک میگریست وقتی سوارشان کردم . میگفت همه از ما بودند اما نتوانستیم تکانی بخوریم . از ساعت 6 صبح آمده بودند . همراهش که پسری بود با ظاهر حزب اللهی ، عرقش را با چفیه دور گردن پاک کرد و گفت از کجا میدانی همه از ما بودند . دخترک در بین گریه بیصدایش گفت : آخه شعارهای اونا رو تکرار نمیکردند . و پسر فحش میداد به صدر تا ذیل نظام .
پرسیدم چرا پس نتوانستید شعار بدهید ؟
گفت چون لایه به لایه بینمان نیروهای آنها بودند . در ضمن اصلا نمیشد فهمید که بغل دستیت از کدام طرف است . و عرقش را با چفیه خشک کرد .
پرسیدم پس این سر و وضع حزب اللهایتان چیست ؟ گفت ، خودشان گفتند . سبزها گفتند . جرس گفت ، من خودم تو بالاترین خوندم .
اسم بالاترین که آمد ، همسرم سری تکان داد و من آرزو کردم کاش یک چفیه داشتم تا عرقم را پاک کنم .
پ.ن. دوستانی فرموده اند چرا سابق بر این نگفته ای . اول عرض کنم که وبلاگ اصلی من در آدرس زیر است :
http://balatariny.blogspot.com/
دوم اینکه به عنوان مثال در این دو لینک قبلا عرض کرده ام :
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر