روز عشاق و، «عشق خرمگس» ! (ای عشق همه بهانه از توست...) همنشین بهار
چهاردهم فوریه هر سال، روز والنتاین Valentine's Day و «روز عشاق» است. نياکان ما نيز در ايران باستان، پنجم اسفند هر سال را با عنوان «سپندار مزگان» جشن مي گرفتند که چيزی شبيه به روز عشاق بوده است. (سپندار مزد لقب زمين، و زمين، نماد تواضع وعشق است...) بر خلاف آخوندها و ديگر مرتجعين، نياکان ما در ايران زمين، عالی ترين پديده حيات را عشق میناميدند، ستاره زهره را مظهر عشق دانسته و زندگی و عشق را يکی دانسته اند. «دانی که کيست زنده؟ آنکو، ز عشق زآيد.» منظور از عشق، «عشقه» که هرزه است و دست و پاگیر، نیست. عشقه پیچک است و بس. |
-----------------------------------------------------
عشق، مصلحتی جز حقيقت نمیشناسد.
فرزانگان ما نشان داده اند که عشق، مصلحتی جز حقيقت نمیشناسد و مثل عقل (عقل دو، دوتا، چهارتا) ـ اهل توجيه و خودفريبی نيست. (عقل روشنگر که به خروج آدمیاز نابالغی ياری مي دهد، موضوعش جدا است.)
در جای جای ادبيات ايران، رّد پای شهسوار عشق را میبينيم که بر عقل کاسبکار تاخته است.
عقل گويد: شش جهت حد است و بيرون راه نيست
عشق گويد: راه هست و رفته ام من بارها
عقل گويد: پا منه اندر فنا جز خار نيست
عشق گويد عقل را: اندر تو است آن خارها
عقل بازاری بديد و تاجری آغاز کرد
عشق ديده زآن سوی بازار او بازارها
آزادیخواهانه مردم ایران»، که «سهراب» ها به خاک میافتند و، «ندا» های دیگری جز «والنتاین» به گوش میرسد ــ همه چیز، از جمله «عشق و عاشقی» از نو تعریف میشود و به نوعی به «خرمگس» مربوط است ! منظورم از «خرمگس»، نه کوچک شمردن عشق، بلکه ارزش نهادن به آن، این «اسطرلاب اسرار خدا» است. «خرمگس» The Gadfly نام کتاب پرارج «اتل لیلیان وینیچ» (Ethel Lillian Voynich) و، اسم مستعار یک «جان شیفته» است. (سقراط Σωκράτης نیز، در دادگاه خود را «خرمگس» ,Αλογόμυγα میخواند و دولت شهر آتن را به اسبی اصیل اما، فربه و بی تحرک تشبیه میکند که نیازمند نیش آن «خرمگس» است تا از کرختی بیرون آید.) |
-----------------------------------------------------
کتاب «خرمگس»، سیمای واقعی «عشق» را نشان میدهد.
کتاب «خرمگس» را «خسرو همایون پور» و «داریوش شاهین» و «سوسن اردکانی» به فارسی ترجمه کرده اند.
از زندگی نویسنده کتاب و شرح داستان «خرمگس» میگذرم، تنها اشاره کنم که کتاب مزبور داراي داستاني چندلايه از تغئیر نظرگاه، عشق، قهرماني و شجاعت فوق انساني است.
قهرمان داستان بعلت بحرانهاي حاکم سياسي و اجتماعي و، بلاهای زیادی که بر سرش میآید، از یک جوان حساس و نازک نارنجی، به شیرمردي انقلابي و واقعگرا با نام مستعار «خرمگس» تبديل ميشود.
کتاب «خرمگس»، سیمای واقعی «عشق» را نشان میدهد و در آینه اش «عشاق»ی را میبینیم که برای کسب آزادی، خود را به آب و آتش میزنند و مرگ را به خاطر زندگی به بازی میگیرند.
چهره «خرمگس» درخشانترین چهره یک مبارز واقعی در سراسر ادبیات داستانی جهان است.
***
از جمله فیلم هایی که از روی کتاب «اتل لیلیان وینیچ» ساخته شده، فیلم روسی Овод (اوود) به معنی «خرمگس» است که در سال ۱۹۵۵، به وسیله «الکساندر میخائیلوویج فاین سیمر» Александр Михайлович Файнциммер در شوروی ساخته شده و «دیمیتری شوستاکوویج» Dmitry Shostakovich برای آن آهنگ زیبایی ساخته است.
در کتاب مزبور که به بیش از ۲۵ زبان دنیا ترجمه شده، فعالیت سازمان «ایتالیای جوان» طی سالیان ۳۰ تا ۴۰ قرن نوزدهم ترسیم شده است. دورانی که ایتالیا به هشت کشور جداگانه تقسیم شد و عملا در اشغال اتریش بود. استبداد دینی همه را ذله کرده و، شبه کشیشان کلیسای کاتولیک، هوادار اشغالگران بودند و مردم ایتالیا در زیر این یوغ دوگانه خون دل میخوردند.
-----------------------------------------------------
تيرباران شهیدان در كوه «پرینسیپه پيو»
ارتجاع مذهبی فقط دامن ایتالیا را نگرفت، چون بختک به اسپانیا نیز، چسبید و بر ذهنیت مذهبی و عاطفی مردم، سوار شد. استبداد زیر پرده دین و کشت و کشتار «ناپلئون» که به اسم «آزادی و حقوق بشر» جای تفتیش عقاید کلیسا را گرفته بود ــ پدر اسپانیا را درآورد و، همه جا بذر ماتم بارید.
اربابان کلیسا به نام دین، بساط زندان و شکنجه به راه انداختند و سربازان ناپلئون هم، با اسب، به صحن دعای مردم وارد شده، آنجا را به خاک و خون کشیدند و جار زدند:
«براساس اعلامیه حقوق بشر و شهروندی، به مردم اسپانیا آزادی میدهیم!!»
در جریان «آزادی بخشی» عالیجناب ناپلئون که بیاختیار ما را به یاد عالیجنابان دیگر و، بگیر و ببندها در عراق و افغانستان میاندازد ــ فقط در شهر مادرید بیش از ۵۰۰۰ نفر از مردم بیگناه به خاک و خون غلطیدند.
در برابر این فجایع و خیمه شب بازی هایی که به اسم دین یا آزادی صورت میگرفت،«فرانسیسکو گویا»
Francisco Goya (همان کسی که در این کاخ و آن کاخ، تحویلش میگرفتند)، با هنر و تابلوهای گویایش، علیه قاتلان، کیفرخواست صادر کرد و جدا از وقایع روز دوم ماه مه سال ۱۸۰۸، تیرباران آزادیخواهان را در سوم مه همان سال، به تصویر کشید.
او با خلق تابلوهای زیبا و جاندارش به «عاشقان راه آزادی» سلام کرد و «چشم جان» آیندگان را به آنان دوخت. تیرباران شدگان انسانهای والایی بودند که نه تنها به مدعیان دروغین آزادی تسلیم نشدند، نقاب تقدس را هم از چهره دینفروشان دریدند.
وقتی در ایران کتاب خرمگس ترجمه شد «انتشارات اميركبير»، روی جلدش، تیرباران شهیدان، اثر جاودانه «فرانسیسکو گویا» نقاش بزرگ اسپانیایی را گذاشت. (تصویر رنگی در همین صفحه، تابلوی مزبور را نشان میدهد.)
***
«گویا» با تابلوهای نقاشی اش و به کمک رنگ و بوم، سر بیدادگران داد میکشید و علیه آنان کیفرخواست صادر میکرد. آیا «گویا» ها و، نقاشان میهن ما، قتلعام سال ۶۷ و رقص سر به داران عاشق را به تصویر میکشند؟ آیا «قلم مو»ی آنان نقش «شب چراغ» را بازی میکند؟ در مورد قتلعام زندانیان سیاسی در سال ۶۷ و بیداد بزرگی که به نام داد صورت گرفت، کتابهای ارزشمندی چون «نه زیستن، نه مرگ» (ایرج مصداقی) و «کلاغ و گل سرخ» (مهدی اصلانی)... نوشته شده و قصه پر غصه اش را شاعران و قصه سرایان سروده و روایت کردهاند. فيلم مستند ۴۵ دقيقهاي «شاهدان چشم بند زده» (ناصر رحمانی نژاد ـ رضا علامه زاده)، فيلم مستند «درختی که به یاد میآورد» (مسعود رئوف)، «گلزار خاوران» (دلناز آبادی) و «از اين فرياد تا آن فرياد» (پانته آ بهرامی)... ــ ظلمت زندان را به تصویر کشیده است. گفته میشود ترانه تلنگر (از آلبوم راه من) که «اردلان سرفراز» سروده و داريوش خوانده است، همچون «بيار ای بارون ببار»، کار بزرگ استاد شجريان، و... به قتل عام سال ۶۷ اشاره دارد... اکنون نوبت نقاشان معاصر ایران است که همچون «فرانسیسکو گویا»، در تابلوی شهدای سر بر دار، با زنگ و بوم و قلم مو، بر بیدادگران بتازند. |
***
ایران، سزمین نقاشان بزرگی چون «مانی» و «کمالالدین بهزاد» و «محمد غفاری» (کمال الملک) و «محمد قاسم تبريزي» است.
سرزمین «رضا عباسي» (بنيانگذار مکتب نگارگري اصفهان)، «جواد رستم شيرازي»، و «آقا صادق»، (برجسته ترين نقاش سده ي دوازدهم) است.
مهد «محمدحسن افشار اُرومین» (نقاش و قلمدان نگار ايراني)، «حسين مصور الملکي»، «ميرزا آقا امامي»، «مرتضی کاتوزیان»، و «محمود فرشچیان» خالق تابلو زیبای عاشورا است. (فاطمه، دختر استاد فرشچیان، همسر «ابوذر ورداسبی» بود و هر دو را استبداد زیر پرده دین، به خاک و خون کشید.)
«حسين خطايي»، «حسين اسلاميان»، «جعفر رشتيان»، «علی محمد حيدريان»، «محمدمحسن فروغي»، «ایمان ملکی»، «رحیم نوه سی»، «اسماعیل آشتیانی»، «شهراد ملک فاضلی»، «هادی تجویدی»، «علیرضا صدقدار»، «محسنی کرمانشاهی»، «منوچهر ملک شاهی»، «محمد ناصري پور»، «پرويز بهزاد»، «ابوالفتح رسام عربزاده»، «عباس كاتوزيان»، «عباس بلوكيفر»، «حسين دستخوش همداني»، «كلارا آبكار»، «جواد حميدي»، «بهجت صدر»، «محسن وزيري مقدم»، «محمد فراهاني»، «مريم سالور»، «ابراهيم حقيقي»، «قباد شيوا»، «محمود جواديپور»، «فرشيد مثقالي» و «هانيبال الخاص»....و دهها هنرمند دیگر با رنگ و بوم، آثار بزرگی خلق کرده اند.
در این زمانه برخاستن، ای کاش نقاشان معاصر ایران، به امثال «فرانسیسکو گویا» اقتدا کنند و حوادث تکاندهنده ای چون قتلعام زندانیان سیاسی در سال ۶۷، را به تصویر کشند.
فراموش نکنیم که عمل تکامل دهنده و رهائی بخش که خود يک هنر بزرگ است همواره پويا و ماندگار خواهد ماند. یاد استاد بزرگ ریاضیات «دکتر محس هشترودی» بخیر که میگفت:
«زندگی آدمیپايان میپذيرد ولی مقاومت و هنر او جاودانه باقی میماند و، انگار در اين مورد نيز اصل بقای انرژی صدق میکند.»
-----------------------------------------------------
هنر نباید در زندان «اهداف اجتماعي و سياسي خاص»، اسیر شود. اما...
به عنوان کسی که با هنر آشنا نیست اما، هنرمندان را دوست دارد، یادآور میشوم که به «هنر برای هنر» (Art for art's sake) و حتی به صورتگرايي محض، احترام میگذارم و در نقطه مقابل کسانی که با جزمیت فلسفه حزبی و سازمانی، نه تنها خلاف دیدگاه مورد نظر خود را تحمل نميكنند، بلكه امور خنثي نسبت به آن را نيز برنميتابند و تبلیغ میکنند:
«اصالت به جنبههاي صوري ( فرمي ) فعاليت هنري، توجيهي نظري براي ورود ابتذال به عالمِ هنر است....» ــ
(بر خلاف آنان)، به نظر امثال «ايمانوئل كانت» Immanuel Kant ارزش قائلم که:
«درك امر زيبا، خود دركي پايه و مستقل از درك امري پسنديده به لحاظ اخلاقي است.»
«كانت» خود شخصي دين باور و مؤمن است و از قضا در هنر نيز به دنبال آنچه خود «امر والا» Erhabene / Sublime ميناميد، ميگردد. اما با اين حال قلمرو اخلاق را از زيباييشناسي جدا ميداند.
«تمام ارزش را به مضمون دادن در مواجهه با امر زيبا، و تقليل سطح زيباشناختي اثر در حد ابزاري كه صرفاً در خدمت بيان يك انديشه است، به معني از اصالت انداختن هنر و زيباييشناسي است.»
هنر نباید در زندان «اهداف اجتماعي و سياسي خاص»، دست و پایش بسته شود اما، پرداختن به رنج و شکنج آن جانهای پاک ـ زیباترین عاشقانی که در سال ۶۷ چون شمع شبانه سوختند ـ یک وظیفه انسانی و ملی است.
***
آنچه گفتم وراتز از بحث و جدلهای دیرینهی «هنر متعهد» و یا «هنر برای هنر» و موضوعها و تقسیمبندیهایی از این دست است چرا که مکانیزم و فرآیند تولید یک اثر هنری، پیچیدهتر از این حرفها است و جز این، هنر را در همهی عرصههایش آزاد و فارغ از هرگونه «تعهد»ی بیرون از خود «هنر» میدانم و دیگر اینکه هنرمند برای من، مانند هر انسان آزادهای، تنها در برابر آزادی و عدالت و وجدان بشری و حقوق شهروندی متعهد است و بس.
آنچه را که در پیوند با به تصویر کشیدن و ثبت هنری قتلعام ۶۷ بیان کردهام نیز تنها یک خواست و آرزوی درونی است که ای کاش چنین رویدادهایی روزی در آثار هنری بازتاب یابد...
این دیگر با ماست که چه درک و انتظاری از هنر داریم و سلیقهی زیباشناسیمان چیست و تا کجاست.
-----------------------------------------------------
مرتجعین دست اشغالگران و قاتلان شهیدان را باز میگذارند.
در تابلوی «گویا» (تيرباران در كوه پرینسیپه پيو)، آسمانی که بر فراز کلیسا است، تیره و تار است و این خیلی معنا دارد. شبه کشیشان تاریک اندیش و سیاهدل با سکوت خود دست اشغالگران و قاتلان شهیدان را باز گذاشته اند، وقتی به سوی مردم شلیک میشود، کلیسا خودش را به خواب زده و غرق تیرگی است.
برخی بر روی خاک آغشته با خون و اجساد شهیدان زانو زدهاند و رو به سوی جوخه آتش دارند...گویی رنگها فریاد میزنند...
مردی که با پیراهن سفید و شلوار زردرنگ در میان محکومین قرار گرفته تا حدودی به «گویا» شباهت دارد. «نوع نورپردازی و فضای روشن اطراف این فرد باعث میشود تا در آغاز، بیننده به او زل بزند.
شکل قرار گرفتن دستهای مردی که تا چند لحظه دیگر تیرباران میشود، پر از حرف است. او، با دستهای خودش که به شکل عدد هفت (۷) بالا گرفته، ندای پیروزی سر میدهد. Viva...Victory..
نفر قبلی که با گلوله کشته شده نیز با همان ترکیب روی زمین افتاده و گریزی کوتاه به سمبولیسم دارد. در کارهای سیاه قلم «گویا» هرجا شهیدی بر خاک میافتد یک جوری نشان پیروزی (به شکل عدد ۷) را میبینیم...
«در میان محکومین، یک راهب با سری تراشیده دیده میشود که دستانش را برای دعا کردن در هم گره زده است اما به جای این که دستان وی به سمت آسمان نشانه رود، زمین را میبیند. نگاه سنگین راهب به زمین و نحوه قرار گرفتن دستان در هم گره خوردهاش، بیشتر متوجه ردیف سربازان برای بخشش است تا خدای حی و لایزال.
در پشت راهب، مشتی گره کرده دیده میشود که در میانه راه برای بالا رفتن قرار دارد. نگاه مرد صاحب مشت، خالی از هرگونه حس امید است و اینگونه به نظر میآید که وی بالا بردن مشتش را، به نشانه اندک مقاومت در مقابل تصمیم این جلادان، کاری عبث و بیهوده میداند و در نهایت مردی که دستانش را طوری قرار دادهاست تا حایل صورتش و گلولهها شود، به خوبی مرگ و ترس از آن را نشان میدهد.»
همانطور که گفتم فرانسیسکو گویا، چهره نفر اصلی تابلوی شهیدان را شبیه به چهره خودش کشیده است.
Goya، «گویا»یی که مجبور بود «در هر دالون و خر هر پالون»ی باشد و برای هرکس و ناکسی طرح و نقاشی بکشد، در درون خویش، شهیدان راه آزادی و کسانی را که در دم مرگ نیز با دستان و شور و نشاطشان از پیروزی حرف میزنند ــ میستاید.
تابلوی «سوم ماه مه ۱۸۰۸» (تيرباران در كوه پرينسی په پيو)، هم اکنون در موزه «پرادو» El Prado در شهر مادرید نگهداری میشود. تابلو تیرباران، نامهای دیگری هم دارد:
El tres de mayo de 1808 en Madrid,
Los fusilamientos de la montaña del Príncipe Pío,
Los fusilamientos del tres de mayo
-----------------------------------------------------
کتاب خرمگس و تابلوی «فرانسیسکو گویا»، تنها یک بهانه است.
«میلوش فورمن» Miloš Forman کارگردان «دیوانه ای که از قفس پرید»، One Flew Over the Cuckoo's Nest، (پرواز بر فراز آشیانه فاخته)، و «آمادئوس»، Amadeus در فیلم پرمعنای «اشباح گویا» Goya's Ghosts ــ استبداد مذهبي و سياست هاي به اصطلاح انقلابي را، که به جباريت ختم مي شوند رسوا میکند.
اگر با ستم کلیسا و تاخت و تاز ناپلئون به اسپانیا آشنا نباشیم، با فیلم «اشباح گویا»، به راز تابلوی «تيرباران در كوه پرینسه پيو» (همان تابلوی رنگی که روی جلد کتاب خرمگس است و با این مقاله گذاشته ام) ــ پی میبریم
«فرانسیسکو گویا» که اواخر عمرش کر شده بود و نمیشنید،گفته است:
«خدا را شکر میکنم که بینایی مرا نگرفت تا شاهد باشم و اتفاقاتی را که در اینجا افتاد،ثبت کنم...»
اشاره به کتاب خرمگس و تابلوی «فرانسیسکو گویا»، تنها بهانه است. بهانه ای است تا، به اوضاع و احوال خودمان گریز بزنیم. تا، رنگ و وارنگ شدن آدمها و بازی روزگار را ببینیم،
تا، به تماشای بخشی از سیاهترین دوران تاریخ اروپا برویم، تا استبداد زیر پرده دین را بیشتر و بیشتر بشناسیم. تا بلکه قابی از تصویر جهان امروز و میهن ستمدیده خودمان را، در آن مشاهده نماییم. «روایت تاریخ اگر به کار امروزمان نیاید، به چه درد میخورد؟!»
-----------------------------------------------------
رویارویی با دشمنان آزادی هم، نوعی عشق ورزیدن است.
قهرمان کتاب خرمگس که زخم های قدیمیاش او را آزار میدهد، نه تنها به اسپانیا و ستم کلیسا...، بلکه به معشوقه اش و «به آن چشمهای مهربانی هم، فکر میکند که از دست داده است...»
پيش از آن كه واپسين نفس را برآرم
پيش از آن كه پرده فرو افتد
پيش از پژمردن گل،
برآنم كه زندگي كنم
برآنم كه عشق بورزم...
***
ای عشق همه بهانه از توست
من خامشم این ترانه از توست
من میگذرم خموش و گمنام
آوازه ی جاودانه از توست
عشق، راز رازها و، اسطرلاب اسرار خداست و، «خرمگس»، آنرا با فداکاری و پرداخت یکجانبه و بیچشمداشت معنا کرد.
«خرمگس» قهرمانی است که وجه انسانی اش بیش از چهره ی اسطوره گونه و خارق العاده ی او به چشم میآید. او غم و شادی آدمهای دیگر را هم دارد و برای همین دوست داشتنی است.
در پی قهرمانی و پهلوان بازی و شهید شدن نیست و زندگی را بیشتر از مرگ دوست میدارد و برای عشق به زندگی است که آزادی و رهایی را میجوید.
«زورو» Zorro و، تافته جدا بافته نیست. منم منم بازی در نمیآورد و خالیبندی نمیکند اما، در نهایت، عشق برتر و «اراده نیک»، او را به مبارزه با جهل و تاریکی میکشاند و نشان میدهد رویارویی با دشمنان آزادی هم، با اینکه سراسر رنج و ابتلاء است، کیف دارد و نوعی عشق ورزیدن است.
مرحبا ای عشق خوش سودای ما
ای دليل جمله علت های ما
ای دوای نخوت و ناموس ما
ای تو افلاطون و جالينوس ما
---------------------------------------------------------------------------------------------
زیرنویس:
نگاهی فلسفی و روانشناسانه به موضوع عشق ؟!
یکی از آخرین کتاب هایی که به موضوع عشق پرداخته، مربوط به یکماه پیش (ژانویه ۲۰۱۰) است.
این کتاب را آقای «مایکل پیکارد» و خانم «سندی مان» باهم نوشته اند و گرچه به کوچه پس کوچه های «ذهن و تن» و هوای «گرگ و میش»ی آن هم، سرک کشیده اند، اما به جای «تبیین عشق»، وارد مکانیزم ها شده و آنرا «تشریح» کرده اند.
آنان به نظرات «داروین» Darwin، «پول اکمان» Paul Ekman، «ویلیام جیمز» William James، «والتر کانون» Walter Cannon، «زیگموند فروید» Sigmond Freud، «کارل گوستاو یونگ» Carl Gustav Jung و... هم گوشه زده و میگویند به غریزه و احساس آدمی، نگاهی فلسفی و روانشناسانه داشته اند اما، در نهایت نمره اصلی را به کارکردهای تن و، «هورمون ها» داده، انسان را در فردیت و جنسیت خلاصه کرده اند.
This Book Has Feelings: Adventures in Instinct and Emotion
Michael Picard and Sandi Mann
January 2010
The way that we feel is governed by two separate and often conflicting dispositions: instinct and emotion. Instincts are inherent and unlearned; they provide us with deeply ingrained patterns of response to different kinds of stimuli. Emotions are subjective and personal; they govern our thoughts and behaviour, and are inextricably linked to our perception of personality, mood and temperament. Using a blend of psychology and philosophy, This Book Has Feelings looks at these unique facets of the human psyche. It reveals the fascinating things they tell us about ourselves and profiles the amazing minds that have unlocked the secrets of our consciousness. Packed with real-life examples and the latest theories, the reader is also constantly challenged to examine their own instincts and emotions using a variety of thought experiments, exercises and puzzles.
-----------------------------------------------------
فیلم خرمگس و، «دیمیتری شوستاکوویج»
موسیقیدان بزرگ شوروی «دیمیتری شوستاکوویج»، برای فیلم «خرمگس»، آهنگهای زیبایی ساخته است. یکی از آنها این است:
Dmitri Shostakovich - Romance (from The Gadfly)
http://www.youtube.com/watch?v=QDW4VJGKLAQ
-----------------------------------------------------
صدا هنر است و هنر، جايگزين زندگی است در برابر مرگ.
.بر اساس یک داستان حماسی اساطیر یونان باستان، هنگامي كه رهپویان در پی گمشده خویش راهی دریا شدند و بر كشتی نشستند به ديار «سیرنها» Σειρήν ، که ظاهر خوش خط و خالی داشتند و، ادعا میکردند «دختران خدای دریا هستیم» ــ رسيدند.
«سیرن ها»، پريان دريايي بد طینت و خوشصدايي بودند كه با آواز دلفريب خود، دل اهل کشتی را میربودند و پس از این دلربایی، به امواج ویرانگر دریا میکشیدند. در این راه هولناک و پر وسوسه، همه غرق و نابود میشدند و، هيچ كشتي، توانايي عبور از قلمرو سیرونها (آن به اصطلاح پری های دریایی) را نداشت. چنگ نواز هنرمندی، که اسمش «اورفئوس» Ορφεύς بود بر آن شد جلوی فریب را بگیرد. آنچنان آوازي سر داد كه نواي فریبنده «سيرنها»، گم و گور شد، با اینجال کم نبودند کسانیکه به دام میافتادند. اکنون جاذبه های زندگی و این دنیای دون، همراه با باد و بروت ستمگران، نقش «سیرن ها» sirenen را بازی میکند و همه ما را دارد به کام خود میکشد. یاد «شاهرخ مسکوب» به خیر که میگفت: |
در برابر من و تو و هر انساني سه راه وجود دارد، يا گوشمان را ببنديم که فرياد سيرن ها را نشنويم، يا گوش دهيم و در آن حل شويم، و يا مانند «اوليس»، قهرمان «هومر» خود را به دکل کشتي ببنديم و گوش ها را تيز کنيم.
بايد از اين سه راه يکي را انتخاب کنيم، آيا به راستي مي توان شاهد ظلمت بود و آرام نشست؟
چنگنواز هنرمندی که با صدای دل انگیزش به مقابله با «سیرن ها» و فریب دوران پرداخت، گرچه بعدها کشته و تکه تکه شد اما، سرش در پی چنگش در آب رودخانه روان است و هنوز پس از مرگ میخواند. صدای «اورفئوس» مانده است و هنوز به گوش میرسد.
گویی صدا هنر است و هنر، جايگزين زندگی است در برابر مرگ.
شاید اينکه فروغ فرخزاد میگويد: «تنها صداست که میماند» ــ اشاره به صدای اورفئوس دارد.
-----------------------------------------------------
پرسش رازآلود «بورخس» وقتی من میمیرم چه چیزی با من خواهد مرد؟
هر کدام ما باید پرسش رازآلود Jorge Luis Borges «خورخه لوئيس بورخس» را از خودمان بپرسیم.
سئوالی که او در El hacedor و، شعر El testigo (شاهد)، طرح نمود، این است:
وقتی من میمیرم چه چیزی با من خواهد مرد؟
Qué morirá conmigo cuando yo muera
کسی چه میداند کی و کجا خواهد افتاد. شما میدانید؟ پس دم را غنیمت شمریم که به قول علی بن ابیطالب «دم زدن آدمی، قدم زدن اوست به سوی مرگش»
به سوی ضروری ترین کار بشتابیم که شاید همین فردا، غزل خداحافظی را بخوانیم و، «...رحمت را سر کشیم.»
برای پاسخ به پرسش «بورخس» که پرسش من و تو نیز هست ـ باید با قلم و قدم و رنگ و بوم و ترانه و ساز و هوشیاری و فرهیختگی، با هرچه داریم و نداریم به عمله بیداد بتازیم، باید «سیرن های فریبنده این روزگار» را مات کنیم، باید یاد شهیدان راه آزادی را زنده بداریم و بذر ایستادگی بکاریم.
نفرینها و آفرینها همه بی ثمر است. از سرزنش هیچ سرزنشگری نهراسیم و، به «به به و چه چه» احدی دل نبندیم.
شتر مرگ در خانه ما هم خواهد خوابید. مرگ، دوست انسان است و هرگاه رسید قدمش مبارک باد.
تا بیاید و از راه برسد برزیگرانه، بذر بپاشیم و مطمئن باشیم در نبود ما نیز، آن بذر نیکو، (بذر ایستادگی در برابر ستم)، قد خواهد کشید.
دهقانان هم که بمیرند و جان به جانان بسپارند، آفتاب و زمین و باران، عشق میورزند و گندم را تنها نمیگذارند. فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ...
-----------------------------------------------------
منابع :
-http://wapedia.mobi/fr/Tres_de_Mayo
http://www.artchive.com/artchive/G/goya/may_3rd.jpg.html
ـ برومند،عبدالعلي اديب / خاندان هنر(ميرزا آقا امامي مشهور به ميرزا آقا)،
ـ هنر ايران ضميمه ماهنامه روزنامه ايران (آبان ۱۳۸۱)،
ـ پاکباز،رويين / «دايره المعارف هنر»،تهران: فرهنگ معاصر،چاپ پنجم،۱۳۸۵،
ـ جواني،اصغر / معرفي برخي از نقاشان شهر اصفهان (از قرن6~28undefined32~)»،
ـ فصلنامه فرهنگ اصفهان،ش.۳۳و ۳۴-زمستان۱۳۸۶
Michael Picard and Sandi Mann / This Book Has Feelings: Adventures in Instinct and Emotion
ـ احمد شاملو / همچون كوچهئي بيانتها
ـ ريچارد مولبرگر / گويا چگونه گويا شد؟ (مترجم: مژگان رضانيا)
ـ مندور، محمد / «در نقد و ادب » ترجمه دکتر علی شریعتی، هنر (مجموعه آثار ۳۲)
ـ سارا ساورسفلي / در ترازوي نقد (اي عشق همه بهانه از توست(
ـ El hacedor (1960), Jorge Luis Borges (1899–1986)
ـ دایره المعارف دکتر غلامحسین مصاحب
ـ The Gadfly by E. L. Voynich - Full Text Free Book
ـ اردشير منصوري / تأملي در نظرية «هنر براي هنر»
ـ شاهرخ مسکوب / روزها در راه
ـ مقاله بی خیالِ سیاست عشق را عشق است
http://asre-nou.net/1385/bahman/25/m-valentine_day.html
-----------------------------------------------------
همنشین بهار
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر