شکست عشقی، انگیزهای بود که باعث شد پسری جوان ظهر چهارروزقبل با حمله به یک دختر دانشجو او را با 50 ضربه چاقو به قتل برساند. دختر جوان که مونا نام داشت و دانشجوی ادبیات دانشگاه علامه طباطبایی بود از چندی قبل با پیشنهاد ازدواج یکی از همکلاسیهایش مواجه شد اما به این نتیجه رسید که ازدواج آن دو سرانجام خوبی ندارد، به همین خاطر به خواستگارش جواب رد داد.
خواستگار سمج بعد از آن باز هم بر خواستهاش اصرار کرد و زمانی که مطمئن شد، از این طریق به نتیجه نمیرسد، به تهدید دختر دانشجو پرداخت.
این تهدیدها تا ظهر دیروز ادامه داشت و سرانجام واقعهای هولناک رخ داد. پسر شکستخورده در حالی که به چیزی غیر از انتقام فکر نمیکرد، حدود ساعت 13 و 30 دقیقه دیروز دختر موردعلاقهاش را تا بالای یک پل مکانیزه مخصوص خطوط بی.آر.تی در محدوده پل مدیریت تعقیب کرد و در آنجا وقتی فرصت را برای اجرای نقشهاش مناسب دید به وی حملهور شد. او ابتدا از پشت، سه ضربه به مونا وارد کرد و این دختر را به زمین انداخت. سپس حدود 50 ضربه دیگر نیز به سینه و شکم دانشجوی جوان زد و بعد از آن سعی کرد از محل جنایت فرار کند ولی موفق به این کار نشد. شاهدان عینی که نظارهگر این صحنهها بودند، اگرچه نتوانستند در زمان درگیری کاری انجام بدهند، بعد از آن متهم را دستگیر و پلیس را باخبر کردند. همچنین بازپرس ویژه قتل نیز در جریان ماجرا قرار گرفت و تجسسها در این زمینه آغاز شد.
در همان لحظات، دختر جوان که توسط مردم به بیمارستان انتقال یافته بود روی تخت بیمارستان جان باخت. تحقیقات درباره این جنایت هنوز در مراحل اولیه است و جزییات بیشتری از این فاجعه به دست نیامده اما برخی اخبار از آن حکایت دارد که متهم نیز همدانشگاهی مونا بوده است. نگهبان پل مکانیزه محل وقوع جنایت در اینباره به خبرنگار ما گفت: "دختر دانشجو همراه دوستش از سمت غرب روی پل رفت و تا نزدیک پلههای آن سوی اتوبان چمران هم به راهش ادامه داد که ناگهان پسری جوان به او حمله کرد. پسر 27ساله به نظر میرسید و کمی چاق بود. او چاقو را بلند میکرد و بر بدن دخترک میکوبید. زیر پل یک کبابی است و کارگران مغازه با دیدن صحنه به سمت دختر دویدند اما نتوانستند کاری انجام بدهند." یکی از شاهدان عینی این حادثه به خبرنگار ما گفت: "من زمانی به محل حادثه رسیدم که پسر جوان روی سینه دختر نشسته بود و پشت سر هم به او چاقو میزد.
او یک چاقوی سلاخی کوچک در دست داشت و فکر میکنم 10 دقیقه همینطور بیوقفه به آن دختر ضربه وارد کرد. هر وقت یکی از مردمی که آنجا جمع شده بودند میخواست جلو برود و دختر را نجات بدهد، پسر جوان با داد و فریاد تهدیدش میکرد. بعد از 10 دقیقه او دخترک را رها کرد، دختر هنوز زنده بود و دست و پا میزد. چند نفر او را که خونریزی شدیدی داشت، سوار یک وانت کردند و به بیمارستان بردند. بقیه هم در یک لحظه به طرف متهم حمله و او را دستگیر کردند و پسر را به باد کتک گرفتند.
یکی دیگر از شاهدان عینی هم گفت: "آن پسر خیلی عصبانی بود و مرتب فریاد میکشید. هیچکس جرات نداشت جلو برود، چون ممکن بود به او آسیبی برسد. چند نفری با موبایل از صحنه قتل فیلمبرداری کردند. آن پسر بالاخره توسط مردم دستگیر شد و بعد از آن پلیس هم از راه رسید. ماموران متهم را تحویل گرفتند و با خودشان بردند."
شاهد دیگری نیز گفت: "آن پسر بعد از قتل، اول سعی کرد از پلههای وسط پل وارد خط ویژه اتوبوس شود اما پشیمان شد و به سمت غرب اتوبان رفت. او بین راه چاقویش را هم پرت کرد که ندیدم کجا افتاد. متهم از پلههای غربی پایین رفت و سعی کرد سوار تاکسی شود ولی نتوانست. مردم دنبالش بودند و تمام بدن او خونآلود بود. پسرک به سمت حاشیه خاکی اتوبان رفت و در آنجا یک نفر با سنگ به سرش کوبید و او روی زمین افتاد. بعد بقیه مردم به سمتش رفتند و دستگیرش کردند. پلیس خیلی دیر به محل حادثه رسید."
این حادثه در حالی رخ داد که نخستین روز ماه جاری نیز یک خواستگار شکستخورده دیگر تصمیم به انتقام گرفت و در حوالی خیابان جامی تهران روی دختر موردعلاقهاش اسید پاشید. بشیر که جوانی با تحصیلات زیردیپلم است و پدر و مادرش را سالها قبل از دست داده با سه خواهر و چهار برادرش زندگی و از طریق کار در یک فروشگاه پوشاک مخارجش را تامین میکرد. او یک سال قبل به دختر 21 سالهای به نام المیرا دل بست اما وقتی دید رابطهاش با او فرجام دلخواهش را نخواهد داشت، تصمیم به اسیدپاشی گرفت. این جوان همچنان فراری است و پلیس نتوانسته ردی از وی به دست بیاورد.
این در حالی است که المیرا تحت درمان قرار داد. او از ناحیه چشم چپ، کمر، گردن و دست چپ دچار سوختگی شده و در بیمارستان شهید مطهری چندین بار تحت عمل جراحی قرار گرفته و خطر نابینایی وی از بین رفته است. المیرا زمانی که توان صحبت کردن را به دست آورد، درباره رابطهاش با بشیر این طور توضیح داد: "یک سال قبل به عنوان فروشنده در یک فروشگاه پوشاک مشغول به کار شدم. بشیر هم آنجا بود. او از همان روزهای اول به بقیه همکاران گفته بود از من خوشش آمده و میخواهد با من دوست شود. بالاخره هم این دوستی را ایجاد کرد و رابطه ما یک سال ادامه داشت. در این مدت خانوادهام را باخبر کرده بودم چون فکر میکردم با بشیر ازدواج خواهم کرد ولی رفتارهای او باعث شد از این تصمیم منصرف شوم. من و بشیر سر هر مسالهای با هم دعوا میکردیم تا اینکه مصمم شدم به دوستیمان پایان بدهم اما بشیر تهدید کرد کاری میکند که دیگر نتوانم به صورتم نگاه کنم."
المیرا درباره روز حادثه نیز توضیح داد: "ساعت 6:30 بعدازظهر از سرکار تعطیل شدم و به کلاس زبان رفتم. بعد که از کلاس به سمت خانه به راه افتادم. یکدفعه بشیر که سوار موتوسیکلت بود سر راهم قرار گرفت و گفت میخواهد در یک کوچه خلوت با من حرف بزند، قبول نکردم و به راهم ادامه دادم. تقریبا نزدیک خانهمان بودم که او ظرفی از داخل پیراهنش درآورد و آن را روی من پاشید. صورتم به شدت میسوخت و فریاد میکشیدم بعد هم من را به بیمارستان رساندند."
عبرت نیوز
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر