استاد پیشین کرسی حقوق دانشگاه گلاسکو کالیدونیا (اسکاتلند)
۱- ابعاد جغرافیایی
گلهجزیرهی (مجمعالجزایر) بحرین، مرکب از سیوپنج جزیرهی بزرگ و کوچک واقع در کرانهی جنوبی خلیجفارس به وسعت ۶۲۲ کیلومتر مربع است. بزرگترین این جزیرهها، همان جزیرهی بحرین - شامل بندر منامه - است که پس از جزیرهی قشم، بزرگترین جزیرهی خلیج فارس است. دومین جزیرهی بزرگ این مجمعالجزایر، محرّق یا محرّک است.
گلهجزیرهی (مجمعالجزایر) بحرین، مرکب از سیوپنج جزیرهی بزرگ و کوچک واقع در کرانهی جنوبی خلیجفارس به وسعت ۶۲۲ کیلومتر مربع است. بزرگترین این جزیرهها، همان جزیرهی بحرین - شامل بندر منامه - است که پس از جزیرهی قشم، بزرگترین جزیرهی خلیج فارس است. دومین جزیرهی بزرگ این مجمعالجزایر، محرّق یا محرّک است.
نقشهای چاپ شده در ایران به سال ۱۳۴۴ که در آن پهنۀ بحرین، بر خلاف کشورهای همسایه که با رنگ خاکستری مشخص شدهاند، به رنگ زرد، رنگی که خاک ایران را نشان میدهد، است
جمعیت بحرین، نزدیک به هشتصد هزار نفر است و اکثریت مردم آن ایرانیتبارند. از جهت مذهبی، اکثریت مطلق یعنی شصت درصد ساکنان بحرین، شیعه، بیست درصد سنّی و بقیه مسیحی یا هندوییاند. از روزگاران کهن، شیعیان بحرین را بحارنه (جمع بحرانی، مانند بیاهقه = جمع بیهقی، قزاونه = جمع قزوینی و تبارزه = جمع تبریزی) میخواندهاند و در مقابل، اهل سنّت ساکن آن منطقه را بحرینی (نه بحرانی) میگفتهاند.
۲- سابقهی تاریخی
بحرین بر پایهی اسناد و مدارک تاریخی از دیرباز، چه از جهت جغرافیایی، چه سیاسی و چه فرهنگی بخشی جداییناپذیر از سرزمینهای ایرانی بهشمار میرفته است. کهنترین حماسهی منظوم جهان که با نام گیلگمش در تمدن سومری در حوالی ۳۲۰۰ پ.م. در منطقهی هلال خصیب (Fertile Crescent، از خلیجفارس تا سرچشمههای دجله و فرات در شمال عراق و ترکیه) سروده شده است، موطن قهرمان نیمهبشری و نیمهخدایی آن حماسه را بحرین (دیلمون، به زبان آسوری تیلمون) میشناساند. دیلمون که «بهشت سومری» است، واژهای ایرانی است؛ همچنان که نام قهرمان آن حماسه، گیلگمش (گیل + گاومیش) نیز ایرانی است.
بحرین در عصر هخامنشیان، با نام «نیدوککی» به آکدی و دیلمون یا تیلمون به آسوری، جزیی از شاهنشاهی بزرگ هخامنشی بوده است. در ۵۳۹ پ.م. فتح بابل بهدست کورش بزرگ، فراریان بابلی به دیلمون آمدند و در آن جا تشکیل دولتی به نامه گِرهَه (Gerrha) دادند.
پس از حملهی اسکندر در ۳۳۱ پ.م. یعنی در طول حکومت سلوکیان و اشکانیان، قبیلههای مهاجر عرب به این جزیرهها راه یافتند و در سیستم ملوکالطوایفی و غیرمتمرکز اشکانی، آزادانه به زندگی بدوی خود ادامه دادند تا آنکه اردشیر بابکان، موسس سلسلهی ساسانی، در ۲۶۶ م. حاکم محلی بحرین را که سنطرق نام داشت شکست داد و بحرین را تحت تصرّف گرفت و شهرهای جدید در آنجا بنا نهاد که یکی از آنها «خِط» (خِتّ) یا «فنیاد اردشیر» (بنیاد اردشیر) نام گرفت؛ چنانکه ابنبلخی ضمن گزارش کارنامهی اردشیر نوشته است: «و از آثار او، آن است که به پارس یک کوره، ساخته است، آن را اردشیر خوره گویند و فیروزآباد از جملهی آن است و چند پارهشهر و نواحی؛ و در اعمال عراق و بابل چند جایگاه ساخته است و همه را به نام خویش بازخوانده است و... شهری به بحرین که آن را «خِط» [خِتّ] خواننده و نیزهی خطّی [خِتّی] از آنجا خیزد و این جمله او بنا کرده است»۱.
بحرین در دوران شاهنشاهی ساسانیان، با نام «ایالت میشهیگ» یا «اوال» یکی از ایالتهای ایرانی بود. اگرچه هرمزد دوم (فرزند نرسه) که در ۳۰۲ م. به سلطنت رسیده بود، در ۳۰۹ در جنگ با اعراب که به مرزهای ایران تجاوز کرده بودند، کشته شد اما جانشین او، شاپور ذوالاکتاف (سلطنت ۳۰۹-۳۳۷ م.)، بههمین دلیل، اعراب را سخت مجازات کرد و حاکمیت ایران را در بحرین تجدید نمود؛ چنانکه ابنبلخی گوید: «او را از بهر آن شاپور ذوالاکتاف گفتندی که چون طفل بود، از همهی اطراف، مفسدان دست برآورده بودند و برخصوص عرب دستدرازی بیشتر میکردند و چون به حدّ بلوغ رسید،... بزرگان لشگر را جمع کرد... و وزیران را گفت... آغاز به جهاد عرب خواهم کردن... سه هزار مرد مبارز، جریده با خود برنشاند... و تا عرب خبر یافتند، سواران سلاح پوشیده و شمشیر کشیده، دیدند و هیچکس از آن عرب خلاص نیافتند، الا اینکه همه یا کشته یا گرفتار شدند... پس مرد را میآوردی و هر دو کتف او به هم میکشیدی و سولاخ میکردی و حلقهای در هر سوراخ کتف او میکشیدی... و او را از بهر این ذوالاکتاف گفتندی»۲.
در زمان خسرو انوشیروان، ایران در تقسیمات کشوری و سازمان نظامی خود تغییرات و اصلاحاتی بهعمل آورد و بخشهای جنوبی کشور را باعنوان نیمروز نامبردار کرد. اسپهبد (= فرمانروای کل) نیمروز برای هر یک از شهرها «مرزبان» (= فرماندار) خاصی معین کرد. از آن پس، بحرین بخشی از ایالت فارس و خوزستان شمرده میشد. آخرین مرزبان ساسانی در بحرین با نام آزادفر پسر گشنسب به شدّت عمل معروف است. وی، دست و پای اعرابی را که کاروان خراجی که از یمن به دربار خسرو پرویز میرفت، غارت کرده بودند، برید و به همین دلیل، عربها او را «مکعبر» لقب دادند. روند تعیین حاکم برای بحرین از سوی دولت ایران، تا سقوط ساسانیان ادامه داشت، چنانکه به روایت بلاذری، مرزبان هَجَر (بحرین) در سال هشتم هجری، سیبُخت نام داشته است و شخص پیامبر با اعزام سفیری بهنام علاء بن عبداللّه حضرمی، نامهای به او فرستاد و او را به اسلام دعوت کرد و او به اسلام گروید. با این همه بههنگام حملهی اعراب، یکی از شهرهای بحرین بهنام «زاره» که مرزبانی ایرانی بهنام پیروز داشت، همراه شهرهای دیگر چون قطیف، سابون و دارین در برابر حملهی اعراب مسلمان ایستادگی کردند و تنها پس از شکست نظامی، تسلیم شدند.۳
در باب فتح بحرین، ابنبلخی ذیل عنوان «شرح گشادن مسلمانان پارس را» مینویسد: «آغاز گشایش پارس به اول اسلام، چنان بود که عمر بن الخطاب، عاملی را به بحرین گماشته بود، نام او علاء حضرمی، و این علاء حضرمی، هرثمه بن جعفر البارقی را بفرستاد تا از دیار پارس جزیرهای بگرفت، نام آن جزیره «لارو» [= لار]؛ چون خبر این فتح به عمر بن الخطاب رسید، خرّم گشت و گفت: این آغاز فتح پارس است؛ نامهای نبشت... تا با دیگر اصحاب جزایر جنگ میکردند و بعد از آن دیگر باره، عمل بحرین و عمان به عثمان بن ابیالعاص ثقفی داد... جزایر با ولایت پارس رود... و چون این جزایر گشاده بودند، روی به زمین پارس نهادند... و در آن عصر والی پارس از قبل یزدجرد، شهرک مرزبان بود... لشگری عظیم جمع آورد... یکی از مقدّمان عرب... نیزه بر سینهی شهرک زد و بکشت...»۴.
بهاینگونه مسلّم است که به هنگام حملهی اعراب به ایران، بحرین بخشی از سرزمین پارس بود و پس از اسلام هم به مرکز سیاسی و نظامی اقلیتهای مذهبی بهویژه نخست «اهل رده» و سپس صاحب الزنج و سرانجام شیعیان دوازده امامی و اسماعیلی تبدیل شد. مرزبان مشقّر – از شهرکهای بحرین – در اوج جنگهای اهل رده، دادفروز گشنسان بود که با دیگر زرتشتیهای مسلمان ناشده یا از اسلام برگشته خود را در مرکز زاره تجهیز کرد و بالاخره شکست خورد و تسلیم شد و در شمار سرداران سپاه عرب به ایشان پیوست. بهحدّی که قرمطیان بحرین – در نوعی همسویی نظامی با اسماعیلیهی مصر – در برابر رژیم رسمی خلافت عباسی بغداد سخت ایستادگی کردند و حتا در ۳۱۷ ق. – به رهبری ابوطاهر پسر ابوسعید جنابی (= گناوهیی) – به مکه لشگر کشیدند و نه تنها حاجیان و زائران را در حرم کعبه کشتند، بلکه حجرالاسود را از مکه با خود به بحرین آوردند.
ناصر خسرو قبادیانی (وفات ۴۸۱ ق.) نیز که از شیعیان اسماعیلی بود و مسیر حرکت خود را همیشه چنان انتخاب میکرد که از دیدار و کمک هممسلکان خویش بهره برد، از جزیرهی بحرین یاد کرد است: «چون از لحساء به جانب مشرق روند، هفت فرسنگی دریاست. اگر در دریا بروند، بحرین باشد و آن جزیرهییست پانزده فرسنگ طول آن و شهری بزرگ است و نخلستان بسیار دارد و مروارید از آن دریا برآورند»۵.
در نیمهی دوم قرن پنجم، حکومتگران شیعی عیونی، دست قرمطیان را از بحرین کوتاه کردند و در ۴۶۹ ق./ ۱۰۷۶ م. با کمک ملکشاه سلجوقی حکومتی شیعی در آنجا بنیاد نهادند که یکصد و هفتاد سال ادامه یافت. سلسلهی حاکمان عیونی در ۶۳۶ ق./ ۱۲۳۹ م. بهدست اتابک ابوبکر سعد زنگی – ممدوح سعدی – با اخراج نمایندهی خلیفهی عباسی از بحرین، برافتاد و یکبار دیگر، بحرین بهعنوان بخشی از سرزمین فارس، مستقیماً از سوی شیراز اداره میشد، چنانکه شمس قیس رازی که کتاب المعجم را در زمان سلطنت ابوبکر بن سعد زنگی تألیف کرده است، در دیباچهی آن کتاب در ذکر قلمرو فرمانروایی آن پادشاه نوشته است: «و بسطت ولایتش هر روز عریضتر و اینک غیضٌ من فیض و رشحٌ من سفح، مملکت کیش و مضافات آن از زمین عرب و به وادی حجاز چون بلاد بحرین و ظاهره و باطنهی عمان و قلهات و تمامی بندرگاههای خلیجپارس و قلاع و قصباتی که بر آن سمت است و سایر جزایر دریابار با حصانت معاقل و مناعت منازل آن از کنار آب بصره تا سواحل هند»۶.
در ۷۲۵ ق. امیر تالش چوپانی - از سوی سلطان ابوسعید – ایلخان مغول – والی فارس و کرمان شد و امیر تالش شرفالدینشاه محمود اینجو را به تصدّی امور مامور کرد. اما این نایب اندکاندک مستقل شد و سرانجام سلطان ابوسعید در ۷۳۴ ق. محمودشاه اینجو را از حکمرانی فارس و در نتیجه بحرین که از توابع فارس بود، عزل کرد و آن را به امیر مسافر ایناق واگذار کرد. اما در سراسر عصر دولت آلمظفر، بحرین در اختیار ملوک هرمز بود که بهنام شاه شیخ ابواسحاق و دیگر ملوک مظفری خطبه میخواندند و به ایشان خراج میدادند.۷ حمدالله مستوفی در قرن هشتم نوشته است: «جزیرهی بحرین از اقلیم دوّم... داخل فارس و از ملک ایران است»۸.
هنگامیکه پرتغالیها به خلیجفارس وارد شدند، در بحرین قلعهای ایجاد کردند، ولی روسای قبیلهی بنیجبر که از طرف ملوک هرمز بر بحرین حکومت میکردند، سر از ربقهی اطاعت ایشان بیرون کشیدند. پس از چندی، ملوک هرمز در ۹۱۳ ق./ ۱۵۰۷ م. به بحرین لشگرکشی کردند و قبیلهی بنیجبر حاکمیت ملوک هرمز را پذیرفتند. از ۹۲۸ تا ۱۰۱۰ ق. حکومت بحرین در اختیار خاندان فالی از شیعیان فارس بود. در این اوان، از سویی پرتغالیها و از سوی دیگر عثمانیها هم به اعمال نفوذ و استعمار نواحی خلیجفارس و از جمله بحرین شروع کردند.
در اوایل قرن یازدهم هجری، اللّهوردیخان سردار نامدار شاهعباس صفوی در مقام بیگلربیگی فارس از طریق عسلویه به بحرین لشگر کشید و در نتیجه بحرین از ۱۰۱۰ق./ ۱۶۰۱ م. دوباره مستقیماً زیر نظر والی فارس اداره میشد. در ۱۰۴۰/۱۶۳۰ امام قلیخان – فرزند اللّهوردیخان – کشته شد و سوندوک، سلطان زنگنه، و پس از او به تناوب دهها حاکم ایرانی دیگر به حکومت بحرین منصوب شدند. در ۱۱۲۷/۱۷۱۵ سلطان عمان به بحرین حمله کرد و لطفعلیخان، والی فارس، در ۱۱۳۰ ق. به زحمت توانست از عمّانیها خلع ید کند. اما در پی سقوط اصفهان، بحرین از ۱۱۳۶ ق. به بعد به مدت چندین سال تا برآمدن نادرشاه – همچون دیگر بخشهای ایران همانند خراسان که در تصرّف ملک محمود سیستانی بود – در اختیار عربهای محلی بود.
بحرین بر پایهی اسناد و مدارک تاریخی از دیرباز، چه از جهت جغرافیایی، چه سیاسی و چه فرهنگی بخشی جداییناپذیر از سرزمینهای ایرانی بهشمار میرفته است. کهنترین حماسهی منظوم جهان که با نام گیلگمش در تمدن سومری در حوالی ۳۲۰۰ پ.م. در منطقهی هلال خصیب (Fertile Crescent، از خلیجفارس تا سرچشمههای دجله و فرات در شمال عراق و ترکیه) سروده شده است، موطن قهرمان نیمهبشری و نیمهخدایی آن حماسه را بحرین (دیلمون، به زبان آسوری تیلمون) میشناساند. دیلمون که «بهشت سومری» است، واژهای ایرانی است؛ همچنان که نام قهرمان آن حماسه، گیلگمش (گیل + گاومیش) نیز ایرانی است.
بحرین در عصر هخامنشیان، با نام «نیدوککی» به آکدی و دیلمون یا تیلمون به آسوری، جزیی از شاهنشاهی بزرگ هخامنشی بوده است. در ۵۳۹ پ.م. فتح بابل بهدست کورش بزرگ، فراریان بابلی به دیلمون آمدند و در آن جا تشکیل دولتی به نامه گِرهَه (Gerrha) دادند.
پس از حملهی اسکندر در ۳۳۱ پ.م. یعنی در طول حکومت سلوکیان و اشکانیان، قبیلههای مهاجر عرب به این جزیرهها راه یافتند و در سیستم ملوکالطوایفی و غیرمتمرکز اشکانی، آزادانه به زندگی بدوی خود ادامه دادند تا آنکه اردشیر بابکان، موسس سلسلهی ساسانی، در ۲۶۶ م. حاکم محلی بحرین را که سنطرق نام داشت شکست داد و بحرین را تحت تصرّف گرفت و شهرهای جدید در آنجا بنا نهاد که یکی از آنها «خِط» (خِتّ) یا «فنیاد اردشیر» (بنیاد اردشیر) نام گرفت؛ چنانکه ابنبلخی ضمن گزارش کارنامهی اردشیر نوشته است: «و از آثار او، آن است که به پارس یک کوره، ساخته است، آن را اردشیر خوره گویند و فیروزآباد از جملهی آن است و چند پارهشهر و نواحی؛ و در اعمال عراق و بابل چند جایگاه ساخته است و همه را به نام خویش بازخوانده است و... شهری به بحرین که آن را «خِط» [خِتّ] خواننده و نیزهی خطّی [خِتّی] از آنجا خیزد و این جمله او بنا کرده است»۱.
بحرین در دوران شاهنشاهی ساسانیان، با نام «ایالت میشهیگ» یا «اوال» یکی از ایالتهای ایرانی بود. اگرچه هرمزد دوم (فرزند نرسه) که در ۳۰۲ م. به سلطنت رسیده بود، در ۳۰۹ در جنگ با اعراب که به مرزهای ایران تجاوز کرده بودند، کشته شد اما جانشین او، شاپور ذوالاکتاف (سلطنت ۳۰۹-۳۳۷ م.)، بههمین دلیل، اعراب را سخت مجازات کرد و حاکمیت ایران را در بحرین تجدید نمود؛ چنانکه ابنبلخی گوید: «او را از بهر آن شاپور ذوالاکتاف گفتندی که چون طفل بود، از همهی اطراف، مفسدان دست برآورده بودند و برخصوص عرب دستدرازی بیشتر میکردند و چون به حدّ بلوغ رسید،... بزرگان لشگر را جمع کرد... و وزیران را گفت... آغاز به جهاد عرب خواهم کردن... سه هزار مرد مبارز، جریده با خود برنشاند... و تا عرب خبر یافتند، سواران سلاح پوشیده و شمشیر کشیده، دیدند و هیچکس از آن عرب خلاص نیافتند، الا اینکه همه یا کشته یا گرفتار شدند... پس مرد را میآوردی و هر دو کتف او به هم میکشیدی و سولاخ میکردی و حلقهای در هر سوراخ کتف او میکشیدی... و او را از بهر این ذوالاکتاف گفتندی»۲.
در زمان خسرو انوشیروان، ایران در تقسیمات کشوری و سازمان نظامی خود تغییرات و اصلاحاتی بهعمل آورد و بخشهای جنوبی کشور را باعنوان نیمروز نامبردار کرد. اسپهبد (= فرمانروای کل) نیمروز برای هر یک از شهرها «مرزبان» (= فرماندار) خاصی معین کرد. از آن پس، بحرین بخشی از ایالت فارس و خوزستان شمرده میشد. آخرین مرزبان ساسانی در بحرین با نام آزادفر پسر گشنسب به شدّت عمل معروف است. وی، دست و پای اعرابی را که کاروان خراجی که از یمن به دربار خسرو پرویز میرفت، غارت کرده بودند، برید و به همین دلیل، عربها او را «مکعبر» لقب دادند. روند تعیین حاکم برای بحرین از سوی دولت ایران، تا سقوط ساسانیان ادامه داشت، چنانکه به روایت بلاذری، مرزبان هَجَر (بحرین) در سال هشتم هجری، سیبُخت نام داشته است و شخص پیامبر با اعزام سفیری بهنام علاء بن عبداللّه حضرمی، نامهای به او فرستاد و او را به اسلام دعوت کرد و او به اسلام گروید. با این همه بههنگام حملهی اعراب، یکی از شهرهای بحرین بهنام «زاره» که مرزبانی ایرانی بهنام پیروز داشت، همراه شهرهای دیگر چون قطیف، سابون و دارین در برابر حملهی اعراب مسلمان ایستادگی کردند و تنها پس از شکست نظامی، تسلیم شدند.۳
در باب فتح بحرین، ابنبلخی ذیل عنوان «شرح گشادن مسلمانان پارس را» مینویسد: «آغاز گشایش پارس به اول اسلام، چنان بود که عمر بن الخطاب، عاملی را به بحرین گماشته بود، نام او علاء حضرمی، و این علاء حضرمی، هرثمه بن جعفر البارقی را بفرستاد تا از دیار پارس جزیرهای بگرفت، نام آن جزیره «لارو» [= لار]؛ چون خبر این فتح به عمر بن الخطاب رسید، خرّم گشت و گفت: این آغاز فتح پارس است؛ نامهای نبشت... تا با دیگر اصحاب جزایر جنگ میکردند و بعد از آن دیگر باره، عمل بحرین و عمان به عثمان بن ابیالعاص ثقفی داد... جزایر با ولایت پارس رود... و چون این جزایر گشاده بودند، روی به زمین پارس نهادند... و در آن عصر والی پارس از قبل یزدجرد، شهرک مرزبان بود... لشگری عظیم جمع آورد... یکی از مقدّمان عرب... نیزه بر سینهی شهرک زد و بکشت...»۴.
بهاینگونه مسلّم است که به هنگام حملهی اعراب به ایران، بحرین بخشی از سرزمین پارس بود و پس از اسلام هم به مرکز سیاسی و نظامی اقلیتهای مذهبی بهویژه نخست «اهل رده» و سپس صاحب الزنج و سرانجام شیعیان دوازده امامی و اسماعیلی تبدیل شد. مرزبان مشقّر – از شهرکهای بحرین – در اوج جنگهای اهل رده، دادفروز گشنسان بود که با دیگر زرتشتیهای مسلمان ناشده یا از اسلام برگشته خود را در مرکز زاره تجهیز کرد و بالاخره شکست خورد و تسلیم شد و در شمار سرداران سپاه عرب به ایشان پیوست. بهحدّی که قرمطیان بحرین – در نوعی همسویی نظامی با اسماعیلیهی مصر – در برابر رژیم رسمی خلافت عباسی بغداد سخت ایستادگی کردند و حتا در ۳۱۷ ق. – به رهبری ابوطاهر پسر ابوسعید جنابی (= گناوهیی) – به مکه لشگر کشیدند و نه تنها حاجیان و زائران را در حرم کعبه کشتند، بلکه حجرالاسود را از مکه با خود به بحرین آوردند.
ناصر خسرو قبادیانی (وفات ۴۸۱ ق.) نیز که از شیعیان اسماعیلی بود و مسیر حرکت خود را همیشه چنان انتخاب میکرد که از دیدار و کمک هممسلکان خویش بهره برد، از جزیرهی بحرین یاد کرد است: «چون از لحساء به جانب مشرق روند، هفت فرسنگی دریاست. اگر در دریا بروند، بحرین باشد و آن جزیرهییست پانزده فرسنگ طول آن و شهری بزرگ است و نخلستان بسیار دارد و مروارید از آن دریا برآورند»۵.
در نیمهی دوم قرن پنجم، حکومتگران شیعی عیونی، دست قرمطیان را از بحرین کوتاه کردند و در ۴۶۹ ق./ ۱۰۷۶ م. با کمک ملکشاه سلجوقی حکومتی شیعی در آنجا بنیاد نهادند که یکصد و هفتاد سال ادامه یافت. سلسلهی حاکمان عیونی در ۶۳۶ ق./ ۱۲۳۹ م. بهدست اتابک ابوبکر سعد زنگی – ممدوح سعدی – با اخراج نمایندهی خلیفهی عباسی از بحرین، برافتاد و یکبار دیگر، بحرین بهعنوان بخشی از سرزمین فارس، مستقیماً از سوی شیراز اداره میشد، چنانکه شمس قیس رازی که کتاب المعجم را در زمان سلطنت ابوبکر بن سعد زنگی تألیف کرده است، در دیباچهی آن کتاب در ذکر قلمرو فرمانروایی آن پادشاه نوشته است: «و بسطت ولایتش هر روز عریضتر و اینک غیضٌ من فیض و رشحٌ من سفح، مملکت کیش و مضافات آن از زمین عرب و به وادی حجاز چون بلاد بحرین و ظاهره و باطنهی عمان و قلهات و تمامی بندرگاههای خلیجپارس و قلاع و قصباتی که بر آن سمت است و سایر جزایر دریابار با حصانت معاقل و مناعت منازل آن از کنار آب بصره تا سواحل هند»۶.
در ۷۲۵ ق. امیر تالش چوپانی - از سوی سلطان ابوسعید – ایلخان مغول – والی فارس و کرمان شد و امیر تالش شرفالدینشاه محمود اینجو را به تصدّی امور مامور کرد. اما این نایب اندکاندک مستقل شد و سرانجام سلطان ابوسعید در ۷۳۴ ق. محمودشاه اینجو را از حکمرانی فارس و در نتیجه بحرین که از توابع فارس بود، عزل کرد و آن را به امیر مسافر ایناق واگذار کرد. اما در سراسر عصر دولت آلمظفر، بحرین در اختیار ملوک هرمز بود که بهنام شاه شیخ ابواسحاق و دیگر ملوک مظفری خطبه میخواندند و به ایشان خراج میدادند.۷ حمدالله مستوفی در قرن هشتم نوشته است: «جزیرهی بحرین از اقلیم دوّم... داخل فارس و از ملک ایران است»۸.
هنگامیکه پرتغالیها به خلیجفارس وارد شدند، در بحرین قلعهای ایجاد کردند، ولی روسای قبیلهی بنیجبر که از طرف ملوک هرمز بر بحرین حکومت میکردند، سر از ربقهی اطاعت ایشان بیرون کشیدند. پس از چندی، ملوک هرمز در ۹۱۳ ق./ ۱۵۰۷ م. به بحرین لشگرکشی کردند و قبیلهی بنیجبر حاکمیت ملوک هرمز را پذیرفتند. از ۹۲۸ تا ۱۰۱۰ ق. حکومت بحرین در اختیار خاندان فالی از شیعیان فارس بود. در این اوان، از سویی پرتغالیها و از سوی دیگر عثمانیها هم به اعمال نفوذ و استعمار نواحی خلیجفارس و از جمله بحرین شروع کردند.
در اوایل قرن یازدهم هجری، اللّهوردیخان سردار نامدار شاهعباس صفوی در مقام بیگلربیگی فارس از طریق عسلویه به بحرین لشگر کشید و در نتیجه بحرین از ۱۰۱۰ق./ ۱۶۰۱ م. دوباره مستقیماً زیر نظر والی فارس اداره میشد. در ۱۰۴۰/۱۶۳۰ امام قلیخان – فرزند اللّهوردیخان – کشته شد و سوندوک، سلطان زنگنه، و پس از او به تناوب دهها حاکم ایرانی دیگر به حکومت بحرین منصوب شدند. در ۱۱۲۷/۱۷۱۵ سلطان عمان به بحرین حمله کرد و لطفعلیخان، والی فارس، در ۱۱۳۰ ق. به زحمت توانست از عمّانیها خلع ید کند. اما در پی سقوط اصفهان، بحرین از ۱۱۳۶ ق. به بعد به مدت چندین سال تا برآمدن نادرشاه – همچون دیگر بخشهای ایران همانند خراسان که در تصرّف ملک محمود سیستانی بود – در اختیار عربهای محلی بود.
نادرشاه افشار پس از تاجگذاری در ۱۱۴۸ ق.، محمدتقیخان بیگلربیگی فارس را مأمور تصرّف بحرین کرد. محمدتقیخان پس از تصرّف مجدد بحرین، کلید قلعهی بحرین را برای نادرشاه فرستاد و نادر شخص او را به امارت آن جزیرهها منصوب کرد. از کشتهشدن نادر تا چند سال دوباره بحرین، حالت عادی نداشت. کریمخان زند، در ۱۱۹۰ ق. شیخ نصر فرزند شیخ ناصر را به حکومت بحرین تعیین کرد و او برای اخذ مالیات به بحرین رفت. امپراتوری استعماری بریتانیا که در عصر شاهعباس صفوی برای بیرون راندن پرتغالیها از خلیجفارس به ایران کمک کرده بود، از ۱۲۳۶ ق./ ۱۸۲۰ م. زیر پوشش بهانههایی قانونی چون مبارزه با دزدان دریایی و تحریم بردهفروشی، پایههای حضور مستقل خود را در آبهای خلیجفارس محکم کرد و از ۱۲۶۴/ ۱۸۴۷ از شیخمحمد بن خلیفه اجازه گرفت که تمام کشتیها و مردم بحرین را تفتیش کند. هنگامیکه شیخ محمد مزبور، برای نجات از شرّ انگلیسیها با والی فارس و پادشاه ایران به مکاتبه پرداخت و ضمن تمکین از حاکمیت ایران از دولت ایران تقاضای کمک کرد، انگلیسیها با استفاده از قدرت نظامی خود بحرین را تصرف کردند و با برکناری شیخمحمد و برادرش شیخعلی، شیخعیسی بن علی را به روی کار آوردند. شخص اخیر با نمایندهی دولت استعماری انگلستان، دو معاهده امضا کرد که بدون اجازهی انگلستان با دولت دیگری – یعنی ایران و عثمانی – رابطه پیدا نکند وجز دولت انگلستان هیچ کشور دیگری در بحرین نمایندهی سیاسی نداشته باشد. به اینگونه رسماً بحرین، تحتالحمایهی انگلستان شد.
انگلیس از ۱۳۰۲ خورشیدی / ۱۹۲۳م. در بحرین نمایندگی دایمی (= فرماندهی سرزمینی) تأسیس کرد و در این مقام در ۱۳۰۶ خورشیدی/ ۱۹۲۷ م. با عربستان قراردادی بست که مورد شکایت ایران قرار گرفت. در ۱۳۱۰ که انگلیس با الزام شیخ بحرین به امضای قراردادی جدید، تسلّط خود را بر بحرین محکمتر کرد، دولت ایران در پانزدهم تیرماه در قالب نامهای سرگشاده به امضای عبدالحسین تیمورتاش (وزیر دربار بدفرجام رضاشاه پهلوی) به سر رابرت کلایو (وزیر امور خارجهی وقت انگلیس) نوشت: «اصل احترام به حقوق و منافع مشروع تمام دول در حقوق بینالملل عمومی... اقتضا دارد که دولت بریتانیا به ایران حق بدهد که سرزمینهایی را که مالکیت ایرانی آنها شناخته شده است، رسماً مطالبه کند»۹.
با وجود این اعتراضها از سوی دولت ایران که پیوسته تا ۱۳۱۳ تکرار میشد، انگلیس در ۱۳۱۴ خ./۱۹۳۵م. پایگاهی برای نیروی دریایی خود در بحرین ایجاد کرد و با شروع جنگ جهانی دوم و سپس اشغال ایران، فرصت مذاکرات دیپلماتیک از ایران سلب شد. در طول جنگ جهانی دوم بحرین عملاً یکی از مستعمرات انگلیس بود و بههمین دلیل هواپیماهای آلمانی و ایتالیایی، تأسیسات بحرین را بمباران کردند. سرانجام بعد از اینکه انگلیس در ۱۳۴۵/ ۱۹۶۶ پایگاه نظامی خود را از عدن به بحرین منتقل نمود، موجب تمرکز بیشتر قدرت انگلیس در بحرین شد. در عین حال، هنگامیکه انگلیس اعلام کرد که تا پایان سال ۱۹۷۱ نیروهایش را از شرق سوئز بیرون خواهد برد و از اینرو پیشنهاد تأسیس دولت «امارات عربی» را با نه شیخنشین از جمله بحرین داد، ایران آن را توطئهی جدید استعمار خواند و با آن مخالفت کرد.
با وجود این اعتراضها از سوی دولت ایران که پیوسته تا ۱۳۱۳ تکرار میشد، انگلیس در ۱۳۱۴ خ./۱۹۳۵م. پایگاهی برای نیروی دریایی خود در بحرین ایجاد کرد و با شروع جنگ جهانی دوم و سپس اشغال ایران، فرصت مذاکرات دیپلماتیک از ایران سلب شد. در طول جنگ جهانی دوم بحرین عملاً یکی از مستعمرات انگلیس بود و بههمین دلیل هواپیماهای آلمانی و ایتالیایی، تأسیسات بحرین را بمباران کردند. سرانجام بعد از اینکه انگلیس در ۱۳۴۵/ ۱۹۶۶ پایگاه نظامی خود را از عدن به بحرین منتقل نمود، موجب تمرکز بیشتر قدرت انگلیس در بحرین شد. در عین حال، هنگامیکه انگلیس اعلام کرد که تا پایان سال ۱۹۷۱ نیروهایش را از شرق سوئز بیرون خواهد برد و از اینرو پیشنهاد تأسیس دولت «امارات عربی» را با نه شیخنشین از جمله بحرین داد، ایران آن را توطئهی جدید استعمار خواند و با آن مخالفت کرد.
۳- اقدامهای ایران برای الحاق بحرین به ایران
پیش از تصمیم ناگهانی و بیسابقهی محمدرضاشاه در اواخر سال ۱۳۴۸ به انصراف از حقّ حاکمیت ایران بر بحرین و «تاخت زدن» حاکمیت ایران بر گلهجزیرهی بحرین با اعادهی حاکمیت ایران بر جزیرههای ابوموسا و تنب بزرگ و کوچک، بحرین، جزو لاینفک و بخش جداییناپذیر ایران قلمداد میشد. دولت ایران در آبان ۱۳۳۶ طیّ لایحهای بحرین را رسماً استان چهاردهم کشورمان اعلام کرد. علیقلی اردلان، وزیر امور خارجهی وقت، در پاسخ به اعتراضهای انگلیس و دولتهای عرب به این لایحه، اظهار کرد که «بحرین جزیی از پیکر ماست». در همین اوان، محمود فرخ (معتصمالسلطنه) هم استاندار بحرین تعیین شد و ساختمانی هم در خیابان شاه (جمهوری کنونی) مرکز استانداری بحرین نام گرفت.
در ۱۳۴۰ شیخ بحرین بهنام سلمان از دنیا رفت و پسر او شیخعیسی در بحرین زیر نظر انگلیسیها به حکومت رسید. ایران نیز به جنبوجوش افتاد و به تحرّکاتی دست زد. از جمله «سازمان اطلاعات و امنیت کشور» (ساواک) در زمان ریاست سپهبد تیمور بختیار با کمک فکری فعّالان حزب پانایرانیست در آن تاریخ، طرحی ریخت که برابر آن با تبلیغات وسیع در داخل و خارج بحرین، بحرینیها را به ضرورت الحاق رسمی بحرین به ایران مشتاق کنند و تحرکات و تظاهراتی در بحرین و ایران برای انجام این الحاق، انجام دهند و با تمهید مقدمات «اطلاعاتی– امنیتی» لازم - از جمله اعزام مأموران ساواک به شکل مسافر، گردشگر و بازرگان به بحرین از یکسو و تقویت نیروی دریایی از سوی دیگر- در یک روز معیّن شخص شاه و تیمور بختیار به همراه تعدادی دیگر از رجال سیاسی و فرماندهان نظامی در یک فروند هواپیما به منامه حرکت کنند و در میان استقبال پرشوری که آنجا توسط بحرینیها و ایرانیان زائر و مجاور بحرین از هیأت ایرانی بهعمل خواهد آمد، عملاً بحرین را به تصرف نیروهای ایرانی درآورند.۱۰
هفتهنامهی «تهران مصوّر» به مدیریت مهندس عبداللّه والا نیز در همان سال نوشت که، اگر سپهبد تیمور بختیار به نخستوزیری برسد «آزادی بحرین یکی از برنامههای ایشان خواهد بود»۱۱.
این نقشهی «آزادسازی» بحرین را اوّلبار سپهبد حاجیعلی رزمآرا که در بهار ۱۳۲۹ به نخستوزیری رسید - و چون قصد کودتا علیه شاه و جمهوری کردن ایران را داشت، در توطئهای کشته شد - در سر میپرورانید. رزمآرا قصد داشت با آرامسازی و تنشزدایی، هر سه دولت انگلیس، آمریکا و شوروی را با خود هماهنگ سازد و با موضعی معتدل، حقوق ایران را در مسألهی ملیکردن نفت و نیز تثبیت حاکمیت ایران بر بحرین به نتیجه برساند.
شخص محمدرضاشاه در روز دوم مرداد ۱۳۳۸ در دهمین جلسهی مصاحبهی مطبوعاتی مدیران و سردبیران روزنامهها و مجلههای کشور گفت: «بحرین مال ما و متعلق به ماست. منتها فعلاً این اشکال در کار هست که شخصی به عنوان حاکم این جزیره وارد معاهداتی شده و بعضیها [انگلیسیها] هم در مقابل او تعهداتی به گردن گرفتهاند»۱۲.
امیر اسداللّه علم هم که در کابینهی رزمآرا، وزیر کار بود، همین برنامه را در زمان نخستوزیریاش - یعنی پس از برکناری منوچهر اقبال در تیر ۱۳۴۱ و پیش از به روی کارآمدن حسنعلی منصور در اسفند ۱۳۴۲ - در نظر داشته است و حتا به سفیر انگلیس هم گفته است: «بگذارید این جزیرهها را با اعزام ایرانیها به آنجا، ایرانی بکنیم و شما هم چشم روی هم بگذارید»۱۳.
باری، گزینهی توسّل به تحرّکات نظامی برای الحاق بحرین به ایران از سوی سپهبد حاجیعلی رزمآرا در زمان نخستوزیریاش و سپس سپهبد تیمور بختیار در دورهی ریاستاش بر ساواک، مطرح بود. اینگونه تحرّکات نظامی برای تثبیت حقّ حاکمیت از سوی دولتهای مختلف جهان بیسابقه نبوده و نیست. برای مثال، در سطح منطقهای، ایران برای تثبیت حاکمیت خود بر اروندرود از طریق رزمایش مقتدرانهای نیک از عهده برآمد و در اردیبهشت ۱۳۴۹ به رغم دعاوی عراق بر «شطالعرب»، با پشتیبانی جتهای جنگندهی نیروی هوایی، کشتی ابنسینا را از اروندرود وارد خلیجفارس کرد و زد و بُرد. در مقابل، دولت عراق که ادعای حاکمیت بر کویت داشت، هنگامیکه تحت فرمان صدام حسین به کویت حمله کرد، با واکنش آمریکا مواجه شد و دوباره بازنده شد.
پیش از تصمیم ناگهانی و بیسابقهی محمدرضاشاه در اواخر سال ۱۳۴۸ به انصراف از حقّ حاکمیت ایران بر بحرین و «تاخت زدن» حاکمیت ایران بر گلهجزیرهی بحرین با اعادهی حاکمیت ایران بر جزیرههای ابوموسا و تنب بزرگ و کوچک، بحرین، جزو لاینفک و بخش جداییناپذیر ایران قلمداد میشد. دولت ایران در آبان ۱۳۳۶ طیّ لایحهای بحرین را رسماً استان چهاردهم کشورمان اعلام کرد. علیقلی اردلان، وزیر امور خارجهی وقت، در پاسخ به اعتراضهای انگلیس و دولتهای عرب به این لایحه، اظهار کرد که «بحرین جزیی از پیکر ماست». در همین اوان، محمود فرخ (معتصمالسلطنه) هم استاندار بحرین تعیین شد و ساختمانی هم در خیابان شاه (جمهوری کنونی) مرکز استانداری بحرین نام گرفت.
در ۱۳۴۰ شیخ بحرین بهنام سلمان از دنیا رفت و پسر او شیخعیسی در بحرین زیر نظر انگلیسیها به حکومت رسید. ایران نیز به جنبوجوش افتاد و به تحرّکاتی دست زد. از جمله «سازمان اطلاعات و امنیت کشور» (ساواک) در زمان ریاست سپهبد تیمور بختیار با کمک فکری فعّالان حزب پانایرانیست در آن تاریخ، طرحی ریخت که برابر آن با تبلیغات وسیع در داخل و خارج بحرین، بحرینیها را به ضرورت الحاق رسمی بحرین به ایران مشتاق کنند و تحرکات و تظاهراتی در بحرین و ایران برای انجام این الحاق، انجام دهند و با تمهید مقدمات «اطلاعاتی– امنیتی» لازم - از جمله اعزام مأموران ساواک به شکل مسافر، گردشگر و بازرگان به بحرین از یکسو و تقویت نیروی دریایی از سوی دیگر- در یک روز معیّن شخص شاه و تیمور بختیار به همراه تعدادی دیگر از رجال سیاسی و فرماندهان نظامی در یک فروند هواپیما به منامه حرکت کنند و در میان استقبال پرشوری که آنجا توسط بحرینیها و ایرانیان زائر و مجاور بحرین از هیأت ایرانی بهعمل خواهد آمد، عملاً بحرین را به تصرف نیروهای ایرانی درآورند.۱۰
هفتهنامهی «تهران مصوّر» به مدیریت مهندس عبداللّه والا نیز در همان سال نوشت که، اگر سپهبد تیمور بختیار به نخستوزیری برسد «آزادی بحرین یکی از برنامههای ایشان خواهد بود»۱۱.
این نقشهی «آزادسازی» بحرین را اوّلبار سپهبد حاجیعلی رزمآرا که در بهار ۱۳۲۹ به نخستوزیری رسید - و چون قصد کودتا علیه شاه و جمهوری کردن ایران را داشت، در توطئهای کشته شد - در سر میپرورانید. رزمآرا قصد داشت با آرامسازی و تنشزدایی، هر سه دولت انگلیس، آمریکا و شوروی را با خود هماهنگ سازد و با موضعی معتدل، حقوق ایران را در مسألهی ملیکردن نفت و نیز تثبیت حاکمیت ایران بر بحرین به نتیجه برساند.
شخص محمدرضاشاه در روز دوم مرداد ۱۳۳۸ در دهمین جلسهی مصاحبهی مطبوعاتی مدیران و سردبیران روزنامهها و مجلههای کشور گفت: «بحرین مال ما و متعلق به ماست. منتها فعلاً این اشکال در کار هست که شخصی به عنوان حاکم این جزیره وارد معاهداتی شده و بعضیها [انگلیسیها] هم در مقابل او تعهداتی به گردن گرفتهاند»۱۲.
امیر اسداللّه علم هم که در کابینهی رزمآرا، وزیر کار بود، همین برنامه را در زمان نخستوزیریاش - یعنی پس از برکناری منوچهر اقبال در تیر ۱۳۴۱ و پیش از به روی کارآمدن حسنعلی منصور در اسفند ۱۳۴۲ - در نظر داشته است و حتا به سفیر انگلیس هم گفته است: «بگذارید این جزیرهها را با اعزام ایرانیها به آنجا، ایرانی بکنیم و شما هم چشم روی هم بگذارید»۱۳.
باری، گزینهی توسّل به تحرّکات نظامی برای الحاق بحرین به ایران از سوی سپهبد حاجیعلی رزمآرا در زمان نخستوزیریاش و سپس سپهبد تیمور بختیار در دورهی ریاستاش بر ساواک، مطرح بود. اینگونه تحرّکات نظامی برای تثبیت حقّ حاکمیت از سوی دولتهای مختلف جهان بیسابقه نبوده و نیست. برای مثال، در سطح منطقهای، ایران برای تثبیت حاکمیت خود بر اروندرود از طریق رزمایش مقتدرانهای نیک از عهده برآمد و در اردیبهشت ۱۳۴۹ به رغم دعاوی عراق بر «شطالعرب»، با پشتیبانی جتهای جنگندهی نیروی هوایی، کشتی ابنسینا را از اروندرود وارد خلیجفارس کرد و زد و بُرد. در مقابل، دولت عراق که ادعای حاکمیت بر کویت داشت، هنگامیکه تحت فرمان صدام حسین به کویت حمله کرد، با واکنش آمریکا مواجه شد و دوباره بازنده شد.
ایران نه تنها هیچگاه از اعلام رسمی حاکمیت خود نسبت به بحرین کوتاه نیامد، بلکه در پی تصویب لایحۀ مورخ آبان ۱۳۳۶ همیشه بحرین را «جزء لاینفک ایران و استان چهاردهم کشور» دانست |
در سطح بینالملل، هم، دولت آرژانتین در اردیبهشت ۱۳۶۱ خورشیدی/ مه ۱۹۸۲ با دعوی حاکمیت بر گلهجزیرهی فالکلندز (Falklands) در اقیانوس اطلس جنوبی در برابر حاکمیت استعماری انگلستان، آن جزیرهها را با پیادهنظام خود تصرّف کرد، اما دولت محافظهکار بریتانیا در زمان نخستوزیری مارگرت تاچر با لشگرکشی و نیز غرق کردن کشتی آرژانتینی «بلگرانو» به مقابلهی مسلحانه پرداخت و ارتش آرژانتین را از آن جزیرهها بیرون راند و باز در آنجا مستقر شد. با این همه، آرژانتین هیچگاه دست از ادعای حاکمیت خود برنداشته است، و همچنان از هر موقعیتی برای حمله به موضع استعماری انگلیس و تجدید دعوی خود استفاده میکند؛ چنانکه آخرین بار در نهم مرداد ۱۳۸۷ / ۳۰ ژوئیهی ۲۰۰۸، خانم کریستینا فِرناندز دُکرچنر (Christina Fernandez de Kirchner)، رییسجمهور آرژانتین در دیدارش با آوازخوان معروف و محبوب غرب، مادونا (Madona) با صراحت از حاکمیت آرژانتین بر این جزیرهها سخن گفت و شکایت کرد که: «دولت انگلیس به رهبری مارگارت تاچر در عملیات نظامی بر آرژانتین پیروز شد اما هیچگاه قادر نخواهد بود که چهرهی استعماریاش در قرن بیستویکم را مخفی کند»۱۴.
پیشینهی حاکمیت ایران بر بحرین با حاکمیت آرژانتین بر جزیرههای فالکندز مشابه بود و اگر ایران در نتیجهی تحرّک نظامی با خطر واکنش متقابل انگلیس مواجه میشد، با توجه به منفور بودن سوابق استعماری انگلیس در مصر، عراق، خلیجفارس، فلسطین، هند، پاکستان و بنگلادش، اکثریت ملتهای مسلمان جهان طرف انگلیس را نمیگرفتند و به فرض که ایران از جهت نظامی مغلوب میشد، از جهت سیاسی و وجاهت بینالمللی محبوب ملل استعمارستیز جهان میشد و در فضای سیاست دوقطبی جهان، بلوک شرق هم پیش از اینکه ایران را در سازمانهای بینالمللی محکوم کنند، انگلیس را محکوم میکردند.
از جهت حقوقی با نبود معاهدهای در باب بحرین - بر خلاف اروندرود - اثبات حاکمیت ایران بر بحرین، از اثبات حاکمیت ایران بر اروندرود قویتر بود. باید احتمال داد که اگر ایران همانطور که حاکمیت خود را بر اروندرود در مقابل عراق با یک تحرّک نظامی تثبیت کرد، در مورد بحرین هم دست به چنین تحرّکی میزد و حتا در منامه قشون پیاده میکرد، زده بود و برده بود و به سرنوشت آرژانتین (یعنی مقابلهی نظامی بریتانیا) دچار نمیشد. هرچند خلاف آن (یعنی نوعی واکنش نظامی بریتانیا و حتا عراق) هم دور از ذهن نبود؛ چنانکه هنگامیکه سپاه ایران در زمان محمدشاه قاجار، هرات را به سرداری سلطان مرادمیرزا حسامالسلطنه آزاد کرد، نیروی دریایی دولت استعماری انگلیس در سواحل خلیجفارس به مانور پرداخت و به دولت ایران اخطار داد که از هرات عقبنشینی کند. اما مسألهی بحرین در دورهی محمدرضاشاه که انگلیس بسیار ضعیف شده بود، با وضع هرات در زمان محمدشاهقاجار که انگلستان بزرگترین امپراتوری جهان بود، قابل قیاس نیست. یعنی با عنایت به تصمیم سال ۱۳۵۰ خورشیدی/ ۱۹۶۸ م. دولت انگلیس به خروج از شرق کانال سوئز که شامل خلیجفارس هم میشد، به احتمال قریب به یقین در صورتی که ایران بحرین را بازپس میگرفت، دولت انگلیس در آستانهی عقبنشینی از شرق سوئز و تشکیل فدراسیون «امارات متحدهی عربی» متوسل به لشگرکشی نمیشد. آمریکا هم در آن تاریخ جز یک پایگاه نیروی دریایی که در بحرین داشت، در خلیجفارس مطلقاً ادعایی نداشت و تمام همّ و غمّ آن، جلوگیری از نفوذ شوروی بود. به احتمال قوی، آن کشور همچنان که در داخل ایران پایگاههایی برای زیر نظر گرفتن شوروی داشت، با ادامهی چنین پایگاههایی در بحرین، با ایران کنار میآمد. عراق هم در اروندرود که منافع مستقیم داشت، راه به جایی نبرده بود و احتمال اینکه با نداشتن دسترسی به خلیجفارس قادر به معارضهی نظامی در برابر ایران در دریاها باشد، نزدیک به صفر بود. از اینرو اگر نیروی دریایی ایران دست به تحرکی زده بود، به احتمال قوی بدون خونریزی و برخورد نظامی به هدف ملی خود میرسید.
افزون بر مواضع خاص انگلیس و آمریکا، از جهت جوّ بینالمللی هم با توجه به سوابق حاکمیت ایران، امکان پادرمیانی بیشتر از سوی مراجع بینالمللی و در نتیجه بررسی اسناد تاریخی حاکمیت ایران بر بحرین در سازمان ملل که پایهاش بر «استعمارزدایی» است، وجود داشت و اگر ایران سیاست خارجی مستقلی میداشت، در آن برههی خاص با داشتن توانمندیهای نظامی، تصرّف عملی بحرین - همانند تصرّف جزیرهی ابوموسا و اعمالِ حاکمیت بر اروندرود - شاید حرکتی بود که به خطرپذیری (ریسک) میارزید. طرفداران واگذاری بحرین (امثال امیرعباس هویدا، اسداللّه علم، عباس مسعودی، علینقی عالیخانی و دیگران)، عمدهترین دلیل پذیرش انتزاع بحرین از ایران را عدم مشروعیتِ «توسل به نیروی نظامی برای حلّ مشکلات بینالمللی» و لزوم مراجعه به شورای امنیت سازمان ملل متحد برای حلّ و فصل اختلافات مرزی و دعاوی متناقض مالکیت و حاکمیت وانمود کردند؛ در حالی که این مدعیان در عمل در این ادعا صادق نبودند، چنانکه:
اولاً، رژیم پهلوی در داخل کشور و برای حل منازعات سیاسی با اپوزیسیون داخلی، اصول گفتمان و مذاکرهی دور میز را رعایت نمیکرد. برای نمونه، مصادر امور چند روز پیش از همهپرسی (رفراندم) ۶ بهمن ۱۳۴۱ در مسألهی «انقلاب شاه و ملت»، بسیاری از سران احزاب ملی و چند روحانی (از جمله آیتالله سیدمحمود طالقانی) و شماری از دانشجویان (از جمله رضا مصطفوی، دانشجوی داروسازی دانشگاه تهران) را بازداشت کردند.
ثانیاً، رژیم پهلوی، در سطح منطقهای هم نه تنها برای تصرّف جزیرهی ابوموسا از تحرّکات نظامی خودداری نکرد، بلکه برای سرکوبی شورشیان ظُفّار به خواهش سلطان عمان (در ۱۳۵۴-۱۳۵۰) به آن کشور لشگرکشی کرد. ایران ابتدا در ۱۳۵۰ یک پایگاه هوایی در مانستون ایجاد کرد که کارکنان آن منحصراً از نیروی هوایی ایران بودند. سپس هوانیروز (هواپیمای نیروی زمینی) یک گردان مجهز از نیروهای ویژهی هوابرد را برای عملیات ضدّ چریکی، رزم در کوهستان و نفوذ در نیروهای دشمن به آنجا فرستاد و در ۱۳۵۱ یک تیپ پیاده و دو آتشبار توپخانه را به ظفار اعزام داشت. در ۱۴ فروردین ۱۳۵۳ هم تیپ نادری به فرماندهی سرتیپ کاظم ریاحی به صورت سرّی برای طرح های عملیاتی در اختیار ستاد سلطان عمان قرار گرفت. در حالی که اگر این ادعا درست بود که ایران میبایست در قضیهی بحرین به سازمان ملل متوسل شود که مبادا نیروهای مسلح ایرانی بدون مجوز از سازمان ملل به بحرین نزدیک شوند، چهگونه قابل توجیه بود که همان رژیم بدون هیچ مجوّز بینالمللی به سرزمینهای بیگانه (سلطاننشین عمان و مسقط) لشگر بفرستد؟۱۵
در مقابل اعزام نیروهای مسلح ایرانی به ظفار که توجیهی نداشت، تحرّک نظامی برای الحاق بحرین به ایران از جهت سوابق تاریخی و ضوابط حقوقی، به مراتب موجهتر بود. ناخشنودانه، شاه ایران در باب بحرین – چون انگلیس و آمریکا مصلحت نمیدانستند – گزینهی نظامی را به کلی منتفی دانست و بهعکس در مسألهی ظفار چون آمریکا و انگلیس میخواستند که جلو نفوذ کمونیسم را در خلیجفارس و یمن و عمان بگیرند، با اسلحهی ایرانی و بهخطر افکندن جان سربازان ایرانی به آنجا نیرو فرستاد و جمعی از جوانان ایرانی – از جمله فرزند عارف دولابی – در آن جنگ کشته شدند. بعد هم کمونیستهای یمن جنوبی، یک فروند هواپیمای نیروی هوایی ایران را در آسمان غرب یمن سرنگون و خلبان آن را دستگیر کردند.
از جهت حقوقی با نبود معاهدهای در باب بحرین - بر خلاف اروندرود - اثبات حاکمیت ایران بر بحرین، از اثبات حاکمیت ایران بر اروندرود قویتر بود. باید احتمال داد که اگر ایران همانطور که حاکمیت خود را بر اروندرود در مقابل عراق با یک تحرّک نظامی تثبیت کرد، در مورد بحرین هم دست به چنین تحرّکی میزد و حتا در منامه قشون پیاده میکرد، زده بود و برده بود و به سرنوشت آرژانتین (یعنی مقابلهی نظامی بریتانیا) دچار نمیشد. هرچند خلاف آن (یعنی نوعی واکنش نظامی بریتانیا و حتا عراق) هم دور از ذهن نبود؛ چنانکه هنگامیکه سپاه ایران در زمان محمدشاه قاجار، هرات را به سرداری سلطان مرادمیرزا حسامالسلطنه آزاد کرد، نیروی دریایی دولت استعماری انگلیس در سواحل خلیجفارس به مانور پرداخت و به دولت ایران اخطار داد که از هرات عقبنشینی کند. اما مسألهی بحرین در دورهی محمدرضاشاه که انگلیس بسیار ضعیف شده بود، با وضع هرات در زمان محمدشاهقاجار که انگلستان بزرگترین امپراتوری جهان بود، قابل قیاس نیست. یعنی با عنایت به تصمیم سال ۱۳۵۰ خورشیدی/ ۱۹۶۸ م. دولت انگلیس به خروج از شرق کانال سوئز که شامل خلیجفارس هم میشد، به احتمال قریب به یقین در صورتی که ایران بحرین را بازپس میگرفت، دولت انگلیس در آستانهی عقبنشینی از شرق سوئز و تشکیل فدراسیون «امارات متحدهی عربی» متوسل به لشگرکشی نمیشد. آمریکا هم در آن تاریخ جز یک پایگاه نیروی دریایی که در بحرین داشت، در خلیجفارس مطلقاً ادعایی نداشت و تمام همّ و غمّ آن، جلوگیری از نفوذ شوروی بود. به احتمال قوی، آن کشور همچنان که در داخل ایران پایگاههایی برای زیر نظر گرفتن شوروی داشت، با ادامهی چنین پایگاههایی در بحرین، با ایران کنار میآمد. عراق هم در اروندرود که منافع مستقیم داشت، راه به جایی نبرده بود و احتمال اینکه با نداشتن دسترسی به خلیجفارس قادر به معارضهی نظامی در برابر ایران در دریاها باشد، نزدیک به صفر بود. از اینرو اگر نیروی دریایی ایران دست به تحرکی زده بود، به احتمال قوی بدون خونریزی و برخورد نظامی به هدف ملی خود میرسید.
افزون بر مواضع خاص انگلیس و آمریکا، از جهت جوّ بینالمللی هم با توجه به سوابق حاکمیت ایران، امکان پادرمیانی بیشتر از سوی مراجع بینالمللی و در نتیجه بررسی اسناد تاریخی حاکمیت ایران بر بحرین در سازمان ملل که پایهاش بر «استعمارزدایی» است، وجود داشت و اگر ایران سیاست خارجی مستقلی میداشت، در آن برههی خاص با داشتن توانمندیهای نظامی، تصرّف عملی بحرین - همانند تصرّف جزیرهی ابوموسا و اعمالِ حاکمیت بر اروندرود - شاید حرکتی بود که به خطرپذیری (ریسک) میارزید. طرفداران واگذاری بحرین (امثال امیرعباس هویدا، اسداللّه علم، عباس مسعودی، علینقی عالیخانی و دیگران)، عمدهترین دلیل پذیرش انتزاع بحرین از ایران را عدم مشروعیتِ «توسل به نیروی نظامی برای حلّ مشکلات بینالمللی» و لزوم مراجعه به شورای امنیت سازمان ملل متحد برای حلّ و فصل اختلافات مرزی و دعاوی متناقض مالکیت و حاکمیت وانمود کردند؛ در حالی که این مدعیان در عمل در این ادعا صادق نبودند، چنانکه:
اولاً، رژیم پهلوی در داخل کشور و برای حل منازعات سیاسی با اپوزیسیون داخلی، اصول گفتمان و مذاکرهی دور میز را رعایت نمیکرد. برای نمونه، مصادر امور چند روز پیش از همهپرسی (رفراندم) ۶ بهمن ۱۳۴۱ در مسألهی «انقلاب شاه و ملت»، بسیاری از سران احزاب ملی و چند روحانی (از جمله آیتالله سیدمحمود طالقانی) و شماری از دانشجویان (از جمله رضا مصطفوی، دانشجوی داروسازی دانشگاه تهران) را بازداشت کردند.
ثانیاً، رژیم پهلوی، در سطح منطقهای هم نه تنها برای تصرّف جزیرهی ابوموسا از تحرّکات نظامی خودداری نکرد، بلکه برای سرکوبی شورشیان ظُفّار به خواهش سلطان عمان (در ۱۳۵۴-۱۳۵۰) به آن کشور لشگرکشی کرد. ایران ابتدا در ۱۳۵۰ یک پایگاه هوایی در مانستون ایجاد کرد که کارکنان آن منحصراً از نیروی هوایی ایران بودند. سپس هوانیروز (هواپیمای نیروی زمینی) یک گردان مجهز از نیروهای ویژهی هوابرد را برای عملیات ضدّ چریکی، رزم در کوهستان و نفوذ در نیروهای دشمن به آنجا فرستاد و در ۱۳۵۱ یک تیپ پیاده و دو آتشبار توپخانه را به ظفار اعزام داشت. در ۱۴ فروردین ۱۳۵۳ هم تیپ نادری به فرماندهی سرتیپ کاظم ریاحی به صورت سرّی برای طرح های عملیاتی در اختیار ستاد سلطان عمان قرار گرفت. در حالی که اگر این ادعا درست بود که ایران میبایست در قضیهی بحرین به سازمان ملل متوسل شود که مبادا نیروهای مسلح ایرانی بدون مجوز از سازمان ملل به بحرین نزدیک شوند، چهگونه قابل توجیه بود که همان رژیم بدون هیچ مجوّز بینالمللی به سرزمینهای بیگانه (سلطاننشین عمان و مسقط) لشگر بفرستد؟۱۵
در مقابل اعزام نیروهای مسلح ایرانی به ظفار که توجیهی نداشت، تحرّک نظامی برای الحاق بحرین به ایران از جهت سوابق تاریخی و ضوابط حقوقی، به مراتب موجهتر بود. ناخشنودانه، شاه ایران در باب بحرین – چون انگلیس و آمریکا مصلحت نمیدانستند – گزینهی نظامی را به کلی منتفی دانست و بهعکس در مسألهی ظفار چون آمریکا و انگلیس میخواستند که جلو نفوذ کمونیسم را در خلیجفارس و یمن و عمان بگیرند، با اسلحهی ایرانی و بهخطر افکندن جان سربازان ایرانی به آنجا نیرو فرستاد و جمعی از جوانان ایرانی – از جمله فرزند عارف دولابی – در آن جنگ کشته شدند. بعد هم کمونیستهای یمن جنوبی، یک فروند هواپیمای نیروی هوایی ایران را در آسمان غرب یمن سرنگون و خلبان آن را دستگیر کردند.
تصمیم ناگهانی شاه دایر به دست برداشتن از حاکمیت ایران بر بحرین بدون مراجعه به آرای عمومی همۀ ایرانیان و بدون کسب مشورت از قوای سهگانه انجام شد |
باری، توسّل ایران به تحرّکات نظامی در مسألهی احقاق حق ایران در بحرین اخلاقاً و قانوناً بسی موجهتر از اقدام مشابه نظامی ایران در مسألهی ظفار بود چرا که در طول چهل و چند سالهی اول قرن چهاردهم هجری، دولت ایران همیشه از حاکمیت خود بر بحرین دفاع میکرد. برای مثال، ایران در شهریور ۱۳۰۱، قیمت تمبر برای مرسولات پستی به بحرین را «مانند سایر نقاط ایران» معیّن کرد و در اسفند همان سال، عدهای از اشخاص سرشناس بحرین از وزارت پست و تلگراف ایران طی نامهای تقاضا کردند که دفتر پستی بحرین را نیز بهعنوان یک جزیرهی ایرانی رأساً اداره کند. در همین سال، مردم بحرین برای پیوستن به ایران «حزب نجات بحرین» را برای «استخلاص بحرین از عناصر اجنبی و الحاق آن به کشور اصلی» به رهبری شیخ عبدالوهاب زیانی - از روحانیان شیعهی بحرین - تشکیل دادند و شرط عضویت در حزب را از حفظ داشتن لااقل دو اصل از اصول قانون اساسی ایران دانستند. همزمان با این تحرکات، کمیسیون مشترکی (متشکل از نمایندگان وزارت خارجه و وزارت فواید عامه) در ۲۹ اسفند ۱۳۰۱ خورشیدی/ ۱۹ مارس ۱۹۲۲ م. برای اعادهی عملی حاکمیت ایران در بحرین تشکیل شد و سرانجام در ۱۳۰۳/ ۱۹۲۴ در مطبوعات کشور و نیز در صحن مجلس شورای ملی، پیشنهاد شد که برای نمایندگی مردم بحرین در مجلس شورای ملی فکری اساسی شود.۱۶
هنگامیکه دولت انگلستان (بهعنوان دولتی که بحرین را تحتالحمایه داشت)، در ۱۳۰۶/ ۱۹۲۷ قراردادی با عربستان سعودی راجع به بحرین - و قطر و امارات متصالحه - امضا کرد، دولت ایران نسبت به آن معاهده رسماً اعتراض کرد و از آن بهعنوان تجاوز به تمامیّت ارضی ایران به جامعهی ملل شکایت برد. وزارت امور خارجهی ایران، همچنین طی ارسال یادداشت اعتراض رسمی به سر رابرت کلاویو، وزیر مختار بریتانیا در تهران به تاریخ اول آذر ۱۳۰۶ / ۲۲ نوامبر ۱۹۲۷ یادآور شد که:
«مالکیت ایران بر بحرین محرز... است و... [مادهی ۶ معاهده] تا درجهای که مربوط به بحرین است، بر خلاف تمامیت ارضی ایران و با مناسبات حسنهای که همیشه بین دو دولت همجوار موجود بوده است، منافات دارد. علیهذا دولت ایران به این قسمت از معاهدهی مذکور جداً اعتراض و انتظار دارد که اولیای دولت انگلیس به زودی اقدامات لازمه را در رفع آن اتخاذ فرمایند»۱۷.
مهدیقلیخان مخبرالسلطنهی هدایت در مقام نخستوزیر، طی شکواییهای که در ۲ آذر ۱۳۰۶/ ۲۳ نوامبر ۱۹۲۷ به دبیرخانهی جامعهی ملل تحویل شد، «برای حفظ حقوق مسلّم ایران نسبت به جزایر بحرین» رونوشت اعتراضنامهای را که دولت ایران به انگلستان داده بود، به جامعهی ملل فرستاد. این دادخواهی ایران، در صفحهی ۶۰۵ «روزنامهی جامعهی ملل» مورخ ماه مه ۱۹۲۸ به چاپ رسید و چون وزارت خارجهی دولت انگلیس، مالکیت ایران را نسبت به بحرین انکار کرد، وزارت امور خارجهی ایران مجدّد در ۱۱ مرداد ۱۳۰۷ / ۲ اوت ۱۹۲۸ خطاب به شارژ دافر آن کشور در تهران، یادداشت بسیار مفصل و مطولی فرستاد و طی آن استدلال کرد که هیچوقت دولت مستقلی بهنام بحرین وجود نداشته است و ایران هم هیچگاه از حقوق خود بر بحرین صرفنظر نکرده است و بنابراین قراردادهای دولت انگلیس با شیوخ محلی، نمیتواند مانع تداوم حاکمیت ایران بر بحرین شمرده شود.
بعد از آن، دولتمردان ایران در ۱۳۰۹ در زمان وزارت امور خارجهی محمدعلی ذکاءالملک فروغی، در ۱۳۱۰ طی نامهای به قلم عبدالحسین تیمورتاش خطاب به وزارت امور خارجهی انگلیس و در ۱۳۱۳ در زمان وزارت امور خارجهی باقر کاظمی مرتب موضوع حاکمیت ایران در بحرین را تعقیب کردند و چون قراردادهایی برای استخراج نفت از بحرین توسط شرکتهای نفت آمریکایی امضا شد، دولت ایران به دولت آمریکا نیز اعتراض کرد. اما بهعلت ضعف جامعهی ملل و بعد شروع جنگ جهانی دوم و اشغال ایران توسط متفقین در شهریور ۱۳۲۰ راه بهجایی نبرد. در زمان نهضت ملیشدن صنعت نفت، لایحهی ملی کردن صنعت نفت مورخ اسفند ۱۳۲۹ شامل ملی کردن «شرکت نفت بحرین» نیز میشد.
در پی بیرون راندن انگلیسیها از ایران و خلع ید از شرکت غاصب نفت ایران و انگلیس، تومارهای بسیاری از بحرین به امضای طبقات مختلف مردم بحرین به تهران میرسید. دکتر مصدق قصد داشت پس از حل مسألهی نفت نسبت به بازگرداندن بحرین به ایران نیز اقدام کند.
در فاصلهی چهلوپنج سالهی ۱۳۰۱ تا ۱۳۴۶ ایران نه تنها هیچگاه از اعلام رسمی حاکمیت خود نسبت به بحرین کوتاه نیامد، بلکه در پی تصویب لایحهی موّرخ آبان ۱۳۳۶، همیشه بحرین را «جزء لاینفک ایران و استان چهاردهم کشور» دانست تا آنجا که ایران، نهتنها استانداری ویژه برای بحرین تعیین کرد بلکه در مجلس شورای ملی ایران نیز یک نفر نمایندهی بحرین وجود داشت که بهدلیل ناکامی ایران در برگزاری انتخابات در بحرین، حق رأی نداشت. البته دولت انگلستان به لایحهی ۱۳۳۶ اعتراض کرد و مدعی شد که بحرین «یک کشور مستقل عربی» است و نمایندگان مجلس عوام انگلستان هم آن را تکرار کردند. اما دولت و ملت ایران، همیشه در برابر اظهارات انگلستان موضع میگرفت و در همهی مجامع بینالمللی از حاکمیت خود بر بحرین دفاع میکرد.۱۸
«مالکیت ایران بر بحرین محرز... است و... [مادهی ۶ معاهده] تا درجهای که مربوط به بحرین است، بر خلاف تمامیت ارضی ایران و با مناسبات حسنهای که همیشه بین دو دولت همجوار موجود بوده است، منافات دارد. علیهذا دولت ایران به این قسمت از معاهدهی مذکور جداً اعتراض و انتظار دارد که اولیای دولت انگلیس به زودی اقدامات لازمه را در رفع آن اتخاذ فرمایند»۱۷.
مهدیقلیخان مخبرالسلطنهی هدایت در مقام نخستوزیر، طی شکواییهای که در ۲ آذر ۱۳۰۶/ ۲۳ نوامبر ۱۹۲۷ به دبیرخانهی جامعهی ملل تحویل شد، «برای حفظ حقوق مسلّم ایران نسبت به جزایر بحرین» رونوشت اعتراضنامهای را که دولت ایران به انگلستان داده بود، به جامعهی ملل فرستاد. این دادخواهی ایران، در صفحهی ۶۰۵ «روزنامهی جامعهی ملل» مورخ ماه مه ۱۹۲۸ به چاپ رسید و چون وزارت خارجهی دولت انگلیس، مالکیت ایران را نسبت به بحرین انکار کرد، وزارت امور خارجهی ایران مجدّد در ۱۱ مرداد ۱۳۰۷ / ۲ اوت ۱۹۲۸ خطاب به شارژ دافر آن کشور در تهران، یادداشت بسیار مفصل و مطولی فرستاد و طی آن استدلال کرد که هیچوقت دولت مستقلی بهنام بحرین وجود نداشته است و ایران هم هیچگاه از حقوق خود بر بحرین صرفنظر نکرده است و بنابراین قراردادهای دولت انگلیس با شیوخ محلی، نمیتواند مانع تداوم حاکمیت ایران بر بحرین شمرده شود.
بعد از آن، دولتمردان ایران در ۱۳۰۹ در زمان وزارت امور خارجهی محمدعلی ذکاءالملک فروغی، در ۱۳۱۰ طی نامهای به قلم عبدالحسین تیمورتاش خطاب به وزارت امور خارجهی انگلیس و در ۱۳۱۳ در زمان وزارت امور خارجهی باقر کاظمی مرتب موضوع حاکمیت ایران در بحرین را تعقیب کردند و چون قراردادهایی برای استخراج نفت از بحرین توسط شرکتهای نفت آمریکایی امضا شد، دولت ایران به دولت آمریکا نیز اعتراض کرد. اما بهعلت ضعف جامعهی ملل و بعد شروع جنگ جهانی دوم و اشغال ایران توسط متفقین در شهریور ۱۳۲۰ راه بهجایی نبرد. در زمان نهضت ملیشدن صنعت نفت، لایحهی ملی کردن صنعت نفت مورخ اسفند ۱۳۲۹ شامل ملی کردن «شرکت نفت بحرین» نیز میشد.
در پی بیرون راندن انگلیسیها از ایران و خلع ید از شرکت غاصب نفت ایران و انگلیس، تومارهای بسیاری از بحرین به امضای طبقات مختلف مردم بحرین به تهران میرسید. دکتر مصدق قصد داشت پس از حل مسألهی نفت نسبت به بازگرداندن بحرین به ایران نیز اقدام کند.
در فاصلهی چهلوپنج سالهی ۱۳۰۱ تا ۱۳۴۶ ایران نه تنها هیچگاه از اعلام رسمی حاکمیت خود نسبت به بحرین کوتاه نیامد، بلکه در پی تصویب لایحهی موّرخ آبان ۱۳۳۶، همیشه بحرین را «جزء لاینفک ایران و استان چهاردهم کشور» دانست تا آنجا که ایران، نهتنها استانداری ویژه برای بحرین تعیین کرد بلکه در مجلس شورای ملی ایران نیز یک نفر نمایندهی بحرین وجود داشت که بهدلیل ناکامی ایران در برگزاری انتخابات در بحرین، حق رأی نداشت. البته دولت انگلستان به لایحهی ۱۳۳۶ اعتراض کرد و مدعی شد که بحرین «یک کشور مستقل عربی» است و نمایندگان مجلس عوام انگلستان هم آن را تکرار کردند. اما دولت و ملت ایران، همیشه در برابر اظهارات انگلستان موضع میگرفت و در همهی مجامع بینالمللی از حاکمیت خود بر بحرین دفاع میکرد.۱۸
۴- چهگونگی انتزاع بحرین از ایران
موضعگیری ایران در باب بحرین بهعنوان جزو لاینفک ایران سالها ادامه یافت. برای مثال، اردشیر زاهدی در خاطرات خود نوشته است که: «هنگامیکه سفارت انگلیس را برعهده داشتم، برای شرکت در یک مهمانی به قصر ملکهی انگلیس دعوت شدم. منوچهر ظلی و دکتر ظلی در کاخ ملکه پیش من آمدند و گفتند: سفیر بحرین در این مهمانی شرکت دارد. گفتم: من به عنوان سفیر ایران، چون بحرین را بخشی از قلمرو کشورم میدانم، همین الان قصر را ترک میکنم. ملکهی انگلیس، در همان موقع وارد میشد، رییس کل تشریفات و مارشال کور دیپلماتیک آمدند و به من گفتند که این جریان در تاریخ انگلیس سابقه نداشته، گفتم این موضوع در تاریخ ایران هم سابقه نداشته»۱۹.
تا آنکه انگلیسیها به ذهن شاه القا کردند که چون بحرین کشور فقیری است و درآمد کافی ندارد، ایران به آسانی میتواند دست از حاکمیت خود بر آن جزیرهها بردارد!
سِر دنیس رایت (Sir Dennis Wright)، سفیر اسبق انگلستان در ایران طی گزارش تلگرافی شمارهی ۵۹۲، مورخ دوم آپریل ۱۹۶۸، خود به دولت متبوعاش تصریح کرده است که شاه، تمایلی به استفاده از نیروی نظامی برای «اشغال بحرین» ندارد، ولی به ملاحظهی افکار عمومی مردم ایران نمیتواند از «ادعای مالکیت بحرین» بدون دستیابی به امتیاز دیگری دست بردارد. وی به فاصلهی چند روز در گزارش دیگری (بهشمارهی ۶۱۱، موّرخ هفتم آپریل ۱۹۶۸) مینویسد که شاه را در باب جزیرههای ایرانی خلیجفارس ملاقات کرده است و او را از پیوستن بحرین به اتحادیهی امارات متصالحه (امارات متحدهی عربی بعدی که سه سال بعد در ۱۹۷۱ تشکیل شد) ناخشنود یافته است.۲۰
با وجود چنین پیشینهای، محمدرضاشاه، زیر نفوذ و القای انگلیسیها، نخست در مصاحبهای با روزنامهی گاردین، چاپ لندن، در شهریور ۱۳۴۵/ اوت ۱۹۶۶ آنچه را در دل داشت بر زبان آورد که «بحرین با توجه به اینکه ذخایر مروارید در سواحل آن به پایان رسیده است، از نظر ایران اهمیتی ندارد!».
در ادامهی همین مواضع، شاه در سفری به هند در چهاردهم دی ۱۳۴۷/ ژانویه ۱۹۶۹ در دهلینو اعلام کرد که دولت شاهنشاهی نمیخواهد با «اعمال زور» بحرین را تصاحب کند، بلکه حاکمیت بحرین را به دلخواه اکثریت مردم در یک همهپرسی آزاد زیر نظر سازمان ملل متحد وامیگذارد تا اگر اکثریت مردم بحرین علاقه به ملحق شدن به ایران داشتند، بحرین در حاکمیت ایران بماند و اگر خواستند از ایران تجزیه شوند، کشوری مستقل گردند.۲۱
این موضعگیری جدید، علیه سابقهی ممتد اعتراض ایران به جدایی بحرین از ایران بود، به حدی که ایران در هیجدهم تیر ۱۳۴۷ به شرکت دادن بحرین در «فدراسیون خلیج فارس» اعتراض کرده بود.۲۲ «همهپرسی» عملاً یک «راه فرار محترمانه» برای تکذیب حاکمیت ایران و محصول توافق شاه با انگلیس و آمریکا بود. از اینرو بیدرنگ مفاد آن در اسفند ۱۳۴۸/ مارس ۱۹۷۰ به اوتانت، دبیر کل سازمان ملل متحد، اعلام گردید و دولت ایران رسماً خواستار «مساعی جمیلهی دبیر کل سازمان ملل برای نظرخواهی از مردم بحرین» شد و انگلستان هم با پیشنهاد ایران موافقت کرد! صحنهسازی و دودوزهبازی بیش از این نمیشد. در پی آن، مقدمات جدایی بحرین از ایران توسط یک هیأت دیپلماتیک ایرانی به ریاست امیرخسرو افشار (سفیر ایران در لندن) طی مذاکره با ویلیام لوس (William Luce)، نمایندهی سیاسی بریتانیای کبیر مقیم بحرین، فراهم شد.
تصمیم بیمقدمه و ناگهانی شاه دایر بهدست برداشتن از حاکمیت ایران بر بحرین بدون مراجعه به آرای عمومی همهی ایرانیان (از جمله اهالی بحرین) و بدون کسب مشورت از قوای مقننه و قضاییه و حتا وزارت امور خارجه، انجام شد. بر این تصمیم ایرادهای فراوانی وارد است که ما در مقالهی «سرگذشت، سرشت و سرنوشت همهپرسی» (ماهنامهی حافظ، شمارهی ۱۷، امرداد ۱۳۸۴) به آنها اشاره کردهایم. ماموران سازمان ملل متحد، برای نظرخواهی به شکل صوری و ساختگی از اهل حلّ و عقد بحرین، سه سوال طرح کردند. گزینهی اول، الحاق به ایران، گزینهی دوم باقی ماندن در تحتالحمایگی بریتانیا و گزینهی سوم، استقلال از هر دو.۲۳
نتیجهی این به اصطلاح همهپرسی، از همان آغاز، هم برای شاه و هم برای انگلیس که بحرین را تحتالحمایهی خود داشت، معلوم بود. سرانجام در پی اعزام هیأتی از سازمان ملل به سرپرستی ویتوریو وینسپیر
(Vittorio Winspeare) در فروردین ۱۳۴۹ با عاملیت شخصی به نام گیچیاردی، همهپرسی مناسبی (!)، بدون مشارکت عمومی، انجام شد و برگزارکنندگان همهپرسیای بییال و دم و اشکم (محدود به نظرخواهی مأموران سازمان ملل متحد از گروهی از اهالی و اصناف وابسته و غیرمستقل بحرین در زمان حضور بریتانیا در بحرین)، چنین اعلام کردند که اکثریت قاطع اهالی بحرین خواستار استقلالاند. کمبودهای این راهکار، عبارت بودند از اینکه اولاً، اقدام به ارجاع موضوع به سازمان ملل، برای مردم ایران و بحرین روشن و شفاف تشریح نشده بود و نتیجهی بدهوبستانهای پشت پرده و سرّی بین شخص شاه و دولت استعماری انگلیس بود. ثانیاً، دولت ایران هیچگونه اقدامی حتا در سطح اطلاعرسانی و آگاهیبخشی برای ترغیب مردم بحرین نسبت به الحاق نهایی خود به ایران معمول نداشت، در حالیکه لازم بود حداقل هیأت ایرانی علاقهمندی به تبلیغ و ترویج گزینهی الحاق به ایران و تبیین پیشینهی تاریخی تعلق بحرین به این کشور و فکر مشترک مردم ایران و بحرین در استعمارزدایی و بیرون راندن انگلیس از منطقه، مأمور میشد و از طریق گفتاری، شنیداری و دیداری، ذهن اهالی بحرین نسبت به این مسأله روشن میشد. ثالثاً، همهپرسی باید کامل و صریح با نصب صندوق رأی و حق انتخاب یکی از دو گزینه در فضایی آزاد و دموکراتیک صورت میگرفت، در حالی که نظرخواهی سطحی و اجمالی مأموران سازمان ملل به رفراندوم آزادانه شباهتی نداشت؛ زیرا تنها قشری از جمعیت بحرین اظهارنظر کردند و اکثریت مردم که شیعه و ایرانیتبار بودند، با محافظهکاری و ترس از عُمّال حکومت شیخ بحرین اظهارنظر نکردند.۲۴
وارونهی همهی این مسایل، شورای امنیت سازمان ملل متحد طی قطعنامهی شمارهی ۲۷۸، مورخ ۲۱ اردیبهشت ۱۳۴۹ خ./ ۱۱ مه ۱۹۷۰م.، استقلال بحرین و قبول آن کشور به عضویت سازمان ملل متحد را به اتفاق آرا تصویب کرد و در یک ترفند سیاسی خندهآور از محمدرضاشاه به دلیل آزادمنشی و قبول اصول دموکراسی در بحرین (!) تقدیر و تشکّر کرد. هیأت دولت قطعنامهای را برای قطعی شدن استقلال بحرین از سوی مجلس شورا و سنا تصویب کرد.
موضعگیری ایران در باب بحرین بهعنوان جزو لاینفک ایران سالها ادامه یافت. برای مثال، اردشیر زاهدی در خاطرات خود نوشته است که: «هنگامیکه سفارت انگلیس را برعهده داشتم، برای شرکت در یک مهمانی به قصر ملکهی انگلیس دعوت شدم. منوچهر ظلی و دکتر ظلی در کاخ ملکه پیش من آمدند و گفتند: سفیر بحرین در این مهمانی شرکت دارد. گفتم: من به عنوان سفیر ایران، چون بحرین را بخشی از قلمرو کشورم میدانم، همین الان قصر را ترک میکنم. ملکهی انگلیس، در همان موقع وارد میشد، رییس کل تشریفات و مارشال کور دیپلماتیک آمدند و به من گفتند که این جریان در تاریخ انگلیس سابقه نداشته، گفتم این موضوع در تاریخ ایران هم سابقه نداشته»۱۹.
تا آنکه انگلیسیها به ذهن شاه القا کردند که چون بحرین کشور فقیری است و درآمد کافی ندارد، ایران به آسانی میتواند دست از حاکمیت خود بر آن جزیرهها بردارد!
سِر دنیس رایت (Sir Dennis Wright)، سفیر اسبق انگلستان در ایران طی گزارش تلگرافی شمارهی ۵۹۲، مورخ دوم آپریل ۱۹۶۸، خود به دولت متبوعاش تصریح کرده است که شاه، تمایلی به استفاده از نیروی نظامی برای «اشغال بحرین» ندارد، ولی به ملاحظهی افکار عمومی مردم ایران نمیتواند از «ادعای مالکیت بحرین» بدون دستیابی به امتیاز دیگری دست بردارد. وی به فاصلهی چند روز در گزارش دیگری (بهشمارهی ۶۱۱، موّرخ هفتم آپریل ۱۹۶۸) مینویسد که شاه را در باب جزیرههای ایرانی خلیجفارس ملاقات کرده است و او را از پیوستن بحرین به اتحادیهی امارات متصالحه (امارات متحدهی عربی بعدی که سه سال بعد در ۱۹۷۱ تشکیل شد) ناخشنود یافته است.۲۰
با وجود چنین پیشینهای، محمدرضاشاه، زیر نفوذ و القای انگلیسیها، نخست در مصاحبهای با روزنامهی گاردین، چاپ لندن، در شهریور ۱۳۴۵/ اوت ۱۹۶۶ آنچه را در دل داشت بر زبان آورد که «بحرین با توجه به اینکه ذخایر مروارید در سواحل آن به پایان رسیده است، از نظر ایران اهمیتی ندارد!».
در ادامهی همین مواضع، شاه در سفری به هند در چهاردهم دی ۱۳۴۷/ ژانویه ۱۹۶۹ در دهلینو اعلام کرد که دولت شاهنشاهی نمیخواهد با «اعمال زور» بحرین را تصاحب کند، بلکه حاکمیت بحرین را به دلخواه اکثریت مردم در یک همهپرسی آزاد زیر نظر سازمان ملل متحد وامیگذارد تا اگر اکثریت مردم بحرین علاقه به ملحق شدن به ایران داشتند، بحرین در حاکمیت ایران بماند و اگر خواستند از ایران تجزیه شوند، کشوری مستقل گردند.۲۱
این موضعگیری جدید، علیه سابقهی ممتد اعتراض ایران به جدایی بحرین از ایران بود، به حدی که ایران در هیجدهم تیر ۱۳۴۷ به شرکت دادن بحرین در «فدراسیون خلیج فارس» اعتراض کرده بود.۲۲ «همهپرسی» عملاً یک «راه فرار محترمانه» برای تکذیب حاکمیت ایران و محصول توافق شاه با انگلیس و آمریکا بود. از اینرو بیدرنگ مفاد آن در اسفند ۱۳۴۸/ مارس ۱۹۷۰ به اوتانت، دبیر کل سازمان ملل متحد، اعلام گردید و دولت ایران رسماً خواستار «مساعی جمیلهی دبیر کل سازمان ملل برای نظرخواهی از مردم بحرین» شد و انگلستان هم با پیشنهاد ایران موافقت کرد! صحنهسازی و دودوزهبازی بیش از این نمیشد. در پی آن، مقدمات جدایی بحرین از ایران توسط یک هیأت دیپلماتیک ایرانی به ریاست امیرخسرو افشار (سفیر ایران در لندن) طی مذاکره با ویلیام لوس (William Luce)، نمایندهی سیاسی بریتانیای کبیر مقیم بحرین، فراهم شد.
تصمیم بیمقدمه و ناگهانی شاه دایر بهدست برداشتن از حاکمیت ایران بر بحرین بدون مراجعه به آرای عمومی همهی ایرانیان (از جمله اهالی بحرین) و بدون کسب مشورت از قوای مقننه و قضاییه و حتا وزارت امور خارجه، انجام شد. بر این تصمیم ایرادهای فراوانی وارد است که ما در مقالهی «سرگذشت، سرشت و سرنوشت همهپرسی» (ماهنامهی حافظ، شمارهی ۱۷، امرداد ۱۳۸۴) به آنها اشاره کردهایم. ماموران سازمان ملل متحد، برای نظرخواهی به شکل صوری و ساختگی از اهل حلّ و عقد بحرین، سه سوال طرح کردند. گزینهی اول، الحاق به ایران، گزینهی دوم باقی ماندن در تحتالحمایگی بریتانیا و گزینهی سوم، استقلال از هر دو.۲۳
نتیجهی این به اصطلاح همهپرسی، از همان آغاز، هم برای شاه و هم برای انگلیس که بحرین را تحتالحمایهی خود داشت، معلوم بود. سرانجام در پی اعزام هیأتی از سازمان ملل به سرپرستی ویتوریو وینسپیر
(Vittorio Winspeare) در فروردین ۱۳۴۹ با عاملیت شخصی به نام گیچیاردی، همهپرسی مناسبی (!)، بدون مشارکت عمومی، انجام شد و برگزارکنندگان همهپرسیای بییال و دم و اشکم (محدود به نظرخواهی مأموران سازمان ملل متحد از گروهی از اهالی و اصناف وابسته و غیرمستقل بحرین در زمان حضور بریتانیا در بحرین)، چنین اعلام کردند که اکثریت قاطع اهالی بحرین خواستار استقلالاند. کمبودهای این راهکار، عبارت بودند از اینکه اولاً، اقدام به ارجاع موضوع به سازمان ملل، برای مردم ایران و بحرین روشن و شفاف تشریح نشده بود و نتیجهی بدهوبستانهای پشت پرده و سرّی بین شخص شاه و دولت استعماری انگلیس بود. ثانیاً، دولت ایران هیچگونه اقدامی حتا در سطح اطلاعرسانی و آگاهیبخشی برای ترغیب مردم بحرین نسبت به الحاق نهایی خود به ایران معمول نداشت، در حالیکه لازم بود حداقل هیأت ایرانی علاقهمندی به تبلیغ و ترویج گزینهی الحاق به ایران و تبیین پیشینهی تاریخی تعلق بحرین به این کشور و فکر مشترک مردم ایران و بحرین در استعمارزدایی و بیرون راندن انگلیس از منطقه، مأمور میشد و از طریق گفتاری، شنیداری و دیداری، ذهن اهالی بحرین نسبت به این مسأله روشن میشد. ثالثاً، همهپرسی باید کامل و صریح با نصب صندوق رأی و حق انتخاب یکی از دو گزینه در فضایی آزاد و دموکراتیک صورت میگرفت، در حالی که نظرخواهی سطحی و اجمالی مأموران سازمان ملل به رفراندوم آزادانه شباهتی نداشت؛ زیرا تنها قشری از جمعیت بحرین اظهارنظر کردند و اکثریت مردم که شیعه و ایرانیتبار بودند، با محافظهکاری و ترس از عُمّال حکومت شیخ بحرین اظهارنظر نکردند.۲۴
وارونهی همهی این مسایل، شورای امنیت سازمان ملل متحد طی قطعنامهی شمارهی ۲۷۸، مورخ ۲۱ اردیبهشت ۱۳۴۹ خ./ ۱۱ مه ۱۹۷۰م.، استقلال بحرین و قبول آن کشور به عضویت سازمان ملل متحد را به اتفاق آرا تصویب کرد و در یک ترفند سیاسی خندهآور از محمدرضاشاه به دلیل آزادمنشی و قبول اصول دموکراسی در بحرین (!) تقدیر و تشکّر کرد. هیأت دولت قطعنامهای را برای قطعی شدن استقلال بحرین از سوی مجلس شورا و سنا تصویب کرد.
برای احراز قانونی نبودن این تصمیم کافی است که به چهگونگی تعامل قوهی مجریه با قوهی مقننه در چنین مسألهی ملی مهمی اشاره شود. دولت ایران، پذیرش قطعنامهی شورای امنیت دایر به استقلال بحرین را به مجلسهای شورا و سنا گزارش کرد. مجلسهای شورا و سنا در ۹ فروردین ۱۳۴۹ خبر انتزاع بحرین را به عنوان یک امر اجرایی که قوهی مقننه با آن کاری ندارد، استماع کردند. واقعاً غریب است که اولاً در مسألهی مهمی مثل واگذار کردن بخشی از کشور به بیگانگان و به عبارت دیگر مخدوش کردن تمامیت ارضی ایران، نه لایحهای از سوی دولت و نه طرحی از سوی مجلس ارایه شد. هیأت دولت فقط قطعنامهای در تأیید قطعنامهی شورای امنیت گذرانید و آن را به مجلس فرستاد. ثانیاً، از بین احزاب سیاسی و نمایندگان مستقل، تنها فراکسیون نمایندگان حزب پانایرانیست به این تصمیم دولت اعتراض کردند و این گروه، مقالهای نیز در مخالفت با انتزاع بحرین در روزنامهی ارگان خود، «خاک و خون» چاپ کردند. آنها دولت امیرعباس هویدا را از این باب، استیضاح نمودند. گفتنی است دکتر محمدرضا عاملی تهرانی، قائممقام دبیرکلّ حزب پانایرانیست - که بعدها قائممقام دبیرکل حزب رستاخیز در زمان دبیرکلی دکتر محمد باهری شد - ناطق مخالف اصلی در این موضوع بود. مجلس هم بهناچار موضوع تصمیم را به رأی گذاشت. نمایندگان مجلس سنا آن را در ۲۸ اردیبهشت ۱۳۴۹ به اتفاق آرا تصویب کردند. نمایندگان مجلس شورا نیز که اکثریت قریب به اتفاق آنها نمایندهی طبیعی و حقیقی مردم نبودند و مثل کارگزاران و کارمندان دولت به این سمت منصوب شده بودند، با اطاعت بیقید و شرط از ارادهی شاه وقت، انتزاع بحرین را از خاک کشور، در نشستِ فوقالعادهی مجلس در روز ۲۴ اردیبهشت ۱۳۴۹، با ۱۹۹ رأی موافق و ۴ رأی مخالف، تصویب کردند. مضحک آن است که ملّت ایران از طریق نهادهای بزرگ کشوری (همچون نیروهای مسلح، احزاب سیاسی، دیوان عالی کشور، مرجعیت و روحانیّت شیعه و حتا مطبوعات سراسری) هیچ حرکت قابل ملاحظهای در مقابل این «وطنفروشی» از خود نشان نداد و با عدم تحرّک سراسری و ملی، رژیم شاهنشاهی چند معترض محدود بیپشتیبان – همچون داریوش فروهر، رهبر حزب ملّت ایران و تنی چند از هموندان آن حزب - را نیز بدون محاکمه به زندان افکند. رژیم سابق، با کمال بیانصافی، نمایندگان حزب پانایرانیست را که از حقّ قانونی خود استفاده کردند و استیضاح دولت امیرعباس هویدا را در این مقوله موجب شدند، در دورهی بیستوسوم قانونگذاری اجازهی انتخابشدن نداد و به همین دلیل فقط دکتر فضلاللّه صدر که در مجلس شورای ملی جزو تأییدکنندگان اقدام دولت بود و به همین خاطر از حزب پانایرانیست کناره گرفته بود و با همکاری دکتر حسین تجدد، «حزب ایرانیان» را تأسیس کرد در دورهی بیستوسوم به مجلس راه یافت.
صرفنظر کردن ایران از بحرین - همچنان که لشگرکشی به ظفار – محصول تصمیمگیری فردی شخص شاه بود که در اینگونه مسایل، نه تنها مردم عادی یا نمایندگان صوری آنان در مجلسهای شورای ملی و سنا را از تصمیمهای خود آگاه نمیکرد، بلکه چنین موضوعی را حتا با نخستوزیر مملکت نیز در میان نمیگذاشت. شاه فقط به نخستوزیر دستور میداد. در این مسأله هم، کمیسیونی از عدهای وزیر زیر نظر هویدا با شرکت رییس سازمان امنیت و اطلاعات کشور (ساواک)، یکی دو روز قبل از آن که انتزاع بحرین از ایران رسماً در مجلس شورای ملی مطرح شود، تشکیل شد. امیرعباس هویدا ضمن دفاعیات خود پیش از اعدامش به حکم شیخ صادق خلخالی، گفت: «وقتی قشون ایران به ظفار رفت، من که نخستوزیر بودم، یک ماه و چند روز بعد، متوجه شدم... تدوین و اجرای سیاست خارجی با نخستوزیر نبود...»۲۵.
محمدرضاشاه، البته در این ادّعا که بحرین کشور فقیری است و الحاق آن به ایران از جهت اقتصادی به صرفهی مملکت نیست، صادق نبود. چرا که تقریباً بیدرنگ پس از جدا شدن بحرین از ایران، مقدمات امضای قرارداد مربوط به فلات قاره و ذخایر نفتی آنها بین دو کشور فراهم شد و در نهایت این قرارداد در خرداد ۱۳۵۰ به تصویب رسید.
باید پذیرفت که در مسألهی استقلال بحرین، فایدهای که به تلقین انگلستان از انصراف ایران از بحرین برای سیاست خارجی ایران حاصل میشد، این بود که با صرفنظر کردن ایران از بحرین، ایران در دولتهای عرب میانهرو نفوذ خواهد کرد و گذشت ایران از دعوی حاکمیت بر بحرین، هرگونه بهانهی دشمنی با ایران را از دولتهای عرب تندرو (مصر و عراق) را نیز از آنها سلب خواهد کرد. انگلیس، این انگیزه را به آمریکا نیز القا کرد؛ در حالیکه این محاسبه، درست نبود و این آرزوی خام، در عالم خارج، اتفاق نیفتاد. آمریکا امیدوار بود که پس از عقبنشینی داوطلبانهی دولت انگلیس از شرق سوئز، ایران را ستون نظامی خود در خلیجفارس، و عربستان سعودی را ستون اقتصادی خود در خاورمیانه قرار دهد و به این وسیله مانع نفوذ شوروی در منطقه شود. تاریخ نشان داد که نظام شاهنشاهی ایران با خرید تسلیحات بسیار از غرب، اگرچه توانست امنیت خلیجفارس و تنگهی هرمز را حفظ کند و شورشیان ظفار در سلطاننشین عمان را نیز که از یمن جنوبی تحریک و حمایت میشدند، سرکوب کند، اما فعالان سیاسی و دگراندیشان داخلی (اعم از چپگرا، مذهبی و ملی) در شرایط اختناق داخلی از ایفای چنین نقشی توسط ایران در منطقه که مستلزم تحکیم رژیم وابسته به آمریکا میشد، خوشنود نبودند و به همین دلیل هم، همهی نیروهای مخالف داخلی در انقلاب ۱۳۵۷ با هم متحد شدند و در نتیجه رهبران انقلاب، مکرر اعلام نمودند که دولت انقلابی ایران نمیخواهد به نمایندگی آمریکا نقش «ژاندارم منطقه» را بازی کند.
از سوی دیگر، پیروزی انقلاب ایران که در ۱۳۵۷ با هیجان فوقالعاده زیر لوای اسلام و تشیّع به نتیجه رسیده بود، موجی از استعمارستیزی و استبدادستیزی را در کشورهای حاشیهی خلیجفارس از جمله بحرین ایجاد کرد. ابوالحسن بنیصدر (اولین رییسجمهوری ایران)، شیوخ عرب جنوب خلیجفارس را «دستنشانده»ی استعمار خواند و سخنگویان انقلاب سرخوش از نشوهی پیروزی انقلاب در ایران، به «صدور انقلاب» به سرتاسر جهان اسلام امیدوار بودند. اگر بنا بود که انقلاب ایران در جهان اسلام، مورد تقلید قرار گیرد، اولین نامزدها، کشورهایی که مقصد انقلاب اسلامی بودند، باید کشورهای شیعهنشین میبود. وجود اکثریت شیعه در بحرین (و نیز عراق و لبنان)، موجب دغدغهی حکام سنیمذهب آنها بود، چرا که شیعیان بحرین، عراق و لبنان برای جنبش مشابهی آماده میشدند و در این راستا تظاهراتی میکردند؛ چندانکه در ملاقاتی که به پایمردی فیدل کاسترو بین صدّام حسین و ابراهیم یزدی، وزیر امور خارجهی دولت موقت مهندس مهدی بازرگان، صورت گرفت، اولین سوال صدام این بود که دولت انقلابی ایران نسبت به بحرین چه برنامهای در دست دارد؟ در چنین جوّی بود که با حملهی عراق به ایران و شروع جنگ هشت ساله، وضع دگرگون شد و بهجای صدور انقلاب و بازگرداندن بحرین به ایران، عراق، بر خرمشهر مسلط شد و ایرانیان به دفاع از سرزمین خود مجبور شدند.
محمدرضاشاه، البته در این ادّعا که بحرین کشور فقیری است و الحاق آن به ایران از جهت اقتصادی به صرفهی مملکت نیست، صادق نبود. چرا که تقریباً بیدرنگ پس از جدا شدن بحرین از ایران، مقدمات امضای قرارداد مربوط به فلات قاره و ذخایر نفتی آنها بین دو کشور فراهم شد و در نهایت این قرارداد در خرداد ۱۳۵۰ به تصویب رسید.
باید پذیرفت که در مسألهی استقلال بحرین، فایدهای که به تلقین انگلستان از انصراف ایران از بحرین برای سیاست خارجی ایران حاصل میشد، این بود که با صرفنظر کردن ایران از بحرین، ایران در دولتهای عرب میانهرو نفوذ خواهد کرد و گذشت ایران از دعوی حاکمیت بر بحرین، هرگونه بهانهی دشمنی با ایران را از دولتهای عرب تندرو (مصر و عراق) را نیز از آنها سلب خواهد کرد. انگلیس، این انگیزه را به آمریکا نیز القا کرد؛ در حالیکه این محاسبه، درست نبود و این آرزوی خام، در عالم خارج، اتفاق نیفتاد. آمریکا امیدوار بود که پس از عقبنشینی داوطلبانهی دولت انگلیس از شرق سوئز، ایران را ستون نظامی خود در خلیجفارس، و عربستان سعودی را ستون اقتصادی خود در خاورمیانه قرار دهد و به این وسیله مانع نفوذ شوروی در منطقه شود. تاریخ نشان داد که نظام شاهنشاهی ایران با خرید تسلیحات بسیار از غرب، اگرچه توانست امنیت خلیجفارس و تنگهی هرمز را حفظ کند و شورشیان ظفار در سلطاننشین عمان را نیز که از یمن جنوبی تحریک و حمایت میشدند، سرکوب کند، اما فعالان سیاسی و دگراندیشان داخلی (اعم از چپگرا، مذهبی و ملی) در شرایط اختناق داخلی از ایفای چنین نقشی توسط ایران در منطقه که مستلزم تحکیم رژیم وابسته به آمریکا میشد، خوشنود نبودند و به همین دلیل هم، همهی نیروهای مخالف داخلی در انقلاب ۱۳۵۷ با هم متحد شدند و در نتیجه رهبران انقلاب، مکرر اعلام نمودند که دولت انقلابی ایران نمیخواهد به نمایندگی آمریکا نقش «ژاندارم منطقه» را بازی کند.
از سوی دیگر، پیروزی انقلاب ایران که در ۱۳۵۷ با هیجان فوقالعاده زیر لوای اسلام و تشیّع به نتیجه رسیده بود، موجی از استعمارستیزی و استبدادستیزی را در کشورهای حاشیهی خلیجفارس از جمله بحرین ایجاد کرد. ابوالحسن بنیصدر (اولین رییسجمهوری ایران)، شیوخ عرب جنوب خلیجفارس را «دستنشانده»ی استعمار خواند و سخنگویان انقلاب سرخوش از نشوهی پیروزی انقلاب در ایران، به «صدور انقلاب» به سرتاسر جهان اسلام امیدوار بودند. اگر بنا بود که انقلاب ایران در جهان اسلام، مورد تقلید قرار گیرد، اولین نامزدها، کشورهایی که مقصد انقلاب اسلامی بودند، باید کشورهای شیعهنشین میبود. وجود اکثریت شیعه در بحرین (و نیز عراق و لبنان)، موجب دغدغهی حکام سنیمذهب آنها بود، چرا که شیعیان بحرین، عراق و لبنان برای جنبش مشابهی آماده میشدند و در این راستا تظاهراتی میکردند؛ چندانکه در ملاقاتی که به پایمردی فیدل کاسترو بین صدّام حسین و ابراهیم یزدی، وزیر امور خارجهی دولت موقت مهندس مهدی بازرگان، صورت گرفت، اولین سوال صدام این بود که دولت انقلابی ایران نسبت به بحرین چه برنامهای در دست دارد؟ در چنین جوّی بود که با حملهی عراق به ایران و شروع جنگ هشت ساله، وضع دگرگون شد و بهجای صدور انقلاب و بازگرداندن بحرین به ایران، عراق، بر خرمشهر مسلط شد و ایرانیان به دفاع از سرزمین خود مجبور شدند.
بازتاب بحرین در شعر معاصر
بهخلاف موضوعاتی همچون جنگهای ایران و روسیه در ۱۲۲۸ ق./ ۱۸۱۳ م. و ۱۲۴۳ ق./ ۱۸۲۸م.، یا غائلهی آذربایجان در ۲۵-۱۳۲۴، یا انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ یا جنگ ایران و عراق که شاعران بسیار زیادی در آن ابواب شعرهای داغ سرودند، در موضوع بحرین تعدادی معدود از شاعران، آثاری در مخالفت انتزاع بحرین ساختند. غریبتر آنکه شاعران چپگرای ایرانی دهها شعر در همسویی با مجاهدات ویتنامیها بر ضدّ آمریکاییها برای شالیزارهای ویتنام و برنجکاران ویتنامی ساختند و ایرانیان اسلامگرا نیز برای مجاهدان فلسطینی و الجزایری، چامهها ساختند، اما انتزاع بحرین از ایران که بر اثر توطئهی استعمار انگلستان و استبداد حاکم بر ایران به نتیجه رسید، در شعر معاصر ایران بازتابی که کمّاً و کیفاً قابل گزارش و نگارش باشد، نیافت.
از میان شاعران معاصر چند تنِ محدود، مانند ابوالقاسم حالت، ادیب برومند، جمال شهران و فریدون ضرغامی هم که نامی از بحرین در شعر خود آوردهاند، بیشتر قبل از وقوع واقعهی انتزاع بحرین یعنی در جهت همسویی با موضعگیری حاکمیت وقت بوده است. برای مثال، ابوالقاسم حالت گفته است:
کنون جزیرهی بحرین گر نکو نگری
چو کودکیست که از مادر عزیز جداست۲۶
ادیب برومند نیز در اردیبهشت ۱۳۳۶ – قبل از وقوع واقعه – گفته است:
در غم هجر تو ای بحرین مرواریدوار
چشم ایران، گاه چون بحر است و گه چون رودبار۲۷
وی در ۱۳۲۸ هم گفته بود:
منم بحرین نفتآلوده دامن
که بر تن آتشم افروخت دشمن۲۸
تنها شاعرانی که بههنگام وقوع واقعه شعر ساختهاند، جمال شهران و فریدون ضرغامیاند که ما سرودهی شاعر اخیر در این زمینه را بهطور کامل در دانشنامهی شعر (حسن امین، انتشارات دایرتالمعارف ایرانشناسی، تهران – ۱۳۸۷، ص ۳۳۵) چاپ کردهایم:
بحرین از خیانت شه مثله شد، هلا!
هُش دار هموطن که نگردد ز بد بتر
بهر نجات خطّهی بحرین کن قیام
بر کف بگیر پرچم پیروزی و ظفر۲۹
بهخلاف موضوعاتی همچون جنگهای ایران و روسیه در ۱۲۲۸ ق./ ۱۸۱۳ م. و ۱۲۴۳ ق./ ۱۸۲۸م.، یا غائلهی آذربایجان در ۲۵-۱۳۲۴، یا انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ یا جنگ ایران و عراق که شاعران بسیار زیادی در آن ابواب شعرهای داغ سرودند، در موضوع بحرین تعدادی معدود از شاعران، آثاری در مخالفت انتزاع بحرین ساختند. غریبتر آنکه شاعران چپگرای ایرانی دهها شعر در همسویی با مجاهدات ویتنامیها بر ضدّ آمریکاییها برای شالیزارهای ویتنام و برنجکاران ویتنامی ساختند و ایرانیان اسلامگرا نیز برای مجاهدان فلسطینی و الجزایری، چامهها ساختند، اما انتزاع بحرین از ایران که بر اثر توطئهی استعمار انگلستان و استبداد حاکم بر ایران به نتیجه رسید، در شعر معاصر ایران بازتابی که کمّاً و کیفاً قابل گزارش و نگارش باشد، نیافت.
از میان شاعران معاصر چند تنِ محدود، مانند ابوالقاسم حالت، ادیب برومند، جمال شهران و فریدون ضرغامی هم که نامی از بحرین در شعر خود آوردهاند، بیشتر قبل از وقوع واقعهی انتزاع بحرین یعنی در جهت همسویی با موضعگیری حاکمیت وقت بوده است. برای مثال، ابوالقاسم حالت گفته است:
کنون جزیرهی بحرین گر نکو نگری
چو کودکیست که از مادر عزیز جداست۲۶
ادیب برومند نیز در اردیبهشت ۱۳۳۶ – قبل از وقوع واقعه – گفته است:
در غم هجر تو ای بحرین مرواریدوار
چشم ایران، گاه چون بحر است و گه چون رودبار۲۷
وی در ۱۳۲۸ هم گفته بود:
منم بحرین نفتآلوده دامن
که بر تن آتشم افروخت دشمن۲۸
تنها شاعرانی که بههنگام وقوع واقعه شعر ساختهاند، جمال شهران و فریدون ضرغامیاند که ما سرودهی شاعر اخیر در این زمینه را بهطور کامل در دانشنامهی شعر (حسن امین، انتشارات دایرتالمعارف ایرانشناسی، تهران – ۱۳۸۷، ص ۳۳۵) چاپ کردهایم:
بحرین از خیانت شه مثله شد، هلا!
هُش دار هموطن که نگردد ز بد بتر
بهر نجات خطّهی بحرین کن قیام
بر کف بگیر پرچم پیروزی و ظفر۲۹
نتیجه
اکنون چهل و چند سال پس از جداسازی بحرین از ایران، باید از خود بپرسیم که آیا این تصمیم در باب بحرین خدمت بوده است یا خیانت؟ از خودمان یعنی از نسل خودمان و نسل پیش از خودمان آغاز میکنیم. آیا سکوت غریب ملت ایران در برابر این تصمیم، چهگونه قابل توجیه است؟ به عقیدهی ما، عامهی مردم گناهی ندارند، مردم عادی را باید رهبران سیاسی و مراجع فرهنگی جامعه هدایت کنند. آزادسازی خرمشهر در ۱۳۶۱ نتیجهی عزم راسخ رهبران نظامی و سیاسی کشور به نجات خرمشهر از دست دشمن قهاری مثل صدام بود؛ اما به هنگام دسیسهی انگلیس برای ربودن بحرین، رهبران سیاسی و فرهنگی ایران، قدمی برنداشتند. برای اثبات این بیتفاوتی، باید دید که آیا موافقت رژیم پهلوی به تقدیمکردن بحرین به سیاست استعماری انگلیس، در احزاب سیاسی، در قوهی مقننه، در مطبوعات، در قوّهی قضاییه، در ستاد بزرگ ارتشتاران و دیگر نهادهای مرتبط با حفظ یکپارچگی سرزمینی کشور، و سرانجام در شعر و ادب فارسی چه بازتابی داشته است؟ آیا (در روز واقعه! نه بعد از سقوط رژیم پهلوی) کدام سیاستمدار یا روزنامهنگار ایرانی در این باب موضع گرفته است؟ چرا شاعران بلندآوازهی ایران – شاملو، اخوان ثالث، سهراب سپهری – و خطیبان نامی – حسینعلی راشد و محمدتقی فلسفی و بعدها علی شریعتی و فخرالدین حجازی – یا نویسندگان شهره – جلال آلاحمد و... - مخصوصاً آنها که در رثای چریکهای خلق دل میسوزاندند، سینه چاک میکردند، اشک میریختند، قلم میزدند و شعر میگفتند، در این باب، ساکت ماندند؟
هنگامیکه قرارداد ۱۹۱۹ وثوقالدوله منعقد شد، عشقی گفت: «ای وثوقالدوله، ایران مُلک بابایت نبود / مزد... نبود / ... تا که بفروشی و...». حالا آیا بحرین، مُلک پدری محمدرضاشاه بود که اینگونه آن را واگذار کند و با واگذاری آن حتا در مورد جزیرههای ایرانی ابوموسا و تنب بزرگ و کوچک هم یک سند قطعی که حاکمیت بلامنازع ایران را برای همیشه محرز بدارد، از طرف مقابل نگیرد؟ اینها همه نشان میدهد که [... اقتدار رژیم تنها برای شهروندانش بود، اما...] در مذاکره با آمریکا و انگلیس، حتا در مسألهی حاکمیت ایران بر بخشی از سرزمینهای ایرانی، از خود [اقتدار و] استقلالی نشان نمیداد. همچنانکه در بهمن ۱۳۵۷ هم، سفیران آمریکا و انگلیس و بعد ژنرال هویزر آمریکایی که بدون اطلاع دولت ایران برای رتق و فتق امور کشورمان به ایران آمده بود، بیشترین تأثیر را در تصمیم شاه به ترک کشور داشتند.
نتیجهی اخلاقی: ۱- آیا فقط خاقان مغفور فتحعلیشاه قاجار که هفده شهر ایران را پس از مغلوبشدن در جنگی نابرابر اجباراً به روسها داد، مستحق دشنام ابدی است؟ آیا محمدرضاشاه و اعوان او در انتزاع بحرین (یعنی کابینهی امیرعباس هویدا، وزارت خارجهی ایران به سرپرستی اردشیر زاهدی، قوهی مقننه با آن همه سناتور و نمایندهی مجلس و دیگر نهادهای کشوری و لشگری) هیچ راه فراری از تصویب قاطع این انتزاع نداشتند؟
۲- اگر به فرض، رژیم سابق ایران، تصمیمی درست میگرفت و در همان تاریخ، بهجای «طرح نظامی – امنیتی تصرّف بحرین» در یک مقطع و کار «دیپلماتیک و مذاکرات پشت پردهای» در مقطع بعدی، کار زیربنایی فرهنگی میکرد و سپس بر برگزاری یک همهپرسی جدّی با مشارکت همهی باشندگان بحرین پای میفشرد، بخت بیشتری برای ایرانی ماندن این بخش از سرزمین پدری یا دستکم سرفرازی واقعی در برابر جهان نداشتیم؟
۳- آیا ما امروز که سروصداهای تجزیهطلبی مجدد از بیرون کشور هدایت میشود، هیچ عبرتی از گذشته میگیریم؟ آیا بیتفاوتی فرهنگمندان، مطبوعاتیان و دانشگاهیان در این مسألهی مهم ملی پذیرفتنی است؟ آیا مراجع فکری و فرهنگی نباید به بانگ بلند و صریح، هرگونه توطئه علیه یکپارچگی سرزمین ایران را محکوم کنند و اینگونه توطئههای ضدّ ایرانی را، با موضعگیری شجاعانه، در نطفه خفه کنند؟
۴- اگر در آن تاریخ، مردم بحرین چه در پی تحرّکات حقطلبانهی ایران به شکل یک مانور نظامی و چه در پی یک همهپرسی تمامعیار قانونی به ایران پیوسته بودند، آیا امروز تسلط ایران بر خلیجفارس منسجمتر و مطمئنتر از اینکه هست، نبود؟ و به فرض که اختلافات ایران و اعراب بر سر بحرین ناتمام میماند، آیا چنان اختلافی، بهتر از اختلاف کنونی بر سر جزیرههای ابوموسا و تنب بزرگ و کوچک نمیبود؟
۵- اکنون دولت بحرین، دولت مستقلی است و ایران نیز سالیان دراز است که این کشور را همچون دیگر پارههای جداشده از پیکر ایران در شرق و غرب و شمال و جنوب کشورمان، به رغم غبن فاحش در اثر توطئهی قدرتهای استعماری گذشته، رسماً شناسایی کرده است. قدم امروزین ما در جذب و جلب اعتماد مردم این کشورها به ملت ایران بر اساس تاریخ مشترک گذشته و منافع مشترک امروز است.
مردم ایران، امارات، بحرین و همهی همسایگان ما باید بدانند که دلیل حضور آمریکا در منطقه، طمع آمریکا به منابع نفتی ماست وگرنه توجیه سیاسی و اقتصادی ندارد که جان سربازان آمریکایی برای حمایت از حقوق شهروندی اتباع کشورهای خاورمیانه به خطر افتد! و یا آمریکا همهروزه مبالغ کلان از بودجهی خود را برای استقرار دموکراسی در این منطقه هزینه کند! تجربهی تاریخی هم نشان میدهد که دولت آمریکا پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تا بهمن ۱۳۵۷ که بیشترین نفوذ را در ایران داشت و انگلیس که حامی شیخنشینهای جنوب خلیجفارس بود، هیچ کدام از نفوذ خود برای برقراری مردمسالاری در این کشورها استفاده نکردند. پس ما باید از تجارب گذشتهی خود عبرت بگیریم؛ برای کوبیدن رقیب سیاسی داخلی یا منطقهای دست کمک به سوی بیگانه دراز نکنیم؛ بلکه برای حفظ امنیت منطقهای، صادقانه اختلافهای خود را فراموش کنیم و با هم متحد شویم. ایران باید وضع موجود (استقلال بحرین) را مادام که اکثریت مردم آن بدان رضایت دارند، محترم بشمارد و کشورهای عربی هم باید در نام خلیجفارس یا در حاکمیت ایران بر جزیرههای ایرانی خدشه نکنند.
ایالات متحدهی آمریکا، دویست و سی سال پیش، مستعمرهی انگلیس بود. آمریکاییها با انگلیس جنگیدند و به زور تفنگ، از انگلیس مستقل شدند؛ اما امروز این دو کشور، متحد طبیعی یکدیگرند و به رغم همهی اختلاف منافع و رقابتهای تجاری و سیاسی، در صحنهی بینالمللی از هم پشتیبانی میکنند و با هم ائتلاف دارند. چرا ایران امروز با کشورهای همسایه که هر کدام یکی از بخشهای جداشده از پیکر ایران قدیماند، دارای چنین مناسبات خوبی نباشد؟ اقتدار و استقلال ایران، در برابر قدرت های بزرگ، مساوی اقتدار بحرین و دیگر همسایگان ایران است، زیرا به قول معروف: فخر علی، فخر عباس است!
اکنون چهل و چند سال پس از جداسازی بحرین از ایران، باید از خود بپرسیم که آیا این تصمیم در باب بحرین خدمت بوده است یا خیانت؟ از خودمان یعنی از نسل خودمان و نسل پیش از خودمان آغاز میکنیم. آیا سکوت غریب ملت ایران در برابر این تصمیم، چهگونه قابل توجیه است؟ به عقیدهی ما، عامهی مردم گناهی ندارند، مردم عادی را باید رهبران سیاسی و مراجع فرهنگی جامعه هدایت کنند. آزادسازی خرمشهر در ۱۳۶۱ نتیجهی عزم راسخ رهبران نظامی و سیاسی کشور به نجات خرمشهر از دست دشمن قهاری مثل صدام بود؛ اما به هنگام دسیسهی انگلیس برای ربودن بحرین، رهبران سیاسی و فرهنگی ایران، قدمی برنداشتند. برای اثبات این بیتفاوتی، باید دید که آیا موافقت رژیم پهلوی به تقدیمکردن بحرین به سیاست استعماری انگلیس، در احزاب سیاسی، در قوهی مقننه، در مطبوعات، در قوّهی قضاییه، در ستاد بزرگ ارتشتاران و دیگر نهادهای مرتبط با حفظ یکپارچگی سرزمینی کشور، و سرانجام در شعر و ادب فارسی چه بازتابی داشته است؟ آیا (در روز واقعه! نه بعد از سقوط رژیم پهلوی) کدام سیاستمدار یا روزنامهنگار ایرانی در این باب موضع گرفته است؟ چرا شاعران بلندآوازهی ایران – شاملو، اخوان ثالث، سهراب سپهری – و خطیبان نامی – حسینعلی راشد و محمدتقی فلسفی و بعدها علی شریعتی و فخرالدین حجازی – یا نویسندگان شهره – جلال آلاحمد و... - مخصوصاً آنها که در رثای چریکهای خلق دل میسوزاندند، سینه چاک میکردند، اشک میریختند، قلم میزدند و شعر میگفتند، در این باب، ساکت ماندند؟
هنگامیکه قرارداد ۱۹۱۹ وثوقالدوله منعقد شد، عشقی گفت: «ای وثوقالدوله، ایران مُلک بابایت نبود / مزد... نبود / ... تا که بفروشی و...». حالا آیا بحرین، مُلک پدری محمدرضاشاه بود که اینگونه آن را واگذار کند و با واگذاری آن حتا در مورد جزیرههای ایرانی ابوموسا و تنب بزرگ و کوچک هم یک سند قطعی که حاکمیت بلامنازع ایران را برای همیشه محرز بدارد، از طرف مقابل نگیرد؟ اینها همه نشان میدهد که [... اقتدار رژیم تنها برای شهروندانش بود، اما...] در مذاکره با آمریکا و انگلیس، حتا در مسألهی حاکمیت ایران بر بخشی از سرزمینهای ایرانی، از خود [اقتدار و] استقلالی نشان نمیداد. همچنانکه در بهمن ۱۳۵۷ هم، سفیران آمریکا و انگلیس و بعد ژنرال هویزر آمریکایی که بدون اطلاع دولت ایران برای رتق و فتق امور کشورمان به ایران آمده بود، بیشترین تأثیر را در تصمیم شاه به ترک کشور داشتند.
نتیجهی اخلاقی: ۱- آیا فقط خاقان مغفور فتحعلیشاه قاجار که هفده شهر ایران را پس از مغلوبشدن در جنگی نابرابر اجباراً به روسها داد، مستحق دشنام ابدی است؟ آیا محمدرضاشاه و اعوان او در انتزاع بحرین (یعنی کابینهی امیرعباس هویدا، وزارت خارجهی ایران به سرپرستی اردشیر زاهدی، قوهی مقننه با آن همه سناتور و نمایندهی مجلس و دیگر نهادهای کشوری و لشگری) هیچ راه فراری از تصویب قاطع این انتزاع نداشتند؟
۲- اگر به فرض، رژیم سابق ایران، تصمیمی درست میگرفت و در همان تاریخ، بهجای «طرح نظامی – امنیتی تصرّف بحرین» در یک مقطع و کار «دیپلماتیک و مذاکرات پشت پردهای» در مقطع بعدی، کار زیربنایی فرهنگی میکرد و سپس بر برگزاری یک همهپرسی جدّی با مشارکت همهی باشندگان بحرین پای میفشرد، بخت بیشتری برای ایرانی ماندن این بخش از سرزمین پدری یا دستکم سرفرازی واقعی در برابر جهان نداشتیم؟
۳- آیا ما امروز که سروصداهای تجزیهطلبی مجدد از بیرون کشور هدایت میشود، هیچ عبرتی از گذشته میگیریم؟ آیا بیتفاوتی فرهنگمندان، مطبوعاتیان و دانشگاهیان در این مسألهی مهم ملی پذیرفتنی است؟ آیا مراجع فکری و فرهنگی نباید به بانگ بلند و صریح، هرگونه توطئه علیه یکپارچگی سرزمین ایران را محکوم کنند و اینگونه توطئههای ضدّ ایرانی را، با موضعگیری شجاعانه، در نطفه خفه کنند؟
۴- اگر در آن تاریخ، مردم بحرین چه در پی تحرّکات حقطلبانهی ایران به شکل یک مانور نظامی و چه در پی یک همهپرسی تمامعیار قانونی به ایران پیوسته بودند، آیا امروز تسلط ایران بر خلیجفارس منسجمتر و مطمئنتر از اینکه هست، نبود؟ و به فرض که اختلافات ایران و اعراب بر سر بحرین ناتمام میماند، آیا چنان اختلافی، بهتر از اختلاف کنونی بر سر جزیرههای ابوموسا و تنب بزرگ و کوچک نمیبود؟
۵- اکنون دولت بحرین، دولت مستقلی است و ایران نیز سالیان دراز است که این کشور را همچون دیگر پارههای جداشده از پیکر ایران در شرق و غرب و شمال و جنوب کشورمان، به رغم غبن فاحش در اثر توطئهی قدرتهای استعماری گذشته، رسماً شناسایی کرده است. قدم امروزین ما در جذب و جلب اعتماد مردم این کشورها به ملت ایران بر اساس تاریخ مشترک گذشته و منافع مشترک امروز است.
مردم ایران، امارات، بحرین و همهی همسایگان ما باید بدانند که دلیل حضور آمریکا در منطقه، طمع آمریکا به منابع نفتی ماست وگرنه توجیه سیاسی و اقتصادی ندارد که جان سربازان آمریکایی برای حمایت از حقوق شهروندی اتباع کشورهای خاورمیانه به خطر افتد! و یا آمریکا همهروزه مبالغ کلان از بودجهی خود را برای استقرار دموکراسی در این منطقه هزینه کند! تجربهی تاریخی هم نشان میدهد که دولت آمریکا پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تا بهمن ۱۳۵۷ که بیشترین نفوذ را در ایران داشت و انگلیس که حامی شیخنشینهای جنوب خلیجفارس بود، هیچ کدام از نفوذ خود برای برقراری مردمسالاری در این کشورها استفاده نکردند. پس ما باید از تجارب گذشتهی خود عبرت بگیریم؛ برای کوبیدن رقیب سیاسی داخلی یا منطقهای دست کمک به سوی بیگانه دراز نکنیم؛ بلکه برای حفظ امنیت منطقهای، صادقانه اختلافهای خود را فراموش کنیم و با هم متحد شویم. ایران باید وضع موجود (استقلال بحرین) را مادام که اکثریت مردم آن بدان رضایت دارند، محترم بشمارد و کشورهای عربی هم باید در نام خلیجفارس یا در حاکمیت ایران بر جزیرههای ایرانی خدشه نکنند.
ایالات متحدهی آمریکا، دویست و سی سال پیش، مستعمرهی انگلیس بود. آمریکاییها با انگلیس جنگیدند و به زور تفنگ، از انگلیس مستقل شدند؛ اما امروز این دو کشور، متحد طبیعی یکدیگرند و به رغم همهی اختلاف منافع و رقابتهای تجاری و سیاسی، در صحنهی بینالمللی از هم پشتیبانی میکنند و با هم ائتلاف دارند. چرا ایران امروز با کشورهای همسایه که هر کدام یکی از بخشهای جداشده از پیکر ایران قدیماند، دارای چنین مناسبات خوبی نباشد؟ اقتدار و استقلال ایران، در برابر قدرت های بزرگ، مساوی اقتدار بحرین و دیگر همسایگان ایران است، زیرا به قول معروف: فخر علی، فخر عباس است!
پینوشتها:
۱- ابنبلخی، فارسنامه، چاپ منصور رستگار فسایی، شیراز، بنیاد فارسشناسی، ۱۳۷۴، ص ۱۷۱
۲- همان، ص ۱۹۱-۱۸۸.
۳- بلاذری، فتوحالبلدان، ص ۸۶-۸۵.
۴- ابنبلخی، همانجا، صص ۲۷۳-۲۷۱.
۵- ناصرخسرو، سفرنامه، چاپ محمد دبیرسیاقی، تهران، ۱۳۶۳، ص ۱۵۱.
۶- شمس قیس رازی، المعجم فی معائیر اشعار العجم، چاپ محمد قزوینی، ص ۲۰-۱۹.
۷- شبانکارهیی، محمد، مجمعالانساب، تهران، ۱۳۶۳، ص ۳۱۹؛ غنی، قاسم، تاریخ عصر حافظ، ۱۳۲۲، ص ۶.
۸- حمداللّه مستوفی، نزههالقلوب، ص ۱۳۷؛ نیز هم او، تاریخ گزیده، ص ۵۰۶.
۹- ماهنامهی حافظ، ش ۱۹، ص ۱۰۴
۱۰- سعیدوزیری، منوچهر، جستوجو در گذشته، تهران، چاپ اول، صص ۴۹۵-۴۹۲.
۱۱- معتضد، خسرو، سپهبد بختیار، سایهی سنگین شاه، تهران، چاپ اول، ص ۴۸۹.
۱۲- عاقلی، باقر، روزشمار تاریخ ایران، ج ۲، ص ۱۰۰
۱۳- علم، اسدالله، یادداشتها، چاپ علینقی عالیخانی، تهران، انتشارات مازیار، ۱۳۸۳، صص ۲۹۱-۲۹۲ و سفری، محمدعلی، قلم و سیاست: از هویدا تا شریف امامی، تهران، انتشارات نامک، ص ۲۷۹.
۱۴- The Times, London, ۳۰ July ۲۰۰۸, p.۱۴
۱۵- امین، سیدحسن، «جدایی بحرین از ایران»، دوماهنامهی چشمانداز ایران، ش ۴۹، ص ۱۵۵.
۱۶- منشور گرکانی، م.ع.، نفت و مروارید، سیاست انگلیس در خلیجفارس و جزایر بحرین، تهران، چاپخانهی مظاهری، ۱۳۲۵، ص ۱۰۸-۱۰۱.
۱۷- همان، ص ۱۳۰-۱۲۹؛ رمضانی، روحالله، خلیجفارس: نقش ایران، انتشارات دانشگاه ویرجینیا، ۱۹۷۲، ص ۲۴۸؛ هم او «حل اختلاف بحرین» مجلهی حقوق بینالملل هند، IJIL، سال ۱۹۷۲، ص ۱.
۱۸- دانشنامهی ایرانیکا، ج ۳، ص ۵۰۹.
۱۹- زاهدی، اردشیر، خاطرات، چاپ محمود طلوعی، تهران، ۱۳۸۱، ص ۵۶.
۲۰- قاسمی، رضا، «به انگیزهی درگذشت دنیس رایت»، میراث ایران، ش ۴۰، ص ۲۹.
۲۱- عاقلی، همان، ج ۲، ص ۲۲۴
۲۲- همان، ج ۲، ص ۲۱۷
۲۳- هوشنگمهدوی، عبدالرضا، تاریخ روابط خارجی ایران، تهران، ۱۳۶۸، ج ۲.
۲۴- امین، سیدحسن، «سرگذشت، سرشت و سرنوشت همهپرسی»، ماهنامهی حافظ، ش ۱۷ (مرداد ۱۳۸۴)
۲۵- قتلهای سیاسی و تاریخی سی قرن ایران، ص ۳۸۰-۳۷۹.
۲۶- ماهنامهی ایرانمهر، به سردبیری سیدحسن امین، شمارهی ۲ (شهریور ۱۳۸۲)، ص ۵۳.
۲۷- برومند، عبدالعلی، سرود رهایی، تهران، محمدابراهیم شریعتی افغانستانی، ۱۳۸۴، ص ۳۰۹.
۲۸- همانجا، ص ۳۱۵.
۲۹- امین، سیدحسن، دانشنامهی شعر، تهران، دایرهالمعارف ایرانشناسی، ۱۳۸۶، ص ۳۳۵.
۱- ابنبلخی، فارسنامه، چاپ منصور رستگار فسایی، شیراز، بنیاد فارسشناسی، ۱۳۷۴، ص ۱۷۱
۲- همان، ص ۱۹۱-۱۸۸.
۳- بلاذری، فتوحالبلدان، ص ۸۶-۸۵.
۴- ابنبلخی، همانجا، صص ۲۷۳-۲۷۱.
۵- ناصرخسرو، سفرنامه، چاپ محمد دبیرسیاقی، تهران، ۱۳۶۳، ص ۱۵۱.
۶- شمس قیس رازی، المعجم فی معائیر اشعار العجم، چاپ محمد قزوینی، ص ۲۰-۱۹.
۷- شبانکارهیی، محمد، مجمعالانساب، تهران، ۱۳۶۳، ص ۳۱۹؛ غنی، قاسم، تاریخ عصر حافظ، ۱۳۲۲، ص ۶.
۸- حمداللّه مستوفی، نزههالقلوب، ص ۱۳۷؛ نیز هم او، تاریخ گزیده، ص ۵۰۶.
۹- ماهنامهی حافظ، ش ۱۹، ص ۱۰۴
۱۰- سعیدوزیری، منوچهر، جستوجو در گذشته، تهران، چاپ اول، صص ۴۹۵-۴۹۲.
۱۱- معتضد، خسرو، سپهبد بختیار، سایهی سنگین شاه، تهران، چاپ اول، ص ۴۸۹.
۱۲- عاقلی، باقر، روزشمار تاریخ ایران، ج ۲، ص ۱۰۰
۱۳- علم، اسدالله، یادداشتها، چاپ علینقی عالیخانی، تهران، انتشارات مازیار، ۱۳۸۳، صص ۲۹۱-۲۹۲ و سفری، محمدعلی، قلم و سیاست: از هویدا تا شریف امامی، تهران، انتشارات نامک، ص ۲۷۹.
۱۴- The Times, London, ۳۰ July ۲۰۰۸, p.۱۴
۱۵- امین، سیدحسن، «جدایی بحرین از ایران»، دوماهنامهی چشمانداز ایران، ش ۴۹، ص ۱۵۵.
۱۶- منشور گرکانی، م.ع.، نفت و مروارید، سیاست انگلیس در خلیجفارس و جزایر بحرین، تهران، چاپخانهی مظاهری، ۱۳۲۵، ص ۱۰۸-۱۰۱.
۱۷- همان، ص ۱۳۰-۱۲۹؛ رمضانی، روحالله، خلیجفارس: نقش ایران، انتشارات دانشگاه ویرجینیا، ۱۹۷۲، ص ۲۴۸؛ هم او «حل اختلاف بحرین» مجلهی حقوق بینالملل هند، IJIL، سال ۱۹۷۲، ص ۱.
۱۸- دانشنامهی ایرانیکا، ج ۳، ص ۵۰۹.
۱۹- زاهدی، اردشیر، خاطرات، چاپ محمود طلوعی، تهران، ۱۳۸۱، ص ۵۶.
۲۰- قاسمی، رضا، «به انگیزهی درگذشت دنیس رایت»، میراث ایران، ش ۴۰، ص ۲۹.
۲۱- عاقلی، همان، ج ۲، ص ۲۲۴
۲۲- همان، ج ۲، ص ۲۱۷
۲۳- هوشنگمهدوی، عبدالرضا، تاریخ روابط خارجی ایران، تهران، ۱۳۶۸، ج ۲.
۲۴- امین، سیدحسن، «سرگذشت، سرشت و سرنوشت همهپرسی»، ماهنامهی حافظ، ش ۱۷ (مرداد ۱۳۸۴)
۲۵- قتلهای سیاسی و تاریخی سی قرن ایران، ص ۳۸۰-۳۷۹.
۲۶- ماهنامهی ایرانمهر، به سردبیری سیدحسن امین، شمارهی ۲ (شهریور ۱۳۸۲)، ص ۵۳.
۲۷- برومند، عبدالعلی، سرود رهایی، تهران، محمدابراهیم شریعتی افغانستانی، ۱۳۸۴، ص ۳۰۹.
۲۸- همانجا، ص ۳۱۵.
۲۹- امین، سیدحسن، دانشنامهی شعر، تهران، دایرهالمعارف ایرانشناسی، ۱۳۸۶، ص ۳۳۵.
منابع انگلیسی
Adamiyat, Fereydun, Bahrain Islands, New York, ۱۹۵۵
Aitchison, Charles, A Collection of Treaties Retating to Persia and the Arab Principalities in the Persian Gulf and Oman, Calcutta, ۱۹۳۳
Amin, S.H., International and Legal Problems of the Persian Gulf, London, ۱۹۸۱
Ramazani, Rouhollah, The Persian Gulf and the Strait of Hormuz, Netherlands, ۱۹۷۹
Ramazani, Rouhollah, The Persian Gulf, Iran's Role, University of Virginia Press, ۱۹۷۲
روزشمار تجزیۀ بحرین
۲۱ اردیبهشت ۱۳۴۶
شاه ایران در مصاحبهای گفت که ایران حضور عبدالناصر را در خلیج فارس تحمل نمیکند.
۱۸ تیر ۱۳۴۷
ایران به شرکت بحرین در فدراسیون پیشنهادی امارات عربی خلیج فارس، اعتراض کرد.
۲۳ شهریور ۱۳۴۸
شاه ایران در مصاحبهای اعلام کرد که ایران از حاکمیت خود بر بحرین صرفنظر میکند!
۱۸ اسفند ۱۳۴۸
شاه ایران از سازمان ملل درخواست(!) کرد که بین بحرین و ایران میانجیگری(!) کند و تصریح کرد که هر نظری که دبیر کل سازمان ملل ابراز کند، خواهد پذیرفت!
۱۰ فروردین ۱۳۴۹
هیأتی از طرف سازمان ملل برای نظرخواهی از مردم بحرین وارد منامه شد.
۲۱ فروردین ۱۳۴۹
نمایندگان سازمان ملل گزارش خود را دایر به استقلال بحرین به دبیر کل ارایه دادند.
۲۲ اردیبهشت ۱۳۴۹
شورای امنیت استقلال بحرین را تصویب کرد.
۲۴ اردیبهشت ۱۳۴۹
گزارش دولت ایران توسط امیر عباس هویدا نخست وزیر و دکتر عباسعلی خلعتبری قائم مقام وزارت امور خارجه از نتیجهی مراجعهی ایران به سازمان ملل برای حل مسألهی بحرین به مجلس شورای ملی با ۱۸۷ رأی موافق و چهار رأی مخالف از ۱۹۱ نمایندهی حاضر تصویب شد.
۲۴ خرداد ۱۳۴۹
شیخ خلیفه بن سلمان آل خلیفه – رییس شورای دولتی بحرین – وارد تهران شد.
۸ تیر ۱۳۴۹
روادید ورود اتباع بحرینی به ایران لغو شد.
۵ آذر ۱۳۴۹
ارتش انگلیس خلیج فارس را تخلیه کرد.
۲۸ آذر ۱۳۴۹
حاکم بحرین وارد تهران شد.
۳ دی ۱۳۴۹
امضای قرارداد تحدید حدود فلات قاره بین ایران و بحرین.
۶ تیر ۱۳۵۰
امیرعباس هویدا – نخستوزیر – اعلام کرد که اگر مسألهی جزیرههای ایرانی خلیجفارس با مسالمت حل نشود، آنها را با قدرت نظامی پس خواهیم گرفت.
۲۳ مرداد ۱۳۵۰
اعلام استقلال بحرین از سوی شیخ بحرین و تبریک گفتن آن از سوی شاه ایران به فاصلهی چند ساعت.
۳۱ شهریور ۱۳۵۰
پذیرفته شدن بحرین به عضویت سازمان ملل متحد.
۹ آذر ۱۳۵۰
ارتش ایران، حاکمیت ایران را بر جزیرههای ایرانی دهانهی خلیجفارس در یک مانور نظامی که منجر به گرفتن ابوموسا از شارجه و تنبها از رأسالخیمه شد، تثبیت کرد. پس از پیادهشدن سربازان ایرانی در این جزیرهها، ساکنان تنب بزرگ به دلخواه خود از آن جزیره خارج شدند و فقط هفت نفر هندی در آنجا باقی ماندند. شیخ شارجه دربارهی ابوموسا با ایران توافق کرد.
۱۹ آذر ۱۳۵۰
شورای امنیت برای رسیدگی به شکایت پنج کشور عربی (عراق، کویت، لیبی، الجزایر و یمن جنوبی) از ایران راجع به اشغال (!) جزیرههای ایرانی تشکیل جلسه داد.
۵ فروردین ۱۳۵۱
انگلستان برای کشف و تولید نفت در دریای شمال با ایران قرارداد شراکت ۵۱-۴۹ درصد بست.
۸ آذر ۱۳۵۴
هویدا برای پارهای مذاکرات مهم به بحرین رفت.
۱۵ آذر ۱۳۵۴
شیخ زاید رییس امارات متحده به تهران آمد.
۲۱ اردیبهشت ۱۳۴۶
شاه ایران در مصاحبهای گفت که ایران حضور عبدالناصر را در خلیج فارس تحمل نمیکند.
۱۸ تیر ۱۳۴۷
ایران به شرکت بحرین در فدراسیون پیشنهادی امارات عربی خلیج فارس، اعتراض کرد.
۲۳ شهریور ۱۳۴۸
شاه ایران در مصاحبهای اعلام کرد که ایران از حاکمیت خود بر بحرین صرفنظر میکند!
۱۸ اسفند ۱۳۴۸
شاه ایران از سازمان ملل درخواست(!) کرد که بین بحرین و ایران میانجیگری(!) کند و تصریح کرد که هر نظری که دبیر کل سازمان ملل ابراز کند، خواهد پذیرفت!
۱۰ فروردین ۱۳۴۹
هیأتی از طرف سازمان ملل برای نظرخواهی از مردم بحرین وارد منامه شد.
۲۱ فروردین ۱۳۴۹
نمایندگان سازمان ملل گزارش خود را دایر به استقلال بحرین به دبیر کل ارایه دادند.
۲۲ اردیبهشت ۱۳۴۹
شورای امنیت استقلال بحرین را تصویب کرد.
۲۴ اردیبهشت ۱۳۴۹
گزارش دولت ایران توسط امیر عباس هویدا نخست وزیر و دکتر عباسعلی خلعتبری قائم مقام وزارت امور خارجه از نتیجهی مراجعهی ایران به سازمان ملل برای حل مسألهی بحرین به مجلس شورای ملی با ۱۸۷ رأی موافق و چهار رأی مخالف از ۱۹۱ نمایندهی حاضر تصویب شد.
۲۴ خرداد ۱۳۴۹
شیخ خلیفه بن سلمان آل خلیفه – رییس شورای دولتی بحرین – وارد تهران شد.
۸ تیر ۱۳۴۹
روادید ورود اتباع بحرینی به ایران لغو شد.
۵ آذر ۱۳۴۹
ارتش انگلیس خلیج فارس را تخلیه کرد.
۲۸ آذر ۱۳۴۹
حاکم بحرین وارد تهران شد.
۳ دی ۱۳۴۹
امضای قرارداد تحدید حدود فلات قاره بین ایران و بحرین.
۶ تیر ۱۳۵۰
امیرعباس هویدا – نخستوزیر – اعلام کرد که اگر مسألهی جزیرههای ایرانی خلیجفارس با مسالمت حل نشود، آنها را با قدرت نظامی پس خواهیم گرفت.
۲۳ مرداد ۱۳۵۰
اعلام استقلال بحرین از سوی شیخ بحرین و تبریک گفتن آن از سوی شاه ایران به فاصلهی چند ساعت.
۳۱ شهریور ۱۳۵۰
پذیرفته شدن بحرین به عضویت سازمان ملل متحد.
۹ آذر ۱۳۵۰
ارتش ایران، حاکمیت ایران را بر جزیرههای ایرانی دهانهی خلیجفارس در یک مانور نظامی که منجر به گرفتن ابوموسا از شارجه و تنبها از رأسالخیمه شد، تثبیت کرد. پس از پیادهشدن سربازان ایرانی در این جزیرهها، ساکنان تنب بزرگ به دلخواه خود از آن جزیره خارج شدند و فقط هفت نفر هندی در آنجا باقی ماندند. شیخ شارجه دربارهی ابوموسا با ایران توافق کرد.
۱۹ آذر ۱۳۵۰
شورای امنیت برای رسیدگی به شکایت پنج کشور عربی (عراق، کویت، لیبی، الجزایر و یمن جنوبی) از ایران راجع به اشغال (!) جزیرههای ایرانی تشکیل جلسه داد.
۵ فروردین ۱۳۵۱
انگلستان برای کشف و تولید نفت در دریای شمال با ایران قرارداد شراکت ۵۱-۴۹ درصد بست.
۸ آذر ۱۳۵۴
هویدا برای پارهای مذاکرات مهم به بحرین رفت.
۱۵ آذر ۱۳۵۴
شیخ زاید رییس امارات متحده به تهران آمد.
ایرانبوم: لازم به یادآوری است شعر «بحرین را زپنجه دشمن برون کشید» سرودۀ دکتر محمدعلی سجادیه (م س پیکار) در بحبوحۀ تجزیۀ بحرین سروده شد و در روزنامه خاک منتشر شد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر