به دعوت ياران شمال کاليفرنيا، در سفر گذشت ـ بر بال اشتياق و در شهرهای دل انگيز رفاقت و يقين هرچه بيشتر به درستی راه؛ با سخنگويانی خيره در چشم های منتظری که می خواهند حرف دلشان را از آنها بشنوند و کلام آنها، بی اختيار ايشان، رنگ انتظار مخاطبان را بخود می گيرد. اشاره از آنان بود و به سر دويدن از ما. پا در رکاب عشق کرده ايم تا برای همدلان خود از بحران هويت فرهنگی، نیاز به شناخت، حفظ و گسترش فرهنگ و ارزش های «ايرانی» (مضمون سخنرانی های شکوه) و ضرورت انحلال حاکميت مذهبی و برقراری حکومتی سکولار و ملتزم به اعلاميهء حقوق بشر (مضمون حرف های من) سخن بگوئيم؛ از اينکه چگونه حکومت مذهبی، با تبعيض آفرينی گريز ناپذير خود، رنگارنگی حکومت ملی را از ما گرفته است تا هويتی قلابی و سرشکستگی آور را جانشين غرورهای بشری ما کند و با ستاندن نابود کردن عناصر تاريخی و کهن هويت ملی ما امتی قلاه به گردن و مقلد بيافريند؛ و اين خسران جبران نمی شود مگر به خروج «روحانيت»، و «شريعت» خون بارش، از حکومت و قانون و آموزش همگانی. و اکنون که اين سفر به «باغ درختان گل» انديشه و دوستی نيز به پايان خود رسيده و مسافران، شادمان از ديدارهای سازنده، و غمگين از بدرودهای ناخواسته، به خانه باز می گردند، می خواهم تا «دامنی از دست نرفته» را هديهء اصحاب کنم، به شکل گزارش و سفارش و تنبه تا، شايد، با هم چراغ های سوختهء راه های رفته را به سرچشمه های کوچک نور مبدل سازيم و من نيز ادای دينی کرده باشم به رفاقت هائی که سرشار عشق ايران در سينه های بی نياز آدميانی نيک انديش و رعنا سخن موج می زنند – سينه هائی بی ترديد مؤمن به اينکه راه آيندهء کشورمان از شاهراه سکولاريسم می گذرد. این گزارشی از دید من است و گزارش شکوه هم اگر بخواهد می ماند بر عهدهء قلم خود او.
1 منزل نخست جمعه شبی بود در سانفرانسيسکو، در خانهء کهن سالان باز مانده از جنگ های قديمی، در پذيرائی سرايدری فلسطينی که ميهمانان سکولارش را به تعارف قهوه و لبخند پذيرائی می کند. مجلس که آغاز می شود، و در پی آنچه که من می گويم، دستی از ميان جمعيت به نشان پرسشی بر می خيزد و چهره ای ناشناس در اجزاء و آشنا در ترکيب می پرسد که «آيا شما را بايد جزو "موسوی ستيزان" دانست؟» می پرسم که چرا بايد با «اشخاص» ستيزه کرد وقتی که مشکل در اختلاف در «مقصد» است؟ مقصد من ـ و هر آدم سکولار ديگر ـ همان «مقصد اعلام شده» ی مهندس موسوی نيست. برخی او را «رهبر» جنبش می دانند و به همين اعتبار جنبش را يک پديدهء مذهبی و در چهارچوب قانون اساسی حکومت اسلامی می بينند حال آنکه من جنبش را تجلی مخالفت مردم ايران با کل حکومت اسلامی می دانم و به اين اعتبار سکولارش می خوانم و مقصد مهندس موسوی را با مقصد نهائی مردم يکی نمی بينم و هنوز هم از «مفسران ِ» رنگارنگ سخنان اش در خارج کشور ـ که می گويند به ظاهر سخن مهندس موسوی توجه نکنيد، حرف اصلی او همينی نيست که می گويد ـ نيز نشنيده ام که مقصد مهندس موسوی رسيدن به يک حکومت سکولار باشد. و به همين دليل هم هست که سخنانش را دربارهء «ايران برای همهء ايرانيان» اما «در ظل قانون اساسی حکومت اسلامی» انجام شدنی نمی بينم. پس، موضع مرا نه از سر موسوی ستيزی که در راستای نيت خواستاری حکومتی سکولار برای کشورمان ببينيد. موسوی از نخستين روزهای رسيدن به نخست وزيری مخالفت خود با سکولاريسم را علنی کرد، بخصوص وقتی که برای انجام مذاکراتی به ترکيه سفر کرد اما حاضر نشد که طبق «پروتکل ديپلماتيک» به ديدار مزار کمال آتاتورک رفته و دسته گلی را بر آرامگاهش بگذارد، چرا که او بانی ترکيهء سکولار بود. و اين همان زمانی بود که در ايران نيز آرامگاه رضاشاه پهلوی را ـ نه به جرم استبداد که به خاطر کوشش برای کوتاه کردن دست دينکاران از دادگستری و آموزش و پرورش و فرهنگ و اوقاف ـ ويران کرده بودند تا هيچ کس ديگری به اين زودی ها هوس سکولاريزه کردن اين نهادها را در دل نپروراند. آيا مهندس موسوی امروز تغيير کرده است؟ آيا به اين نتيجه رسيده است که حکومت مذهبی، مالکيت ايرانيان بر کشورشان را به نفع اقليت سرکوبگر طرفدار ولايت فقها مصادره کرده است؟ آيا او اکنون به اين اشراف رسيده که قانونگزاری بر بنياد شريعت يک فرقهء کوچک مذهبی حاصلی جز کشتار و ويرانگری و آفرينش فضاهای ضد بشری ندارد؟ من هنوز به سر نخ هائی که بتوانند مرا به پاسخ هائی مثبت برای اين پرسش های کنجکاوانه برسانند برنخورده ام. 2 شنبه شب در مجلس بسته ای از روشنفکرانی که در «سن هوزه» گرد آمده اند می گذرد. بحث دربارهء سياست گام به گام، در برابر سياست های به اصطلاح «انقلابی» است و اينکه آيا مخالفت با رهبری مهندس موسوی مخالفت با سياست گام به گام هم هست یا نه؟ که من البته چنين عقيده ای ندارم و توضيح می دهم که هيچ آدم عاقلی پيدا نمی شود که اساساً و اصولاً انقلاب را بر تحول تدريجی ترجيح دهد و برای مبارزهء قهرآميز ارزشی بالذات قائل شود. سياست گام به گام به ما اجازهء تجربه، درس آموزی، تجديد نظر در روش ها و تاکتيک ها و پختن انديشه های خام را عرضه می کند. اما گام به گام بودن يک مبارزه تنها زمانی قابل تشخيص و تصديق است که هم مقصد خاصی وجود داشته و بر سر آن اجماعی صورت گرفته باشد و هم بتوان «پيش رفت» در مسير را اثبات کرد، حتی اگر گام به گام رفتن به شکل «دو قدم به پيش و يک قدم به عقب» متجلی شود. اگر اين دو شرط وجود نداشته باشد گام به گام رفتن چيزی جز قدم زدن بر محيط يک دايره نيست و تو هميشه به همان جائی بر می گردی که از آنجا آغاز کرده ای. در بحث پيشرفت به سوی مقصد معين است که می توان ـ در مرحله تعيين تاکتيک ها ـ به مسئله زمان بندی و سرعت نيز توجه کرد. اگر به سوی مقصدی گام بر نمی داری، کندی و تندی گام زدنت چه تفاوتی را می آفريند؟ می گويم که ما سکولارها در جستجوی درک «مقصد» کسانی هستيم که خود را «رهبر» نمی دانند اما مرتباً دست به تعريف «جنبش سبز» و تعيين مشخصات کسانی که جزو آن محسوب می شوند می زنند، مردم را به راهپيمائی می خوانند، زمانی نگذشته دعوت شان را، بخاطر مصالح بالاتر گويا، لغو می کنند، به ديدار خلاص شدگان از زندان می روند و هر از چندگاه يکبار «بيانيه» صادر می کنند. ما آنها را با معيارهای خودمان ـ معيارهای سکولار ـ می سنجيم و هنوز در نيافته ايم که آنها بجانب مقصدی سکولار در جرکت اند. ما به آنها که در مقابله با ارتجاعی ترين نيروهای وحش معاصر جبهه می گيرند احترام می گذاريم اما اين احترام به معنای آن نيست که در امر «مقصد» با آنان همراه باشيم. ما می دانيم که تعيين کنندهء نهائی مردم اند و فکر می کنيم که مقصد نهائی مردم دفع شر نهائی از حکومت مذهبی است، ما به اهميت گام به گام رفتن در اين راه واقفيم و رهپويان شکيبای راه را می ستائيم اما در بازگشت به دوران طلائی امام و وفاداری به قانون اساسی ضد ملی هيچگونه پيشرفت گام به گام را ممکن نمی بينيم، مگر آنکه ثابت شود اين «بازگشت و وفاداری» خود نوعی حرکت در مسير پيشرفت و دور شدن از دوران طلائی امام خمينی و ممکن کردن اصلاحات ساختارشکن در قانون اساسی فعلی است. در نتيجه ما، در اصطلاح علوم سياسی، همچون يک گروه فشار عمل می کنيم که می کوشد بازيکنان در صحنه را از چرخيدن بر محيط يک دايره بازداشته و آنها را مجبور به سکولار کردن مقصد و گام زدن پيش رونده به سوی آن کند. سياست گام به گام بخودی خود نه خوب و نه بد است. اين مقصد و پيشرفت به سوی آن اند که ارزش های مثبت و منفی اين سياست را پذيرا می شوند.
3 يکشنبه شب نوبت به «فرزنو»، در دو ساعت و نيمی جنوب سانفرانسيسکو، می رسد. خبر می شويم که اصلاح طلبان شهر مجلس ما را «تحريم» کرده اند! می گويم چه بهتر. حال می دانيم هرکس در اين مجلس نشسته خود را سکولار می داند و خواستار انحلال همهء اشکال حکومت مذهبی است. و بر همين اساس بد نمی بينم که در مورد طبيعت مواضع سياسی آدميان نکاتی را برای مخاطبان همدلم توضيح دهم. می گويم، به باور من، «مواضع» سياسی اشخاص مستقيماً ريشه در «منافع» شان دارد و اين منافع اند که رابطهء ما را با حکومت مذهبی کنونی تعيين می کنند. از خامنه ای گرفته تا آن لباس شخصی که به جوانان ايران حمله می آورد و، با چکمهء ظلم، نازک آرای تن شان را می آزارد همه در حکومت مذهبی کنونی «مشترک المنافع» اند و طبيعی هم هست که برای حفظ منافع خود از هيچ جنايتی خودداری نکنند. اينها در جبههء بنيادگرايانی که در طيف رنگارنگ موسوم به «اصولگرايان» متمرکزند فعاليت کرده و همهء مواضع سه قوهء حکومتی را در اختيار خويش دارند.
منافع «اصلاح طلبان» نيز به وجود همين حکومت وابسته است، حتی اگر آنها کلاً در جبههء مخالفان حاکمان کنونی قرار داشته باشند. وزيران و وکيلان رانده شده از درگاه در آرزوی بازگشت به قدرت می سوزند. فقهای نوانديش هنوز به اين نتيجه نرسيده اند که در سايهء يک حکومت سکولار بهتر می توانند به نوانديشی خود ادامه دهند. آقایانی همچون حجة الاسلام محسن کديور می دانند که اگر امروز در دانشگاه های آمريکا و اروپا مورد احترام قرار می گيرند اين امر بدان خاطر است که آنان با «نوانديشی ِ» خود می کوشند تا راه را برای آرايشگران و اصلاح گران معتدل و قابل تحمل در داخل ساختار کنونی حکومت مذهبی باز کنند. آنها می دانند که اهميت شان تا زمانی برقرار است که حکومت اسلامی هم در قدرت نشسته باشد. پس، اگرچه با حاکمان فعلی و روش های حکومت شان مخالفند اما خواستار انحلال اين حکومت به نفع برآمدن يک حکومت سکولار نيستند. تاکنون بازی سياسی در زمين های اين دو تيم انجام شده است. هر زمان يکی به دروازهء حريف هجوم آورده و به او گل زده است. اما در اين رد و بدل بازی آنچه باقی مانده، زمان خريده، و فربه شده است خود حکومت اسلامی است. و امروزه، در داخل کشور، سکولار کسی است که حکومت اسلامی هر دوی اين گروه ها را نمی خواهد و «منافع» اش در انحلال حکومت اين ها است. اين «منافع» گوناگون اند؛ از خواستاری آزادی های کوچک شخصی آغاز می شوند و به آزادی های بزرگ سياسی و اجتماعی و اقتصادی می انجامند. اين يک «نيروی سوم» است که حکومت مذهبی ـ قابله وار ـ آن را همچون (بقول شاملو) «انکار خود» آفريده است و اکنون هرچه در انهدام آن می کوشد خود را ضعيف تر و اين موجود را قوی تر می سازد. در خارج کشور اين «منافع» ماهيت مجرد تری بخود می گيرند. از کارگزاران و حقوق بگيران مستقيم حکومت اسلامی گذشته (که در لابی ها و نهادها و تجارت خانه هاشان کمين کرده اند) بسياری از ايرانيان خارج کشور هم در حفظ حکومت مذهبی در ايران دارای منافعی هستند. از آنکه در ايران کار و بار يا خانه و ملکی دارد، تا آنکه می انديشد با سقوط حکومت مذهبی همهء اين منافع و امکانات از بين خواهند رفت، همه خواهان حفظ اين حکومت اند. حتی می توان به منافع غيرشخصی تری نيز توجه کرد. آنکه فکر می کند، در خلاء پی آمد سقوط حکومت اسلامی، ايران تجزيه خواهد شد و آنکه فکر می کند با نبود يک جانشين مناسب نبايد در پی تضعيف حکومت اسلامی بود، هر دو در راستای حفظ حکومت اسلامی می کوشند و تبليغ می کنند و در عين حالی که خود را سکولار می دانند به ما می گويند که بايد منتظر ساعت مچی آنان شد تا زمان کوشش برای برافکندن حکومت مذهبی را تعيين کنند. پس، آنکه در خارج از کشور به راه های انحلال حکومت اسلامی و برقراری حکومتی سکولار می انديشد در صف اينگونه کسان قرار ندارد. نه صاحب منافع مادی است و نه دارای منافع معنوی. او حتی می تواند ايران را فراموش کند و در رفاه و آزادی و شادمانی کشورهای مهاجرپذير خود شريک باشد. اما هويت فرهنگی اش، خاطره ها و پيوندهای جانمدار اش با وطن اش، و آرزوها و برنامه هايش برای خاکی که بر آن ديده گشوده مانع از فراموش کردن آن خاک دور دست می شود. در خارج کشور «آدم سکولار» يک چنين معنا و تعريفی دارد و، بی هيچ پيوند مادی و منفعتی، به وطن اش و از همين منظر به چگونگی دفع شر حکومت مذهبی فروافتاده بر آن می انديشد.
4 سه شنبه شب نوبت «ساکرامنتو» است؛ نوبت آنکه از مبارزات بدون خشونت و سهم آنها در جنبش سبز سخن بگوئيم و به پرسش و پاسخ بنشينيم چرا که در کنار همهء مواردی که ذکر شدند همواره اين پرسش آميخته به نگرانی هم وجود دارد که رهبری شتابزده و ناشيانهء جنبش سبز می تواند مبارزه را به خشونت بکشاند و جان ها و خون های بسياری را بی حاصل بر باد دهد؛ حال آنکه مبارزهء بی خشونت ارزان ترين نوع مبارزه است. گاه حتی کار اصلاح طلبان به آنجا می رسد که انتقاد ار روش های رهبری موسوی يا کروبی را ناشی از ماجراجوئی انتقاد کننده می دانند و تحريک جمعيت به مقاومت در برابر خشونت را نوعی انحراف دادن جنبش تلقی می کنند. در اين مورد لازم است که لمحه ای توقف کنيم و بيانديشيم. من به اين ماجرا از دو منظر می نگرم؛ يکی از منظر منافع اصلاح طلبانی که سکولارها با خواستاران اعمال خشونت يکی می گيرند و آنها را به ماجراجوئی های انقلابی کور متهم می سازند. از نظر من، و از آنجا که باور دارم مقصد سکولارها و مقصد اصلاح طلبان مذهبی کشورمان يکی نيست و آنها بسوی هيچ چيزی جز ابقای حکومت اسلامی در صورت اصلاح شده اش حر کت نمی کنند و، در نتيجه، حرکت شان بر روی دايره ای باطله است که همواره به مبداء حفظ حکومت اسلامی می انجامد، معتقدم که آنها از ترس شعارهای «ساختار شکن» است که به ترفند مبارزه بدون خشونت متوسل می شوند والا اگر مطمئن بودند که مبارزهء خشونت آميز به ساختار شکنی (يعنی فروپاشی کل حکومت اسلامی) نمی انجامد، مسلماً از طرح و اجرای آن نيز پرهيز نمی کردند. آنها بيش از خود سکولارها نسبت به نيت سکولاريسم در خواستاری انحلال کامل حکومت اسلامی واقفند و با اعلام نگرانی از در خطر افتاده مردمان نه تنها را به آرامش و طمانینه دعوت می کنند بلکه طرح هرگونه شعاری را که «ساختار شکن» باشد جزئی از توسل به خشونت می دانند. هنوز چندان زمان از اعلام آن نظر مشهور محمد خاتمی نگذشته است که در جمعی از پيروان خود توضيح می داد که غرض اصلی اصلاحات جلوگيری از دست بالا يافتن سکولاريسم در سپهر سياسی ايران است. اصلاحات چيان با معرفی خود بعنوان خواستاران تحولات تدريجی می کوشند تا خود را مجريان سياست های بدون خشونت تلقی کرده و سکولارها را به خشونت طلبی متهم کنند. حال آنکه، در بحث بالا، نشان داديم که سکولارها خواستار تعيين مقصد و پيشروی به سوی آنند. و اين مرا به آن منظر و نگاه ديگر می رساند که کل بحث بالا را سالبهء به انتفای موضوع می کند؛ و آن اينکه خشونت آميز بودن و شدن يک مبارزهء سياسی را نه نيروی مبارزه کننده، که نيروی نشسته در قدرت تعيين می کند. همواره مبارزات با اعتراضات مطالبه محور آغاز می شوند و جنبه ای مدنی و بدون خشونت دارند اما هرچه حکومت مستبدتر و سرکوبگر باشد و در برآورده نکردن مطالبات معترضين پافشاری کند و در اين راستا دست به خشونت زند، اپوزيسيون نيز، بصورتی واکنشی، دست به خشونت می زند. اين حکومت های سرکوبگرند که اصلاحات را به سوی انقلاب می رانند و شاحه گلی را که معترض به سربازان اش می دهند به گلوله تبديل می کند. پيروزی گاندی و ماندلا را تنها نمی توان به پای جنبشی که اين دو سرنمون آن بودند گذاشت. حاکم بريتانيائی و دولت سفيدپوست افريقای جنوبی نيز در پيروزی مبارزات بدون خشونت (يا کمتر آلودهء خشونت شده) سهيم هستند. حال آنکه ما به چشم خود ديديم که در سال های 1356 و 1357 حکومت زمانی دست به دادن وعدهء برآوردن مطالبات شد که شيرازهء امور مملکت از هم گسيخته، ترس مردم از گلوله فرو ريخته، و تن دادن به مطالبات نتيجه ای جز ريختن بنزين بر آتش مردم نداشت. پس متهم کردن سکولارها به خشونت طلبی و توسل اصلاح طلبان به مبارزات بدون خشونت هر دو ادعاهائی بی پايه اند که فقط در چهارچوب منافع اصلاح طلبان مذهبی و سکولارها معنا پيدا می کنند. *** باری حاصل معنوی سفری يک هفته ای زدايندهء خستگی های جسمی است. با افتخار و سرفرازی شاهد اعلام موجوديت انجمن سکولارهای سبز در «فرزنو» و «ساکرامنتو» بوديم، هر دو به همت فرزانگان و نجبگان ميهن دوست محلی که پيوستن به شبکه جهانی سکولارهای سبز را سرعتی نو بخشيدند و، بقول شاملوی بزرگ، مژده دادند که زمستان عالم سياست ما روز به روز بيشتر به پايان محتوم خود نزديک می شود. به صاحبان آن همه چشم منتظر و مشتاق درود می فرستم و خوشحالم که در مجالس مان زنان و مردان سکولار دوشادوش هم به ميدان سياستی در می آيند که ريشه در تمدن و آزادی و حقوق بشر دارد و می خواهد حکومتی را بر کشورمان برقرار سازد که تبعيض گريز و خادم تک تک ايرانيان باشد.
1 منزل نخست جمعه شبی بود در سانفرانسيسکو، در خانهء کهن سالان باز مانده از جنگ های قديمی، در پذيرائی سرايدری فلسطينی که ميهمانان سکولارش را به تعارف قهوه و لبخند پذيرائی می کند. مجلس که آغاز می شود، و در پی آنچه که من می گويم، دستی از ميان جمعيت به نشان پرسشی بر می خيزد و چهره ای ناشناس در اجزاء و آشنا در ترکيب می پرسد که «آيا شما را بايد جزو "موسوی ستيزان" دانست؟» می پرسم که چرا بايد با «اشخاص» ستيزه کرد وقتی که مشکل در اختلاف در «مقصد» است؟ مقصد من ـ و هر آدم سکولار ديگر ـ همان «مقصد اعلام شده» ی مهندس موسوی نيست. برخی او را «رهبر» جنبش می دانند و به همين اعتبار جنبش را يک پديدهء مذهبی و در چهارچوب قانون اساسی حکومت اسلامی می بينند حال آنکه من جنبش را تجلی مخالفت مردم ايران با کل حکومت اسلامی می دانم و به اين اعتبار سکولارش می خوانم و مقصد مهندس موسوی را با مقصد نهائی مردم يکی نمی بينم و هنوز هم از «مفسران ِ» رنگارنگ سخنان اش در خارج کشور ـ که می گويند به ظاهر سخن مهندس موسوی توجه نکنيد، حرف اصلی او همينی نيست که می گويد ـ نيز نشنيده ام که مقصد مهندس موسوی رسيدن به يک حکومت سکولار باشد. و به همين دليل هم هست که سخنانش را دربارهء «ايران برای همهء ايرانيان» اما «در ظل قانون اساسی حکومت اسلامی» انجام شدنی نمی بينم. پس، موضع مرا نه از سر موسوی ستيزی که در راستای نيت خواستاری حکومتی سکولار برای کشورمان ببينيد. موسوی از نخستين روزهای رسيدن به نخست وزيری مخالفت خود با سکولاريسم را علنی کرد، بخصوص وقتی که برای انجام مذاکراتی به ترکيه سفر کرد اما حاضر نشد که طبق «پروتکل ديپلماتيک» به ديدار مزار کمال آتاتورک رفته و دسته گلی را بر آرامگاهش بگذارد، چرا که او بانی ترکيهء سکولار بود. و اين همان زمانی بود که در ايران نيز آرامگاه رضاشاه پهلوی را ـ نه به جرم استبداد که به خاطر کوشش برای کوتاه کردن دست دينکاران از دادگستری و آموزش و پرورش و فرهنگ و اوقاف ـ ويران کرده بودند تا هيچ کس ديگری به اين زودی ها هوس سکولاريزه کردن اين نهادها را در دل نپروراند. آيا مهندس موسوی امروز تغيير کرده است؟ آيا به اين نتيجه رسيده است که حکومت مذهبی، مالکيت ايرانيان بر کشورشان را به نفع اقليت سرکوبگر طرفدار ولايت فقها مصادره کرده است؟ آيا او اکنون به اين اشراف رسيده که قانونگزاری بر بنياد شريعت يک فرقهء کوچک مذهبی حاصلی جز کشتار و ويرانگری و آفرينش فضاهای ضد بشری ندارد؟ من هنوز به سر نخ هائی که بتوانند مرا به پاسخ هائی مثبت برای اين پرسش های کنجکاوانه برسانند برنخورده ام. 2 شنبه شب در مجلس بسته ای از روشنفکرانی که در «سن هوزه» گرد آمده اند می گذرد. بحث دربارهء سياست گام به گام، در برابر سياست های به اصطلاح «انقلابی» است و اينکه آيا مخالفت با رهبری مهندس موسوی مخالفت با سياست گام به گام هم هست یا نه؟ که من البته چنين عقيده ای ندارم و توضيح می دهم که هيچ آدم عاقلی پيدا نمی شود که اساساً و اصولاً انقلاب را بر تحول تدريجی ترجيح دهد و برای مبارزهء قهرآميز ارزشی بالذات قائل شود. سياست گام به گام به ما اجازهء تجربه، درس آموزی، تجديد نظر در روش ها و تاکتيک ها و پختن انديشه های خام را عرضه می کند. اما گام به گام بودن يک مبارزه تنها زمانی قابل تشخيص و تصديق است که هم مقصد خاصی وجود داشته و بر سر آن اجماعی صورت گرفته باشد و هم بتوان «پيش رفت» در مسير را اثبات کرد، حتی اگر گام به گام رفتن به شکل «دو قدم به پيش و يک قدم به عقب» متجلی شود. اگر اين دو شرط وجود نداشته باشد گام به گام رفتن چيزی جز قدم زدن بر محيط يک دايره نيست و تو هميشه به همان جائی بر می گردی که از آنجا آغاز کرده ای. در بحث پيشرفت به سوی مقصد معين است که می توان ـ در مرحله تعيين تاکتيک ها ـ به مسئله زمان بندی و سرعت نيز توجه کرد. اگر به سوی مقصدی گام بر نمی داری، کندی و تندی گام زدنت چه تفاوتی را می آفريند؟ می گويم که ما سکولارها در جستجوی درک «مقصد» کسانی هستيم که خود را «رهبر» نمی دانند اما مرتباً دست به تعريف «جنبش سبز» و تعيين مشخصات کسانی که جزو آن محسوب می شوند می زنند، مردم را به راهپيمائی می خوانند، زمانی نگذشته دعوت شان را، بخاطر مصالح بالاتر گويا، لغو می کنند، به ديدار خلاص شدگان از زندان می روند و هر از چندگاه يکبار «بيانيه» صادر می کنند. ما آنها را با معيارهای خودمان ـ معيارهای سکولار ـ می سنجيم و هنوز در نيافته ايم که آنها بجانب مقصدی سکولار در جرکت اند. ما به آنها که در مقابله با ارتجاعی ترين نيروهای وحش معاصر جبهه می گيرند احترام می گذاريم اما اين احترام به معنای آن نيست که در امر «مقصد» با آنان همراه باشيم. ما می دانيم که تعيين کنندهء نهائی مردم اند و فکر می کنيم که مقصد نهائی مردم دفع شر نهائی از حکومت مذهبی است، ما به اهميت گام به گام رفتن در اين راه واقفيم و رهپويان شکيبای راه را می ستائيم اما در بازگشت به دوران طلائی امام و وفاداری به قانون اساسی ضد ملی هيچگونه پيشرفت گام به گام را ممکن نمی بينيم، مگر آنکه ثابت شود اين «بازگشت و وفاداری» خود نوعی حرکت در مسير پيشرفت و دور شدن از دوران طلائی امام خمينی و ممکن کردن اصلاحات ساختارشکن در قانون اساسی فعلی است. در نتيجه ما، در اصطلاح علوم سياسی، همچون يک گروه فشار عمل می کنيم که می کوشد بازيکنان در صحنه را از چرخيدن بر محيط يک دايره بازداشته و آنها را مجبور به سکولار کردن مقصد و گام زدن پيش رونده به سوی آن کند. سياست گام به گام بخودی خود نه خوب و نه بد است. اين مقصد و پيشرفت به سوی آن اند که ارزش های مثبت و منفی اين سياست را پذيرا می شوند.
3 يکشنبه شب نوبت به «فرزنو»، در دو ساعت و نيمی جنوب سانفرانسيسکو، می رسد. خبر می شويم که اصلاح طلبان شهر مجلس ما را «تحريم» کرده اند! می گويم چه بهتر. حال می دانيم هرکس در اين مجلس نشسته خود را سکولار می داند و خواستار انحلال همهء اشکال حکومت مذهبی است. و بر همين اساس بد نمی بينم که در مورد طبيعت مواضع سياسی آدميان نکاتی را برای مخاطبان همدلم توضيح دهم. می گويم، به باور من، «مواضع» سياسی اشخاص مستقيماً ريشه در «منافع» شان دارد و اين منافع اند که رابطهء ما را با حکومت مذهبی کنونی تعيين می کنند. از خامنه ای گرفته تا آن لباس شخصی که به جوانان ايران حمله می آورد و، با چکمهء ظلم، نازک آرای تن شان را می آزارد همه در حکومت مذهبی کنونی «مشترک المنافع» اند و طبيعی هم هست که برای حفظ منافع خود از هيچ جنايتی خودداری نکنند. اينها در جبههء بنيادگرايانی که در طيف رنگارنگ موسوم به «اصولگرايان» متمرکزند فعاليت کرده و همهء مواضع سه قوهء حکومتی را در اختيار خويش دارند.
منافع «اصلاح طلبان» نيز به وجود همين حکومت وابسته است، حتی اگر آنها کلاً در جبههء مخالفان حاکمان کنونی قرار داشته باشند. وزيران و وکيلان رانده شده از درگاه در آرزوی بازگشت به قدرت می سوزند. فقهای نوانديش هنوز به اين نتيجه نرسيده اند که در سايهء يک حکومت سکولار بهتر می توانند به نوانديشی خود ادامه دهند. آقایانی همچون حجة الاسلام محسن کديور می دانند که اگر امروز در دانشگاه های آمريکا و اروپا مورد احترام قرار می گيرند اين امر بدان خاطر است که آنان با «نوانديشی ِ» خود می کوشند تا راه را برای آرايشگران و اصلاح گران معتدل و قابل تحمل در داخل ساختار کنونی حکومت مذهبی باز کنند. آنها می دانند که اهميت شان تا زمانی برقرار است که حکومت اسلامی هم در قدرت نشسته باشد. پس، اگرچه با حاکمان فعلی و روش های حکومت شان مخالفند اما خواستار انحلال اين حکومت به نفع برآمدن يک حکومت سکولار نيستند. تاکنون بازی سياسی در زمين های اين دو تيم انجام شده است. هر زمان يکی به دروازهء حريف هجوم آورده و به او گل زده است. اما در اين رد و بدل بازی آنچه باقی مانده، زمان خريده، و فربه شده است خود حکومت اسلامی است. و امروزه، در داخل کشور، سکولار کسی است که حکومت اسلامی هر دوی اين گروه ها را نمی خواهد و «منافع» اش در انحلال حکومت اين ها است. اين «منافع» گوناگون اند؛ از خواستاری آزادی های کوچک شخصی آغاز می شوند و به آزادی های بزرگ سياسی و اجتماعی و اقتصادی می انجامند. اين يک «نيروی سوم» است که حکومت مذهبی ـ قابله وار ـ آن را همچون (بقول شاملو) «انکار خود» آفريده است و اکنون هرچه در انهدام آن می کوشد خود را ضعيف تر و اين موجود را قوی تر می سازد. در خارج کشور اين «منافع» ماهيت مجرد تری بخود می گيرند. از کارگزاران و حقوق بگيران مستقيم حکومت اسلامی گذشته (که در لابی ها و نهادها و تجارت خانه هاشان کمين کرده اند) بسياری از ايرانيان خارج کشور هم در حفظ حکومت مذهبی در ايران دارای منافعی هستند. از آنکه در ايران کار و بار يا خانه و ملکی دارد، تا آنکه می انديشد با سقوط حکومت مذهبی همهء اين منافع و امکانات از بين خواهند رفت، همه خواهان حفظ اين حکومت اند. حتی می توان به منافع غيرشخصی تری نيز توجه کرد. آنکه فکر می کند، در خلاء پی آمد سقوط حکومت اسلامی، ايران تجزيه خواهد شد و آنکه فکر می کند با نبود يک جانشين مناسب نبايد در پی تضعيف حکومت اسلامی بود، هر دو در راستای حفظ حکومت اسلامی می کوشند و تبليغ می کنند و در عين حالی که خود را سکولار می دانند به ما می گويند که بايد منتظر ساعت مچی آنان شد تا زمان کوشش برای برافکندن حکومت مذهبی را تعيين کنند. پس، آنکه در خارج از کشور به راه های انحلال حکومت اسلامی و برقراری حکومتی سکولار می انديشد در صف اينگونه کسان قرار ندارد. نه صاحب منافع مادی است و نه دارای منافع معنوی. او حتی می تواند ايران را فراموش کند و در رفاه و آزادی و شادمانی کشورهای مهاجرپذير خود شريک باشد. اما هويت فرهنگی اش، خاطره ها و پيوندهای جانمدار اش با وطن اش، و آرزوها و برنامه هايش برای خاکی که بر آن ديده گشوده مانع از فراموش کردن آن خاک دور دست می شود. در خارج کشور «آدم سکولار» يک چنين معنا و تعريفی دارد و، بی هيچ پيوند مادی و منفعتی، به وطن اش و از همين منظر به چگونگی دفع شر حکومت مذهبی فروافتاده بر آن می انديشد.
4 سه شنبه شب نوبت «ساکرامنتو» است؛ نوبت آنکه از مبارزات بدون خشونت و سهم آنها در جنبش سبز سخن بگوئيم و به پرسش و پاسخ بنشينيم چرا که در کنار همهء مواردی که ذکر شدند همواره اين پرسش آميخته به نگرانی هم وجود دارد که رهبری شتابزده و ناشيانهء جنبش سبز می تواند مبارزه را به خشونت بکشاند و جان ها و خون های بسياری را بی حاصل بر باد دهد؛ حال آنکه مبارزهء بی خشونت ارزان ترين نوع مبارزه است. گاه حتی کار اصلاح طلبان به آنجا می رسد که انتقاد ار روش های رهبری موسوی يا کروبی را ناشی از ماجراجوئی انتقاد کننده می دانند و تحريک جمعيت به مقاومت در برابر خشونت را نوعی انحراف دادن جنبش تلقی می کنند. در اين مورد لازم است که لمحه ای توقف کنيم و بيانديشيم. من به اين ماجرا از دو منظر می نگرم؛ يکی از منظر منافع اصلاح طلبانی که سکولارها با خواستاران اعمال خشونت يکی می گيرند و آنها را به ماجراجوئی های انقلابی کور متهم می سازند. از نظر من، و از آنجا که باور دارم مقصد سکولارها و مقصد اصلاح طلبان مذهبی کشورمان يکی نيست و آنها بسوی هيچ چيزی جز ابقای حکومت اسلامی در صورت اصلاح شده اش حر کت نمی کنند و، در نتيجه، حرکت شان بر روی دايره ای باطله است که همواره به مبداء حفظ حکومت اسلامی می انجامد، معتقدم که آنها از ترس شعارهای «ساختار شکن» است که به ترفند مبارزه بدون خشونت متوسل می شوند والا اگر مطمئن بودند که مبارزهء خشونت آميز به ساختار شکنی (يعنی فروپاشی کل حکومت اسلامی) نمی انجامد، مسلماً از طرح و اجرای آن نيز پرهيز نمی کردند. آنها بيش از خود سکولارها نسبت به نيت سکولاريسم در خواستاری انحلال کامل حکومت اسلامی واقفند و با اعلام نگرانی از در خطر افتاده مردمان نه تنها را به آرامش و طمانینه دعوت می کنند بلکه طرح هرگونه شعاری را که «ساختار شکن» باشد جزئی از توسل به خشونت می دانند. هنوز چندان زمان از اعلام آن نظر مشهور محمد خاتمی نگذشته است که در جمعی از پيروان خود توضيح می داد که غرض اصلی اصلاحات جلوگيری از دست بالا يافتن سکولاريسم در سپهر سياسی ايران است. اصلاحات چيان با معرفی خود بعنوان خواستاران تحولات تدريجی می کوشند تا خود را مجريان سياست های بدون خشونت تلقی کرده و سکولارها را به خشونت طلبی متهم کنند. حال آنکه، در بحث بالا، نشان داديم که سکولارها خواستار تعيين مقصد و پيشروی به سوی آنند. و اين مرا به آن منظر و نگاه ديگر می رساند که کل بحث بالا را سالبهء به انتفای موضوع می کند؛ و آن اينکه خشونت آميز بودن و شدن يک مبارزهء سياسی را نه نيروی مبارزه کننده، که نيروی نشسته در قدرت تعيين می کند. همواره مبارزات با اعتراضات مطالبه محور آغاز می شوند و جنبه ای مدنی و بدون خشونت دارند اما هرچه حکومت مستبدتر و سرکوبگر باشد و در برآورده نکردن مطالبات معترضين پافشاری کند و در اين راستا دست به خشونت زند، اپوزيسيون نيز، بصورتی واکنشی، دست به خشونت می زند. اين حکومت های سرکوبگرند که اصلاحات را به سوی انقلاب می رانند و شاحه گلی را که معترض به سربازان اش می دهند به گلوله تبديل می کند. پيروزی گاندی و ماندلا را تنها نمی توان به پای جنبشی که اين دو سرنمون آن بودند گذاشت. حاکم بريتانيائی و دولت سفيدپوست افريقای جنوبی نيز در پيروزی مبارزات بدون خشونت (يا کمتر آلودهء خشونت شده) سهيم هستند. حال آنکه ما به چشم خود ديديم که در سال های 1356 و 1357 حکومت زمانی دست به دادن وعدهء برآوردن مطالبات شد که شيرازهء امور مملکت از هم گسيخته، ترس مردم از گلوله فرو ريخته، و تن دادن به مطالبات نتيجه ای جز ريختن بنزين بر آتش مردم نداشت. پس متهم کردن سکولارها به خشونت طلبی و توسل اصلاح طلبان به مبارزات بدون خشونت هر دو ادعاهائی بی پايه اند که فقط در چهارچوب منافع اصلاح طلبان مذهبی و سکولارها معنا پيدا می کنند. *** باری حاصل معنوی سفری يک هفته ای زدايندهء خستگی های جسمی است. با افتخار و سرفرازی شاهد اعلام موجوديت انجمن سکولارهای سبز در «فرزنو» و «ساکرامنتو» بوديم، هر دو به همت فرزانگان و نجبگان ميهن دوست محلی که پيوستن به شبکه جهانی سکولارهای سبز را سرعتی نو بخشيدند و، بقول شاملوی بزرگ، مژده دادند که زمستان عالم سياست ما روز به روز بيشتر به پايان محتوم خود نزديک می شود. به صاحبان آن همه چشم منتظر و مشتاق درود می فرستم و خوشحالم که در مجالس مان زنان و مردان سکولار دوشادوش هم به ميدان سياستی در می آيند که ريشه در تمدن و آزادی و حقوق بشر دارد و می خواهد حکومتی را بر کشورمان برقرار سازد که تبعيض گريز و خادم تک تک ايرانيان باشد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر