ريشه های اصطلاحات و ضرب المثلها ملیجک! + عکس هرگاه کسی بدون هر گونه دلیل موجهِ ظاهری و یا سیرتی، در نزد شخصی که مسئولیتی بر عهده دارد بیش از حدِ معمول عزیز و گرامی شمرده شود؛ آن شخص عزیز شدۀ بی مورد را "ملیجک" خطاب می کنند. ورود زنی از اهالی گروس به نام زبیده خانم به عنوان خدمه به دربار ناصری، نخستین سنگ بنای ظهور شخصیتی تاریخی به نام ملیجک محسوب می گردد. زبیده خانم که زنی بسیار عاقل و زیرک بوده است به زودی صیغه ناصرالدینشاه شده و به امینه اقدس ملقب می گردد. او به دلیل کاردانی و امانتداری در اندک مدتی مورد علاقۀ وافر شاه قرار گرفته و تقریباً نوعی مباشر اندرونی شاه محسوب می شود. خود غلامعلی خان در کتاب خاطراتش رویدادی را که موجب بروزمهر و محبت شاه به خودش گردیده است را بدین گونه شرح می دهد. او می نویسد که در همان روز ورودش به دربار، شاه که عادت داشته است شبها در زیر چهلچراغی بزرگ بخوابد، استثنائاً از این کار منصرف شده و محل خواب خود را تغییر می دهد. (سپس ابر و باد و مه و خورشید و فلک دست به دست هم می دهند و) در همان شب آن چلچراغ کذایی سقوط کرده و به شدت به زمین می خورد. از این رو ناصرالدین شاه، نجاتِ جان خود را مرهون خوش قدمی غلامعلی خان دانسته و به او به چشم فرشته نجات خود می نگرد. به این ترتیب مِهر ملیجک ثانی در دل شاهِ صاحب قران جای ویژۀ خود را می گشاید و لقب عزیزالسلطان نیز به او اعطا می گردد. امینه اقدس هم به نوبه خود از فرصت پیش آمده نهایت استفاده را برده و آتش این علاقه را در دل شاه فروزان تر می نماید. به طوری که ناصرالدینشاه این کودک زشت و لاغر و لجوج را حتی بیشتر از فرزندان خود دوست میداشته است. برای نمونه محمدحسن خان اعتمادالسلطنه در یادداشتهای روزانۀ خود مورخ (13 صفر1300 قمری) می نویسد: «ملیجک تب کرده بود. شاه به این واسطه کسالت دارند... از ناخوشی ملیجک زیاد متغیّر بودند. نه ناهار خوردند و نه خوابیدند.» (گمان نمی کنم که ایشان در هنگام از دست رفتن شهرهای آباد ایرانزمین و الحاق آنها به روسیه این چنین مغموم و افسره شده باشد). ... (سوم جمادیالاخری 1302): «سلام تحویل در تالار موزه منعقد شد... شاه در اطاق نارنجستان لباس میپوشیدند که به سلام بروند. شمشیر جهانگشای تمام الماس خاقان (فتحعلی شاه) را که هر سال در این موقع به کمر میبندند حاضر کرده بودند. در پشت غلاف (آن شمشیر) صورت فتحعلیشاه را مینا نمودهاند. ملیجک وارد شد، شاهجون شاهجون گویان، مثل این که هزار سال پدر در پدر شاه و شاهزاده بوده است خود را به دامان شاه انداخت و بنا کرد شمشیر را تماشا کردن. از شاه پرسید این مرد که ریش بلند دارد کیست؟ شاه فرمود جدّ من فتحعلیشاه است که مثل من شاه بود. گفت این هم شاه بود. به ریشش ریدم، ریش این را خوب بود به دُم قاطر بست. ... از این حرف مهره از پشت ما کشیدند و به خود لرزیدیم. اما شاه فرمود راست میگویی ملیجک، ریشش خیلی بلند بود. من از او بهترم. به این ختم شد...» مهديقلي خان مجدالدوله که به شاه بسيار نزديک بود و حتي شاه را «تو» خطاب ميکرد؛ حکايت ميکند که : «آن هنگام که ناصرالدين شاه ديوانه وار به عزيزالسلطان مهر ميورزيد، روزي در خلوت به او گفتم تو که فرزندان و نوههاي زيبا و دوستداشتني بسيار داري چرا به کودکي زشت و زرد رو و الکن دل بستهاي و با همه قدرت و وقار در مقابل او اختيار از کف نهادهاي؟ شاه از گوشه چشم زماني در من نگريسته گفت: اگر جز تو هر کس اين سؤال را از من کرده بود سخت مجازات ميشد، ولي به تو ميگويم که خود نيز به راستي دليل آن را نميدانم. شايد از آنجا که ميبايد کسي بدون چند يا حداقل يک عيب نباشد خداوند مهرورزي به مليجک را عيب من قرار داده و در محبتش بي اختيارم ساخته. بارها خواستهام از خواستنش بگذرم ولي نه تنها نتوانستهام از او دل برکنم بلکه بيشتر به وي مايل گشتهام». در سال 1311 هجری قمری، ناصرالدینشاه به عنوان هدیه عروسی عمارت اندرونی باغ سپهسالار را که در محوطه و مجموعه بهارستان (مجلس شورا) در تهران واقع شده است را به دخترش اخترالدوله و باغی بزرگ و یک ده آباد را در ورامین به ملیجک می بخشد. مجموعه ساختمان اندرونی اززمانی که ملیجک و اخترالدوله به آن نقل مکان می کنند عمارت عزیزیه نامیده می شود. از چگونگی زندگی ملیجک پس از پایان خاطره نویسی وی یعنی سال 1336 قمری ، تا زمان مرگ او اطلاع چندان موثقی در دست نیست. تنها مدرکِ موجود حکم بازنشستگی وی به عنوان پیشخدمت مخصوص محمد حسن میرزا (برادر و ولیعهد احمد شاه قاجار که هیچگاه به پادشاهی نرسید. زیرا سلسلۀ قاجار منقرض گردیده و رضا خان به سلطنت می رسد. از قضای فلکی ابن بار، نوبتِ رضا ولیعهد محمد رضا شاه می شود که به همان سرنوشتِ محمد میرزا گرفتار گردد و هیچگاه بر تخت شاهی جلوس ننماید ( تکرارتلخ تاریخ). سند بازنشستگی مذکورنشان می دهد که برای ملیجک حقوقی معادل ماهانه یکهزار ریال تعین گردیده بوده است. چنین گفته می شود که این حکم در نتیجه اقدامات مستوفی الممالک با موافقت رضا شاه صادر شده بوده است. و اما چگونگی پایان کارغلامعلی میرزا ملقب به عزیز السلطان، امیرتومان (سرتیپ اول) هشت ساله، مفتخر به عنوان سردارمحترم و دارنده شمشیر مرصع (نوعی نشان افتخارعالی درجه) و مهمتر از همه معروف به ملیجک (ثانی): او در سالهای آخر عمر به صورتی کاملاً گمنام و منزوی در یکی از کوچه های خیابان لُختی (سعدی فعلی) زندگی می کرده است. در یکی از شبهای سرد زمستان سال 1319 خورشیدی (1358 قمری) در هنگامی که ملیجک به خانه باز می گشته (و بی شک غرق در افکار و خاطرات خوش روزگاران سپری شدۀ زندگی خویش نیز می بوده و شاید هم زیر لبی زمزمه می نموده است که : روزگار است آنکه گه عزت دهد گه خوار سازد / چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد )، پایش در توده ای از کاهگِل که دروسط کوچه قرار داشته فرو می رود و به روی زمین در می غلتد. او در همان حال دچار سکته قلبی شده و در می گذرد. از دامان گرم و پرمحبت پادشاه در دربارناصری تا آغوش سرد و بیروح توده ای کاهگل در کوچه ای گمنام در خیابان سعدی تهران! ملیجک درهنگام فوت 63 سال سن داشته است. جنازۀ ملیجک در مقبرۀ خانوادگی مستوفی واقع در دهکدۀ ونک به خاک سپرده می شود. این مقبره در زمان حاضر در وسط محوطۀ دانشگاه الزهرای تهران (دانشگاه فرح سابق) واقع گردیده است. طنز و طعنۀ تلخ تاریخ چنین مُقَدَرکرده که تا ملیجک که روزگاران شیرین کودکی و نوجوانی خود را در اندرونی و حرمسرای ناصری بسربرده بوده است؛ پس از مرگ نیز قبر وی در وسط محوطۀ یک دانشگاه کاملاً زنانه قرار گرفته باشد! ------------------------------------------------ |
۱۳۸۸ آبان ۱۱, دوشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر