جمعه ۳ تير ۱۳۹۰ - ۲۴ ژوين ۲۰۱۱
ارژنگ بامشاد
اعتصاب غذای دوازه زندانی سیاسی در اوین در اعتراض به کشتن هدی صابر و هاله سحابی، انعکاس گسترده ای یافته است. این سئوال مرتب مطرح می شود که پیام اعتصاب غذای این زندانیان سیاسی چیست؟ آن ها که خواستی را مطرح نکرده اند، چرا دست به اعتصاب غذای نامحدود زده اند؟ آن ها که از جان خود دست شسته اند، کدام پیام را می خواهند برسانند؟ آن ها که خشونت و قساوت بی حد و مرز مقامات حکومتی را دیده اند، چه می خواهند بگویند؟
پیام اصلی آن ها روشن است. آن ها می خواهند اوج ددمنشی حاکمان را نشان دهند. تلاش کرده اند بی قانونی مطلق این حاکمیت، بویژه در زندان های جمهوری اسلامی را با صدای بلند فریاد کنند. برایشان دردآور است شاهد کشتن هدی صابر باشند و لب فروبندند. از این روست که جانِ خود، این تنها امکان موجود در زندان را به فریاد تبدیل کرده اند. اما آیا اوج قساوت و بیرحمی حاکمیت اسلامی بر کسی پوشیده است؟ آیا واقعأ ضرورت دارد این جان های عاشق را برای افشای ماهیتی که رسوای جهان است، به خطر انداخت؟
به نظر می رسد این اعتراض سنگین، بیش از یک پیام در خود داشته باشد. این فریاد اعتراض، باید مخاطبین بیشتری داشته باشد. این را باید اعتراض آن هائی دانست که ماهیت این رژیم را بیش از دیگران دریافته و از آن بریده اند. این فریاد ی که از جان مایه گذاشته ، اعتراض به آن هائی هم هست که هنوز در انتظار "اصلاح" امورند؛ دم از آشتی میان جانی و قربانی می زنند؛ هم چون سنگی بر پای جنبش عمل می کنند؛ هم بر پدال ترمز می فشارند و هم ترمز دستی را می کشند و در نهایت بذر ناامیدی می پاشند.
این اعتصابِ اعتراضی که امیدواریم گران تمام نشود، در شرایطی روی می دهد که جنبش ضداستبدادی در وضعیت حساسی قرار گرفته است. از این روست که جوانان و بخش های فعال جنبش مدام این سئوال را مطرح می کنند که چه باید کرد؟ چه می توان کرد؟ و گاه سردرگم در فضای کنونی، نوعی عصیان از سرناامیدی نیز سر بر می آورد. بسیارند فعالان جوانی که در چنبره ی این وضعیت و سردرگم در کلاف در هم پیچیده ی جنبش ضداستبدادی و فراز و فرودهای آن حیران و سرگردان هزاران سئوال بی پاسخ در برابر خود قرار می دهند و گاه در انبوه سئوالات غرق شده و فلج می شوند. گاه نیز مقایسه ی آزار دهنده ی جنبش مردمی در مصر و تونس و جنبش ضداستبدادی در ایران و سرنوشت هر یک، بر انبوه این سئوالات و پیچیده تر کردن آن می افزاید. برای این که بتوان با این وضعیت مقابله کرد و از این کلاف سردرگم راه نجاتی یافت باید وضعیت کنونی را خونسردانه تجزیه و تحلیل کرد.
جنبش ضداستبدادی ایران که در خرداد ۱۳۸۸ آغاز شد و دو سال هم ادامه دارد، جنبشی است که با استفاده از شکاف بالائی ها آغاز شد. مردم از یک فرصت تاریخی برای بیان اعتراض خود با بخشی از بالائی ها همراه شدند. همگامی و همراهی دو نیرو با خواست های متفاوت، طبعأ نمی توانست برای همیشه ادامه داشته باشد. خیلی زود روشن شد که مردم سر نظام را می خواهند در حالی که بالائی های متعرض، سروسامان دادن به نظام را می خواهند. بسیاری از شعارهای مردم به مذاق اصلاح طلبان و بویژه طیف های سازمان یافته شان خوش نیامد. تنها موسوی و کروبی بودند که تلاش می کردند هر چند لنگ لنگان همراه جنبش به پیش روند. فراخوان ۲۵ بهمن آن ها و استقبال گسترده ی مردم از آن، ترس بر جان حاکمان و بخشی از اصلاح طلبان انداخت. با حصر و حذف آن ها، فرایند تجزیه در جنبش ضداستبدادی سرعت گرفت. جوانان جنبش در راه همراهی و همگامی با خواست های توده های اعماق گام نهادند ولی سران اصلاح طلب و بخش های سنتی و سازمان یافته شان، از این همگامی کنار کشیدند. باز دست به دامان بالا شدند و چانه زنی ها آغاز شد. نیروی باردارنده ی جنبش به میدان آمد. اصلاح طلبی ظرفیت های خود را تمامأ به میدان آورده و پایان یافتن آن را اعلام کرده است. تنش در میان حاکمان هم بر امید آن ها افزوده است. این عقب نشینی آشکار اصلاح طلبان سازمان یافته، نمی توانست بر روند پیشروی جنبش تاثیرات ویرانگری نداشته باشد.
اما بخش های دیگر جنبش ضداستبدای هم نتوانستند به پایه ی جنبش و نیروی اجتماعی آن به قدر کافی نزدیک شوند. جنبش ضداستبدادی وقتی نتواند توده های کارگران و زحمتکشان را به میدان بیاورد و با خود همسو کند، از پایه ی اجتماعی پیشبرنده جنبش و در هم شکننده ساختارهای قدرت سیاسی و اقتصادی محروم خواهد شد. اگر جنبش ضددیکتاتوری مصر توانست با اشغال میدان التحریر، کمر استبداد را بشکند، بدان علت بود که ارتش طبقه کارگر در کنارش بود. اعتصابات در حال اوج گیری کارگری و حضور کارگران در میدان التحریر، به جنبش ضددیکتاتوری جان و قوام می بخشید. اما در جنبش ضداستبدادی ایران این گونه نشد. ناهمگونی این جنبش و ضعف نیروهای معتقد به نقش کارگران، مانع از حضور قدرتمند کارگران شد. نباید فراموش کنیم که در میان آن هائی که سر نظام را می خواستند، فقط طرفدارن حاکمیت خود مردم و نیروهای آزادی و برابری حضور نداشتند. بسیاری از نیروهای ضداستبدادی و سرنگونی طلب، به دمکراسی، به آزادی و به قدرت گیری مردم اعتقادی ندارند. بسیارند نیروهائی که با شعارهای پوپولیستی، تربیت فرقه ای و تشکیلات های باند گونه، با تعیین رهبر و رئیس جمهور در گردهم آئی های تشکیلاتی شان، خود را برای موج سواری و سواری گرفتن از مردم آماده می کنند و چشم امید به سلطه جویان خارجی هم دارند. و بسیارند نیروهای خودمحور ارتجاعی و شارلان های سیاسی که به امید سازماندهی کودتا، به تشکیل دولت در تبعید و پرش بر اریکه قدرت با کمک مهاجمین خارجی به شیوه افغانستان و عراق می اندیشند و روی امکانات سطله جویان و رسانه هایشان حساب بازکرده اند. حضور چنین فرصت طلبان سیاسی نیز، باعث نگرانی شدید بویژه در نسل جوان و پوینده گان راه آزادی و برابری می شود. ترس از این که از چاله به چاه نیافتیم، ترسی واقعی و دل نگرانی کشنده ای است. این را باید درک کرد.
عقب نشینی بخش های سازمان یافته اصلاح طلبان، فرصت طلبی موج سواران سیاسی سرنگونی طلب، و ضعف نیروهای آزادی خواه و برابری طلب، سه عاملی است که بن بست کنونی را رقم زده است. در حالی که حاکمیت سخت ترین بحران درونی خود را از سر می گذراند، به دلیل نبود یک جایگزین قدرتمند مردمی، امکان بهره برداری از شرایط کنونی به پائین ترین حد خود رسیده است. استبداد حاکم با سازماندهی غیرمستقیم تجاوزهای گروهی، با راه اندازی گشت های مبارزه با باصطلاح اراذل و اوباش و گرداندن دستگیر شدگان در محلات، و با اجرای اعدام های هر روزه، به جان مردم افتاده است تا آن ها را به عقب نشینی وادارد. در چنین شرایطی، سر در گریبان فرو بردن و یا خود را با شعار« اندکی صبر، سحر نزدیک است» غلغلک دادن راه چاره نیست. سر به عصیان برداشتن نیز راه نجات نیست. افشای هر روزه جنایات رژیم نیز مرهمی بر زخم مشکلات پیشارو نخواهد بود. پس چه می توان کرد؟
اول ـ باید آستین ها را بالا زد و به سازماندهی همت گماشت. باید نیروهای مردمی را در هر کجا که حضور دارند سازمان داد. کارگران می توانند سندیکا های خود را تشکیل دهند. تجربه های درخشان سندیکاها ی شرکت واحد و هفت تپه در جلو چشمانمان هست. تجربه هائی که حاکمیت اسلامی از وحشت نقش و جایگاه این تشکل های مستقل کارگری، رهبران این سندیکا ها را به زندان افکنده است. گسترش جنبش سندیکائی، می تواند سنگر بندی طبقاتی را به پیش برد. حضور سندیکاها و اتحادیه های کارگری در مبارزات مردم مصر و تونس بسیار آموزنده است. بدون کارگران متشکل نمی توان از به میدان آمدن این ارتش قدرتمند و میلیونی سخنی گفت. اگر کارگران و کارکنان شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه، تنها چند روز چرخ های حمل و نقل شهری را متوقف کنند، یک شهر ده میلیونی فلج خواهد شد و حکومت هیچ کاری نمی تواند بکند. اگر کارگران پالایشگاه های نفت مثل انقلاب ۱۳۵۷ شیرهای نفت را ببندند، حاکمیت مستأصل خواهد شد. اگر رفتگران شهرهای بزرگ دست از کار بکشند، فشار شدیدی بر حکومت وارد خواهد آمد. اگر پرستاران اعتصاب کنند، بخش وسیعی از جامعه در جریان مشکلات قرار خواهند گرفت و فشار افکار عمومی استبداد را در شرایط وخیمی قرار خواهد داد. و یا اگر معلمان دست از کار بکشند و اعتراض کنند، میلیون های دانش آموز و خانواده هایشان در جریان چنین اعتراضی قرار خواهند گرفت و در همراهی با آن ها سنگین ترین فشار اجتماعی را بر حاکمیت استبدادی وارد خواهند آورد. این ها تنها نمونه هائی از ظرفیت و توان کارگران متشکل است. کارگران بخش آموزش، بهداست، خدمات شهری، حمل و نقل ، صنعت، و دیگر عرصه های تولید و خدمات در صورت متشکل شدن، نیروی اجتماعی بسیار قدرتمندی را می توانند به میدان بیاورند. اما برای رسیدن به چنین شرایطی به سازماندهی و بازهم سازماندهی نیاز هست.
در محلات جوانان دختر و پسر می توانند هسته های مقاومت محله را بوجود آورند. هسته هائی که توان سازماندهی و بسیج نیرو داشته باشد. هسته هائی که بتوانند با بخش های وسیعی از مردم در تماس باشند. نافرمانی مدنی در عدم پرداخت قبض های گاز و آب و برق نشان داد چه ظرفیت مبارزاتی گسترده ای در محلات خوابیده است. زنان محلات نشان دادند که چگونه می توانند از تماس های روزانه شان برای ایجاد شبکه های مقاومت استفاده کنند. وجود چنین هسته هائی که فعالیت مخفی را با فعالیت علنی تلفیق کرده باشند، می توانند در مواقع ضروری به هماهنگی میان محلات کمک کنند . محلات پر جمعیتی که هر کدام شان می توانند به سنگرهای مقاومت مدنی و توده ای تبدیل شوند. هسته های مقاومت دختران و پسران جوان در محلات می توانند سازمانده مقاومت در برابر تعرض گشت های گوناگون رژیم که به بهانه ی حفظ امنیت اجتماعی برای مرعوب ساختن مردم به خیابان ها و محلات هجوم می آورند، باشند. بدون سازمانیابی در محلات نمی توان در برابر این نیروی سازمان یافته ی سرکوبگر مقاومت کرد. عنصر سازمان یابی در میان زنان و دانشجویان نیز، امری است که نمی توان از کنار آن گذشت. در این سازمانیابی نیز با اتکا به تجارب سال های گذشته، نمی توان و نباید تنها به عنصر علنیت و قانونیت تکیه کرد. تکیه ی یک جانبه بر علنی گرائی و قانون گرائی باعث تلاشی بسیاری از تشکل ها در دو سال گذشته شده است. باید به نوعی از سازماندهی روی آورد که تلفیق کار علنی و مخفی را تضمین کند. در برابر یک رژیم بشدت سازمانیافته و پلیسی باید هسته های مقاومت در تمامی بخش های جامعه به عنصر تلفیق فعالیت علنی و مخفی با حساسیت توجه کنند.
دوم ـ وقتی سازماندهی، مهمترین و اصلی ترین راه برای به میدان آوردن نیروی عظیم مردمی است، وظیفه ی نیروهای آگاه و روشنفکران مسئول و کنشگران آزادی و برابری، بیش از پیش برجسته می شود. وظیفه این نیروها و بویژه بخش جوانان آن، و بقول خودشان دهه شصتی ها، بیش از هر چیز برخورد مسئولانه با مسائل است. درست است که گرایش به سازماندهی شبکه ای و افقی دلمشغولی بسیاری از آن هاست. و این دلمشغولی گاه تا سرحد مطلق کردن این نوع سازماندهی پیش می رود. اما نباید فراموش کرد که اگر برای بسیج گسترده ترین نیروی اجتماعی، سازماندهی افقی بالاترین کارائی را دارد اما برای استحکام ، پیشروی و پیروزی حرکت و مهمتر از آن برای حفظ دستآوردی آن، بدون سازماندهی عمودی نمی توان ره به جائی برد. تجربه ی انقلاب مردم مصر این امر را بخوبی نشان می دهد. اگر در شرایط بسیج توده ای قبل از پیروزی، سازماندهی افقی بسیار کارا بود، اما اکنون که باید دستآوردهای انقلاب حفظ شود، مطلق کردن آن نوع سازماندهی تنها می تواند عرصه را برای نیروی سازمانیافته ای چون اخوان المسلمین مهیا کرده و به این نیروی ارتجاعی امکان دهد تا تمامی دستآورد های تاکنونی انقلاب مردم را به نابودی بکشاند.
از سوی دیگر تجربه ی تلخ بسیاری از مبارزان جوان از همراهی با سازمان ها و جریانات غیرمسئول و شخصیت پرستی که با سوءاستفاده از این فعالان و کادرهای جنبش در راه مطرح کردن خود و جریاناتشان با آن ها ابزار گونه برخورد کرده و در حفظ امنیت شان نیر به قدر کافی نکوشیده اند، این جوانان را به تشکیلات گریزی نگران کننده ای دچار کرده است. نباید فراموش کنیم که نیروهای چپ، چه در عرصه ی جهانی و چه در ایران بار شکست های سختی را بر دوش می کشند. در برخورد با این شکست ها، برخی از سازمان ها و جریانات چپ به بازاندیشی پرداخته اند؛ برخی دیگر به سنت ها و اشتباهات گذشته چسبیده اند و بخشی نیز از چپ و مبارزه طبقاتی رویگران شده اند. در چنین شرایطی اگر برخی از این تشکیلات ها، ظرف مورد نظر برای متشکل شدن را ارائه نمی دهند و یا حتی اگر شکست های جنبش چپ، سازمان گریزی را به گرایش غالب تبدیل کرده است، این امر نمی تواند امر سازمانیابی حزبی و ساختن تشکیلات های مبارزاتی را زیر سئوال ببرد. اردوی کار و زحمت، ارتش آزادی خواهان و برابری طلبان آن قدر نیروی حاضر به یراق ندارد که به اتلاف بی مهابای آن بپردازد. برای پیشبرد امر سازماندهی کارگران و زحمتکشان و توده های تهیدست، به یک لشکر کادر فعال نیاز هست. به هدر دادن نیرو و انرژی کادرهائی که با درد و رنج آموزش دیده اند، نمی تواند برای شکستن این بن بست موثر بیافتد. اکنون که جنبش اصلاح طلبی در همسوئی با جنبش ضداستبدادی تمامی ظرفیت های خود را خرج کرده است، برای شکستن بن بست کنونی باید روی به میدان آمدن ارودی کارگران و زحمتکشان حساب باز کرد. در غیر اینصورت شرایط برای فعال شدن سلطه جویان خارجی و عروسک های داخلی شان آماده خواهد شد. این وضعیت خطیر، به کار مشترک، به همکاری وسیع برای به میدان آوردن نیروی عظیم و سازمان یافته مردمی نیاز دارد.
و نکته ی آخر، شکست انقلاب بهمن از درون، و بیرون آمد هیولای دهشتناکی بنام جمهوری اسلامی از بطن یک انقلاب مردمی، زمینه ساز آن شده است که بسیاری نام انقلاب را مترادف با جنایات جمهوری اسلامی بدانند و به هزار زبان از انقلاب تبّری جویند. در چنین فضائی بسیاری از فعالانی که به نیروهای مدافع آزادی و برابری و حاکمیت کارگران و توده های تهیدست تعلق دارند، در دفاع از انقلاب دچار مشکل شده و گاه در همسوئی با مدافعان اصلاح استبداد دینی قرار می گیرند. باید به این فعالان و کنشگران صدیق یادآور شد که هیولای جمهوری اسلامی نتیجه انقلاب نیست، نتیجه شکست انقلابی است که مردم نتوانستند با سرعت و به قدر کافی در ارگان های قدرت خود متشکل شوند. دفاع از انقلاب یعنی دفاع از براندازی از پائین توسط توده های برانگیخته مردم برای ساختن نظمی نوین و توده ای. این کاری است که باید با قدرت انجام داد. باید از گفتمان انقلاب دفاع کرد زیرا این تنها راه نجات از جهنم جمهوری اسلامی است.
سوم تیرماه ۱۳۹۰ـ (۲۴ ژوئن۲۰۱۱)
پیام اصلی آن ها روشن است. آن ها می خواهند اوج ددمنشی حاکمان را نشان دهند. تلاش کرده اند بی قانونی مطلق این حاکمیت، بویژه در زندان های جمهوری اسلامی را با صدای بلند فریاد کنند. برایشان دردآور است شاهد کشتن هدی صابر باشند و لب فروبندند. از این روست که جانِ خود، این تنها امکان موجود در زندان را به فریاد تبدیل کرده اند. اما آیا اوج قساوت و بیرحمی حاکمیت اسلامی بر کسی پوشیده است؟ آیا واقعأ ضرورت دارد این جان های عاشق را برای افشای ماهیتی که رسوای جهان است، به خطر انداخت؟
به نظر می رسد این اعتراض سنگین، بیش از یک پیام در خود داشته باشد. این فریاد اعتراض، باید مخاطبین بیشتری داشته باشد. این را باید اعتراض آن هائی دانست که ماهیت این رژیم را بیش از دیگران دریافته و از آن بریده اند. این فریاد ی که از جان مایه گذاشته ، اعتراض به آن هائی هم هست که هنوز در انتظار "اصلاح" امورند؛ دم از آشتی میان جانی و قربانی می زنند؛ هم چون سنگی بر پای جنبش عمل می کنند؛ هم بر پدال ترمز می فشارند و هم ترمز دستی را می کشند و در نهایت بذر ناامیدی می پاشند.
این اعتصابِ اعتراضی که امیدواریم گران تمام نشود، در شرایطی روی می دهد که جنبش ضداستبدادی در وضعیت حساسی قرار گرفته است. از این روست که جوانان و بخش های فعال جنبش مدام این سئوال را مطرح می کنند که چه باید کرد؟ چه می توان کرد؟ و گاه سردرگم در فضای کنونی، نوعی عصیان از سرناامیدی نیز سر بر می آورد. بسیارند فعالان جوانی که در چنبره ی این وضعیت و سردرگم در کلاف در هم پیچیده ی جنبش ضداستبدادی و فراز و فرودهای آن حیران و سرگردان هزاران سئوال بی پاسخ در برابر خود قرار می دهند و گاه در انبوه سئوالات غرق شده و فلج می شوند. گاه نیز مقایسه ی آزار دهنده ی جنبش مردمی در مصر و تونس و جنبش ضداستبدادی در ایران و سرنوشت هر یک، بر انبوه این سئوالات و پیچیده تر کردن آن می افزاید. برای این که بتوان با این وضعیت مقابله کرد و از این کلاف سردرگم راه نجاتی یافت باید وضعیت کنونی را خونسردانه تجزیه و تحلیل کرد.
جنبش ضداستبدادی ایران که در خرداد ۱۳۸۸ آغاز شد و دو سال هم ادامه دارد، جنبشی است که با استفاده از شکاف بالائی ها آغاز شد. مردم از یک فرصت تاریخی برای بیان اعتراض خود با بخشی از بالائی ها همراه شدند. همگامی و همراهی دو نیرو با خواست های متفاوت، طبعأ نمی توانست برای همیشه ادامه داشته باشد. خیلی زود روشن شد که مردم سر نظام را می خواهند در حالی که بالائی های متعرض، سروسامان دادن به نظام را می خواهند. بسیاری از شعارهای مردم به مذاق اصلاح طلبان و بویژه طیف های سازمان یافته شان خوش نیامد. تنها موسوی و کروبی بودند که تلاش می کردند هر چند لنگ لنگان همراه جنبش به پیش روند. فراخوان ۲۵ بهمن آن ها و استقبال گسترده ی مردم از آن، ترس بر جان حاکمان و بخشی از اصلاح طلبان انداخت. با حصر و حذف آن ها، فرایند تجزیه در جنبش ضداستبدادی سرعت گرفت. جوانان جنبش در راه همراهی و همگامی با خواست های توده های اعماق گام نهادند ولی سران اصلاح طلب و بخش های سنتی و سازمان یافته شان، از این همگامی کنار کشیدند. باز دست به دامان بالا شدند و چانه زنی ها آغاز شد. نیروی باردارنده ی جنبش به میدان آمد. اصلاح طلبی ظرفیت های خود را تمامأ به میدان آورده و پایان یافتن آن را اعلام کرده است. تنش در میان حاکمان هم بر امید آن ها افزوده است. این عقب نشینی آشکار اصلاح طلبان سازمان یافته، نمی توانست بر روند پیشروی جنبش تاثیرات ویرانگری نداشته باشد.
اما بخش های دیگر جنبش ضداستبدای هم نتوانستند به پایه ی جنبش و نیروی اجتماعی آن به قدر کافی نزدیک شوند. جنبش ضداستبدادی وقتی نتواند توده های کارگران و زحمتکشان را به میدان بیاورد و با خود همسو کند، از پایه ی اجتماعی پیشبرنده جنبش و در هم شکننده ساختارهای قدرت سیاسی و اقتصادی محروم خواهد شد. اگر جنبش ضددیکتاتوری مصر توانست با اشغال میدان التحریر، کمر استبداد را بشکند، بدان علت بود که ارتش طبقه کارگر در کنارش بود. اعتصابات در حال اوج گیری کارگری و حضور کارگران در میدان التحریر، به جنبش ضددیکتاتوری جان و قوام می بخشید. اما در جنبش ضداستبدادی ایران این گونه نشد. ناهمگونی این جنبش و ضعف نیروهای معتقد به نقش کارگران، مانع از حضور قدرتمند کارگران شد. نباید فراموش کنیم که در میان آن هائی که سر نظام را می خواستند، فقط طرفدارن حاکمیت خود مردم و نیروهای آزادی و برابری حضور نداشتند. بسیاری از نیروهای ضداستبدادی و سرنگونی طلب، به دمکراسی، به آزادی و به قدرت گیری مردم اعتقادی ندارند. بسیارند نیروهائی که با شعارهای پوپولیستی، تربیت فرقه ای و تشکیلات های باند گونه، با تعیین رهبر و رئیس جمهور در گردهم آئی های تشکیلاتی شان، خود را برای موج سواری و سواری گرفتن از مردم آماده می کنند و چشم امید به سلطه جویان خارجی هم دارند. و بسیارند نیروهای خودمحور ارتجاعی و شارلان های سیاسی که به امید سازماندهی کودتا، به تشکیل دولت در تبعید و پرش بر اریکه قدرت با کمک مهاجمین خارجی به شیوه افغانستان و عراق می اندیشند و روی امکانات سطله جویان و رسانه هایشان حساب بازکرده اند. حضور چنین فرصت طلبان سیاسی نیز، باعث نگرانی شدید بویژه در نسل جوان و پوینده گان راه آزادی و برابری می شود. ترس از این که از چاله به چاه نیافتیم، ترسی واقعی و دل نگرانی کشنده ای است. این را باید درک کرد.
عقب نشینی بخش های سازمان یافته اصلاح طلبان، فرصت طلبی موج سواران سیاسی سرنگونی طلب، و ضعف نیروهای آزادی خواه و برابری طلب، سه عاملی است که بن بست کنونی را رقم زده است. در حالی که حاکمیت سخت ترین بحران درونی خود را از سر می گذراند، به دلیل نبود یک جایگزین قدرتمند مردمی، امکان بهره برداری از شرایط کنونی به پائین ترین حد خود رسیده است. استبداد حاکم با سازماندهی غیرمستقیم تجاوزهای گروهی، با راه اندازی گشت های مبارزه با باصطلاح اراذل و اوباش و گرداندن دستگیر شدگان در محلات، و با اجرای اعدام های هر روزه، به جان مردم افتاده است تا آن ها را به عقب نشینی وادارد. در چنین شرایطی، سر در گریبان فرو بردن و یا خود را با شعار« اندکی صبر، سحر نزدیک است» غلغلک دادن راه چاره نیست. سر به عصیان برداشتن نیز راه نجات نیست. افشای هر روزه جنایات رژیم نیز مرهمی بر زخم مشکلات پیشارو نخواهد بود. پس چه می توان کرد؟
اول ـ باید آستین ها را بالا زد و به سازماندهی همت گماشت. باید نیروهای مردمی را در هر کجا که حضور دارند سازمان داد. کارگران می توانند سندیکا های خود را تشکیل دهند. تجربه های درخشان سندیکاها ی شرکت واحد و هفت تپه در جلو چشمانمان هست. تجربه هائی که حاکمیت اسلامی از وحشت نقش و جایگاه این تشکل های مستقل کارگری، رهبران این سندیکا ها را به زندان افکنده است. گسترش جنبش سندیکائی، می تواند سنگر بندی طبقاتی را به پیش برد. حضور سندیکاها و اتحادیه های کارگری در مبارزات مردم مصر و تونس بسیار آموزنده است. بدون کارگران متشکل نمی توان از به میدان آمدن این ارتش قدرتمند و میلیونی سخنی گفت. اگر کارگران و کارکنان شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه، تنها چند روز چرخ های حمل و نقل شهری را متوقف کنند، یک شهر ده میلیونی فلج خواهد شد و حکومت هیچ کاری نمی تواند بکند. اگر کارگران پالایشگاه های نفت مثل انقلاب ۱۳۵۷ شیرهای نفت را ببندند، حاکمیت مستأصل خواهد شد. اگر رفتگران شهرهای بزرگ دست از کار بکشند، فشار شدیدی بر حکومت وارد خواهد آمد. اگر پرستاران اعتصاب کنند، بخش وسیعی از جامعه در جریان مشکلات قرار خواهند گرفت و فشار افکار عمومی استبداد را در شرایط وخیمی قرار خواهد داد. و یا اگر معلمان دست از کار بکشند و اعتراض کنند، میلیون های دانش آموز و خانواده هایشان در جریان چنین اعتراضی قرار خواهند گرفت و در همراهی با آن ها سنگین ترین فشار اجتماعی را بر حاکمیت استبدادی وارد خواهند آورد. این ها تنها نمونه هائی از ظرفیت و توان کارگران متشکل است. کارگران بخش آموزش، بهداست، خدمات شهری، حمل و نقل ، صنعت، و دیگر عرصه های تولید و خدمات در صورت متشکل شدن، نیروی اجتماعی بسیار قدرتمندی را می توانند به میدان بیاورند. اما برای رسیدن به چنین شرایطی به سازماندهی و بازهم سازماندهی نیاز هست.
در محلات جوانان دختر و پسر می توانند هسته های مقاومت محله را بوجود آورند. هسته هائی که توان سازماندهی و بسیج نیرو داشته باشد. هسته هائی که بتوانند با بخش های وسیعی از مردم در تماس باشند. نافرمانی مدنی در عدم پرداخت قبض های گاز و آب و برق نشان داد چه ظرفیت مبارزاتی گسترده ای در محلات خوابیده است. زنان محلات نشان دادند که چگونه می توانند از تماس های روزانه شان برای ایجاد شبکه های مقاومت استفاده کنند. وجود چنین هسته هائی که فعالیت مخفی را با فعالیت علنی تلفیق کرده باشند، می توانند در مواقع ضروری به هماهنگی میان محلات کمک کنند . محلات پر جمعیتی که هر کدام شان می توانند به سنگرهای مقاومت مدنی و توده ای تبدیل شوند. هسته های مقاومت دختران و پسران جوان در محلات می توانند سازمانده مقاومت در برابر تعرض گشت های گوناگون رژیم که به بهانه ی حفظ امنیت اجتماعی برای مرعوب ساختن مردم به خیابان ها و محلات هجوم می آورند، باشند. بدون سازمانیابی در محلات نمی توان در برابر این نیروی سازمان یافته ی سرکوبگر مقاومت کرد. عنصر سازمان یابی در میان زنان و دانشجویان نیز، امری است که نمی توان از کنار آن گذشت. در این سازمانیابی نیز با اتکا به تجارب سال های گذشته، نمی توان و نباید تنها به عنصر علنیت و قانونیت تکیه کرد. تکیه ی یک جانبه بر علنی گرائی و قانون گرائی باعث تلاشی بسیاری از تشکل ها در دو سال گذشته شده است. باید به نوعی از سازماندهی روی آورد که تلفیق کار علنی و مخفی را تضمین کند. در برابر یک رژیم بشدت سازمانیافته و پلیسی باید هسته های مقاومت در تمامی بخش های جامعه به عنصر تلفیق فعالیت علنی و مخفی با حساسیت توجه کنند.
دوم ـ وقتی سازماندهی، مهمترین و اصلی ترین راه برای به میدان آوردن نیروی عظیم مردمی است، وظیفه ی نیروهای آگاه و روشنفکران مسئول و کنشگران آزادی و برابری، بیش از پیش برجسته می شود. وظیفه این نیروها و بویژه بخش جوانان آن، و بقول خودشان دهه شصتی ها، بیش از هر چیز برخورد مسئولانه با مسائل است. درست است که گرایش به سازماندهی شبکه ای و افقی دلمشغولی بسیاری از آن هاست. و این دلمشغولی گاه تا سرحد مطلق کردن این نوع سازماندهی پیش می رود. اما نباید فراموش کرد که اگر برای بسیج گسترده ترین نیروی اجتماعی، سازماندهی افقی بالاترین کارائی را دارد اما برای استحکام ، پیشروی و پیروزی حرکت و مهمتر از آن برای حفظ دستآوردی آن، بدون سازماندهی عمودی نمی توان ره به جائی برد. تجربه ی انقلاب مردم مصر این امر را بخوبی نشان می دهد. اگر در شرایط بسیج توده ای قبل از پیروزی، سازماندهی افقی بسیار کارا بود، اما اکنون که باید دستآوردهای انقلاب حفظ شود، مطلق کردن آن نوع سازماندهی تنها می تواند عرصه را برای نیروی سازمانیافته ای چون اخوان المسلمین مهیا کرده و به این نیروی ارتجاعی امکان دهد تا تمامی دستآورد های تاکنونی انقلاب مردم را به نابودی بکشاند.
از سوی دیگر تجربه ی تلخ بسیاری از مبارزان جوان از همراهی با سازمان ها و جریانات غیرمسئول و شخصیت پرستی که با سوءاستفاده از این فعالان و کادرهای جنبش در راه مطرح کردن خود و جریاناتشان با آن ها ابزار گونه برخورد کرده و در حفظ امنیت شان نیر به قدر کافی نکوشیده اند، این جوانان را به تشکیلات گریزی نگران کننده ای دچار کرده است. نباید فراموش کنیم که نیروهای چپ، چه در عرصه ی جهانی و چه در ایران بار شکست های سختی را بر دوش می کشند. در برخورد با این شکست ها، برخی از سازمان ها و جریانات چپ به بازاندیشی پرداخته اند؛ برخی دیگر به سنت ها و اشتباهات گذشته چسبیده اند و بخشی نیز از چپ و مبارزه طبقاتی رویگران شده اند. در چنین شرایطی اگر برخی از این تشکیلات ها، ظرف مورد نظر برای متشکل شدن را ارائه نمی دهند و یا حتی اگر شکست های جنبش چپ، سازمان گریزی را به گرایش غالب تبدیل کرده است، این امر نمی تواند امر سازمانیابی حزبی و ساختن تشکیلات های مبارزاتی را زیر سئوال ببرد. اردوی کار و زحمت، ارتش آزادی خواهان و برابری طلبان آن قدر نیروی حاضر به یراق ندارد که به اتلاف بی مهابای آن بپردازد. برای پیشبرد امر سازماندهی کارگران و زحمتکشان و توده های تهیدست، به یک لشکر کادر فعال نیاز هست. به هدر دادن نیرو و انرژی کادرهائی که با درد و رنج آموزش دیده اند، نمی تواند برای شکستن این بن بست موثر بیافتد. اکنون که جنبش اصلاح طلبی در همسوئی با جنبش ضداستبدادی تمامی ظرفیت های خود را خرج کرده است، برای شکستن بن بست کنونی باید روی به میدان آمدن ارودی کارگران و زحمتکشان حساب باز کرد. در غیر اینصورت شرایط برای فعال شدن سلطه جویان خارجی و عروسک های داخلی شان آماده خواهد شد. این وضعیت خطیر، به کار مشترک، به همکاری وسیع برای به میدان آوردن نیروی عظیم و سازمان یافته مردمی نیاز دارد.
و نکته ی آخر، شکست انقلاب بهمن از درون، و بیرون آمد هیولای دهشتناکی بنام جمهوری اسلامی از بطن یک انقلاب مردمی، زمینه ساز آن شده است که بسیاری نام انقلاب را مترادف با جنایات جمهوری اسلامی بدانند و به هزار زبان از انقلاب تبّری جویند. در چنین فضائی بسیاری از فعالانی که به نیروهای مدافع آزادی و برابری و حاکمیت کارگران و توده های تهیدست تعلق دارند، در دفاع از انقلاب دچار مشکل شده و گاه در همسوئی با مدافعان اصلاح استبداد دینی قرار می گیرند. باید به این فعالان و کنشگران صدیق یادآور شد که هیولای جمهوری اسلامی نتیجه انقلاب نیست، نتیجه شکست انقلابی است که مردم نتوانستند با سرعت و به قدر کافی در ارگان های قدرت خود متشکل شوند. دفاع از انقلاب یعنی دفاع از براندازی از پائین توسط توده های برانگیخته مردم برای ساختن نظمی نوین و توده ای. این کاری است که باید با قدرت انجام داد. باید از گفتمان انقلاب دفاع کرد زیرا این تنها راه نجات از جهنم جمهوری اسلامی است.
سوم تیرماه ۱۳۹۰ـ (۲۴ ژوئن۲۰۱۱)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر