نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۸۹ اسفند ۲۴, سه‌شنبه

مناسبت و چهارشنبه سوری و سالگردشهادت کریمپور شیرازی

amirmokhtar_karimpur-shirazi_110315


انجمن در مجلس شورا ندارد حاصلی              انجمن بایست کردن در سرای انقلاب
ترس دولت ، ملت بیچار را از پا فکند             نقشه ای باید کشیدن از برای انقلاب
داروی صبر و شکیبائی نمیبخشد اثر              درد ما را نیست درمان ، جز دوای انقلاب
" ای مدیر روزنامۀ شورش بدان و آگاه باش که اگر دست از مبارزه با اشرف پهلوی بر نداری ، عاقبت وخیمی در پیش داری . دیدی چگونه محمد مسعود میخواست علیه ما مبارزه کند ، به حیات او خاتمه دادیم ؟ و باز هم می گوییم اگر دست از مبارزه با ما برنداری ، در همین روزها منتظر سرنوشت مسعود باش . "
این بود متن نامۀ تهدید آمیز دربار ، به شهید کریمپور شیرازی ، در پاسخ به مقاله ای که وی طی آن ، به شرح جنایات خانوادۀ پهلوی ، بخصوص شخص اشرف ، اینگونه پرداخته بود :
" مردم میگویند اشرف چه حقی دارد که در تمام شئون مملکت دخالت کرده و با مقدرات و حیثیت یک ملت کهنسال بازی کند ؟ مردم میگویند این پولهایی که اشرف ، بنام سازمان شاهنشاهی ، از مردم کور و کچل ، تراخمی و بیسوادِ این مملکت فقیر و بدبخت میگیرد ، به چه مصرفی میرساند ؟ مردم میگویند چرا خواهر شاه در امور قضاییه ، مقننه و اجرایی این مملکت دخالت نامشروع میکند ؟ چرا اشرف ، خواهر شاه ، دادستان تهران را احضار کرده و نسبت به توقیف ملک افضلیِ جنایت کار و آدم کش ، اعتراض کرده و دستور تعویض بازپرس را میدهد ؟ چرا باید یک نفر مفت خورِ نالایق ، بنام همسریِ خواهر شاه ( احمد شفیق ) ، دربار سلطنتی یک مملکت تاریخی را ملعبۀ عیاشی و خوش گذرانی خود قرار دهد ؟ . . .  شاه اگر با طرد اشرف ، فاطمه و احمد شفیق عرب و هیلر آمریکایی ، افکار عمومی را تسکین ندهد ، عاصیانِ به لب آمده و کارد به استخوان رسیده، ناچار خواهند شد برای حفظ استقلال و آبروی ایران کاری بکنند که ملت قهرمان و بزرگ فرانسه ، با دربار خود و لویی شانزدهم کردند . حال خود دانید با آتش و قهر و نفرت مردم . "
و در جای دیگر گفته بود : " من با خدای خود عهد و پیمان محکمی بسته ام . چون من پرده هایی را بالا می زنم که در زیر آنها هزارها خیانت ، هزارها فساد ، هزار بدبختی و بیچاره گی نهفته است . من جداً مصمم هستم که این مبارزۀ سرسخت و آشتی ناپذیر را تا سرحد مرگ شرافتمندانۀ سرخ دنبال کنم . چون من کاملاً در طی انتشار این سه شمارۀ شورش ، خطر را پیش بینی و احساس می کنم و ناچار ، در مقدمه ، شهادتین خود را ادا کرده ام . "
بنام نکو گر بمیرم ، رواست                مرا نام باید ، که تن ، مرگ راست
امیر مختار کریمپور شیرازی ، یار و مرید با وفای مصدق که تمام عمر کوتاه ۳۲ ساله اش  را در راه مبارزه با فساد و وطن فروشی خانوادۀ پهلوی گذرانده بود ، اهل استهبان شیراز بود . در ۱۳۰۰ هجری شمسی ، در خانواده ای فقیر بدنیا آمد . پس از تحصیلات اولیه ، چون خانواده اش قادر به تأمین مخارج ادامۀ تحصیل او نبودند ، ناچار به مدرسۀ نظام رفت . بعداً پس از آنکه دریافت ، تحصیلات نظامی با روحیه اش سازگار نیست ، وارد دانشکدۀ حقوق شد و با دریافت پایان نامۀ لیسانس از آن دانشکده فارغ التحصیل شد. سپس به خاطر علاقۀ وافر به روزنامه نگاری ، دراین زمنیه فعال شد و همزمان با مبارزات مردم به رهبری مصدق ، روزنامۀ شورش را پایه گذاشت و همراه جنبش مردم، شورش را ، صدای حق طلبانه و فریاد حلقوم مردم مظلوم ایران کرد :
" من نمیدانم مادران ،خواهران ، برادران شاه ، دیگر از جان مردم مفلوک گرسنۀ بی چیز، چه میخواهند ؟  سی سال تمام ، خون مردم را مانند زالو مکیدند ، جان مردم بی گناه و شریف را در سیاه چالهای زندان انداختند ، املاک و اموال مردم را به زور از آنان گرفتند ، ناموس دختران و زنان ملت را به زور لکه دار و آلوده ساختند ، تمام دارایی و پول ملت را به بانکهای خارجی سپردند . شاه ، شعبان بی مخ ، پری غفاری ، کاشانی جاسوس و دزدان دیگر از مردم محروم و گرسنۀ ایران چه میخواهند ؟
هزار مرتبه ، جای آوخ نیست ؟            که شاه حامی چاقو کشان بی مخ است ؟
رضا خان جنایتکار گوربه گور افتادۀ لعنتی ، تمام استعدادها و نبوغ را مانند افعی آفریقا بلعید و ایرانِ مستعد ، برومند ، پر افتخار را به قبرستان سیاه ، تاریک و مخوف تبدیل کرد . . . من از روزی که دست چپ و راست خود را شناخته ام و پا در صحنۀ سیاست گذاشته ام ، به قرآن مجید سوگند یاد کرده ام که چیزی جز به منفعت ملت ایران نگویم و سطری ، جز برای آسایش مردم ننویسم ، ولو اینکه به قیمت جانم تمام شود . من وظیفه دارم که تمام لانه های زنبور را هر چقدر میخواهد خطرناک باشد ، ویران کرده و مردم را از شر آنان آگاه سازم . ”
و همچنان ، به وفای بر عهد خود با مردم ایران و مراد خود ، مصدق بزرگ ماند ، تا جان داد .
بعد از کودتای ۲۸ مرداد بر خلاف عدۀ زیادی که خود را طرفدار مصدق و نهضت میباوراندند ، و حالا با تغییر اوضاع ، نان را به نرخ روز می خوردند ، نیز دست از مبارزه و یاری مصدقِ بی یاور مانده بر نداشت . که همواره نوشت :
دلم به پاکی دامانِ غنچه می سوزد         که بلبلان همه مستندو باغبان تنهاست
اورا پس از کودتا ، در مهر ماه همان سال دستگیر کردند . پنج ماه تمام تحت وحشیانه ترین  شکنجه ها ، از قبیل کشیدن میلۀ گداخته آهنی بر بدنش ، و سوزاندن نقاط دیگر بدنش با سیگار بود . تا اینکه . . . شب چهارشنبه سوری آمد ( سه شنبه ۲۳ اسفند ۱۳۳۲ ) . . .  در زندان لشگر ۲ زرهی ، برای برپایی " جشن " چهارشنبه سوری ، احتیاح به آتش بود. برای برافروختن این آتش و فرو نشاندن آتش کینه در قلبهای پلید خانوادۀ پهلوی ، با حضور و دستور اشرف و علیرضا پهلوی ، او را ، امیر مختار کریمپور شیرازی را حاضر کردند . ابتدا شخص علیرضا پهلوی با لگد بر دهانش کوفت و بعد در حالیکه پالانی بر وی نهادند ، او را وادار به " چهار دست و پا " راه رفتن نمودند. سپس نفت بر پیکر این فرزند با وفای ایران ریختند و آنگاه اشرف پهلوی به کشیدن کبریت ، آتش بر او زد . و بدین ترتیب آتش " جشن " چهارشنبه سوری مهیا شد . او که آتش گرفته ، سعی داشت از این مهلکه بگریزد ، از هر سو با سرنیزه های عمال شاهنشاهی روبرو شد .
روز بعد ، بدن سوخته وی را بطور ناشناس در جایی بی نشان ، در گورستان مسگر آباد تهران دفن کردند .
چگونه بتوان فراموش کرد ؟
هم اوست که در رسای شهدای ۳۰ تیر سرود :
ای شهیدی که بخون خفته و گلگون کفنی         ای عزیزی که بخون،غرقه ز عشق وطنی
ای جوانی که ز خون دل مردانۀ تو                 گشته سیراب و برومند درخت کهنی
ای پریچهرِ عزیزی که درایام شباب                خفته در خاک ، ز بیداد پلید-اهرمنی
ای شهیدی که دم مرگ نوشتی برخاک            ( پیشوا زنده و جاوید ) زخون بدنی
جامۀ غرقِ به خونِ توچو شد پرچم دوست        خصم دانست که تو کاوۀ لشگرشکنی
سرو جان درپی جانان  بگرفتی برکف              تا نگویند که عاشق نِئی و لاف زنی
جان شیرین بنهادی به سَرِ عشق وطن             تا که پرویز بداند تو همان کوه کنی
ای جوانی که در آزادی ایرانِ عزیز                چهره- گلگونی و خندانی و خونین کفنی
ای حبیبی که به آزاده گی و جانبازی              شهره شد نام بلند تو به هر انجمنی
ای وطن خواهِ شریفی که بنودت ز وطن           بهره ، جز تیرِجفایی و کهن پیرهنی
ای هَزاران ، که بخون گشته پروبالِ توغرق      از سیه کاری و خون خواریِ پیره زَغَنی
سر، قدم کردی و سینه ، سپرتیرِ بلا               تا صف خصم بداند که تو روئینه تنی
سینۀ چاک تورا دید ، چو مادر، خندید             پدری گفت بنازم که تو فرزندِ منی
نازم آن لحظه که خونین دهنت خندان بود         تا نگویند که گریانی و خونین دهنی
نازم آن غیرت و آن همت و آن عزم بلند           که جز ایران به دم مرگ نگفتی سخنی
ای بخون خفته شهیدان به شما باد سلام          ای کفن پوش عزیزان به شما باد سلام

هیچ نظری موجود نیست: