من به گوش تو سخن های نهان خواهم گفت همنشين بهار |
ستار لقائی مرا به یاد «حسین اورگنجی» که او نیز اهل تربت حیدریه بود و پیش از انقلاب با هم در زندان وکیل آباد مشهد بودیم، میاندازد. فرزانه ای که «بیغم شاد» نبود اما، همیشه میخندید. با کبر و غرور میانه نداشت و مجاهدت و آزادیخواهی پیشهاش بود و بعد از انقلاب زیر شکنجه جان داد... اوّل وادی طلب است و مَرکبِ اين وادی صبر رویکرد ستار لِقائی با حزب رستاخیز، شکستن قُبح همکاری با رادیو اسرائیل، تطهیر نابجای امثال شریف امامی و کمرنگ کردن سرکوب و سانسور شاهانه در گفتگو با بی بی سی، (در حالیکه به قول خودش ددر رژیم پیشین او از جمله برای اینکه برخلاف سنت معمول بهائیان در سیاست دخالت کرد، احترام برمی انگیزد. ستار لِقائی تلاش کرد طاهره قرةالعین، آن زن پاک و شجاع را هرچه بیشتر بشناساند، در کتاب « عشق من ... هنر من ... زندگی من »، پای صحبت خیلی ها نشست. با ملوک ضرابی، مصاحبه کرد... او که آرزو داشت جهان بیمرز شود، غیر از «پکاوش» و نوهاش، فرزندان و نوههای دیگری هم دارد که یادش را زنده میکنند. یکی دوتا هم نیستند: قصههایش. *** ستار لِقائی، بهائی بود و در تربت حیدریه نیز بهائی کُشی سابقه داشته است. به یاد او، داستان غمبار «دکتر سلیمان برجیس» را که از سیرت ظالمان و تیغ مرتجعان پرده برداشته و از قتل های زنجیره ای و ترورهای پیش و بعد از آن، رازگشائی میکند ــ شرح میدهم. (این مقاله برای ویکیپدیا نوشته شده و به همین دلیل محدودیتهای خاص خودش را دارد.) سگ كشتيم، برجیس سقط شد. سلیمان برجیس طبابت میکرد و آنطور که اسناد نشان میدهد در محل کارش کاشان، به خوشنامی مشهور بودهاست. چهار سال بعد از قتل احمد کسروی، فدائیان اسلام دستور قتل سلیمان برجیس را (به خاطر تبلیغ بهائیت) میگیرند و در تاریخ ۱۴ بهمن ۱۳۲۸، وی را در خانهای در شهر کاشان تکه تکه میکنند.[پانویس ۲] به باور عاملین قتل، سلیمان برجیس مُلحد بوده و آنان وظیفه شرعی خود را انجام داده و کار درستی کردهاند. دو نفر وابسته به انجمن تبلیغات اسلامی کاشان (عباس توسلی و علی نقی پور)، به بهانه داشتن بیمار در حال مرگ، سلیمان برجیس (طبیب) را به خانهای میکشانند [پانویس ۳] و سپس آنطور که روزنامههای رسمی کشور گزارش دادند با زمینه چینی و کمک حاج محمد رسولزاده، درودگر، محکمهای، رضا گلسرخی و دو نفر دیگر، با هشتاد و یک ضربه کارد تکهتکه میکنند. [پانویس ۴] سپس در بازار به راه افتاده و شعار لا اله الا الله سرميدهند. مردم ميپرسند كه چه خبر است و آنها جواب ميدهند كه سگ كشتيم، برجیس سقط شد. ميرويم شهرباني خودمان را معرفي كنيم. ما وظیفه شرعی خود را انجام دادهایم. بعد از آنکه (با برنامه قبلی)، چهار نفر از قاتلین خود را معرفی نموده و زندانی میشوند، با تحریک امثال شیخ عبدالکریم تربتی واعظ، جمعیّت زیادی از مساجد و بازار در اطراف شهربانی و زندان گرد آمده و قصد خارج نمودن آنها را مینمایند. [پانویس ۵] محمد تقی دامغانی (از اعضای هیئت مدیره کانون وکلای ایران، قبل از انقلاب) که کار پُرس و جوی متهمان را بعهده داشته در کتاب خاطراتش توضیحات پُرمعنایی داده که مضمون آن این است: آن چهار نفر، بدون هیچ تکلف و تردیدی صریحاً به ارتکاب قتل اعتراف کردند و هر کدامشان مدعی بود که او ضربه اول را نزده، بلکه همه با هم اللهاکبرگویان ضربه زدهاند. معلوم بود به آنها آموزش داده شده که چه بگویند و چه نگویند. پرسیدم چرا دکتر برجیس را شما کشتید. همه همزبان پاسخ دادند او ملحد بوده و برای آنکه مسلمانان را از راه به در کند تلاش میکردهاست. گفتم که او مردی خیّر و ضعیف پرست بوده، گفتند همه اینها را برای گمراه کردن مسلمانان انجام دادهاست. بر حسب فتوای اعلم علمای زمان، شرعاً مکلف به اجرای حکم قتل این شخص بوده و وظیفه شرعی خود را انجام دادهایم. [پانویس ۶] عاملین جنایت تبرئه میشوند. برخی علما آیهالله بهبهانی، آیهالله سید ابوالقاسم کاشانی، آیهالله میرزا محمد فیض، آیهالله احمد علی احمدی، محمدتقی فلسفی جانب دستگیرشدگان را میگیرند و از آنان به عنوان مردان ایمان و عمل یاد میکنند. گفته شده که آیت الله سید حسین طباطبایی بروجردی در رابطه با قتل سلیمان برجیس، نامه ای [پانویس ۷] برای محمد تقی فلسفی نوشتند و در آن از قتل برجیس حمایت و خواستار آزادی متهمان شدند. [پانویس ۸] در گلپایگان نیز (بنا بر آنچه سند تلگراف نشان میدهد)، ۲۴ نفر همراه با آیه الله میرزا ابوالقاسم محمدی به تلگرافخانه میروند و با مخابره نامههایی به مقامات عالیه و مراجع تقلید به مرکز و قم، خواهان جلوگیری از تبلیغات بهائی و آزادی قاتلین سلیمان برجیس میشوند. علما نامهای به محمد رضا شاه پهلوی در مورد آزادی قاتلین برجیس مینویسند. دادگاه عاملین قتل که جز دو نفر، بقیه حدود ۱۸ سال سن داشتند در تهران تشکیل شد و از ۵ شهریور ۱۳۲۹ تا ۲۲ شهریور همان سال (جمعاً ۱۷ روز) طول کشید. آیتالله غروی، آیتالله راستی، حجهالاسلام حلیمی، سیداصغر ابنالرسول و دیگر طلاب برای رهایی عاملین قتل سلیمان برجیس تلاش زیادی کردند. مجلات «پرچم اسلام»، «آیین اسلام» و...، تلگراف آیهالله صدوقی را به آیهالله بروجردی و آیهالله کاشانی چاپ کردند و همه با های و هوی خواهان تبرئه مسببن حادثه شدند. بعد از آنکه دادگاه جنایی برای رسیدگی به پرونده به صورت علنی تشکیل شد، دکترعبدالله رازی (وکیل خانواده سلیمان برجیس) گفت: فدائیان اسلام مرا تهدید به قتل کردهاند. او در دادگاه گفته بود: «یک دکتر بیچاره یک طبیب پیرمرد که به درد مردم میرسید را بردهاند و قطعه قطعه کردهاند.» در نهایت مقامات دادگاه،عاملین قتل سلیمان برجیس را تبرئه نمودند و آنان با سلام و صلوات به خیابان آمدند. از قاتلان دکتر برجیس به گرمی استقبال میشود. مهتمان به قتل پس از خروج از دادگستری تهران، مورد استقبال هزاران نفر از روحانیون و مردم قرار میگیرند و آنها را به منزل آیتالله خوانساری و آیتالله کاشانی میبرند. یکی دو روز بعد هم در کاشان مورد استقبال قرار میگیرند. در کاشان نیز از آنان استقبال گرمی به عمل میآید. در این حادثه، آیتالله بروجردی پشتیبانی بسیاری از متهمین کرد. ایشان در جواب نامه مرحوم فلسفی که در اینباره وساطت کرده، حمایت نمود و اعلام کرد که به این هشت نفر نباید صدمه بخورد.[پانویس ۹] از فردی که اکنون زنده است و آنزمان را به یاد دارد شنیدم برخی که خودشان اهل نماز و روزه بودند، هیج نسبتی هم با بهائیان نداشتند اما به کاردآجین شدن برجیس به نام دین مبین معترض بودند از کوره به در رفته، دشنام میدادند و اینجا و آنجا میگفتند: قم بهتره یا کاشون، لعنت به هر دوتاشون... کانون پزشکان ایران اعتراض میکند. در پی قتل سلیمان برجیس و شیوه محاکمه مسببین آن که ارباب جراید «ننگ دادگستری ایران» نامیدند، «کانون پزشکان ایران» نیز نامه سرگشادهای به شاهنوشتند و شدیداً به این عمل وحشیانه اعتراض نمودند و یادآور شدند سلیمان برجیس پزشک باسواد و حاذقی بود، سالها نسبت به اهالی کاشان خدمت کرد. او اشخاص بی بضاعت را مجّاناً معالجه میکرد و در شهر به نیکنامی مشهور بود. [پانویس ۱۰] گزارش مطبوعات از قتل سلیمان برجیس این پزشک را به عیادت بیماری دعوت کردند و سرانجام بطرز فجیعی به قتل رسانیدند. آیا رئیس شهربانی کاشان دراین حادثه دخیل بودهاست؟ از چندی پیش در کاشان هیئتی بنام هیئت دعاةِ اسلامی منتسب به انجمن تبلیغات اسلامی بوجود آمدهاست. اشخاصی که در این هئیت مصدرکار بودند بهیچ وجه صلاحیّت آنرا نداشتند و اعمال خلافی بنام دین اسلام و شرع مقدّس انجام میدادند. این اشخاص یک عدّه آدم ماجراجو و بیکاره را تحریک میکردند که بهائیان را در معرضِ عام اذیّت کنند. سرهنگ فاطمی رئیس شهربانی به شکایات بهائیان ترتیب اثر نمیدهد. در جلسات سرّیِ هیئت، توطئه قتل سلیمان برجیس چیده میشود. آقای شیرزاد از طرف مجلّه فردوسی به عنوان مأمور تحقیق بیطرفانه به کاشان اعزام میشود. او چنین گزارش میدهد: دکتر سلیمان برجیس اهل کاشان در حدود ۵۰ سال از عمرش میگذشت. دکتر برجیس تا ۱۶ دی ماه گذشته (۱۳۲۸) عضو وزارت بهداری بوده و در بهداری شهرستان کاشان انجام وظیفه میکردهاست. سلیمان برجیس علاوه بر مطبّ دارای داروخانه هم بوده و اغلب بیماران بی بضاعت را مجّاناً پذیرفته و به آنها داروی رایگان میدادهاست. میگویند حتّیٰ به بیماران تنگدست پول هم میداده و روی همین اصل در آن شهرستان به نیک نامی معروف و مورد احترام عموم بودهاست (این قسمت را نماینده ما در کاشان نیز تائید کردهاست.) حوالی ساعت ۱۱ صبح ۱۴ بهمن دو نفر بنام عبّاس توسّلی و علی نقی پور به مطبّ دکتر برجیس آمده اظهار میدارند: آقای دکتر دست ما و دامن شما. مریضی داریم که حالش خیلی بد است. خواهشمندیم قدم رنجه بفرمائید و به عیادت او بیائید. در آن موقع هفت هشت نفر مریض در مطبّ نشسته و منتظر نوبت بودهاند. برجیس جواب میدهد مانعی ندارد امّا اجازه بفرمائید این چند نفر را راه بیاندازم آنگاه با هم به عیادت بیمار شما میرویم. ولی آن دو نفر التماس و اصرار کرده تأخیر را موجب مرگ بیمار میدانند. برجیس با آنها میرود. در منزل اثری از بیمار نبودهاست. او را با ۸۱ ضربۀِ مهلک از پای درمیآورند. شخصی به نام رسول زاده گلوی برجیس را میبُرد. بعد از این عمل فجیع که در کمترجایی از جهان سابقه داشته، قاتلین در بازار فریاد میکنند ما یک نفر کافر را کشتیم و خودرا به شهربانی معرّفی میکنند. [پانویس ۱۱] خبرنگار قضائی روزنامه، علّت قتل را تنها یک علّت و آن هم تعصّبِ مذهبی مینامد. قاتلین خود علّت قتل را در بازجویی بواسطۀ تعصّبات مذهبی توضیح دادهاند. کانون پزشکان ایران نامه سرگشادهای به شاه مینویسند و شدیداً به قتل سلیمان برجیس اعتراض میکنند و از او میخواهند «تا محرّکین و عاملین این قتل خونین هرچه زودتر به شدیدترین کیفرها برسند و عناصر ماجراجو و جانی را درس عبرتی باشد.» [پانویس ۱۲] روز ۱۵ بهمن عدّه ای از جمعیّت وابسته بانجمن تبلیغات اسلامی از دکتر سلیمان برجیس را که از اطبّاء حاذق کاشان بودهاست و سالها خدمات شایانی نسبت به اهالی کاشان مینماید مخصوصاً از اشخاص بی بضاعت دستگیری و آنها را مجّاناً معالجه مینمود، برای عیادتِ مریض دعوت نموده و علناً اورا با ضرب چاقو و سنگ بطرز فجیع و شرم آوری مقتول و ضاربین بلافاصله خود را به اداره شهربانی معرّفی و اعتراف مینمایند. طولی نمیکشد که جمعیّت زیادی در اطراف شهربانی و زندان گرد آمده و قصد خارج نمودن بازداشت شدگان را مینمایند. صبح روز بعد مجدّدا به تحریک عدّهای آشوب طلب اهالی را اجباراً به تعطیل و بستن بازار وادار نموده، نظم عمومی مختل، اهالی فوق العاده نگران و بلاتکلیف میباشند. برای ما وقوع چنین اعمالی که نمونۀ نزاعهای قرون وسطائی است جای نهایت تأثّر و نگرانی است. [پانویس ۱۳] ما در دنیای قرن بیستم زندگی میکنیم که عقاید مذهبی بعنوان یک اصل مسلّم و حقّ تزلزل ناپذیر برای همه مردم جهان به رسمیّت شناخته شدهاست. چنین صفحات شرم آور را که حاکی از کشتار انسانها بر بهانههای مذهبی باشد فقط میتوان در دورۀ بربریّت و دورۀ تاریک قرون وسطائی جستجو کرد و در دوره کنونی بشریّت مترقّی از اینگونه عملیّات ننگ دارد. هممیهنان ما از هر دسته و گروه و عقیده مذهبی بایستی حقّ مسلّمِ دیگر هم میهنان خودرا بآزادی عقاید مذهبی بشناسند و عملاً قدمی بر ضدّ این اصل تردید ناپذیر برندارند. در دوره امروزی راه انداختن نزاع و کشتارهای مذهبی در مملکتهای مستعمره و نیم مستعمره فقط برای پست نشان دادن آنها و جاودانی ساختن استعمار آنها و تأمین تسلّطِ مستعمره طلبان عملی میشود و همه آنهائی که به استقلال و ترقّی و آزادی میهن خود علاقه دارند باید از این تشبّثات شرم آور خود را بر حذر نگاه دارند و مرتکب عملیّاتی که قبل از همه ضررش بتمام کشور خواهد خورد نگردند. به نظر ما دولت وظیفه دارد مرتکبین این عمل خشونت آمیز و وحشیانه را در کاشان محاکمه و مجازات کند و بفهماند که هیچ دستهای نباید به بهانههای اختلافات موهوم مذهبی هم میهنان خودرا کشتار کند و اغراض خصوصی خویش را عملی سازد. همه ایرانیان به هر عقیده مذهبی که باشند باهم برادرند و قبل از همه چیز باید برای استقلال و آزادی و ترقّی کشور و میهن خود با هم دست اتّحاد بدهند.[پانویس ۱۴] ننگ دادگستری ایران واقعه کاشان حقیقتاً جای بسی تأسّف است. در کشوری که مردم آن سه هزارسال داعیه تمدّن و بزرگی و فهم و شعور و احساسات بشردوستی و نوع پروری دارند، در سرزمینی که تاروپود زندگی مردم آن با قوانین و نظامات محکم و صریح و روشن اسلامی بهم پیوسته، در مملکتی که پیشوای بزرگ دین آن در ۱۳۰۰ سال پیش مردم را به برادری و برابری و مساوات دعوت میکرد و بزرگترین جهاد را برعلیه ترور و آدمکشی و قتل و غارت شروع نمود، مردمی پیدا میشوند که دست خود را به خون فرد بیگناهی بیالایند و جای بسی تأثّر است که از این عمل خود کمترین شرم و حیائی نمیکنند و واقعاً خیال میکنند که رفتار آنها طبق اصول دین و مذهب بودهاست. با همۀ اینها و با وجود محرز بودنِ جرم قاتلینِ به قتلِ دکتر برجیس، بر اثر ِتشبّثاتِ روحانیّون و تحت فشارقراردادن دادگاه، متّهمین آزاد میشوند.[پانویس ۱۵] پایبند بودن به اصول حق و عدالت، برابری و یکسانی همه مردم در مقابل قانون، وجود یک دستگاه دادگستری بیغرض و استوار که عملاً با حفظ استقلال خویش در برابر نفوذهای نامشروع و یا قضاوتهای بی غرضانه خود اطمینان و احترام مردم را نسبت به خویش جلب کرده باشد، اینها یکی از مظاهر برجسته یک جامعه مترقی و آزادیخواه است که متاسفانه کشور ما به کلی فاقد آن است. دستگاهی که بیگناه را محکوم و گناهکار را تبرئه مینماید. دستگاهی که در روز روشن در صحن دادگاه آن، یکی از برجستهترین قضات و وکلای دادگستری (احمد کسروی)، را قطعه قطعه میکنند و در عوض مجرمین را تبرئه میکند. تعجبی نیست که هردم از از این دستگاه حق کش نفوذ پرور، رسوایی تازهای برمیخیزد و داستانی بر داسنانهای گذشته اضافه میشود. داستان محاکمه قاتلین دکتر برجیس تازهترین برگی است که بر این کتاب رسوا افزوده شدهاست. همه کس از داستان اسفانگیز قطعهقطعه کردن یکی از اتباع این کشور، یک فردی که حق زندگی در این کشور داشته (با خبر است)، داستانی که در روزنامههای هیئت حاکمه با آب و تاب شرح داده شده بود. همه کس حکم دادگاه و تظاهرات چند روز اخیر را نیز دیده و شنیدهاست. بیشک هر بیننده باوجدان پس از مقایسه نمیتواند جز نفرت به این دستگاه دادگستری احساس دیگری داشته باشد. هر انسان با وجدانی میاندیشد که این این قضیه از دو شق خارج نیست: یک احتمال این است که فرض کنیم متهمین حاضر بیگناه بوده و حکم تبرئه حق بودهاست و در این حالت این سئوال پیش میآید که این چه دستگاهی است که بیگناهان را بدون دلیل به زندان و دادگاه میکشاند؟ مهمتر از آن سئوال، این سئوال دیگر که پس قاتلین حقیقی کجا هستند، زیرا نتوانستند منکر این حقیقت اشکار شوند که طبیبی را کشته و مُثله کردهاند. احتمال دوم این است که دستگاه دادگستری مانند موارد متعدد دیگر، این بار نیز تحت نفوذ قرار گرفته و برائت گناهکاران را صادر کرده باشد. بخصوص که انسان هنگامی که آن تظاهرات و حشم کشیهای روزهای اول و این گاوکشیها و دسته راه انداختن و مهمانی کردنهای پس از رأی را مشاهده میکند، این احتمال برای او قویتر میگردد. (...) گمان میکنیم هیچ ایرانی شرافتمندی حاضر نباشد با رجالهبازی و گاوکشی و قمه کشی خون یکی از اتباع این کشور هرکه و هرچه باشد، پامال شود. اگر قرار باشد هرروز مشتی رجاله به اسمی و عنوانی بریزند و فردی را قطعه قطعه کنند و دادگاه قانونی نیز از ترس یا در نتیجه تهدید، یا در اثر سفارشها و سیاست بازیهای خاص آن خون را پایمال کند دیگر برای هیچ فردی از افراد این کشور امنیتی وجود نخواهد داشت. دیگر این دستگاه عریض و طویل تامینیه و دادگستری به چه درد میخورد؟ به هر حال این قضیه یک اعلام خطری به تمام مردمان ترقی خواه ایران است و هیچ ایرانی شرافتمندی نباید در برابر آن ساکت بنشیند. بخصوص مطبوعات پیشرو نباید این موضوع اصولی را به سکوت برگذار کنند. [پانویس ۱۶] 1. سخنان ستار لِقائی در مورد ساواک و سانسور، وبلاگ گفتگو ، http://www.goftogoo.net/ 2. «به نمایندگی از طرف آیهالله بروجردی به شهرستانهای فیروز کوه، چهار محال بختیاری، فریدن و داران از توابع اصفهان و همچنین وادغان از توابع کاشان - که مرکز سران بهائیت و تبلیغات گسترده آنان بود- هجرت کردم. در وادغان کاشان جلسه مصاحبه و پرسش و پاسخ قرار دادم. نتیجه آن شد که بسیاری توبه کرده و به دامن اسلام برگشتند و یکی از سران بهائیت به نام دکتر برجیس به دست مسلمانان کشته و آن گروهک فریب خورده تضعیف و نابود شدند.» آیهالله احمد علی احمدی (مصاحبه با سید محمد سجادی).۱. 3. فتوای حذف سلیمان برجیس به آیت الله العظمی غروی کاشانی نسبت داده شدهاست. آیت الله العظمی غروی نخستین شخصیتی که در کشور پیوند بین حوزه و دانشگاه را ایجاد کرد 4. مجلّه فردوسی شماره ۳۲ اسفندماه ۱۳۲۸، روزنامه آتش شماره ۷۸۷ شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۲۹، روزنامه نیسان، ۲۰ بهمن ۱۳۲۸ 5. شیخ عبدالکریم تربتی از منبریهای معروف و وعاظ پُرآوازه قم بود. او از اصحاب و احباب مخصوص آیهالله بروجردی و سخنگو و سخنران اصلی روحانیت شیعی بشمار میرفت. خاطرات آیهالله محمد یزدی، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، صفحه ۱۳۲ 6. جامه آلوده بر آفتاب، صفحه ۲۰۶ و ۲۰۸ 7. «مطلبی هم در کاشان واقع شده، طغیان بهائیه در آنجا و توهیناتی که به شرع مقدس نمودهاند بلکه میگویند قرآن را سوختهاند. باعث شده که هشت نفر بالاجتماع یک نفر بهائی را کشتهاند و البته صدمه خوردن این هشت، موجب ازدیاد طغیان و عداواتها میشود. و این معانی علاوه بر اینکه موجب ضعف اسلام و دیانت است مخالف مصالح مملکت میباشد. میگویند از جیب آن شخص نوشته بیرون آمده و دلالت دارد که طغیان آنها (بهائیان) بیشتر خواهد شد. اولیاء امور کانه غافلند از مفاسدی که بر وجود این فرقه مترتب است.» 8. نقش فدائیان اسلام در شکل گیری انقلاب اسلامی در کاشان 9. سیداصغر ابنالرسول، «فدائیان اسلام در کاشان» 10. آقای سیداصغر ابنالرسول، در مقاله « فدائیان اسلام در کاشان»، که به مناسبت پاسداشت پنجاه وسلیمان برجیس طبیب نبود یعنی درس نخوانده بود که به طبابت برسد.البته او پسری داشت به نام دکتر ناصر برجیس که طبیب مخصوص دربار شاهنشاهی آن زمان بود. ضمناً یک داروخانهای در «درب گلان» بود که این داروخانه را «داروخانه خرمی» میگفتند و فردی بهائی بود و با همدیگرهمدست بودند و مسلمانانی که میخواستند علیه بهائیت قیام کنند اگر مریض میشدند و به سلیمان برجیس و یا این داروخانه خرمی مراجعه میکردند او را میکشتند. در حقیقت این دکتر و داروخانه، مسلمانکش بودند. 11. مجلّه فردوسی شماره ۳۲ اسفندماه ۱۳۲۸ 12. روزنامه آتش شماره ۷۸۷ شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۲۹ 13. روزنامه اطّلاعات، ۲۲ اردیبهشت ۱۳۲۹، صفحه هشتم 14. روزنامه نیسان به تاریخ ۲۰ بهمن ۱۳۲۸ 15. روزنامه ملّت ایران شماره ۹۰ مورخّه پنجشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۲۸ 16. روزنامه جهان ما، یکشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۲۹ منابع: منبع: سايت ديدگاه |
۱۳۸۹ شهریور ۲۶, جمعه
من به گوش تو سخن های نهان خواهم گفت
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر