اين نکات را از آن جهت آوردم که گفته باشم چرا اغلب از آوردن واژه های فارسی و عربی مختلفی که در برابر واژهء «آلترناتيو» می گذارند پرهيز دارم و هيچ يک را بيانگر تمام معنای اين مفهوم نمی دانم.
برخی واژهء «جانشين» را در برابر واژهء «آلترناتيو» بکار می برند. اما «جانشين» تنها بخشی از معنای اين مفهوم را می رساند و بخصوص فاقد معنای «مانعة الجمع» و «متناقض هم» بودن دو پديده ای است که «آلترناتيو» يکديگر محسوب می شوند. ديده ام که «پديدهء متناوب» را نيز در اين زمينه بکار برده و حتی گاه، بنا به اقتضای متن، از آلترناتيو بعنوان «چاره» نيز ياد کرده اند؛ که اين کاربردها نيز مشمول همان ناتوانی هايند که گفتم.
در عين حال، واژهء عربی «بديل» به احتمال زياد نزديک ترين است که از «بدل» و «مبادله» می آيد، و هم در فيزيک برق و هم در سياست کاربرد دارد، اما دوستان را ديده ام که رغبتی به آن نشان نمی دهند.۲
بهر حال، از آنجا که اين روزها بحث دربارهء پيدا کردن، يا آفرينش ِ يک «آلترناتيو» (برای حکومت مذهبی ـ ايدئولوژيک مسلط بر ايران) داغ است، خواستم توضيحی داده باشم که بحث دربارهء پيدا کردن يک آلترناتيو با بحث دربارهء ايجاد يک «نيروی جانشين» يا «جايگزين» فرق دارد و اساس اين فرق نيز از اين قرار است که در آلترناتيوسازی می خواهيم حکومت جانشينی برای حکومت اسلامی داشته باشيم که نه تنها جانشين آن می شود بلکه نقيض و نافی آن هم هست و، در نتيجه، با آن «مانعة الجمع» محسوب می شود.
به همين دليل هم هست که «آلترناتيو حکومت اسلامی» نمی تواند يک «حکومت اسلامی ديگر» باشد، در حالتی که در اين مورد می توان از مفهوم جانشينی سود برد. آلترناتيو (يا بگوئيم «بديل ِ») يک حکومت مذهبی ـ ايدئولوژيک «حکومتی غير مذهبی ـ غير ايدئولوژيک» است که از آن با نام «حکومت سکولار» نام می بريم و آن را تنها آلترناتيو حکومت مسلط بر کشورمان می دانيم، بی آنکه منکر آن باشيم که برای اين حکومت «جانشين» های ديگر و متفاوت از آن هم وجود دارد که نه تنها لزوماً به انحلال آن نمی انجامند بلکه ممکن است در تشديد مبانی آن سخت مؤثر باشند.
به همين دليل است که حکومت اصلاح طلبان مذهبی و يا ملی ـ مذهبی ها را نمی توان يک حکومت آلترناتيو برای حکومت اسلامی فعلی تلقی کرد. و نيز بهمين خاطر است که در بحث های آلترناتيو سازی که مابين سکولارها برقرار است نمی توان اصلاح طلبان مذهبی حکومت اسلامی را شريک نمود. از سوی ديگر، بد نيست به اين نکته هم توجه داشته باشيم که وقتی می خواهيم پديده ای را اصلاح کنيم نخست بايد پذيرفته باشيم که قرار نيست آن پديده را منحل و «نا- بود» سازيم. ما ساختمانی را اصلاح می کنيم که به ضرورت وجود و ادامهء حضورش اعتقاد داشته باشيم. کسی ساختمان موسوم به «کلنگی» را تعمير نمی کند. ياد آن شعر معروف بخير که «خانه از پای بست ويران است / خواجه در بند نقش ايوان است».
اصلاح طلبان، در نخستين قدم، پذيرفته اند، و حتی مدعی آنند، که خانه از پای بست ويران نيست و قابليت تعمير دارد. حال آنکه نيروهای خواهان حکومت آلترناتيو معتقدند که حکومت مذهبی کنونی عمر خود را کرده و اکنون از پای بست ويران است و نمی توان با تعمير «نقش ايوان» اصلاحش کرد و بايد هرچه زودتر آن را فرو ريخته و بر فراز زمين به دست آمده ساختمانی را بنا کرد که متضمن آزادی همهء اديان و مذاهب و عقايد باشد و به اعتبار هيچ يک از آنان بر بقيه تبعيض روا ندارد.
به عبارت ديگر، بحث «آلترناتيو سازی» بحثی است که بنا بر تعاريف مفهومی خود، در موقعيت کنونی از تاريخ معاصر ايران، صرفاً در اردوگاه سکولارهای انحلال طلب قابل طرح است و اگر از اصلاح طلبان مذهبی و حکومتی کسی را ببينيم که در اين بحث شرکت کرده است بايد بدانيم که يا از کل ماجرا خبر ندارد و يا آمده است تا بساط سکولارها را بهم بريزد.
و حال که قلمرو بحث آلترناتيوسازی به اردوگاه سکولارها محدود شد، و اصلاح طلبان مذهبی، که خودشان در برابر حکومت سکولارها، آلترناتيو مذهبی ـ ايدئولوژيک نوين خود را دارند، کنار گذاشته شدند، می توان به داخل اردوگاه سکولارها نظر افکنده و به انواع اختلافات نظری و عملی ميان آنها، و دلايل وجود اين گوناگونی، توجه کرد.
۳
نخستين نکته ای که می توان در مورد هواخواهان يک آلترناتيو سکولار برای حکومت مذهبی ـ ايدئولوژيک کنونی گفت آن است که يک چنين هواخواهی نمی تواند «انحلال طلب» نباشد، يا به حفظ رژيم فعلی گوشهء چشمی داشته باشد، و يا حتی فکر کند که با اصلاحات عميق می توان آنچه را که به غلط «جمهوری اسلامی» نام گرفته است تعمير و توانا کرد.
توجه کنيم که اين سخن به معنای نفی ضرورت تغييرات تدريجی، و با سرعت های مختلف، نيست بلکه غايت راهبردی کار را در نظر دارد. اينکه ساختمانی با «پای بست ويران» را بايد با کلنگ خراب کرد يا با بولدوزر و غلطک، بستگی به توانائی ما و مقاومت ساختمان دارد. در اين «تخريب» ناشکيبائی و تعجيل نقشی ندارند و همه چيز به آن توانائی و مقاومت که گفتم ـ که برخوردگاه مديريت و رهبری با واقعيت بيرونی و عينی است ـ بر می گردد. هر اپوزيسيون سکولار ناتوانی در امحاء حکومت مذهبی ـ ايدئولوژيک نيز ناتوان است و حکومت مزبور نيز توان مقاومت خود را از امکانات فريب و خدعه و مغزشوئی مردم عادی و اشتهای خود برای سرکوب اپوزيسيون دريافت می کند.
به همين لحاظ، در سطح تاکتيک ها می توان پيشنهادات و برنامه های مختلفی را عرضه داشت و قيمت و توان آنها را در تحقق مقصود خود در صحنهء عمل جست. اما همهء اين تاکتيک ها، برای اينکه آفرينندهء آلترناتيو حکومت فعلی باشند، بايد به استراتژی انحلال خواهی متصل بوده و برآمده از آن باشند تا قادر شوند که زمينهء را برای بقدرت رسيدن يک آلترناتيو سکولار فراهم آورند.
نتيجه ای که می توان از اين مبانی گرفت آن است که يک پيشنهاد می تواند در سطح راهبردی (استراتژيک) نامطلوب باشد (يعنی با مبانی آن خوانائی نداشته باشد) اما در ذيل آن می تواند به يک تاکتيک قوی و مؤثر مبدل شود.
۴
مثلاً، می توان به گفتمان «انتخابات آزاد» اشاره کرد که اين روزها گاه بعنوان «تنها گفتمان قادر به تجهيز نيروها» مطرح گشته و پيرامون آن مقالات متعددی منتشر شده است. اما، از نظر من، آنچه در اين ادبيات ديده نمی شود به «جايگاه» گفتمان مزبور مربوط می شود. يعنی هنوز روشن نيست که خواستاری «انتخابات آزاد» (و نيز، برادر بزرگترش، «خواستاری رفراندوم») بعنوان «استراتژی مبارزات» مطرح می شود يا يکی از «تاکتيک های مبارزاتی» (و حتی مهمترين آنها) بشمار می رود؟
بگذاريد نخست گفتمان «انتخابات آزاد» را بعنوان «استراتژی مبارزه» ارزيابی کنيم. از آنجا که نظريهء انتخابات آزاد بر اساس کوشش مبارزان در مجبور ساختن حکومت مذهبی به انجام چنين انتخاباتی شکل می گيرد و از قبل تضمين می کند که نتايج چنين انتخاباتی را (که يک گزينه اش ابقای حکومت مذهبی است) بپذيرد، خودبخود نمی توان آن را يک نظرگاه «انحلال طلب» دانست و چون انحلال طلب نيست، پس جزئی از استراتژی های معطوف به روند آلترناتيو سازی نيز به حساب نمی آيد. بعبارت ديگر، سکولارهای انحلال طلب نمی توانند در زير پرچم گفتمان «انتخابات آزاد» جمع شوند و به هوای آن دست به آلترناتيوسازی بزنند.
(در اينجا از اين پرسش بسيار مهم، اما خارج از بحث حاضر، می گذرم که زير سايه ی حکومتی که يکی از تخصص هايش تقلب در انتخابات، حتی به بهای کشتن و شکنجه کردن و تجاوز به حق طلبان انتخاباتی است، همه ی قراردادهای بين المللی را به سادگی زير پا می گذارد، و برای هيچ قانون بين المللی فاتحه نمی خواند، چگونه می توان انتظار انجام انتخابات آزاد را داشت و اگر چنين چيزی ممکن شود در واقع ديگر «اين حکومت» وجود خارجی نخواهد داشت و منحل شده تلقی خواهد شد).
اما اگر هواخواهان گفتمان «انتخابات آزاد» بپذيرند که اين فکر را بعنوان يک «تاکتيک مبارزاتی» طرح می کنند آنگاه بايد ديد که تاکتيک مزبور، از نظر ايشان، به کدام استراتژی بنيادی مربوط می شود. حال، اگر گفته شود که تاکتيک انتخابات آزاد به استراتژی انحلال طلبی ناظر است، آنگاه می توان پذيرفت که گفتمان «انتخابات آزاد» نيز می تواند ـ با شرط و شروط بسيار ـ قدمی در راه انحلال حکومت اسلامی باشد و «رهبران سکولار جنبش» ممکن است در شرايط خاصی از آن استفاده کنند؛ بی آنکه بتوان پذيرفت که گفتمان «انتخابات آزاد» می تواند «تنها» تاکتيک مبارزاتی آنان باشد.
و همين جا بگويم که بحث من به مفيديت و يا اجرائی بودن گفتمان «انتخابات آزاد» هم ربطی ندارد و تنها به قلمرو گردهمآئی نيروها در روند آلترناتيو سازی محدود است. در عين حال، از آنجا که اين گفتمان با هدف تضعيف حکومت و مجبور کردن آن به انجام انتخابات آزاد عمل می کند، براحتی می توان آن را نوعی بسط و گسترش فکر اصلاح طلبانه دانست که، با سخن نگفتن از اهداف استراتژيک، در چهره ای سکولار و آلترناتيو ساز ظهور می کند.
۵
همين نکات را می توان در مورد سکولار ـ دموکرات های خواهان حمايت از «کل جنبش سبز» نيز تکرار کرد. همگان پذيرفته اند که جنبش سبز جنبشی رنگين کمانی، چند وجهی و دارای ابعاد و اقشار مختلف است که يکی از عمده ترين مؤلفه های آن عبارت از طيف وسيع سکولارهای ايرانی است. حال بايد ديد که چرا يک نيروی سکولار ـ دموکرات خارج کشور بايد خواهان حمايت از کل جنبش سبز باشد و نخواهد تا نيرو و انرژی و توان خود را در اختيار طيف سکولار اين جنبش بگذارد؟
در اينجا نيز پرسش محتوم آن است که «حمايت از کل جنبش سبز» يک اقدام استراتژيک است يا يک تصميم تاکتيکی؟ اگر اين فکر در سطح استراتژيک مطرح باشد صاحب فکر نمی تواند آلترناتيو ساز باشد چرا که می خواهد در آن واحد هم بخش سکولارهای جنبش سبز را حمايت کند و هم بخش اصلاح طلبان مذهبی آن را و، لاجرم، بقدرت رسيدن اصلاح طلبان مذهبی و ايجاد يک جمهوری اسلامی نوين نمی تواند بکلی مطلوب آن نباشد. در اين صورت، وقتی نيروئی که خود را سکولار می داند آماده است تا توان خود را در خدمت ايجاد يک حکومت اسلامی نوين بگذارد، لاجرم بايد در سکولار بودن آن هم شک کرد.
اما، باز، اگر فکر «حمايت از کل جنبش سبز» بعنوان تاکتيکی مرحله ای در راستای ايجاد يک آلترناتيو سکولار و خواستار انحلال حکومت فعلی باشد آنگاه ناگزيريم بگوئيم که اين «تاکتيک» نيز از جانب «رهبری آلترناتيو سکولار» قابل مطالعه، و در صورت لزوم، قابل بکار بردن است.
۶
بدينسان، در قلمرو آلترناتيوسازی و آفرينش تشکيلاتی سکولار ـ دموکرات (که در استراتژی خود انحلال حکومت فعلی را ضروری و گريز ناپذير می داند)، برای رسيدگی به همهء پيشنهادات و تاکتيک ها و نظرات، وجود يک «دستگاه رهبری آلترناتيوساز و انحلال طلب» حکم واجب قطعی را دارد و بدون آن تفکيک استراتژی از تاکتيک، و اهداف بلند مدت از ميان و کوتاه مدت، و نبردها از جنگ ممکن نيست. و از آنجا که يک چنين رهبری ويژه ای از دل همبستگی و اتحادی ملی بر می خيزد، ناگزير خواهيم بود که به مبانی و شرايط اين همبستگی نگريسته و دو خواستهء «انحلال طلبی» و «آلترناتيوسازی» را همچون «تنها شرايط» اين همايش تلقی کرده و، به مدد آن، همدلان و همفکران سکولار را بخود جذب نموده و، تا زمانی که تشکيلات سکولارها پا نگرفته و کار بر روی ريل آلترناتيو سازی قرار نگرفته است، بازيکنانی را که، با پرچم های مختلف، ادعای سکولار بودن و رفاقت قافله را داشته اما، در عمل، شريک اصلاح طلبان محسوب می شوند از خود دور کنيم. و پس از ايجاد تشکيلات و پيدايش رهبری هم، انديشيدن به همکاری با «گروه های بينابينی» وظيفه ای است که بر عهدهء اين رهبری خواهد افتاد و ربطی به شروط همايش ندارد.
۷
اما لازم می دانم که، قبل از پايان دادن به سخن اين هفته، اين نکتهء فرعی را نيز توضيح دهم که چرا فکر می کنم که بايد دو خواستهء «انحلال طلبی» و «آلترناتيوسازی» را همچون «تنها شروط» اين همايش دانست و کوشيد تا بر آنها شرط ديگری افزوده نشود
علاوه بر آنکه ضروری و عاقلانه است که شروط همايش اندک و ساده و آشکار (مبين) باشند و خواسته های اکثريت مردم همعقيده را منعکس کنند، بايد به اين نکته نيز توجه داشت که، در سطح استراتژی، افزايش هر شرط ديگر موجب آن می شود که شرايط متقابلی نيز مطرح شده و از روشنی کار و جاذبهء آن بکاهد.
برای توضيح اين امر، اشاره ای گذرا می کنم به مطلبی که آقای بيژن مهر، در نقد مطلب هفتهء پيش من، در نشريهء اينترنتی جبههء ملی آمريکا نوشته اند. ايشان می گويند: «متاسفانه اصل "يکپارچگی و تماميت ارضی ايران" از حداقل مشترکات نوری علا جا افتاده است که در اين يادداشت کوتاه به ذکر اهميت آن برای آيندهء کشور و نقش تعديل کنندهء آن برای همبستگی نيروهای ملی اپوزسيو ن ِ باورمند به سه اصل حقوق بشر٬ تماميت ارضی، و جدايی کامل دين از حکومت، و جلوگيری از تنش بيشتر در همايش مورد نظر ايشان لزومی نيست»
(در اينجا نيز به نکتهء ديگری که آقای مهر دربارهء سوابق سکولاری جبههء ملی ذکر کرده اند، به لحاظ مربوط نبودن به بحث کنونی من، نمی پردازم و فقط توضيح می دهم که آنچه نوشته بودم دربارهء مشکلات کار با «گروه های سکولار» بود و من اساساً اشاره ای به غيرسکولارها نداشم).
پاسخ من به اين دوست آن است که اصولاً مگر ما انحلال حکومت مذهبی و برقراری حکومت سکولار را برای کجای زمين خاکی جز کشورمان ايران می خواهيم؟ و چرا بايد بپذيريم که اگر بر «يکپارچگی و تماميت ارضی ايران» تأکيد نکنيم يکی از پاهای «همايش مورد نظر» را لنگ کرده ايم؟ و ضابطهء ما در تفکيک خواست های مشروع اقوام ايرانی (حتی اگر خود را به غلط «مليت ها» و يا «ملت ها» ی ايرانی بخوانند) چيست؟ و آيا گذاشتن اين «شرط بديهی» برای گزينش شرکت کنندگان در اين همايش تنها موجب آن نخواهد شد که مهمترين چهره های معرف اقوام ايرانی در سپهر سياسی کشورمان خواستار آن شوند که ديگران نيز، متقابلاً، اعتقاد به «فدراليسم» را جزو شروط خود بگذارند؟ در آن صورت آيا آقای مهر بوی بيشتری از تجزيه طلبی را از اين خواسته (که می تواند بسيار هم منطقی و قانونی باشد) استشمام نخواهند کرد و راه را بر شرکت اين گروه از نمايندگان مردم ايران، که حداقل سی و يک سال تمام است تحت ستم فوق العادهء حکومت شيعی ـ ولايتی کنونی قرار دارند، نخواهد بست؟
بنظر من، از آنجا که آوردن اصطلاح «خواستاری حفظ تماميت ارضی ايران» بعنوان پيش شرط مذاکرات، بخاطر مشکلاتی که بکار برندگان اين اصطلاح با مفهوم قانونی و طبيعی «فدراليسم» داشته اند، نتيجه ای جز ايجاد پراکندگی نخواهد داشت و اعتقاد دارم بجای آن می توان، اگر خيلی لازم تشخيص داده شود، از پيش شرط «مخالفت با تجزيه ايران» استفاده کرد که معنائی بی ابهام دارد و راه گفتگو دربارهء مشکل تاريخی عدم تمرکز و آزادی های اقوام ايرانی را، آن هم در زير سقف يک کنگرهء ملی، نمی بندد. بی گمان ديگر دوران بی اعتنائی به اين گونه مسائل و خواست های اقوام ايرانی گذشته است و يکپارچگی آيندهء ايران نيز از طريق توجه به راهکاری قانونی و حقوقی و انسانی برای حل اين مسائل تضمين می شود.
در عين حال، بنظر من، اگر حضور و سخنان آن دسته از ايرانيانی که خواستار برقراری حکومتی سکولار و فدرال در ايران هستند در همايش مزبور موجب بروز «تنش بيشتر» در آن شود، نبايد از آن باکی داشت. اين تنش حاصل فشاری است که در طول زمانی بلند بر جمعيت کثيری از کشورمان وارد شده و اگر قرار نباشد که در همايشی ملی مطرح شده و به آن رسيدگی شود آيا حاصل اين «سانسور و جلوگيری» چيزی جز آفريدن امکان تجزيهء ايران، از يکسو، و امکان سرکوب ديگر بارهء اقوام ايرانی به دست حکومت های آيندهء کشور، از سوی ديگر، خواهد بود؟
ر عين حال، بنظر من، اگر حضور و سخنان آن دسته از ايرانيانی که خواستار برقراری حکومتی سکولار و فدرال در ايران هستند در همايش مزبور موجب بروز «تنش بيشتر» در آن شود، نبايد از آن باکی داشت. اين تنش حاصل فشاری است که در طول زمانی بلند بر جمعيت کثيری از کشورمان وارد شده و اگر قرار نباشد که در همايشی ملی مطرح شده و به آن رسيدگی شود آيا حاصل اين «سانسور و جلوگيری» چيزی جز آفريدن امکان تجزيهء ايران، از يکسو، و امکان سرکوب ديگر بارهء اقوام ايرانی به دست حکومت های آيندهء کشور، از سوی ديگر، خواهد بود؟
حکومت اسلامی هم اکنون بيشترين موجبات تجزيهء ايران را فراهم ساخته است؛ و درست به همين دليل، همايش آلترناتيو ساز ما بايد از دردها بکاهد، زخم ها ببندد و بر کرامت تک تک ايرانيان تأکيد کند و در ساحت آن «ايران بی تبعيض» که دل در گروی آن داريم يکپارچگی وطن مان را تضمين نمايد.
با ارسال ای ـ ميل خود به اين آدرس می توانيد مقالات نوری علا را هر هفته مستقيماً دريافت کنيد:
NewSecularism@gmail.com
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر